رضا عطاران: وقتی حال همسرم ناخوش است، گریه میکنم
رضا عطاران اصولا آدم جواب های بلند و توضیح دادن نیست. به جواب های تک کلمه ای و کوتاه بسنده می کند. از مصاحبه فراری است؛ با این حال همیشه حواسش هست که با رفتارها و حرف هایش کسی را نرنجاند.
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، ماهنامه تبار در ادامه نوشت: مصاحبه با او سخت، لذت بخش و پیچیده است؛ با اینکه سادگی در رفتارش موج می زند، اما پیچیدگی های فردی اش است که او را تبدیل به سوژه ای کرده که برای مصاحبه همیشه انتخاب جذابی باشد.او 21 سال پیش ستاره تلویزیون شد، حتی ممنوع الکاری دو ساله اش هم او را خسته نکرد و بعد از اینکه به پخش مواد غذایی روی آورد، رویاها و هوش و توانایی اش باعث شد در ادامه راه با انتخاب تیزهوشانه به کارگردانی برسد.
او مثال بی منازعه «ستاره بود، ستاره هست و ستاره خواهند ماند» سینمای ایران است. او تنها کسی است که بی تعارف و با قدرت این روزها می توان لقب سوپراستار سینمای ایران را کنار اسمش گذاشت. هرچند که در برابر این کلمه تجاهل عارفانه از خود نشان می دهد.
دستگاه ضبط صورت ترسناک است. نه؟
(نگاهی مرموز و عمیق به دستگاه ضبط می کند) نه، دوستش ندارم.
اصولا از مصاحبه بدتان می آید؟
خیلی.
همیشه جواب هایتان به سوال ها کوتاه است. انگار می خواهید از جواب دادن فرار کنید.
نتیجه اش همین داستان هایی می شود که درباره شلوار به وجود آمد.
حالا نتیجه همین مصاحبه را هم می بینیم (می خندد). باور کنید ممکن است بگویند عطاران دشمن تلویزیون است و از بعضی رسانه ها هم بدش می آید. دستشویی هم که در همه کارهایش هست و رکیک است و...
پس از حاشیه خارج شویم و برویم سراغ اولین کار جدی شما؛ «ساعت خوش».
«ساعت خوش» اولین کار شوخی ام بود. اولین کار جدی ام تئاتر بود. 13 سال قبل از آن، تئاتر کار می کردم و کارم را از کانون پرورش فکری کودکان مشهد شروع کردم.
چند سال تان بود؟
فکر کنم 11، 12 سال داشتم. بعد وارد تلویزیون مشهد شدم، یک سری نمایش های پندآموز کار می کردیم که پخش سراسری هم داشت.
اسمش برنامه «رنگین کمان» بود. 13، 14 سالم بود و از این ریش های پنبه ای برایم می گذاشتند.
آن زمان دورنمای کاری خود را چطور می دیدید؟ در مصاحبه ای گفته بودید که غایت آرزوهایتان اجرای تئاتر در تهران بوده است.
بله. همین برنامه «رنگین کمان» داشت پخش می شد که حسن حامد، کارگردان ما به خانه مان آمد و با پدرم صحبت کرد تا اجازه من را برای بازی در تئاترش بگیرد. پدرم راضی نشد و گفت باید درسم را بخوانم. نقشه دیگری کشیدم. گفتم در دانشگاه رشته ای بخوانم که عموهایم آن را دوست دارند. پدرم به حرف آنها گوش می کرد.
رشته طراحی صنعتی را انتخاب کردم، آن هم فقط به این دلیل که در دانشکده هنرهای زیبا باشم. شاگرد زرنگ هم بودم. از درس می ترسیدم. فکر می کردم درس خواندن وظیفه ای است بر دوشم و باید به بهترین نحو انجامش دهم اگر یک روز مدرسه نمی رفتم تا دو ماه فکر می کردم که آن یک روز را چگونه جبران کنم که معلمم از دستم ناراحت نباشد.
در همان سن و سال، زمان نوشتن انشای «در آینده می خواهید چه کاره شوید» چه چیزی نوشته بودید؟
این موضوع انشا را همه داشتیم، اما یادم نیست که چه نوشته بودم، همیشه گوشه ای از ذهنم کارهای نمایشی بود.
در این سرنوشت، چقدر تقدیر دست داشته و چقدر انتخاب خودتان دخیل بوده است؟
واقعیت این است که تلاشم را کرده ام؛ هر جا راهی برای نزدیک شدن به کارهای نمایشی می دیدم، از همان مسیر می رفتم. زمان دانشگاه هم بیشتر وقتم را در ساختمان تئاتر می گذارندم.
پایان نامه های بچه های تئاتر را بازی می کردم، نمرات شان را می گرفتم، حتی اگر پایان نامه تحقیقاتی داشتند، برایشان می نوشتم. هم به اطلاعاتم اضافه و هم تجربه ام بیشتر می شد.
تا اینکه موقعیتی پیش آمد و «ساعت خوش» را روی آنتن بردید.
نمایش «هملت» نوشته دکتر قطب الدین صادقی را کار می کردیم. مهران مدیری هم با ما کار می کرد. در همان نمایش فرهاد اصلانی، سعید آقاخانی و یوسف صیادی هم بودند. همکاری ما در این نمایش ها تکرار شد و رفاقت ها شکل گرفت.
با رضا شفیعی جم هم از طریق تئاتر آشنا شدم. او بیشتر وقت ها به خوابگاه ما می آمد و می نشستیم حرف می زدیم.
پیش تولید ساعت خوش که شکل گرفت مدیری در راس بود و همه را او انتخاب کرد.
با این حساب در گذشته رضا عطاران قانع تر بوده است ظاهرا امروز بیشتر از آنچه انتظارش را داشتید، به دست آورده اید.
فکر می کنم هرچه بیشتر کار کنیم یا بیشتر تجربه به دست بیاوریم، برعکس می شود، یعنی چیزهایی که دوست دارید برعکس می شود. چون برای هنر نمی شود انتهایی تصور کرد. نمی شود گفت الان یک نفر وضعیتش خوب است و به نهایت آن چیزی که باید رسیده است.
درواقع وضعیت من خیلی بدتر از شخصی است که می خواهد تازه وارد این کار شود. من یک دفعه آمدم وسط غائله و یک سری اتفاقاتی افتاد و موقعیت هایی پیش آمد، شانس یارم شد و با تلاش در این مسیر جلو رفتم. این دست و پا زدن خیلی وحشتناک است.
فکر می کنم تمام افرادی که در این حیطه فعال هستند همین حس را دارند. بیشترین فشار ذهنی من در فاصله بین کارهایم است.
در حالی که وقتی کار شروع می شود فشار ذهنی ام کم می شود، تمرکزم روی کار است و طبق برنامه پیش می روم.
وقتی کار تمام می شود در طول سه ماه برای مثال 15 پیشنهاد دارم، باید تصمیم بگیرم کدام را انتخاب کنم یا چطور از زیر آن یکی پیشنهاد کاری دربروم.
انگار موقع مصاحبه یک جور تجاهل عارفانه دارید. چرا؟
تجاهل ندارم. واقعی است.
اما به نظر نمی آید واقعی باشد. وقتی به شما می گویند پرفروش ترین بازیگر سینمای ایران، خجالت می کشید. چرا همیشه از تعریف ها فرار می کنید؟
فرار نمی کنم. فقط سعی می کنم به این چیزها فکر نکنم.
یعنی از رضا عطاران بودن لذت نمی برید؟
مساله این است که هرچه جلوتر می روم، کارم سخت تر می شود. دلیل آن هم چشم های بیشتری است که آدم را می بینند.
از ادامه راه می ترسید؟
با مثال توضیح بدهم بهتر است. نمی خواهم خودم را با فرهادی مقایسه کنم اما فرهادی مثال خوبی است برای اینکه شرایط را درک کنید. الان به نظر من آقای فرهادی در شرایط خیلی سختی است. برای اینکه نهایت موفقیت را به دست آورده است. انگار دارد با خودش مسابقه می دهد و حالا باید از خودش جلو بزند.
فکر می کنم کاش این اتفاقات کمی دیرتر برای آدم بیفتد. دوست ندارم روزی فکر کنم تا آخر راه را رفته ام.
دلم می خواهد سعی کنم هر دفعه که سر کار می روم، اتفاق بهتری بیفتد و آخر نداشته باشد.
این ترس از کجا شروع شد؟ از کجا فکر کردید دفعه بعد که جلوی دوربین می روید، کار سخت تر می شود؟
21 سال پیش تلویزیون به رضا عطاران و مهران مدیری جوان اعتماد کرد و «ساعت خوش» را با یک تیم کم تجربه روی آنتن فرستاد، اما در تلویزیون امروز دیگر رضا عطاران جدید وارد نمی شود. کمتر پیش می آید شاهد آن باشیم که گروه ناشناس و جوانی در تلویزیون اتفاقی را رقم بزنند. آن اعتماد و این بی اعتمادی از کجا می آید؟
فکر می کنم قبلا رویکردهای مدیریتی متفاوت با امروز بود. در آن زمان اگر مدیر و مسئولی در حیطه ای تخصص و شناخت نداشت، دخالتی در آن زمینه نمی کرد، ولی امروز این طور نیست و هر کسی که قدرتی دارد، می خواهد در هر چیزی حتی در مغز هنرمند هم دخل و تصرف کند.
می خواهند بگویند که ما می دانیم شما چه کار می کنید و این بخش از کارتان اشتباه است، ما رسالتی داریم که این است و آن است و البته این دخل و تصرف ها زمانی شروع شد که به تعداد تئوریسین های هنری اضافه شد. یک سری از این تئوریسین ها، از صحنه هایی از یک فیلم یا سریال برداشت های عجیبی می کنند که خود کارگردان و نویسنده هیچ منظور خاصی از آن صحنه نداشته است.
این تئوریسین ها می توانند لباس قرمز یا سبز بازیگر را به هزار منظور عجیب و غریب تعمیم دهند یا هر کاراکتر از اثر را سمبل چیزی بدانند.
حالا تصور کنید مدیر هم خودش را تئوریسین بداند. زمان تولید «ساعت خوش» تلویزیون چنین مشکلی نداشت. همان «ساعت خوش» امروز دیگر قابل ساخت نیست.
بعد از «ساعت خوش» و «سال خوش» همه شما ممنوع الکار شدید و تصمیم گرفتید شرکت پخش مواد غذایی بزنید. چرا پخش مواد غذایی؟ با خودتان لجبازی کردید؟
لجبازی در کار نبود. می خواستم ازدواج کنم و باید کار می کردم.
آن زمان محبوبیت زیادی داشتید و همه شما را می شناختند، این مساله در پخش مواد غذایی شما را اذیت نکرد؟
اذیت؟ حتی تاثیر مثبت هم در شغلم داشت، اینکه من را می شناختند به نفعم بود. پفک می بردیم سوپر پخش کنیم از بین همه پخش کننده ها فقط پفک های ما را می گرفتند.
بعد از اینکه ممنوع الکاری برداشته شد، به غیر از شما، بقیه بازیگران «ساعت خوش» بازی در تلویزیون را از سر گرفتند، اما شما دیگر بازی نکردید و شروع کردید به کارگردانی مجموعه طنزهای آیتمی و وارد حیطه جدیدی از کار شدید، دلیل این تصمیم تان چه بو؟
واقعیت این است که من رئالیسم و واقع گرایی را خیلی دوست دارم. هرچند در کارهای آیتمی نمی شود به آن رسید، اما آن را گذاشتم پایه کار و تصمیم گرفتم که سریع تر خودم را به آن چیزی که دوست دارم، برسانم. زمانی که ممنوع الکار شدم سریالی کار می کردم به اسم «زیر آسمان شهر» که بعدها مهران غفوریان با توافق من از اسم آن برای سریالش استفاده کرد.
بعد از آن سریال «دنیای شیرین» را بازی کردم که محصول گروه کودک شبکه یک بود. بعد رفتم سراغ کارگردانی و «سیب خنده» را ساختم که کاری آیتمی بود. بعد هم سریال «دلبندم» را ساختم.
بعد از اینکه ممنوع الکاری تان تمام شد به نظر می رسد خودتان را در بازیگری حذف می کردید. در دنیای شیرین نقش پررنگی نداشتید و حتی در سریال دلبندم هم نقش فرعی داشتید و به جای خودتان عروسک «مجید» ستاره شد. چه تفکری پشت این تصمیم ها بود؟
فکر می کردم اگر کارگردانی کنم نمی توانم بازی کنم و ذهنیتم مشغول کارگردانی می شود. از یک زمانی دیدم که می شود! مانیتور داشتیم. فهمیدم که می توانم از بازبینی سکانس ها خودم را ببینم و اگر اشتباهی هست، تصحیح کنم .
