دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
24 شهريور 1400 - 11:28
یادداشت/ کمیل سوهانی؛

لوکا، سفرِ قهرمان به مقصد شهر مدرن

لوکا (Luca) آخرین انیمیشن دیزنی‌پیکسار درحالی تابستان امسال به نمایش درآمد که ادعا می‌شود. این انیمیشن داستان یک هیولای دریایی است که با پدر و مادرش در اعماق دریا زندگی می‌کند. شغل او چوپانی است و به توصیه پدر و مادرش هیچ‌گاه روی زمین نرفته است. والدینِ لوکا معتقدند سطح زمین جای بسیار خطرناکی است. لوکا روزی به سطح آب نزدیک شده و می‌فهمد به‌محض خروج از آب تبدیل به یک انسان عادی می‌شود.
کد خبر : 607823
لوکا (Luca)



به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا، لوکا (Luca) آخرین انیمیشن دیزنی‌پیکسار درحالی تابستان امسال به نمایش درآمد که ادعا می‌شود این انیمیشن تمام و کمال به‌صورت دورکاری ساخته شده و گروه سازنده، آن را در دوران کرونا و از خانه‌های خود ساخته‌اند.


این انیمیشن داستان یک هیولای دریایی است که با پدر و مادرش در اعماق دریا زندگی می‌کند. شغل او چوپانی است و به توصیه پدر و مادرش هیچ‌گاه روی زمین نرفته است. والدینِ لوکا معتقدند سطح زمین جای بسیار خطرناکی است. لوکا روزی به سطح آب نزدیک شده و می‌فهمد به‌محض خروج از آب تبدیل به یک انسان عادی می‌شود. او با هیولای دیگری به نام آلبرتو که روی زمین زندگی می‌کند، دوست شده و آنها تصمیم می‌گیرند برای به دست آوردن یک موتور وِسپا به دهکده نزدیک ساحل سفر کنند.


جوزف کمبل اولین‌بار در سال ۱۹۴۹ در کتابی به نام «قهرمان هزارچهره» الگوی هفده‌مرحله‌ای «سفر قهرمان» را معرفی کرد. این الگو که ادعا می‌شود بیشتر اسطوره‌های جهان در چارچوب آن قرار می‌گیرند، از آن به‌بعد در آثار سینمایی زیادی مورد استفاده قرار گرفت. این هفده‌مرحله، ذیل سه مرحله کلی «جدایی»، «تشرف» و «بازگشت» جای می‌گیرند. در مرحله جدایی، قهرمان از دنیای عادی به دنیای ناشناخته‌ها سفر می‌کند، مرحله تشرف، شرح ماجراهای او در دنیای ناشناخته‌هاست و بالاخره در مرحله بازگشت، او دوباره به دنیای عادی برمی‌گردد. الگوی سفر قهرمان یکی از الگوهای تکرارشونده در آثار کمپانی‌های انیمیشن‌سازی هالیوودی است. قهرمانانی گاه آمریکایی و گاه از ملیت‌های مختلف که سفری را برای گذشتن از محدودیت‌های فراوانِ تحمیل‌شده آغاز می‌کنند.


