عاقبت سرقت دزد بدشانس از قاضی جوان
دزد جوان خودش را بدشانس میداند، علت یکی از بدشانسیهایش را نخستین مالباختهای که از او سرقت کردند میداند؛ مالباختهای که آنها از او سرقت کردند یک قاضی بود، همین مساله نیز باعث شد تا خیلی زود دستگیر شوند. متهم جوان، در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی آنا از نحوه زورگیریهایش میگوید:
سابقهداری؟
نه، من تا به حال گذرم به کلانتری هم نیفتاده بود. این دفعه هم رفیق ناباب باعث شد که به این دام بیفتم، وگرنه من کجا و دزدی کجا. اصلا من آدم بدشانسی هستم و مدام بدبیاری میآورم، همین بدبیاریها مرا دزد کرد و به دام انداخت.
چه بدبیاری؟ مگر چه اتفاقی افتاد که دزد شدی؟
بدبیاری از این بیشتر که یکی از دوستانت را بعد از مدتها ببینی، آن هم زمانی که تازه از زندان آزاد شده و بیپول است. او از من پول خواست و با آنکه پول داشتم به او بدهم اما گفتم ندارم. ای کاش نگفته بودم، چون با شنیدن این حرف گفت میخواهی کاری یادت بدهم که هیچ وقت لنگ نباشی. وقتی تعجب مرا دید، سوئیچ را از دستم گرفت و نشست پشت رل ماشینم. من هاج و واج او را نگاه میکردم و او اشاره کرد که سوار شوم. آن روز سوار ماشین شدم و چند دقیقه بعد شاهرخ مسافری را سوار کرد و با تهدید پولها و وسایل با ارزشی را که داشت سرقت کرد. قبل از این ماجرا، تنها خلاف بزرگ من در زندگی کشیدن مواد بود و هیچ وقت پول کسی را به زور نگرفته بودم؛ اما با وسوسههای شاهرخ در این راه افتادم. اما این آغاز بدبیاریهای من بود، بعد از آن بدبیاری پشت بدبیاری.
بدبیاری بعدیات چه بود؟
بدبیاری از این بالاتر که اولین کسی که برای زورگیری سوار کردم قاضی بود و وقتی که از او سرقت کردیم او هم گوشی تلفنم را برداشت و کمتر از یک ماه دستگیر شدیم؟
زورگیریها را چطور انجام میدادی؟
در خیابانها پرسه میزدیم و با شناسایی سوژهها، آنها را سوار میکردیم. در مسیر، محل خلوتی وجود داشت، به محض رسیدن به آن محل، همدستم طوری رفتار میکرد که انگار ماشین جوش آورده و به بهانه برداشتن آب از صندوق عقب ماشین را نگه میداشت و از ماشین پیاده میشد. اما به جای آنکه به سراغ صندوق عقب برود، در عقب را باز میکرد و در کنار مسافر مینشست، من هم با این حرکت سریع پشت فرمان می نشستم و راه میافتادم. ماشین را وارد فرعی میکردم که هیچ خودرویی در آنجا رفت و آمد نداشته باشد و بعد با تهدید، وسایل باارزش مالباختهها را سرقت میکردیم و آنها را همانجا رها کرده و به راهمان ادامه میدادیم. زمانی که زورگیری را انجام میدادیم، مالباختهها به قدری دچار استرس و ترس بودند که پلاک خودرو را نمیدیدند. با این حال ما پلاک را پوشانده بودیم ولی بازهم دستگیر شدیم.بعد از اینکه دستگیر شدم، همدستم را معرفی کردم. همدستم، شاهرخ را میگویم قبل از اینکه من او را معرفی کنم، شناسایی شده بود. در بررسیها مشخص شد شاهرخ چند روز قبل به اتهام سرقت ماشین بازداشت شده است، بدین تریتب او به اداره آگاهی انتقال داده شد.
سوژههایتان را چطور انتخاب میکردی؟
اولویت ما با خانمها بود، اگر زن و دختر به داممان نمیافتادند، جوانها را انتخاب میکردیم. سوژههای ما افرادی بودند که ظاهرشان خوب بود.مالباختهای که پول همراه نداشت، به دردمان نمیخورد.
چرا اولویت برای سرقتها خانمها بودند؟
دو علت دارد. اول اینکه خانمها ضعیف و کم زور هستند و زود میترسند، برای همین مقاومتی از جانب آنها صورت نمیگیرد. دوم اینکه خانمها با خودشان طلا و پول نقد زیادتری حمل میکنند.
با پولهای سرقتی چکار کردی؟
پولی گیرمان نیامد؛ هر چه بهدستمان میرسید دود میکردیم و به هوا میرفت. حکایت باد آورده را باد میبرد است. حالا ما ماندهایم و کلی مالباخته و شاکی که باید رد مال بدهیم.
اعتیاد داری؟
بله، ولی تصمیم دارم ترک کنم.
چه شد که معتاد شدی؟
15 سالم بود که در یک کارگاه نجاری کار میکردم. همان موقعها بود که با خودرویی تصادف کرده بودم و در پایم پلاتین بود. یک روز که به سرکارم رفتم، فراموش کردم داروهایم را با خودم ببرم. آن روز درد امانم را بریده بود و صاحب کارم وقتی از این مساله با خبر شد، به من گفت دارویی بهت میدهم که با مصرف آن دیگر درد نمی کشم. من هم که تنها دنبال راه فراری از درد بودم، قبول کردم. دارویی که مرا به دام مواد مخدر کشاند و با گذشت 15 سال هنوز نتوانستهام آن را ترک کنم. چند ماه بعد پدرم برایم ماشین خرید و کارم تغییر کرد اما از بدشانسیام هرگز نتوانستم موادی که صاحبکار معتادم به من داد،کنار بگذارم.
برای تهیه مواد چه کار میکردی؟
با ماشین کار میکردم، مدتی بعد از آن ماجرا پدرم برایم یک ماشین خرید و روی آن کار میکردم و دخلم کفاف خرجم را میداد. پدرم هم وضع مالی نسبتا خوبی داشت و به همین دلیل مشکل نداشتم.
انتهای پیام/