ایران را چقدر در فیلمهای سینمایی میبینیم/ لنزها را باید شُست، جور دیگر باید دید!
به گزارش خبرنگار سینمایی گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، سینما از آن دست هنرهایی است که با توجه به وسعت دربرگیری آن، محدود به یک پهنه جغرافیایی ساده نیست و هر فیلمسازی میتواند با گرداندن لنز دوربینش، جاهایی را به تصویر بکشد که یا پیش از این کسی آنجاها را ندیده یا اگر هم دیده، هنوز به اندازهای بکر هست که برای بخش عمدهای از مخاطبان جذاب باشد. شاید پربیراه نباشد که اگر بگوییم که این ویژگی سینما در هیچکدام از هنرهای هفتگانه نیست و شاید فقط عکاسی بتواند ذرهای از آن لذت ناب را به تصویر بکشد و کیست که نداند جذابیت یک عکس ثابت در قیاس با یک فیلم از همان موقعیت چه تفاوتهایی دارد.
با پیشرفت تکنولوژی، سینما در طول دهههای اخیر به سمت تکنیکیتر شدن خیز برداشته و فضای کلی هنر هفتم به سمت ساخت فیلمهای فانتزی یا درامهای شهری رفته است. شاید بتوان گفت که در حال حضر سینمای اروپا، هنوز به این ماجرا آلوده نشده است و مسیری که هالیوودیها مشخص کردند را طی نکرده است. اگرچه هنوز در میان فیلمهای هالیوودی آثاری هستند که با وجود تکیه بر فناوریها و تکنیکهای جدید، تصاویر جذابی از مناظر طبیعی در دل خود دارند و هنوز به این اصل که سینما میتواند دریچهای برای نشان دادن قابهای ناب باشد، باور دارند. به همین دلیل هم هنوز تصاویر باز (لانگ شات) زیادی در فیلمهای تولیدی آنها وجود دارد و سعی میکنند با این روش مخاطبان را با خود همراه کنند.
در این میان میتوان گفت که سینمای ایران تا حدود زیادی از حال هوای جغرافیای خود فاصله گرفته و باوجود اینکه از نظر تکنیکی و فنی فاصله زیادی با سینمای جهان دارد و نمیتواند در آن حوزه عرض اندام کند، اما بیش از هرچیز در سینمای شهری غرق شده است و در اکثر آثار (مخصوصا فیلمهای درام، ملودرام و تراژیک) شخصیتهایی را میبینیم که سبک زندگیهایی شبیه به هم دارند و گاهاً چند اثر در سال، با لوکیشنهای ثابت و خانهها و ساختمانهای تکراری تولید میشود، آفتی که در سریالسازی ما نیز به وفور وجود دارد و مثال معروف آن هم خانه «خانواده رجبی» بود که در دهها سریال از آن استفاده شد و در بخش «باتشکر از» تیتراژها، معمولاً نام آنها را به طور ثابت میدیدیم.
ایران به عنوان کشوری چهار فصل، دارای طبیعتی بکر و مردمانی با فرهنگ، گویش، لهجه و سبک زندگی متفاوت است، ویژگیهایی که میتوان با استفاده از آنها در آثار نمایشی، تمایز ویژهای در فیلمها ایجاد کرد و شباهت موجود در حال و هوای آثار سینمایی را به شدت کاهش داد ولی متأسفانه ما این تفاوت را از قاب دوربین فیلمهای سینمایی نمیبینیم. چون فیلمسازان وطنی (که اکثر قریب به اتفاق آنها ساکن پایتخت هستند) ترجیح میدهند در لوکیشنهای ثابت شهری فیلمسازی کنند و سوژههایی را به تصویر بکشند که نه دردسر چندانی برای فیلمبرداری داشته باشد و نه نیازی باشد که کل گروه را در شرایطی با امکانات محدود اسکان دهند.
پیشینه جغرافیای ایران در سینما
نکته قابل تأمل اینجاست که در گذشته سینمای ایران درگیر چنین سبکی از فیلمسازی نبود و اتفاقاً فیلمسازان شناخته شدهاش تلاش میکردند که ایرانی بودن فیلمهایشان را نه در صرفا در زبان فارسی شخصیتها، که در لوکیشنهایی که برای آثارشان انتخاب میکردند، نشان دهند. فیلمسازانی که تلاش میکردند دوربینشان را به شهرها و روستاهای مختلف کشور ببرند و سهمی در معرفی زیباییهای طبیعی و فرهنگی ایران داشته باشند. در بین کارگردانهای قدیمی نامهای مطرح زیادی کارهایی را با این حال و هوا ساختند، مثل داریوش مهرجویی با فیلم تحسین شده «گاو»، یا عباس کیارستمی با «خانه دوست کجاست» و مجید مجیدی با «بدوک» و «رنگ خدا» که یکی در جنوب شرقی ایران ساخته شده و دیگری در شمال.