در انیمیشن پوکاهونتاس (۱۹۹۵)، قهرمان دختری سرخ‌پوست است که علی‌رغم همه محدودیت‌های قومی و فرهنگی با «جان اسمیتِ» انگلیسی‌ که برای تصرف سرزمین‌های ایشان آمده، آشنا شده و داستان فیلم در رابطه عاطفی این دو شکل می‌گیرد. در انیمیشن مولان (۱۹۹۸) قهرمان دختری چینی است که روزی خبر عضوگیری ارتش چین را برای جنگ می‌شنود و برای گذر از محدودیت‌های فرهنگی سرزمین مادری‌اش، سفری را آغاز می‌کند. در انیمیشن دلیر (۲۰۱۲) قهرمان دختری اسکاتلندی است که علاقه‌ای به زندگی با قیدوبندهای یک شاهزاده را ندارد. انیمیشن یخ‌زده (۲۰۱۳) داستان اِلسا شاهزاده‌ای نروژی است که می‌خواهد از وضعیتی که در آن همه‌چیز با قدرتش منجمد می‌شود، عبور کند. در انیمیشن کوکو (۲۰۱۷) قهرمان پسربچه‌ای مکزیکی است که از محدویت‌های خانواده برای پذیرش شغل تولید کفش هجرت کرده و به‌دنبال آرزوی خود یعنی خوانندگی روی استیج می‌رود. در انیمیشن روح (۲۰۲۰) قهرمان سیاه‌پوستی آمریکایی است که از روزمرگی‌های زندگی و کار خسته شده است. در انیمیشن لوکا (۲۰۲۱) هم قهرمان هیولایی ایتالیایی است که می‌خواهد به دنیای ناشناخته انسان‌ها سفر کند. اینها تعدادی از انیمیشن‌های دیزنی و پیکسار هستند که شاکله آنها برمبنای الگوی سفر قهرمان است. در همه این فیلم‌ها بازگشتِ قهرمان از سفر درحالی است که به ارزش‌های انسانِ آمریکایی مشرف شده است. در این آثار معمولا ارزش‌های فرهنگ بومی و قومی همان محدودیت‌هایی است که قهرمان از آنها جدا شده و با ارزش‌های فرهنگ آمریکایی برمی‌گردد.


در دو انیمیشن مطرحِ دیزنی‌پیکسار پیش از «لوکا»، یعنی «کوکو» و «روح» میقات و موقف تشرفِ قهرمان، خلاف‌آمده عادت است. در کوکو، قهرمان داستان در جهان پسین (عالم برزخ) به‌دنبال آرزوهای خود است و در انیمیشن روح در جهان پیشین (عالم ذر). در هر دوی این فیلم‌ها عوالم پسین و پیشین با عناصر شهر مدرن بازنمایی می‌شوند. درواقع تشرف قهرمان بیش از آنکه به‌طور مستقیم به ارزش‌های انسان آمریکایی باشد در وجهی مبنایی‌تر به شهروند شهر مدرن شدن است. در کوکو عالم پسین با شهری که دارای پلیس، مرزبان، سینما، استیج، بالاشهر، پایین‌شهر و نظام بروکراتیکِ مستحکم است، بازنمایی شده و در روح عالم پیشین با شهرِ کارآفرین.


در انیمیشن لوکا اما سفرِ قهرمان دقیقا به مقصدِ خودِ شهر مدرن است، به مبانی بنیادینِ مدینه مدرن. وقتی لوکا هنوز در زیر آب است، وقتی او هنوز به زندگی ابتدایی کشاورزی و چوپانی مشغول است، «ابزار»های جامانده از موجوداتِ روی سطح است که نظرش را جلب کرده و او را متوجه محل زندگی موجودات ابزارساز می‌کند. این کنجکاوی او را به سطح کشانده و آنجا عاشق موتورسیکلت وسپا می‌شود. در جایی از انیمیشن لوکا با نگاه کردن به پوستر وسپا می‌گوید: «وسپا یعنی آزادی!»


لوکا به‌همراه دوستش آلبرتو برای به دست آوردن وسپا وارد شهر انسان‌ها می‌شوند. در ابتدای ورود به شهر آنها متوجه می‌شوند که برای به‌دست آوردن وسپا باید در یک «رقابت» شرکت کنند. فضای رقابتی و پرجنب‌وجوش شهرِ انسان‌ها درست در مقابل جایی است که قرار بود خانواده لوکا او را به آنجا بفرستند. «اوگو» عموی لوکا موجودی است که در تاریک‌ترین قسمت‌های اقیانوس زندگی می‌کند، جایی که بنابر توصیف خودش پر از لاشه نهنگ است و کافی است دهانت را باز کنی تا یک تکه از لاشه نهنگ را بخوری و این‌گونه روزگار بگذرانی. پیش از فرار لوکا به شهرِ انسان‌ها قرار بود خانواده او را به پیش عمو اوگو در اعماق بفرستند.


