جداییهای شگفت انگیز و بهانههای عجیب سال 94
مرجان همایونی- گروه اجتماعی: زوجهای زیادی سال گذشته به دادگاه مراجعه کردند و درخواست طلاق دادند، یکی به خاطر بیکاری همسر و دیگری به خاطر اعتیاد شوهر، یکی به خاطر بداخلاقی خانم و دیگری .... اما در میان آنها، زوجهایی هستند که دلایلشان برای جدایی شکل و جنس دلایل مرسوم و معمول را ندارد. گاهی آنقدر عجیب، گاهی شگفت انگیز و گاهی هم غیر قابل باور. در این گزارش، نگاهی انداختهایم به عجیبترین و جالبترین دلایل جدایی سالی که گذشت.
یا موتورسیکلت یا زندگی
خرید موتورسیکلت یک زوج جوان راهی دادگاه خانواده کرد. خانم جوان وقتی دید همسرش به درخواستش توجه نکرده و بدون توجه به اصرارهای او درباره نخریدن موتورسیکلت این کار را انجام داده است، تصمیم خود را گرفت: طلاق به خاطر تمرد از دستور نخریدن موتورسیکلت. زن جوان در این باره به قاضی گفت: «من و همسرم باهم هیچ مشکلی نداشتیم اما بعد از گذشت پنج سال، کاری که نباید میشد، اتفاق افتاد. شوهرم تصمیم گرفت که یک موتورسیکلت بخرد و این آغاز اختلافات ما بود. من همیشه از موتورسیکلت بیزار بودم و دوست نداشتم کسی از خانواده ام موتورسیکلت داشته باشد. موتور باعث تصادفات وحشتناکی می شود و همین موضوع مرا از موتور می ترساند. برای همین وقتی شوهرم گفت که می خواهد موتور سیکلت بخرد به شدت عصبانی شدم و مخالفت کردم. اما او لجبازی کرد و گفت که موتورسیکلت دوست دارد و در این ترافیک شهری خیلی به دردش می خورد. شوهرم به حرف و مخالفت من هیچ توجهی نکرد و در حالیکه چند شب سر این موضوع با هم دعوا داشتیم در نهایت یک موتورسیکلت خرید. وقتی این موضوع را شنیدم به شدت عصبانی شدم تا جاییکه قهر کردم و به خانه مادرم رفتم. من از شوهرم خواستم که موتور را بفروشد و به او گفتم که تنها در این صورت حاضرم به خانه برگردم. ولی او حرفم را گوش نکرد. برای همین طلاق می خواهم.»
باجناق فامیل نمیشود
گاهی حضور فرد جدید در فامیل، حس حسادت برمی انگیزد تا حدی که آقا و خانم را راهی دادگاه میکند و آنها را تا مرز جدایی می کشاند. مرد جوان وقتی توجه زیاد خانواده همسرش را به داماد جدید خانواده دید، حس حسادتش گل کرد و آنقدر بهانهتراشی کرد تا نهایت راهی دادگاه شد. اما بشنوید آقا درباره درخواست جدایی اش به قاضی پرونده چه گفت: همه چیز از زمانی که خواهرزنم ازدواج کرد شروع شد. وقتی پای داماد جدید و پولدار به خانواده باز شد، احساس بدی به من دست داد. داماد جدید خیلی پولدار بود و مرتب خواهرزنم را به مسافرتهای خارج از کشور می برد و بهترین زندگی را برایش فراهم کرده بود. او میلیاردر بود و خانه و زندگیاش چشم همه را به خود خیره می کرد. ولی من یک کارمند ساده بودم که از صبح تا شب باید کار میکردم تا بتوانم یک زندگی ساده و راحت برای همسر و فرزندم فراهم کنم. تا پیش از ازدواج خواهرزنم، ما خوشبخت بودیم و به هم علاقه زیادی داشتیم. حتی گاهی که به خاطر مشکلات مالی ناراحت میشدم، همسرم مرا آرام می کرد و با حرفهایش به من آرامش می داد. ولی وقتی باجناقم وارد خانواده شد، زندگی ما هم این رو به آن رو شد. هر بار به خانه خواهرزنم می رویم، تا چند روز با هم دعوا و جنجال داریم. برای همین من هم که دیگر نمی توانم این همه تفاوت را ندارم می خواهم برای همیشه به زندگی با همسرم پایان دهم.» اصرارهای این مرد جوان در نهایت به جدایی او از همسرش ختم شد.
آروزهای بزرگ و ترس از شهرت
لابد شما هم شنیدهاید که لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود. زن جوان نیز بعد از آنکه دهانش را باز کرد و یک شب از آرزوهایش به همسرش گفت، بعد از آن بارها این ضرب المثل را بیان کرد. خانم جوان در درددلی که با شوهر داشت از آرزوی بزرگش که بازیگری بود پرده برداشت و همسرش نیز وقتی دید که او دوست دارد که بازیگر شود به شدت عصبانی شد و از مشهور شدنش ترسید. این مرد وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت درباره جزئیات این درگیری گفت: من و همسرم عاشق هم بودیم و چندین سال در کنار هم عاشقانه زندگی کردیم اما چند شب پیش او در صحبتهایش به من گفت که از بچگی عاشق بازیگری بوده و دوست دارد که در این حرفه کار کند و پیشرفت کند. وقتی این صحبت ها را از زبان او شنیدم ترسیدم. چون همسر من استعداد بازیگری دارد و زن خجالتی و کم رویی نیست، از طرفی هم چهره زیبایی دارد و مطمئن هستم می تواند بازیگر مشهوری شود. برای همین با خودم گفتم اگر او پیش یک کارگردان برود و تست بازیگری بدهد قبول می شود و در آن صورت من او را برای همیشه از دست می دهم. به همین دلیل می خواهم به این زندگی همیشه با ترس پایان بدهم. من دوست ندارم همسرم بازیگر باشد.
دلیل این زوج برای جدایی آنقدر بی منطق بود که قاضی دلیل آنها برای طلاق را کافی ندانست و از هردو خواست بیشتر به این موضوع فکر کنند.
همسر لاغر نمیخواهم
در این پرونده مرد جوان خیلی دلش پر بود. او دیگر نمی خواست همسرش را ببیند. حالا چرا؟ تنها به خاطر اینکه همسرش لاغر است. وزن کم زن جوان پرونده ای دیگر در دادگاه خانواده باز کرد. این مرد ماجرای زندگی اش را اینطور تعریف کرد: «چهار سال پیش با همسرم آشنا شدم. اما همسرم مرتب خودش را گرسنه نگه می دارد. به کلاس های ورزشی مختلف می رود و شب ها غذا نمی خورد. هرچه به او می گویم چه لزومی دارد که این کارها را می کنی، می گوید می خواهد لاغر شود. در صورتیکه از همان روز اول هم می دانست من دوست ندارم همسرم لاغر باشد و همیشه دوست داشتم همسرم چاق باشد. ولی همسرم بدون توجه به خواسته من روز به روز لاغرتر می شود و وزن کم میکند. مدتی تحمل کردم و سعی کردم حرف نزنم ولی فایده ای ندارد. این زن کار خودش را می کند و هرچه زمان می گذرد با سرعت بیشتری وزن خود را کم می کند. تا جایی که هرکس مرا می بیند از من سوال می کند که آیا همسرت بیمار شده که تا این اندازه لاغر شده است. او حتی مدتی به خاطر غذا نخوردن و زیاد لاغر شدن، مریض شد و مجبور شدم در بیمارستان بستریاش کنم. ولی باز هم رژیم های سختش را کنار نگذاشته است. برای همین حالا دیگر مثل گذشته به او علاقه ای ندارم و نمی توانم همسرم را تا این اندازه لاغر ببینم.»
دندان مصنوعی
طلاق های عجیب، مختص به سن جوانان نیست، گاهی هم حکایت دود از کنده بلند می شود است. این بار زوج میانسالی برای درخواست جدایی به دادگاه آمده بودند و البته علت این جدایی نیز آنقدر عجیب بود که آدمی را انگشت به دهان وا می گذاشت. ماجرا این جدایی برمیگشت به دندان مصنوعی. بله درست شنیده اید علت جدایی دندان مصنوعی بود. اما چه شد که این زوج راهی دادگاه خانواده شدند؟ ماجرا از این قرار بود که زن درست سه ماه بعد از ازدواج دومش با حمید متوجه شد که تمام دندان های شوهرش مصنوعی است و شب ها آن را داخل لیوان آب می گذارد و میخوابد. بعد از آن بود که بهانهگیریهای این زن شروع شد. ناراحتی ها، دعواها، اختلاف نظرها و بعد از آن هم درخواست طلاق توافقی. زن وقتی متوجه دندان مصنوعی های شوهرش شد، دوست نداشت با این مرد حتی حرف بزند. بعد از آن هم راهی دادگاه خانواده شد تا برای همیشه از شوهرش جدا شود. مرد میانسال در مقابل قاضی چنین گفت: «من از روز اول خجالت میکشیدم که موضوع دندانهایم را به همسرم بگویم برای همین تمام سعیام را کردم که او متوجه این موضوع نشود. هیچ وقت به او نگفتم دندانهایم مصنوعی است و دوست نداشتم این راز فاش شود. اما تنها توانستم سه ماه این موضوع را مخفی کنم. یک شب همسرم همه چیز را فهمید و شوکه شد. بعد از آن گفت که دیگر نمیخواهد در کنار من زندگی کند و من می دانم که دلیل اصلی اش همین موضوع است.» وقتی این درخواست جدایی در شعبه 268 دادگاه خانواده مطرح شد، قاضی نتوانست زن را راضی به ادامه زندگی کند. همین باعث شد که این زوج میانسال برای همیشه از هم جدا شوند.
این ها نمونه هایی از پرونده های عجیب دادگاه خانواده در چند ماه گذشته بود. اگر به راهروهای دادگاه خانواده سری بزنید متوجه می شوید، خیلی از جداییهایی که در این دادگاه اتفاق میافتد، آنقدر عجیب و بیمنطق است که برای قاضی آن پرونده نیز تعجبآور میشود تا جاییکه اگر چندین سال هم بگذرد و چندین پرونده طلاق را بررسی کند باز هم نمی تواند ماجرای آن پرونده خاص را فراموش کند.
انتهای پیام/