در بین این نامهای مطرح اما میتوان مسعود جعفری جوزانی را یکی از موفقترین کارگردانهایی دانست که همواره توجه ویژهای به ایرانگردی در کارهایش داشته و معمولا تلاش کرده از فضای شهری و ثابت در آثارش فاصله بگیرد. نمونههای بارز این مدل فیلم هم در کارنامه هنری جعفری جوزانی، آثاری همچون «جادههای سرد» و «شیر سنگی» هستند که در اواسط دهه شصت تولید و اکران شدند و باوجود سخت بودن و تفاوت محتوایی شان با سینمای گیشهپسند آن سالها، اما با فروش موفقی همراه شدند و در دسته آثار پرفروش سالی که به نمایش درآمدند قرار گرفتند.
تجربههای موفق اینچنینی در گذشته سینمای ایران نشان میدهد که هنرمندان این عرصه پیش از این ضرورت توجه به این مسئله را درک کرده و در آن راستا به تولید آثار دست زدهاند، اما هرچه جلوتر آمدیم، از میزان تولیداتی با این سبک و سیاق کاسته شده و تعداد فیلمهای شهری چند برابر شده است. با نگاهی اجمالی به فیلمهای اکران شده در سینمای ایران از اواخر دهه هفتاد تا اوایل دهه نود میتوان گفت که تعداد فیلمهای موفقی که تصویری دقیق و حرفهای از جغرافیا و فرهنگ ایرانی به مخاطب ارائه دادند، در مقابل حجم تولیدات هنر هفتم بسیار ناچیز است.
مورد ویژه دفاع مقدس
در بین گونههای مختلف سینمایی، آثار جنگی حال و هوای خاص خود را دارند و با اتمسفری متفاوت از فیلمهای دیگر تولید میشوند. ذات هنری این قبیل فیلمها میطلبد که در لوکیشنهای باز فیلمبرداری شوند و به همین دلیل در این آنها سکانسهای آپارتمانی به شدت کاهش مییابد و در بعضی موارد به صفر میرسد. در کشور ما نیز سینمای دفاع مقدس جایگاه ویژهای دارد و هر ساله آثار ریز و درشت فراوانی در این حوزه تولید میشود که هرکدام حال و هوای خود را دارند. برخی آثار قهرمان محور است و داستانش حول زندگی اشخاص خاص و تاثیرگذار جنگ میگذرد مثل فیلمهای «چ»، «ایستاده در غبار»، «موقعیت مهدی» و... و برخی دیگر از آثار هم اتفاقمحور است و یک یا چند رویداد و عملیات خاص را به تصویر میکشد همچون «تنگه ابوقریب»، «روز سوم»، «آبادان یازده ۶۰»، «دسته دختران» و بسیاری از آثاری که به روزهای ابتدایی جنگ و سقوط یا آزادسازی خرمشهر مربوط میشود.
به واسطه اینکه بار اصلی جنگ تحمیلی روی دوش جنوبیها بوده و شهرهای این منطقه از کشور در طول هشت سال، زیر گلوله سنگین دشمن قرار داشته، در این قبیل فیلمها ما تصاویر فراوانی از جنوب ایران و اهالی خونگرم آن مناطق میبینیم ولی نمیتوان آثار این ژانر را در میان فیلمهایی که معرف جغرافیا، فرهنگ و حال و هوای مردم مختلف ایران هستند قرار داد. اگرچه در برخی از فیلمها همچون «ماهورا»، «سرو زیر آب» یا «دوئل» ما عناصر زیادی از فرهنگ جنوبی را در فیلم میبینیم اما در نهایت این فیلم نیز بیشتر از جغرافیا، بر موضوع خاصش که حول محور جنگ است، استوار است.
از فیلمهای دفاع مقدسی که عبور کنیم، با آثار شاخصی مواجه میشویم که در طول این سالها با فواصل مختلف به روی پرده رفتند و بعضا به فیلمهای جریانسازی در ژانر خود تبدیل شدند و نام کارگردان و بازیگرانش هم خیلی زود سر زبانها افتاد. مثل فیلم جذاب «عروس آتش» که سال ۷۸ تولید شد، فیلمی که البته باعث شهرت خسرو سینایی کارگردان پروژه نشد، چون او فیلمسازی بود که چند دهه قبل کارش را آغاز کرده بود، اما حمید فرخنژاد را به سینمای ایران معرفی کرد، بازیگری که تا سالها پس از آن در فیلمهای مهم فراوانی به ایفای نقش پرداخت و به یکی از بازیگران مطرح سینما بدل شد.
این مرد ایران را دوست دارد
یکی دیگر از کارگردانهای موفقی که در دهههای هشتاد و نود فیلمهای موفقی با این حال و هوا ساخت، رضا میرکریمی است. کسی که ساخت فیلم بلند را از اواخر دهه هفتاد و با فیلم «کودک و سرباز» شروع کرد و در دهه هشتاد با کارهای مختلفی خوش درخشید. یکی از این فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» بود، اثری که در نخستین اکرانش در جشنواره فجر، با اقبال مواجه شد و ۵ سیمرغ بلورین جشنواره را نیز به دست آورد. سکانسهای درخشان بیرونی، استفاده دقیق از فضای طبیعی و لوکیشنهای بکر با استفاده درست از تکنیکهای فیلمبرداری و تجهیزات در دسترس باعث شد بسیاری از دوستداران سینما از آن پس نام میرکریمی را در فهرست کارگردانان خوشفکر و قابشناس هنر هفتم قرار دهند.
میرکریمی چند سال بعد و در فیلم «یه حبه قند» به طریقی دیگر سعی کرد بخشی از سبک زندگی، فرهنگ و جغرافیای ایران را به تصویر بکشد. استفاده از بازیگران شناخته شده در لوکیشنی جدید، داستانی پرکشش و جذاب در کنار روایت خرده فرهنگهای اهالی مرکز ایران سر و شکل جذابی به این ساخته رضا میرکریمی داد. او یک بار دیگر چند سال پیش این فضا را تجربه کرد و این بار با ساخت فیلم «قصر شیرین» نظرها را به سمت خود جلب کرد. فیلمی جادهای با داستانی مینیمال و بازیهای جذاب مخصوصا از کودکان نابازیگری که در آن حضور داشتند.
امید به فیلمسازان جوان
با وجود جذابیت بالا در این سبک از فیلمسازی و استفاده از لوکیشنهای بکر برای رنگبندی جذاب قابها، اما سالهاست که فیلمسازهای ایرانی تمایل چندانی به آن نشان نمیدهند. اگرچه در یکی دو سال اخیر، فیلمهایی در سینما به نمایش درامده که نشان میداده فیلمسازهای جوان، برعکس نیروهای قدیمیتر، شور و حال ویژهای برای امتحان این سبک دارند. مثل برادران ارک که در اولین تجربه فیلمسازیشان فیلمی کاملا آذری، بر پایه رسوم و فرهنگ مردم شمال غرب کشور ساختند از طبیعت جذاب آن مناطق برای القای حس ترس به مخاطبان فیلم «پوست» نهایت استفاده را کردند. یا فیلم «تومان» به کارگردانی مرتضی فرشباف که سال گذشته به اکران درآمد و تصویری از سبک زندگی مردم استان گلستان و توجه ویژه آنها به مسابقات اسبدوانی به مخاطب ارائه داد. فیلم عاشقانه «آتابای» آخرین ساخته نیکی کریمی هم یکی از نمونههای موفق این اثر است، فیلمی که اکثر شخصیتهای آن به زبان شیرین آذری صحبت میکنند و داستان آن در فضایی با کیلومترها فاصله از تهران شکل میگیرد. این مسئله نشان میدهد که فیلمسازهای جدیدتر، توجه ویژهای به این ماجرا دارند و با همین فرمول میتوان امیدوار بود که در آینده آثار بیشتری با این حال و هوا روی پرده سینماهای سراسر کشور ببینیم.
طبق تجربه میتوان به همان اندازه که نمونههای موفقی در این سبک و سیاق داریم، فیلمهایی هم در سینمای ایران اکران شدند که خواستند وارد این فضا شوند، اما تجربیات ضعیفی از آب درآمدند، آخرین نمونه این اثر هم که اتفاقا در اکران نوروزی امسال حضور داشت، فیلم «قدغن» بود که داستان آن در یزد اتفاق میافتاد و از لوکیشنهای طبیعی و معماریهای جذاب آن منطقه بسیار استفاده میشد، اما شخصیتهای داستان نه گویش و پوششی شبیه به اهالی آن مناطق داشتند و نه سبک زندگیشان شبیه به مردم یزد بود.
ایران کشوری است که ظرفیتهای فراوانی برای فیلمسازان فراهمه کرده و آثار معدودی که در طول چند دهه اخیر با استفاده از این ظرفیتها ساخته شده، نشاندهنده این است که با کمی ذوق و خلاقیت و داشتن داستانی پرکشش و جذاب میتوان از تمام این ویژگیهای تصویری و فرهنگی استفاده کرد. مثل کاری که امیرحسین عسگری در فیلم «برف آخر» یا بهروز شعیبی در آخرین ساخته خود، «بدون قرار قبلی» انجام داده و تصویر جذابی از ویژگیهای جغرافیایی و فرهنگی مشهد و اهالی شمال شرق کشور ارائه داده است. کارهایی از این دست اگر بیش از پیش ساخته شود و روندی که فیلمسازان جدید پیش گرفتند اگر ادامه یابد، ما میتوانیم ادعا کنیم سینمایی برای همه مردم ایران داریم، سینمایی که داستانهای آن در دل چند لوکیشن شهری و آپارتمانی ساده خلاصه نمیشود و رنگ و لعابی به زیبایی تمام ایران دارد.
خبرگزاری آنا در مجموعه گزارشها و گفتوگوهای خود در روزهای آتی به طور ویژه به موضوع جغرافیا در سینمای ایران ورود میکند و از زوایای مختلف به این سوژه میپردازد.
انتهای پیام/۴۱۷۳/
انتهای پیام/