حضور در سریال های کودک برای شروع دوباره بهانه خوبی بود. برگشتن به فضای کودکی تعمدی بود یا گریزی...؟
در آن موقعیت، قدرت انتخاب و تصمیم گیری چندانی برای آدم وجود ندارد. تا از طرف آقای بیرنگ و رسام به من پیشنهاد ساخت کار کودک در تلویزیون شد، بلافاصله قبول کردم. هم نوشتم، هم کارگردانی کردم و هم با زی. درواقع از ترس اینکه از پیشنهادشان پشیمان نشوند به سرعت جواب مثبت دادم و کارم را شروع کردم.
شما از معدود کارگردانی های آن زمان تلویزیون بودید که در کارگردانی امضای خود را داشتید. هر کدام از ساخته هایتان ورژن تکامل یافته کار قبل بود. این روند از «زیر آسمان شهر» به بعد ملموس تر شد. دغدغه های ریز اجتماعی را با رنگ و لعاب شوخی های به اصطلاح زیرشلواری در قالب طنز موقعیت به تصویر کشیدید. این امضا هم در کارگردانی رضا عطاران لحاظ شد هم در بازی هایش.
این چیزی که می گویید مرا یاد ماجرایی انداخت که من به شوخی همه جا چیزهایی گفتم که تیتر نشریات شده است. منتقدین چیزهایی گفتند و مردم هم گوش کردند. توالت و زیرشلواری یکی از آنهاست که معمولا در کارهایم وجود دارد.
در کارهای دیگر هم همین المان ها را پررنگ تر و بیشتر دیده ایم، حتی چیزهای خلاف عرف تری هم در کارهای دیگر وجوددارد. اما این حرف هایی که درباره من زده می شود را به آنها نسبت نمی دهند.
مشکل اینجاست که من درباره مسایل فیلم هایم می گویم «اگر این حرف ها رکیک است؛ من آدم رکیکی هستم.» ولی کلمه اگر را از جمله ام حذف می کنند و می گویند عطاران گفته است، من آدم رکیکی هستم.
در سریال «خانه به دوش» با آقای فرهادی همکاری داشتید، اما اسم ایشان عنوان نشد. دلیل آن چه بود؟
طرح اولیه سریال «خانه به دوش» متعلق به اصغر فرهادی بود. آقای تخشید گفتند طرحی از آقای فرهادی آماده است، خواندم دیدم خوب است. آن را نوشتم و ساختم.
پس چرا اسم ایشان در تیتراژ نبود؟
درخواست خودشان بود. دلیلش را هم نمی دانم. یک بار هم چند سال بعد، گفتم اسم ایشان را بگویم یا نگویم، گفتند نگویید.
شما تضمین فروش یک فیلم سینمایی هستید. به همین دلیل قطعا پیشنهادهایی خواهید داشت که صرفا برای فروش اثر است و گاهی نقش، مناسب شما نیست. این پیشنهادها شما را ناراحت نمی کند؟
نه به من بر نمی خورد.
شاید به همین دلیل است که چند کار در رزومه تان دارید که چندان به مذاق منتقدان خوش نیامده است؛ هرچند شما هیچ وقت از آنها به عنوان کارهای بد کارنامه کارتان نام نبرده اید.
بعضی از همان فیلم هایی که به مذاق منتقدین خوش نمی آید، فیلم های محبوب مردم هستند، البته بعضی از کارها هم استثناست. برای مثال «ورود آقایان ممنوع» از فیلم هایی است که هم منتقدان آن را دوست دارند و هم مردم. در رده بعدی «نهنگ عنبر» هم همین طور است. حتی «خروس جنگی» به نظر خودم فیلم خوبی است اما منتقدین دوستش نداشتند، هیچ وقت هم دلیل آن را نفهمیدم. مردم فیلم هایی مثل «خروس جنگی»، «نیش زنبور»، «هوو» و... را خیلی دوست دارند.
شما از سریال «بزنگاه» به بعد از تلویزیون فاصله گرفتید. خاستگاه بیشتر ستاره های سینمای ایران، تلویزیون بوده است. بیشتر آنها مثل شما در تلویزیون ستاره شدند، اما مدتی است دیگر ستاره ای در تلویزیون ماندگار نیست. دلیل این مساله را چه می دانید؟
تلویزیون جای خوبی برای دیده شدن است. در دوره ای که ما کار می کردیم دو یا سه شبکه بیشتر نبود.
ماهواره ای هم وجود نداشت و مردم می نشستند سریال هایی که تعدادشان هم کم بود را نگاه می کردند. مثل امروز نبود که هم زمان در 10 شبکه سه تا سریال در طول روز روی آنتن برود.
آن زمان در طول سال یک یا دو سریال پخش می شد، بنابراین منطقی است که بازیگرها فرصت بیشتری برای دیده شدن داشته باشند، مردم مجبور بودند ما را ببینند چون انتخاب دیگری جز این نداشتند. مثل الان ازدحام اشکال مختلف رسانه نبود، اما امروز مردم بیشتر وقت شان را در اینترنت، اینستاگرام و نمی دانم چی چی مچ (دابس مچ) و... می گذارند.
یعنی رسانه های متفرقه و مجازی بر تلویزیون غلبه کرده اند؟
بله. مردم کارادایی را بیشتر می شناسند، کوزی گونی و... خودم هم یک زمانی آنها را می بینم.
چقدر فضای مجازی برای شما جذابیت دارد؟
چیز جالبی است. اصلا سینما را هم برای این دوست داشتم که برای من جالب بوده است. ولی این فضاهای مجازی چیزهایی را با خودش آورده که جالب نیست. مثل فحاشی یا حمایت از چیزی که خیلی نیاز به حمایت ندارد و انقلاب علیه چیزهایی که مهم نیستند. این نتیجه فرهنگ ضعیفی است که به واسطه اینترنت و دسترسی آسان آن به وجود آمده است.
همه می توانند اینستاگرام داشته باشند، حتی اگر سواد و فرهنگ استفاده از آن را نداشته باشند. یکی از جذابیت های سینمایی آن زمان این بود که غیرقابل دسترس بوده است.
شاید اگر همفری بوگارت الان بود دیگر این قدر دوستش نداشتیم. از او 200، 300 تا عکس هست و تمام. اما الان از من هر روز در خیابان تا برسم خانه 200، 300 تا عکس می گیرند.
شما محبوبیت عجیبی دارید، خودتان هم می دانید، از این میزان توجه مردم خسته نمی شوید؟
من شهرت را دوست دارم و این یکی از خصوصیات منفی من است.
در کارهای شما کاراکترها بیشتر از طبقه زیر متوسط جامعه هستند. شما شناخت خوبی از این طبقه اجتماعی دارید. این شناخت از کجا می آید؟
آخر خودم هم همین جوری هستم، همین جوری زندگی کردم و آدم های این طبقه دوستانم هستند.
آنها اطرافم هستند. گاهی اوقات که مشغله کاری اجازه بدهد، یا در پیش تولید کارهایم می رفتم بازار و قدم می زدم.
می رفتم توی مغازه یکی از اقوامم می نشستم و عبور مردم را نگاه می کردم.
زمانی که کار تئاتر می کردم آقای حامد این ماجرا را جزء وظایف من گذاشته بود، باید می رفتم در دل شهر، با دقت به مردم نگاه می کردم، رفتارها را تجزیه و تحلیل می کردم. از همان آدم هایی که از روبرویم می گذشتند برای شخصیت پردازی در کارهای خودم استفاده می کردم.
می گویند رضا عطاران هیچ ورودی ای ندارد. فیلم نمی بیند و تنها کتابی که خوانده «بیگانه» نوشته آلبر کامو است. حقیقت دارد؟
الان تعداد کتاب هایی که خوانده ام دو تا شده «کافکا در ساحل» را هم به تازگی خوانده ام.
جالب است که کتاب نمی خوانید اما همین دو تا کتابی را که خوانده اید، کتاب های سنگینی هستند که هر کسی سراغ شان نمی رود.
راستش قرار بود در کارم از آن کتاب ها استفاده کنم، برای همین خواندم.
چرا اصرار دارید تصویری خلاف آنچه از شما انتظار می رود از خودتان ارایه دهید؟ مگر می شود کتاب نخوانید و فیلم نبینید. کار شما همین است.
بله، قسمتی از این حرف ها دروغ است. نمی دانم... شاید به خاطر این است که آکادمیک بودن و تحت تاثیر فیلم ها و کتاب ها قرار گرفتن را دوست ندارم.
می خواهید روشنفکر باشید و از مردم فاصله بگیرید؟
نه. مگر روشنفکرها کتاب نمی خوانند؟ البته این هم خوب نیست که بگویم تحت تاثیر آثاری که ساخته شده است نباشیم.
همه ماها می توانیم فکر کنیم و با تاثیر گرفتن از دیگران، سبک به وجود بیاوریم. جلوی تعدادی نقاش سیبی می گذارند و می گویند آن را بکش. همه یک سیب دقیقا شبیه به مدل می کشند.
این یعنی رئالیست. بعد اگر آن وسط یکی، فقط قسمتی از سیب را جوری دیگر بکشد می گویند، نمی شود رئالیست را کنار اکسپرسیونیست گذاشت و این اشتباه است، اما او این کار را دوست دارد.
هنر همین جوری به وجود می آید.
در سینما هم برای مثال می گویند اگر می خواهید این پلان به آن پلان بخورد نباید این خط را به آن طرف ببرید، یا اگر این اندازه نما را دارید آن طرف هم باید همان اندازه نما داشته باشید.
شما تجربه گرا هستید؟
بله.
همین؟ بله؟ انگار در این مصاحبه هم دارید بازی می کنید!
(می خندد) من که خودم اعتراف کردم که دارم دروغ می گویم. به همین راحتی.
حالا ما چطور باید بفهمیم که کجا دروغ گفته اید و کجا راست؟
می شود فهمید. برای مثال اول مصاحبه مان گفتم فارغ التحصیل رشته طراحی صنعتی هستم از دانشگاه تهران. جای دیگری گفته بودم دیپلم دارم. در مصاحبه ای گفته ام که نیمه کاره درسم را رها کردم.
چقدر این بازی کردن خارج از فیلم برایتان جذاب است؟
جالب است دیگر، البته در مورد مسایلی دروغ می گویم که به زندگی آدم رو به رو لطمه نزند.
انگار در فیلمنامه ای از زندگی خودتان دارید زندگی می کنید. پایان بندی زندگی تان چیست؟
کاش می دانستم.
شما غمگین هم می شوید؟
بله، طبیعی است. برای هر کسی مشکلاتی وجود دارد. چند وقت پیش برای همسرم مشکلی پیش آمد و بستری شد. الان مرخص شده ولی به هرحال بیمارستان رفتن آدم را شاد نمی کند.
از آخرین باری که گریه کردید چقدر می گذرد؟
خیلی دور نیست. همین چند هفته پیش همسرم که حال خوشی نداشت، گریه کردم.
الکی هم می خندید؟
(می خندد) بله. برای مثال الان دارم الکی می خندم.
چه نقدی به خودتان دارید؟
زندگی ام را خوب اداره نکرده ام. بخش مهم زندگی ما انتخاب کردن است. خیلی جاها خوب انتخاب نکردم.
اینکه خیلی کلی است. چه اخلاق بدی دارید که به نظر خودتان باید تصحیح شود؟
همان لجبازی.
شما که گفتید لجباز نیستید! بالاخره قبول کردید. رضا عطاران نویسنده را کامل تر می بینید یا عطاران کارگردان یا بازیگر؟
هیچکدام. بازیگری را بیشتر دوست دارم. بازیگری کمتر ذهن آدم را درگیر می کند و یکی مسئولیت بازی ات را بر عهده دارد، اما وقتی یکی مسئولیت عده ای را بر عهده دارد کارش خیلی سخت تر می شود.
احتمالا آدم مسئولیت پذیری هستید که آن موقع ها ازدواج کردید و همچنان هم در زندگی موفقی دارید.
بله ولی روحیه ام واقعا تنبل است.
شما هم مثل بیشتر ستاره هایی که خاستگاه شان تلویزیون بوده است، وارد سینما شدید و دیگر به تلویزیون برنگشتید. چرا تلویزیون نمی تواند سوپراستارهایش را حفظ کند؟
الان سینما شرایط بهتری نسبت به تلویزیون دارد. انگار در سینما بهتر می شود چیزهایی که دوست داریم را بگوییم.
امروز حال سینما نسبت به سال های گذشته بهتر است؟ در چه دوره ای ترجیح می دادید ستاره اول سینما باشید؟
من اصولا سینمای دهه 60 را بیشتر دوست دارم. فیلم های آن زمان خیلی برایم جذاب است.
پس دوست داشتید ستاره دهه 60 باشید؟
بله.
چند درصد از حرف هایتان در این مصاحبه راست است؟
(می خندد) واقعا نود درصد شاید هم این آخرین دروغ این مصاحبه باشد.
او مثال بی منازعه «ستاره بود، ستاره هست و ستاره خواهند ماند» سینمای ایران است. او تنها کسی است که بی تعارف و با قدرت این روزها می توان لقب سوپراستار سینمای ایران را کنار اسمش گذاشت. هرچند که در برابر این کلمه تجاهل عارفانه از خود نشان می دهد.
دستگاه ضبط صورت ترسناک است. نه؟
(نگاهی مرموز و عمیق به دستگاه ضبط می کند) نه، دوستش ندارم.
اصولا از مصاحبه بدتان می آید؟
خیلی.
همیشه جواب هایتان به سوال ها کوتاه است. انگار می خواهید از جواب دادن فرار کنید.
نتیجه اش همین داستان هایی می شود که درباره شلوار به وجود آمد.
حالا نتیجه همین مصاحبه را هم می بینیم (می خندد). باور کنید ممکن است بگویند عطاران دشمن تلویزیون است و از بعضی رسانه ها هم بدش می آید. دستشویی هم که در همه کارهایش هست و رکیک است و...
پس از حاشیه خارج شویم و برویم سراغ اولین کار جدی شما؛ «ساعت خوش».
«ساعت خوش» اولین کار شوخی ام بود. اولین کار جدی ام تئاتر بود. 13 سال قبل از آن، تئاتر کار می کردم و کارم را از کانون پرورش فکری کودکان مشهد شروع کردم.
چند سال تان بود؟
فکر کنم 11، 12 سال داشتم. بعد وارد تلویزیون مشهد شدم، یک سری نمایش های پندآموز کار می کردیم که پخش سراسری هم داشت.
اسمش برنامه «رنگین کمان» بود. 13، 14 سالم بود و از این ریش های پنبه ای برایم می گذاشتند.
آن زمان دورنمای کاری خود را چطور می دیدید؟ در مصاحبه ای گفته بودید که غایت آرزوهایتان اجرای تئاتر در تهران بوده است.
بله. همین برنامه «رنگین کمان» داشت پخش می شد که حسن حامد، کارگردان ما به خانه مان آمد و با پدرم صحبت کرد تا اجازه من را برای بازی در تئاترش بگیرد. پدرم راضی نشد و گفت باید درسم را بخوانم. نقشه دیگری کشیدم. گفتم در دانشگاه رشته ای بخوانم که عموهایم آن را دوست دارند. پدرم به حرف آنها گوش می کرد.
رشته طراحی صنعتی را انتخاب کردم، آن هم فقط به این دلیل که در دانشکده هنرهای زیبا باشم. شاگرد زرنگ هم بودم. از درس می ترسیدم. فکر می کردم درس خواندن وظیفه ای است بر دوشم و باید به بهترین نحو انجامش دهم اگر یک روز مدرسه نمی رفتم تا دو ماه فکر می کردم که آن یک روز را چگونه جبران کنم که معلمم از دستم ناراحت نباشد.
در همان سن و سال، زمان نوشتن انشای «در آینده می خواهید چه کاره شوید» چه چیزی نوشته بودید؟
این موضوع انشا را همه داشتیم، اما یادم نیست که چه نوشته بودم، همیشه گوشه ای از ذهنم کارهای نمایشی بود.
در این سرنوشت، چقدر تقدیر دست داشته و چقدر انتخاب خودتان دخیل بوده است؟
واقعیت این است که تلاشم را کرده ام؛ هر جا راهی برای نزدیک شدن به کارهای نمایشی می دیدم، از همان مسیر می رفتم. زمان دانشگاه هم بیشتر وقتم را در ساختمان تئاتر می گذارندم.
پایان نامه های بچه های تئاتر را بازی می کردم، نمرات شان را می گرفتم، حتی اگر پایان نامه تحقیقاتی داشتند، برایشان می نوشتم. هم به اطلاعاتم اضافه و هم تجربه ام بیشتر می شد.
تا اینکه موقعیتی پیش آمد و «ساعت خوش» را روی آنتن بردید.
نمایش «هملت» نوشته دکتر قطب الدین صادقی را کار می کردیم. مهران مدیری هم با ما کار می کرد. در همان نمایش فرهاد اصلانی، سعید آقاخانی و یوسف صیادی هم بودند. همکاری ما در این نمایش ها تکرار شد و رفاقت ها شکل گرفت.
با رضا شفیعی جم هم از طریق تئاتر آشنا شدم. او بیشتر وقت ها به خوابگاه ما می آمد و می نشستیم حرف می زدیم.
پیش تولید ساعت خوش که شکل گرفت مدیری در راس بود و همه را او انتخاب کرد.
با این حساب در گذشته رضا عطاران قانع تر بوده است ظاهرا امروز بیشتر از آنچه انتظارش را داشتید، به دست آورده اید.
فکر می کنم هرچه بیشتر کار کنیم یا بیشتر تجربه به دست بیاوریم، برعکس می شود، یعنی چیزهایی که دوست دارید برعکس می شود. چون برای هنر نمی شود انتهایی تصور کرد. نمی شود گفت الان یک نفر وضعیتش خوب است و به نهایت آن چیزی که باید رسیده است.
درواقع وضعیت من خیلی بدتر از شخصی است که می خواهد تازه وارد این کار شود. من یک دفعه آمدم وسط غائله و یک سری اتفاقاتی افتاد و موقعیت هایی پیش آمد، شانس یارم شد و با تلاش در این مسیر جلو رفتم. این دست و پا زدن خیلی وحشتناک است.
فکر می کنم تمام افرادی که در این حیطه فعال هستند همین حس را دارند. بیشترین فشار ذهنی من در فاصله بین کارهایم است.
در حالی که وقتی کار شروع می شود فشار ذهنی ام کم می شود، تمرکزم روی کار است و طبق برنامه پیش می روم.
وقتی کار تمام می شود در طول سه ماه برای مثال 15 پیشنهاد دارم، باید تصمیم بگیرم کدام را انتخاب کنم یا چطور از زیر آن یکی پیشنهاد کاری دربروم.
انگار موقع مصاحبه یک جور تجاهل عارفانه دارید. چرا؟
تجاهل ندارم. واقعی است.
اما به نظر نمی آید واقعی باشد. وقتی به شما می گویند پرفروش ترین بازیگر سینمای ایران، خجالت می کشید. چرا همیشه از تعریف ها فرار می کنید؟
فرار نمی کنم. فقط سعی می کنم به این چیزها فکر نکنم.
یعنی از رضا عطاران بودن لذت نمی برید؟
مساله این است که هرچه جلوتر می روم، کارم سخت تر می شود. دلیل آن هم چشم های بیشتری است که آدم را می بینند.
از ادامه راه می ترسید؟
با مثال توضیح بدهم بهتر است. نمی خواهم خودم را با فرهادی مقایسه کنم اما فرهادی مثال خوبی است برای اینکه شرایط را درک کنید. الان به نظر من آقای فرهادی در شرایط خیلی سختی است. برای اینکه نهایت موفقیت را به دست آورده است. انگار دارد با خودش مسابقه می دهد و حالا باید از خودش جلو بزند.
فکر می کنم کاش این اتفاقات کمی دیرتر برای آدم بیفتد. دوست ندارم روزی فکر کنم تا آخر راه را رفته ام.
دلم می خواهد سعی کنم هر دفعه که سر کار می روم، اتفاق بهتری بیفتد و آخر نداشته باشد.
این ترس از کجا شروع شد؟ از کجا فکر کردید دفعه بعد که جلوی دوربین می روید، کار سخت تر می شود؟
21 سال پیش تلویزیون به رضا عطاران و مهران مدیری جوان اعتماد کرد و «ساعت خوش» را با یک تیم کم تجربه روی آنتن فرستاد، اما در تلویزیون امروز دیگر رضا عطاران جدید وارد نمی شود. کمتر پیش می آید شاهد آن باشیم که گروه ناشناس و جوانی در تلویزیون اتفاقی را رقم بزنند. آن اعتماد و این بی اعتمادی از کجا می آید؟
فکر می کنم قبلا رویکردهای مدیریتی متفاوت با امروز بود. در آن زمان اگر مدیر و مسئولی در حیطه ای تخصص و شناخت نداشت، دخالتی در آن زمینه نمی کرد، ولی امروز این طور نیست و هر کسی که قدرتی دارد، می خواهد در هر چیزی حتی در مغز هنرمند هم دخل و تصرف کند.
می خواهند بگویند که ما می دانیم شما چه کار می کنید و این بخش از کارتان اشتباه است، ما رسالتی داریم که این است و آن است و البته این دخل و تصرف ها زمانی شروع شد که به تعداد تئوریسین های هنری اضافه شد. یک سری از این تئوریسین ها، از صحنه هایی از یک فیلم یا سریال برداشت های عجیبی می کنند که خود کارگردان و نویسنده هیچ منظور خاصی از آن صحنه نداشته است.
این تئوریسین ها می توانند لباس قرمز یا سبز بازیگر را به هزار منظور عجیب و غریب تعمیم دهند یا هر کاراکتر از اثر را سمبل چیزی بدانند.
حالا تصور کنید مدیر هم خودش را تئوریسین بداند. زمان تولید «ساعت خوش» تلویزیون چنین مشکلی نداشت. همان «ساعت خوش» امروز دیگر قابل ساخت نیست.
بعد از «ساعت خوش» و «سال خوش» همه شما ممنوع الکار شدید و تصمیم گرفتید شرکت پخش مواد غذایی بزنید. چرا پخش مواد غذایی؟ با خودتان لجبازی کردید؟
لجبازی در کار نبود. می خواستم ازدواج کنم و باید کار می کردم.
آن زمان محبوبیت زیادی داشتید و همه شما را می شناختند، این مساله در پخش مواد غذایی شما را اذیت نکرد؟
اذیت؟ حتی تاثیر مثبت هم در شغلم داشت، اینکه من را می شناختند به نفعم بود. پفک می بردیم سوپر پخش کنیم از بین همه پخش کننده ها فقط پفک های ما را می گرفتند.
بعد از اینکه ممنوع الکاری برداشته شد، به غیر از شما، بقیه بازیگران «ساعت خوش» بازی در تلویزیون را از سر گرفتند، اما شما دیگر بازی نکردید و شروع کردید به کارگردانی مجموعه طنزهای آیتمی و وارد حیطه جدیدی از کار شدید، دلیل این تصمیم تان چه بو؟
واقعیت این است که من رئالیسم و واقع گرایی را خیلی دوست دارم. هرچند در کارهای آیتمی نمی شود به آن رسید، اما آن را گذاشتم پایه کار و تصمیم گرفتم که سریع تر خودم را به آن چیزی که دوست دارم، برسانم. زمانی که ممنوع الکار شدم سریالی کار می کردم به اسم «زیر آسمان شهر» که بعدها مهران غفوریان با توافق من از اسم آن برای سریالش استفاده کرد.
بعد از آن سریال «دنیای شیرین» را بازی کردم که محصول گروه کودک شبکه یک بود. بعد رفتم سراغ کارگردانی و «سیب خنده» را ساختم که کاری آیتمی بود. بعد هم سریال «دلبندم» را ساختم.
بعد از اینکه ممنوع الکاری تان تمام شد به نظر می رسد خودتان را در بازیگری حذف می کردید. در دنیای شیرین نقش پررنگی نداشتید و حتی در سریال دلبندم هم نقش فرعی داشتید و به جای خودتان عروسک «مجید» ستاره شد. چه تفکری پشت این تصمیم ها بود؟
فکر می کردم اگر کارگردانی کنم نمی توانم بازی کنم و ذهنیتم مشغول کارگردانی می شود. از یک زمانی دیدم که می شود! مانیتور داشتیم. فهمیدم که می توانم از بازبینی سکانس ها خودم را ببینم و اگر اشتباهی هست، تصحیح کنم .
حضور در سریال های کودک برای شروع دوباره بهانه خوبی بود. برگشتن به فضای کودکی تعمدی بود یا گریزی...؟
در آن موقعیت، قدرت انتخاب و تصمیم گیری چندانی برای آدم وجود ندارد. تا از طرف آقای بیرنگ و رسام به من پیشنهاد ساخت کار کودک در تلویزیون شد، بلافاصله قبول کردم. هم نوشتم، هم کارگردانی کردم و هم با زی. درواقع از ترس اینکه از پیشنهادشان پشیمان نشوند به سرعت جواب مثبت دادم و کارم را شروع کردم.
شما از معدود کارگردانی های آن زمان تلویزیون بودید که در کارگردانی امضای خود را داشتید. هر کدام از ساخته هایتان ورژن تکامل یافته کار قبل بود. این روند از «زیر آسمان شهر» به بعد ملموس تر شد. دغدغه های ریز اجتماعی را با رنگ و لعاب شوخی های به اصطلاح زیرشلواری در قالب طنز موقعیت به تصویر کشیدید. این امضا هم در کارگردانی رضا عطاران لحاظ شد هم در بازی هایش.
این چیزی که می گویید مرا یاد ماجرایی انداخت که من به شوخی همه جا چیزهایی گفتم که تیتر نشریات شده است. منتقدین چیزهایی گفتند و مردم هم گوش کردند. توالت و زیرشلواری یکی از آنهاست که معمولا در کارهایم وجود دارد.
در کارهای دیگر هم همین المان ها را پررنگ تر و بیشتر دیده ایم، حتی چیزهای خلاف عرف تری هم در کارهای دیگر وجوددارد. اما این حرف هایی که درباره من زده می شود را به آنها نسبت نمی دهند.
مشکل اینجاست که من درباره مسایل فیلم هایم می گویم «اگر این حرف ها رکیک است؛ من آدم رکیکی هستم.» ولی کلمه اگر را از جمله ام حذف می کنند و می گویند عطاران گفته است، من آدم رکیکی هستم.
در سریال «خانه به دوش» با آقای فرهادی همکاری داشتید، اما اسم ایشان عنوان نشد. دلیل آن چه بود؟
طرح اولیه سریال «خانه به دوش» متعلق به اصغر فرهادی بود. آقای تخشید گفتند طرحی از آقای فرهادی آماده است، خواندم دیدم خوب است. آن را نوشتم و ساختم.
پس چرا اسم ایشان در تیتراژ نبود؟
درخواست خودشان بود. دلیلش را هم نمی دانم. یک بار هم چند سال بعد، گفتم اسم ایشان را بگویم یا نگویم، گفتند نگویید.
شما تضمین فروش یک فیلم سینمایی هستید. به همین دلیل قطعا پیشنهادهایی خواهید داشت که صرفا برای فروش اثر است و گاهی نقش، مناسب شما نیست. این پیشنهادها شما را ناراحت نمی کند؟
نه به من بر نمی خورد.
شاید به همین دلیل است که چند کار در رزومه تان دارید که چندان به مذاق منتقدان خوش نیامده است؛ هرچند شما هیچ وقت از آنها به عنوان کارهای بد کارنامه کارتان نام نبرده اید.
بعضی از همان فیلم هایی که به مذاق منتقدین خوش نمی آید، فیلم های محبوب مردم هستند، البته بعضی از کارها هم استثناست. برای مثال «ورود آقایان ممنوع» از فیلم هایی است که هم منتقدان آن را دوست دارند و هم مردم. در رده بعدی «نهنگ عنبر» هم همین طور است. حتی «خروس جنگی» به نظر خودم فیلم خوبی است اما منتقدین دوستش نداشتند، هیچ وقت هم دلیل آن را نفهمیدم. مردم فیلم هایی مثل «خروس جنگی»، «نیش زنبور»، «هوو» و... را خیلی دوست دارند.
شما از سریال «بزنگاه» به بعد از تلویزیون فاصله گرفتید. خاستگاه بیشتر ستاره های سینمای ایران، تلویزیون بوده است. بیشتر آنها مثل شما در تلویزیون ستاره شدند، اما مدتی است دیگر ستاره ای در تلویزیون ماندگار نیست. دلیل این مساله را چه می دانید؟
تلویزیون جای خوبی برای دیده شدن است. در دوره ای که ما کار می کردیم دو یا سه شبکه بیشتر نبود.
ماهواره ای هم وجود نداشت و مردم می نشستند سریال هایی که تعدادشان هم کم بود را نگاه می کردند. مثل امروز نبود که هم زمان در 10 شبکه سه تا سریال در طول روز روی آنتن برود.
آن زمان در طول سال یک یا دو سریال پخش می شد، بنابراین منطقی است که بازیگرها فرصت بیشتری برای دیده شدن داشته باشند، مردم مجبور بودند ما را ببینند چون انتخاب دیگری جز این نداشتند. مثل الان ازدحام اشکال مختلف رسانه نبود، اما امروز مردم بیشتر وقت شان را در اینترنت، اینستاگرام و نمی دانم چی چی مچ (دابس مچ) و... می گذارند.
یعنی رسانه های متفرقه و مجازی بر تلویزیون غلبه کرده اند؟
بله. مردم کارادایی را بیشتر می شناسند، کوزی گونی و... خودم هم یک زمانی آنها را می بینم.
چقدر فضای مجازی برای شما جذابیت دارد؟
چیز جالبی است. اصلا سینما را هم برای این دوست داشتم که برای من جالب بوده است. ولی این فضاهای مجازی چیزهایی را با خودش آورده که جالب نیست. مثل فحاشی یا حمایت از چیزی که خیلی نیاز به حمایت ندارد و انقلاب علیه چیزهایی که مهم نیستند. این نتیجه فرهنگ ضعیفی است که به واسطه اینترنت و دسترسی آسان آن به وجود آمده است.
همه می توانند اینستاگرام داشته باشند، حتی اگر سواد و فرهنگ استفاده از آن را نداشته باشند. یکی از جذابیت های سینمایی آن زمان این بود که غیرقابل دسترس بوده است.
شاید اگر همفری بوگارت الان بود دیگر این قدر دوستش نداشتیم. از او 200، 300 تا عکس هست و تمام. اما الان از من هر روز در خیابان تا برسم خانه 200، 300 تا عکس می گیرند.
شما محبوبیت عجیبی دارید، خودتان هم می دانید، از این میزان توجه مردم خسته نمی شوید؟
من شهرت را دوست دارم و این یکی از خصوصیات منفی من است.
در کارهای شما کاراکترها بیشتر از طبقه زیر متوسط جامعه هستند. شما شناخت خوبی از این طبقه اجتماعی دارید. این شناخت از کجا می آید؟
آخر خودم هم همین جوری هستم، همین جوری زندگی کردم و آدم های این طبقه دوستانم هستند.
آنها اطرافم هستند. گاهی اوقات که مشغله کاری اجازه بدهد، یا در پیش تولید کارهایم می رفتم بازار و قدم می زدم.
می رفتم توی مغازه یکی از اقوامم می نشستم و عبور مردم را نگاه می کردم.
زمانی که کار تئاتر می کردم آقای حامد این ماجرا را جزء وظایف من گذاشته بود، باید می رفتم در دل شهر، با دقت به مردم نگاه می کردم، رفتارها را تجزیه و تحلیل می کردم. از همان آدم هایی که از روبرویم می گذشتند برای شخصیت پردازی در کارهای خودم استفاده می کردم.
می گویند رضا عطاران هیچ ورودی ای ندارد. فیلم نمی بیند و تنها کتابی که خوانده «بیگانه» نوشته آلبر کامو است. حقیقت دارد؟
الان تعداد کتاب هایی که خوانده ام دو تا شده «کافکا در ساحل» را هم به تازگی خوانده ام.
جالب است که کتاب نمی خوانید اما همین دو تا کتابی را که خوانده اید، کتاب های سنگینی هستند که هر کسی سراغ شان نمی رود.
راستش قرار بود در کارم از آن کتاب ها استفاده کنم، برای همین خواندم.
چرا اصرار دارید تصویری خلاف آنچه از شما انتظار می رود از خودتان ارایه دهید؟ مگر می شود کتاب نخوانید و فیلم نبینید. کار شما همین است.
بله، قسمتی از این حرف ها دروغ است. نمی دانم... شاید به خاطر این است که آکادمیک بودن و تحت تاثیر فیلم ها و کتاب ها قرار گرفتن را دوست ندارم.
می خواهید روشنفکر باشید و از مردم فاصله بگیرید؟
نه. مگر روشنفکرها کتاب نمی خوانند؟ البته این هم خوب نیست که بگویم تحت تاثیر آثاری که ساخته شده است نباشیم.
همه ماها می توانیم فکر کنیم و با تاثیر گرفتن از دیگران، سبک به وجود بیاوریم. جلوی تعدادی نقاش سیبی می گذارند و می گویند آن را بکش. همه یک سیب دقیقا شبیه به مدل می کشند.
این یعنی رئالیست. بعد اگر آن وسط یکی، فقط قسمتی از سیب را جوری دیگر بکشد می گویند، نمی شود رئالیست را کنار اکسپرسیونیست گذاشت و این اشتباه است، اما او این کار را دوست دارد.
هنر همین جوری به وجود می آید.
در سینما هم برای مثال می گویند اگر می خواهید این پلان به آن پلان بخورد نباید این خط را به آن طرف ببرید، یا اگر این اندازه نما را دارید آن طرف هم باید همان اندازه نما داشته باشید.
شما تجربه گرا هستید؟
بله.
همین؟ بله؟ انگار در این مصاحبه هم دارید بازی می کنید!
(می خندد) من که خودم اعتراف کردم که دارم دروغ می گویم. به همین راحتی.
حالا ما چطور باید بفهمیم که کجا دروغ گفته اید و کجا راست؟
می شود فهمید. برای مثال اول مصاحبه مان گفتم فارغ التحصیل رشته طراحی صنعتی هستم از دانشگاه تهران. جای دیگری گفته بودم دیپلم دارم. در مصاحبه ای گفته ام که نیمه کاره درسم را رها کردم.
چقدر این بازی کردن خارج از فیلم برایتان جذاب است؟
جالب است دیگر، البته در مورد مسایلی دروغ می گویم که به زندگی آدم رو به رو لطمه نزند.
انگار در فیلمنامه ای از زندگی خودتان دارید زندگی می کنید. پایان بندی زندگی تان چیست؟
کاش می دانستم.
شما غمگین هم می شوید؟
بله، طبیعی است. برای هر کسی مشکلاتی وجود دارد. چند وقت پیش برای همسرم مشکلی پیش آمد و بستری شد. الان مرخص شده ولی به هرحال بیمارستان رفتن آدم را شاد نمی کند.
از آخرین باری که گریه کردید چقدر می گذرد؟
خیلی دور نیست. همین چند هفته پیش همسرم که حال خوشی نداشت، گریه کردم.
الکی هم می خندید؟
(می خندد) بله. برای مثال الان دارم الکی می خندم.
چه نقدی به خودتان دارید؟
زندگی ام را خوب اداره نکرده ام. بخش مهم زندگی ما انتخاب کردن است. خیلی جاها خوب انتخاب نکردم.
اینکه خیلی کلی است. چه اخلاق بدی دارید که به نظر خودتان باید تصحیح شود؟
همان لجبازی.
شما که گفتید لجباز نیستید! بالاخره قبول کردید. رضا عطاران نویسنده را کامل تر می بینید یا عطاران کارگردان یا بازیگر؟
هیچکدام. بازیگری را بیشتر دوست دارم. بازیگری کمتر ذهن آدم را درگیر می کند و یکی مسئولیت بازی ات را بر عهده دارد، اما وقتی یکی مسئولیت عده ای را بر عهده دارد کارش خیلی سخت تر می شود.
احتمالا آدم مسئولیت پذیری هستید که آن موقع ها ازدواج کردید و همچنان هم در زندگی موفقی دارید.
بله ولی روحیه ام واقعا تنبل است.
شما هم مثل بیشتر ستاره هایی که خاستگاه شان تلویزیون بوده است، وارد سینما شدید و دیگر به تلویزیون برنگشتید. چرا تلویزیون نمی تواند سوپراستارهایش را حفظ کند؟
الان سینما شرایط بهتری نسبت به تلویزیون دارد. انگار در سینما بهتر می شود چیزهایی که دوست داریم را بگوییم.
امروز حال سینما نسبت به سال های گذشته بهتر است؟ در چه دوره ای ترجیح می دادید ستاره اول سینما باشید؟
من اصولا سینمای دهه 60 را بیشتر دوست دارم. فیلم های آن زمان خیلی برایم جذاب است.
پس دوست داشتید ستاره دهه 60 باشید؟
بله.
چند درصد از حرف هایتان در این مصاحبه راست است؟
(می خندد) واقعا نود درصد شاید هم این آخرین دروغ این مصاحبه باشد.
انتهای پیام/