در شهر، لوکا و آلبرتو با دختربچه‌ای به نام جولیا آشنا می‌شوند. آنها با هم تشکیل یک گروه می‌دهند تا در یک رقابت شرکت کنند. رقابتی که درصورت برنده شدن، لوکا و آلبرتو می‌توانند با پولش یک وسپای دست‌دوم بخرند و جولیا می‌تواند به مدرسه‌ای در جنوا برود. آنها با هم گروهِ «توسری‌خورها» را تشکیل می‌دهند. «ارکوله» رقیب گروه «توسری‌خورها» کسی است که در مقاطع مختلفِ فیلم، جولیا او را با صفاتی چون «امپراتوریِ شرورِ بی‌عدالت» و «حکومت وحشت» خطاب می‌کند.


لوکا در جریان تمرین برای رقابت با ارکوله، توسط جولیا با مفهوم مدرسه و دانش آشنا شده و با استفاده از یک تلسکوپ درمی‌یابد آن نورهای کوچکی که او فکر می‌کرد ماهی هستند، درواقع ستاره‌هایی هستند که دور سیاره‌ها می‌چرخند. بدین‌ترتیب لوکا با مبانی شهری که شیفته هجرت به آن شده است، آشنا ‌می‌شود. شهری که در آن نیروهای خیر و مظلوم که از قضا بسیار دوستدار علم و دانش و هنر هستند با نیروهای شر که نماینده ترور و وحشت هستند در رقابتند.


در میان اندیشمندانی که به نقد مدرنیته و شهر مدرن پرداخته‌اند، برخی همچون مارتین هایدگر نقطه عزیمت خود را علم مدرن قرار داده‌اند. علمی که ادعاهای متفاوت گالیله و کپرنیک در نجوم نقطه‌عطفی در آن ایجاد کرده و با جهش انسان در استفاده از ابزار و پیشرفت تکنولوژی و انقلاب صنعتی از طرفی و لیبرالیسم و آزادی‌خواهی از طرف دیگر ادامه یافت. از نظر این اندیشمندان علم جدید الزاما محصول حرکت تکاملی معرفت بشری نبوده و صرفا صورت معرفتی از یک حوزه تمدنی خاص است. هر حوزه تمدنی بسته به ماهیتی که دارد، صورتی از معرفت را می‏آفریند. علم جدید هم شأنی از علم است که متعلق به حوزه تمدنی غرب مدرن است. شأنی از علم که هدفش «تصرف» در عالم و فتح طبیعت است. اما از آنجا که سینما ابزار بسط هژمونی فرهنگ و تمدن مسلط است، در این انیمیشن هم همانند دیگر آثار مشابه با یک دوگانه مواجه هستیم. دوگانه رفتن به اعماق و زندگی ملامت‌بار و تاریک با عمو اوگو یا رفتن به سطح و ورود به مدینه مدرن و حرکت در مسیر مدرسه، علم مدرن و البته آزادی. به‌طور خلاصه دوگانه هیولا و بدوی ماندن یا انسان و متمدن شدن.


نکته قابل‌توجه دیگر درمورد این انیمیشن وضعیت خانواده در داستان لوکاست. خانواده لوکا عامل اصلی محدودیت‌های اوست، وقتی لوکا از تصمیم خانواده برای فرستاده شدن به اعماق آگاه می‌شود از خانواده فرار کرده و این فرار مقدمه رستگاری او می‌شود. فراری که کاملا از طرف مخاطب مورد پذیرش و تحسین قرار می‌گیرد. دیگر شخصیت‌های داستان هم یا اصلا خانواده‌ای ندارند یا دارای خانواده‌هایی ناقص هستند. پدر و مادر جولیا از هم جدا شده‌اند. پدر جولیا در شهر ساحلی صیاد است و مادرش در جنوا زندگی می‌کند. جولیا ۹ ماه تحت سرپرستی مادر و سه‌ماه تحت سرپرستی پدر است. آلبرتو هم پسربچه‌ای است که فاقد خانواده بوده و تنها زندگی می‌کند. در این انیمیشن هیچ خواهر یا برادری وجود ندارد و هر سه شخصیت اصلی تک‌فرزند هستند.


منبع: فرهیختگان


انتهای پیام/



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب