دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

خداحافظی بازار با دست‌فروشان

صحن محوطه ١٥خرداد، آن‌قدر خالی شده که اولین برف ٩٤ مستقیم روی سنگ‌فرش‌ها می‌نشیند. خبری از دست‌فروش‌ها نیست؛ همان دست‌فروش‌هایی که یک‌سال تمام، تمام سطح خیابان را با کیسه‌هایی که پهن می‌کردند تا جنس‌هایشان را بفروشند، اشغال کرده بودند.
کد خبر : 54252

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، روزنامه شرق نوشت: اهالی و کسبه می‌گویند اخطارها از هفته پیش جدی شده و فقط پای اداره سد معبر شهرداری هم در میان نبوده. این‌بار نیروی انتظامی وارد عمل شده تا به قول بنری که سر خیابان ناصرخسرو نصب شده معبر خیابان ١٥ خرداد را از دست‌فروشان پاک‌سازی کند. پاک‌سازی انگار موفقیت‌آمیز بوده و حالا راسته‌ای که پر بود از دست‌فروشان، جز رهگذران خسته و سرماخورده چیز دیگری ندارد. به‌جای آن‌همه فریاد فروش جنس‌های ارزان‌قیمت، فقط ون‌های پلیس دیده می‌شوند و سربازانی که، در حال گشت‌زنی هستند. دست‌فروشان به‌زور از ١٥خرداد رفته‌اند و پلیس دیگر نمی‌خواهد به هیچ بهانه‌ای دوباره برگردند. محرم و صفر، بازار بزرگ تهران، به خواب می‌رود اما حالا نیروی انتظامی به کمک کسبه آمده تا بعد از بیداری، دیگر شاهد رقیب صنفی خود نباشند. «اینها اینجا بساط می‌کردند، نه می‌گذاشتند مردم راحت عبورومرور داشته باشند و نه کاری که می‌کردند قانونی بود. ما اینجا مالیات می‌دهیم، اجاره می‌دهیم، عوارض می‌دهیم و آن‌موقع، دست‌فروش‌ها، روبه‌روی مغازه‌های ما، همان جنس‌ها را با یک‌سوم قیمت می‌فروختند، این انصاف نبود! خدا به پلیس خیر بدهد که این دندان لق را کند». اینها را یک فروشنده زیرانداز نزدیک سبزه‌میدان می‌گوید و پارچه‌نوشت‌ها و بنرهایی که کسبه برای تشکر از پلیس به دیوارهای صدساله بازار کوبیده‌اند گواه آن است. اما کسی در این هیاهو، سراغی از آن‌همه دست‌فروش نمی‌گیرد، کسی نمی‌داند آنها به کجا رفته‌اند، کسی نمی‌پرسد که حالا قرار است در سوز زمستانی، از کجا درآمد داشته باشند.


صدای «چای... چای» می‌آید، اما در دست پسرک، نه فلاسکی هست و نه کتری‌ای. اگر کسی چای سفارش بدهد، به‌سرعت برق می‌رود توی کوچه تکیه دولت و بعد با استکانی کاغذی در دست بیرون می‌آید: «کار و کاسبی مارو داغون کردن. از ترسشون فلاسک چای‌رو ته کوچه قایم کردم. حالا کی هست دست این مسلمونای سرماخورده یه لیوان چای بده؟» بعضی از دست‌فروش‌ها هم رفته‌اند به دالان‌های بازار و در مارپیچ آن مخفی شده‌اند و گاهی که هوا صاف باشد و مأموری در آنجا نچرخد، جنس‌هایشان را می‌فروشند: «ژیلت کره‌ای دارم، لیف دارم، اسکاچ دارم. به قیمت ضرر! بدو بیا». پسر جوان چهارشانه‌ای است که بار جنس‌هایش را روی دوش گذاشته و از دور معلوم نیست باربر است یا فروشنده. این شگرد تازه آنهاست که بتوانند دوزاری کاسب شوند. می‌گوید که خیلی از آن بساطی‌ها رفته‌اند و در مترو پناهنده شده‌اند: «کاروبار مترو بهتره. اینجا دیگه نمیشه کاری کرد اما تو مترو‌ گیر کمتر شده، خدا عمرشون بده. اگه اونجا نباشه این جنسارو کجا بفروشیم تا پولشو بدیم؟» روزگاری از این دست جوان‌هایی که خرت‌وپرت مصرفی می‌فروختند در این راسته، کم نبودند، حالا اما فقط آنهایی مانده‌اند که جنسشان را مثل جانشان کف دست گرفته‌اند تا شب با دشت سر چراغی به خانه برگردند.


حالا در نبود دست‌فروش‌ها، گداها و معتادان بی‌خانمان آمده‌اند سمت بازار. مشتری‌های مغازه، همین که دست‌به‌جیب می‌شوند، مردی کنارشان می‌ایستد با ظاهری ژولیده و می‌گوید: «هزارتومن بده‌ یه‌ نون بخرم». نه‌ هزار تومان پول هنگفتی است و نه ظاهر خسته و بیمارش اجازه تردید به مشتری‌ها می‌دهد. صاحب مغازه می‌گوید: «برادر کمک نکن، اینا یکی، دوتا که نیستن. نوبت‌به‌نوبت میان». کسبه بازار می‌گویند، شب‌ها پاتوق معتادان کارتن‌خواب، در خم و پیچ بازار بزرگ است و روزها، گدایی می‌کنند تا پولی برای غذا دربیاورند. یکی از مشتری‌ها جواب می‌دهد که «خب، دست‌فروش‌ها هم که بی‌کار شوند، بعید نیست آلوده همین چیزها بشوند، چرا از اینجا بیرونشان کردید بدبخت‌ها را؟» صاحب مغازه جواب نمی‌دهد، از صبح ١٠ باری به این سؤال جواب داده و دیگر حوصله و وقتش را ندارد.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب