دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
07 فروردين 1399 - 21:33

تاریخچه و نقشه جامع شهر خوی در ویکی آنا

نقشه جامع شهر خوی را میتوانید در این گزارش مشاهده کنید.
کد خبر : 474202
khoy.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه سفر و گردشگری گروه اجتماعی خبرگزاری آنا, خوی بزرگترین و مهم‌ترین شهر استان آذربایجان غربی بعد از ارومیه بوده و دومین شهرستان پرجمعیت استان قلمداد می‌شود. این شهر یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شهرهای آذربایجانی ایران به‌شمار می‌رود. اکثریت مردم خوی به ترکی آذربایجانی و اندکی نیز در بخش قطور از توابع شهرستان به کردی کرمانجی سخن می‌گویند. جمعیت شهر خوی طبق سرشماری سال ۱۳۹۵ برابر با ۱۹۸٬۸۴۵ نفر بود که با احتساب جمعیت حومه و شهرهای اقماری اطراف آن جمعیت خوی بالغ بر ۳۴۸٬۶۶۴ نفر می‌باشد و از سال ۱۳۸۹ شهرستان خوی به فرمانداری ویژه ارتقا یافته‌است.


این شهر به لحاظ تمدن و جایگاه مذهبی یکی از شهرهای شاخص کشور محسوب می‌شود و یکی از کهن‌ترین مراکز تمدن در شمال غرب ایران است که کانون بسیاری از حوادث تاریخی بوده‌است. موزه تاریخی خوی در ۱۳۴۸ هجری شمسی تأسیس شد و آثار باستانی و تاریخی آن نشان از تاریخ و تمدن ۷ هزارساله خوی می‌باشد. آثار مکتوبی که در آن‌ها نشانه‌هایی از منطقه امروزی خوی یافت شود مربوط به سنگ نوشته‌ها و گل نوشته‌های سومری، آشوری و اورارتویی است، به نظر اکثر پژوهشگران، منطقه «آراتتا» ی کتیبه‌های سومری، همان منطقه‌ای است که چند قرن بعد در کتیبه‌های آشوری با نام «سانگی بوتو» (خوی، مرند و محال گونئی) از آن یاد شده‌است.


خوی به‌دلیل واقع شدن در مسیر جاده ابریشم و جاده تجارتی شرق و غرب، مورد بازدید بسیاری از جهانگردان و ایرانشناسان واقع شده‌است. بعد از گسترش امپراتوری سلجوقیان به آناطولی و غرب، این شهر به دلیل موقعیت ویژه آن و قرار گرفتن در سر راه اصلی شرق به غرب، اهمیت و رونق علمی، فرهنگی، اقتصادی بسیار یافت.جادهٔ ابریشم در فاصلهٔ ۲۵ کیلومتری شمال غربی خوی در جادهٔ چالدران بالاتر از قوردیک قفه سی رد می‌شد که در زبان محلی به این جادهٔ ابریشم «دوه اوچان» (محل پرواز کردن شتر) می‌گفتند؛ چرا که به‌دلیل سرازیری شدید این جاده شتران با مال‌التجاره با سرعت زیاد حرکت نموده چنان‌که گویی پرواز می‌کردند. از منابع تاریخی و سفرنامه‌ها از جمله سفرنامهٔ ناصرخسرو مطالب قابل توجهی دربارهٔ خوی به‌دست می‌آید.


این شهر از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شهرهای آذربایجان ایران به‌شمار می‌رود.


شهرستان خوي به سبب موفقيت جغرافيايي و استراتژيكي خود، از گذشته هاي دور هميشه در معرض تاخت و تازها و كشت و كشتارها بوده و ساكنين شهرهايي چون خوي كه در بلاد سر حدي قرار گرفته اند، كمتر روي آرامش و راحتي مي بينند.


بر طبق سنگ نوشته هاي آشوري، خوي شهري آبادان بوده و احتمال دارد،لقب «هزارديه» كه در سنگ نبشته هاي آشوري آمده در مورد اين شهر باشد، كه هرتسفلد به آن اشاره كرده است.


شهرهاي كنوني قطور، خوي، مرند، اين ناحيه را آشوريان «سانگيبوتو» مي ناميدند و از قرن نهم تا پايان قرن هشتم قبل از ميلاد كاملاً جزو «ارارتو» بوده است و سرنوشت آن بعد از آن تاريخ تا سقوط آشور و «ارارتو» روشن نيست.


جلگه «سانگيبوتو» ناحيه اي بود زراعتي و حاصلخيز، كوههايي كه آن را از دره ارس جدا مي‌كردند و رشته جبالي كه به موازات مدار قرار داشته، «با گردنه قطور» ناحيه مزبور را از فلات آسياي صغير مجزا مي‌سازد. در عهد باستان كاملاً پوشيده از جنگل انبوه بودند.


ارارتوها در اين منطقه داراي استحكاماتي بودند، از جمله: در دره بسطام، از بخش چايپاره (قره ضياءالدين)، كه سنگ نبشتهاي نيز به خط دوم آن قوم در 16 سطر پيدا شده و هم اكنون در موزه ایران باستان نگهداري ميشود. اين سنگ نبشته به فرمان رؤساي دوم پسر آرگيشتي دوم (641ـ680) نوشته شده است. و ترجمه آن چنين است: «رؤسا پسر آرگيشتي اين معبد بلند را براي خالدي خداي (ارارتو) برپا كرد. به نيروي خالدي، رؤسا پسر آرگيشتي سخن ميگويد: اين سرزمين خالي بود و چيزي در اينجا برپا نشده بود، همانطور كه خالدي به من فرمان داده است، من در اينجا بنا ساختم، و اين جاي را شهر رؤسا ناميدم. رؤسا پسر آرگيشتي گويد: كسي كه اين سنگ نبشته را منهدم كند و به آن زيان رساند، يا آن را بشكند، خالدي خداي (ارارتو) او را به وسيله خداي هوا و خداي آفتاب و خدايان ديگر برخواهد انداخت و در زير آفتاب، نامي از خود نگاه نتواند داشت. منم رؤسا پسر آرگيشتي شاه نيرومند، شاه كشورها، كشور بياايني (ارارتو) شاه شاهان، سرور شهر توشپا.»


توشپا، پايتخت «ارارتو» در كنار درياچه وان بوده است. و رؤسا كه خود را سرور توشپا مينامد، به صراحت اعلام ميدارد، كه اينجا خالي بوده و وي تنها معبدي در اينجا ساخته است، متوجه نكتهاي ظريف ميشويم، آنهم اينكه برعكس تصور دياكونوف،اين مناطق مدام، زير سلطه ارارتوها نبوده است و اقوام ديگري در اين مناطق ساكن بودند كه منابع و مراجع مختلف باستاني، به قوم گيلزان و طايفهاي از آن «خُوَرْيَ» اشاره مينمايد.


حكومتهاي مانئيها (ماننا)، آشوران و ارارتورها، مدام در اين منطقه با آن درگير بودند. سارگون امپراتور اشور پس از اتحاد با مانئيها، از شرق درياچه اروميه عبور نموده، آنگاه قلعه مضاعف، «تاروئي تارماكيس» در سرزمين قبيله داليان كه تبريز كنوني باشد و احتمالاً نام تبريز از جزء اول آن، يعني تاروئي آمده تسخير كردند، اين قلعه را كه پايگاه اسبان ذخيره سواران ارارتو بود، ويران ساختند، پس از آن از مرند و خوي گذشته و «سانگيبوتو» را نزديك خوي گرفته، بعد از تسخير شهر «اولخو» (هماكنون نام محلي در سلماس است)، از طريق گردنه «قوتور» (قطور» وارد خاك اصلي ارارتو شدند، بنا به يكي از الواح آشوري، سارگون 22 قلعهاي را كه در سال 716ه.م از ارارتو پس گرفته بود، به «الوسونو» شاه ماننا داد، با اين كه «الوسونو» شاه ماننّا متحد آشور بود، ولي در آن هنگام استقلال بيشتري يافته و دولت مقتدري به شمار ميرفت و از سال 713 ديگر خراجي به آشور نميداد و حتي گاهي به اراضي سرحدي آشور دست اندازي ميكرد.


مانئيها قبل از مادها در آذربايجان، قويترين حكومت را تشكيل داده بودند و در تورات نيز ناشمان آمده است: «علمها در زمين برافرازيد و كرنا در ميان امتها بنوازيد، امتها را به ضد او حاضر سازيد و ممالك آرارات و مني و اشكناز را بروي جمع كنيد.» و...


در قاموس كتاب مقدس، صفحه 840، در توضيح اين واژه آمده است كه: «جزوي از ممالك محروسه اران بوده است.»، بعد از تضعيف قدرت مانئيها، مادها بر اين ناحيه حكم ميرانند و سپس اين منطقه تحت سلطه هخامنشيان قرار ميگيرد كه به سبب كمبود منابع از وقايعي كه آن زمانها بر خوي گذشته، اطلاع چنداني نداريم. ولي به قول مرحوم علامه دكتر رزياب خويي، نام «خوي»، در سنگ نبشته «داريوش» شاه هخامنشي نيز، با همين تلفظ آمده است.









پس از سقوط دولت هخامنشيان، يكي از ايالتهاي مهم «آتروپاتكان» بوده است و در عهد اشكانيان به علت شهر سرحدي بودن، با امپراتوري روم همواره در منازعات اشكاني و روم درگير بوده است. چنانكه، ماركوس آنتونيوس (آنتوني يا آنتوان)، يكي از اعضاي دولت سه مرده دوم روم و مسئول اداره بخش شرقي امپراتوري روم و همسر كلئوپاتراي معروف، بعد از اطلاع از شدن درگيري جنگ قدرت، در ايران و كشته شدن گروهي از شاهزادگان و اشراف پارتي، به منظور بهره گيري از آشفتگي دروني دولت اشكاني و در نتيجه، كسب افتخار و اعتبار در برابر رقباي سياسي خود، در تركيب حاكميت روم، به فكر حمله به ايران افتاد و اقدامات لازم را به جاي آورد و در سال 36 ق.م، با يك سپاه 100هزار نفري جرّار، از اقوام مختلف، به تعبير پلوتارك «حتي هنديان ماوراي بلخ را به هراس انداخته و پشت آسيا را به لرزه انداخته بود»، روي سوي شرق نها. «قوايي كه آنتوان براي جنگ با اشكانيان تجهيز نموده بود، بزرگترين قوايي بود كه تا آن تاريخ از طرف يك دشمن خارجي به خاك ايران اعزام ميشد، چه بيش از دو ثلث اين قوا از لژيونهاي منظم و جنگ آزموده رومي، يا از سوارهاي رشيد گلوا و اسپانيولي تشكيل يافته و داراي كاملترين وسايل جنگي بودند.» فرهاد چهارم، به كمان اينكه حمله آنتونيوس از سوي جنوب و از طريق ميان رودان صورت خواهد گرفت، در ميان رودان موضع گرفته بود. آنتونيوس كه براي حمله به آتورپاتكان، عجله داشت، ارتش تحت فرمان


خود را كه در نزديكي ارزروم اردو زده بود، به دو بخش تقسيم كرده، خود با بخش اصلي آن از مرز گذشته، از طريق جنوب اگريداغ (آرارات) و از راه بايزيد ـ ماكو و يا از طريق وان، باشقلعه و خوي در خاك آتورپاتكان پيشروي كرد، زمينهاي هموار را از زير سم ستوران خود گذراند. هدف وي تصرف شهر مستحكم فرآتا يا فراسپا،تختگاه آتورپاتكان بود كه در اواخر سده 2ه.ق در محل و يا نزديكي تخت سليمان فعلي بنيانگذاري شده و به تدريج وسعت يافته بود.


لازم به توضيح است كه مينورسكي، در مقالهاي كه به زبان انگليسي نوشته و در سال 1944 منتشر شده، بر خلاف اغلب تاريخ پژوهان، اين پايتخت زمستاني آتورپاتكان رابا مراغه مطابق ميداند و مينويسد: نيروهاي تحت فرمان آنتونيوس از طريق آواجيق ـ كه امروزه از شمال و غرب به خاك تركيه محدود است و بر سر راه ارزروم و خوي قرار دارد و شمال و شرق درياچه اروميه به فرآتا، رسيدند.


گمان ميرود كه در چنين لشكركشي عظيم، با تعداد بيشماري لشكريان جرار، مردم دچار چه مصائب بزرگي شده و اين منطقه، با چه خرابي مهيبي مواجه گشته است.


بعد از سقوط اشكانيان، و روي كارآمدن ساسانيان، از اينكه خوي هم، شهري مرزي بوده و هم در سر راه جاده ابريشم قرار داشته است، در فراز و نشيب تاريخ، بسياري بلا از سر گذرانده و اقوام مختلف، كه در زمان ضعف حكومت ساساني، به ويژه پس از کشته شدن فيروز، در جنگ هپتاليها، از موقعيت استفاده كرده و مرزهاي ايران را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و بلاش پس از روي كار آمدن، سياست مداران، در پيش گرفته و سعي در آشتي با شورشيان نموده و پس از مذاكراتي با نمايندگان وي و ناخارها در روستاي هزارساك، واقع در حوالي خوي به ارمنيها، خودمختاري داده شد و جنگهاي متوالي با دولت روم شرقي كه در حدود صد سال طول كشيد، و در تمامي اين جنگها، خوي به سبب قرارگرفتن در مرز كشور ايران بلاياي متعددي را تحمل نمود. و نيازي كه مردم براي وسیله دفاع داشتند، در خوي پديد ميآمد. اكثر جغرافيدانان اسلامي از برج و باروي مستحكم خوي صحبت ميكنند، و مينويسند: (باروئي مستحكم داشت.) ولي جالب توجه اينجاست كه با اين وضعيت از آبادي چشمگيري نيز برخوردار بوده است، چنانكه لسترنج، با توجه به نوشته هاي آنها، چنين مينويسد: خوي باروئي مستحكم داشت و در ميان مزارع حاصلخيز و آباد واقع و به داشتن ديباي خوب معروف بود، تا اينكه مسلمانان در سال بيست هجري، در زمان عمر خليفه دوم، اين ناحيه و قسمتي از آسياي صغير را به تصرف خود درآوردند و مدت دو قرن آرامش و راحتي در اين ناحيه پيدا شده، در بقيه موارد باز خوي به صورت يك شهر سرحدي درآمد. زيرا ايرانيها دين اسلام را پذيرا شدند، ولي مسيحيان در كيش آباء و اجدادي خود باقي ماندن. و نتيجه اين شد، كه خوي سرحد مسلمانان و مسيحيان گرديد. و از نظر استراتژيكي در جنگ و گريزها اهميت خاصي داشت. بسياري از سياحان از جمله گلاويخو، خوي را مرز ايران دانسته و به سبب قرار گرفتن در مرز، دروازه آذربايجان و ايران تلقي ميشد، و از لحاظ نظامي، از اهميت فوقالعادهاي برخوردار بود، چنانكه رزمآرا، رئيس ستاد ارتش، در دوره دوم رژيم سابق، خوي را كليد آذربايجان دانسته و مينويسد: «شهر خوي چون مركز تلاقي كليه جاده هاي آذربايجان باختري است، كليد آذربايجان باختري بايستي محسوب شده و مهمترين اهميت نظامي را در اين منطقه حائز خواهد بود.» دروويل نيز، خوي را به سبب داشتن استحكامات نظامي در خور توجه، جزو سه شهر مهم آذربايجان ذكر نموده و مينويسد: «دفاع از اين استان، به وسيله سه شهر مستحكم و مهم صورت ميگيرد، ايروان ، خوي و عباس آباد.» و چند صفحه بعد مينويسد: «در سرتاسر ايران، تنها دو شهر داراي استحكامات به سبك اروائي است و آن دو شهر، خوي و عباسآباد است.» خوي به عنوان شهر سرحدي، مأمني شد. بر مخالفين خلفاي عباسي و احتمال ميرود، «گوور قلعه سي» قلعه گبر، در ديزج ديز و نام بابكان، بازمانده از قيام بابك بر عليه عباسيان باشد. و بعد از شهادت حضرت امام رضا (ع) توسط مأمون خليفه عباسي، از طرف وي و جانشين او معتصم، دستور قتل و تعقيب علويان صادر شد و علويان بسياري به اين مناطق مهاجرت نمودند و بعضاً در اين سرزمين به شهادت رسيدند.


در تاريخ سامراء آمده است: «...هاجرو امن سامراء خوفا منالاعداء و كانوا بشر دين فيالبلاد الي ان وصلو الي نهاوند و خوي و سلماس فقتلو في تلكالبلاد.»


زيارتگاههاي متعددي از همان زمانها در شهر خوي به وجود آمده است، كه به عنوان نمونه ميتوان، امامزاده سيدبهلول، از اولاد امام علي النقي (ع) را ذكر نمود.


بعد از تضعيف خلافت عباسي، گردنكشان هر ناحيه سر به خودسري برداشتند.و بناي عصيان و غيان در گوشه و كنار مملكت اسلامي نهاده و در طلب استقلال برآمدند و به تجاوز به خاك شهرهاي همسايه پرداختند و خوي ميدان كشمكش، مابين شاهان مسيحي و شهرياران محلي آذربايجان گرديد و بارها ارمنيها به خاك خوي، لشكر كشيدند، ولي در تمامي آنها با شكست مواجه شدند و عقب نشيني نمودند. كه كسروي در شهرياران گمنام به بعضي از آنها اشاره نموده است.


در حكومت سلجوقيان، سرداران محلي به علت تاخت و تاز غزان و سلجوقيان، قدرت خود را از دست داده و هنوز سلجوقيان، كاملاً بر اين منطقه مسلط نشده بودند، كه تجاوز مسيحيان با حمايت و پشتيباني امپراتوري روم به اين ناحيه شروع شد. و خوي و سلماس را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند، اين بار مردم اين دو شهر شخصاً نيرويي بسيج نموده و با مسيحيان به مقاله پرداختند.


طغرل سلجوقي مدت سه روز با مردم خوي جنگيد، تا بالاخره بر اين شهر حاكميت پيدا كرد.


آلب ارسلان سلجوقي به جانب عراق عرب ميرفت. در حدود خوي خبر متواتر شد، كه پادشاه روم، رومانوس نام، سيصدهزار مرد شمشيرزن پياده و سوار فراهم آورده، متوجه بلاد اسلام است...


سلطان بعد از استماع اين سخنان عزم بزم روميان جزم كرده، خواجه نظام الملك را با احمال و اثقال به بعضي از حدود ولايات فرستاد، و به نفس نفيس با پانزده هزار يا دوازده هزار مرد جرار، كه در آن زمان در موكب نصرت شعار بودند، به استقبال قيصر روم روان شد. در آن روزها لامعي گرگاني، شاعر معروف قصيدهاي در مدح سلطان سرود، كه اين دو بيت زير از آن قصيده است:


قيصر كافر كه گويد: روم را هستـــم ملــك در مكان و قيمت هستم گه و بيگاه مكين


گر خبر يابد كه سلطان از مرند آمد به خوي زهر گردد در دهانش از بيم سلطان انگبين


در منطقه ملازگرد (در كناره درياچه وان، در سال 463ه.ق)، سلجوقيان با اين سپاه اندك، رومانوس ديو جانوس امپراتور روم شرقي را شكست دادند، و پس از آن آلب ارسلان در جهان اسلام شهرتي زياد يافت و خوي نيز كه وي، از اينجا عزم جنگ امپراتور روم كرده بود، از اعتبار و افتخاري زياد برخوردار گرديد. احتمال دارد،بسياري از آثار و بناهاي تاريخي خوي، از جمله منار، كه بعدها به سبب دفن شمس تمبريزي، در پاي آن به منار شمس مشهور شد. و جامع خوي [مسجدي كه در آن نماز جمعه گزارند]، كه بعد از خرابي، مطلبخان به جاي آن مسجدي ديگر ساخت و باهمان سبك معماري)، يادگار آن زمان باشد. پس از اين واقعه در آسياي صغير (تركيه امروزي) به جاي حكمرانان مسيحي، حكومتهاي اسلامي توسط سلجوقيان تشكيل شد و از اين تاريخ به بعد مردم خوي دوباره روي آرامش و راحتي ديدند، تا اينكه حمله و هجوم مغولها به فرماندهي چنگيز به ايران شروع گرديد. و پادشاهان محلي ارمنستان در حمايت خانان اوليه مغول كه اغلب زن مسيحي داشتند و به مسيحيت متمايل بودند، باز در خوي نفوذ كردند و آثار موجود مسيحي در اين شهر از اين زمان باقي مانده و از همين عهد به صورت دسته جمعي در خوي سكونت اختيار كردند.


هلاكوخان بودايي مسلك بود، خود در اين شهر معبدي بودايي ساخت، كه خرابيهاي آن در پشت كوههاي قلابي هنوز هم هست و زنش به نام دقوز خاتون و پسرش اباقاخان و دخترش مسيحي بودند و به حمايت آنها كليساي سوپ سركيس، پايه گذاري گرديد، كه به قول بعضي منابع و مأخذ محل آن قبلا معبد بوده است.


بعد از اسلام آوردن خانان مغول از جمله، غازانخان، باز هم اسلام در اين منطقه نضج قابل توجهي پيدا كرد. كلاويخو سياح معروف اسپانيائي، كه به دربار امير تيمور ميرفته، از شهر خوي گذشته و در توصيفي كه از اين شهر كرده، اينجا را اولين شهر سرحدي مسلماننشين قلمداد نموده است و خوي را چنين توصيف ميكند: «اين شهر دردشتي قرار دارد كه پيرامون آن را بيشه ها و مزارع غله گرفته است و گرداگرد اين بيشه ها و مزارع غله نيز چراگاهها و علفزارهاي بسيار است، كه با جويبارها و نهرها آبياري ميشود، بر گرد شهر خوي ديواراي است، از خشت پخته با دروازهها و برجهاي بسيار كه براي دفاع از شهر ساخته شده است. از اين شهر وارد ايران ميشويم.»


امير تيمور، بعد از جنگ بزرگ خود با ايلدريم بايزيد (در آنقوره، 840ه.ق) كه عازم شرق بود، از منطقه خوي عبور ميكند و در نزديكي سلماس اردو ميزند و خود همراه با چند نفر از امراي لشكر روانه شهر خوي ميگردد. از زيبايي شهر و مردمش و امرود پيغمبري اينجا وصف نموده و خوي را تركستان ايران خواند هاست. در همين زمان در جوار شهر خوي دولتي ارمني يا مسيحي وجود نداشت و سفرا و سياحان اروپائي با غرضورزي هر چه تمامتر، سعيشان بر اين است، اسامي را كه در اين منطقه بود تحريف نمايند و نام ارمني دهند، چرا كه بعد از دولت سلجوقيان آسياي صغير، امپراتوري عثماني مسلمان بر آسياي صغير مسلط شده بود (699ه.ق)، در حاليكه سفر كلاويخو، در سال 806ه.ق 1403م شروع شده است.









به هر حال، بعد از رفتن تيمور، مدتي را ميرانشاه، حكمران آذربايجان شده و در پيركندي خوي دچار سانحه ميگردد. و سپس تركهاي قرا قويونلو و آق قويونلو بر آذربايجان مسلط ميگردند، ولي از آنجائيكه اين دو قوم، چادرنشين بودند، چندان به عمران و آبادي شهرها توجه نمينمودند، با اينكه شهر خوي پايتخت تابستاني آنها به شمار ميرفت و حتي سلطان جهانشاه قرا قويونلو(متولد خوي 839ه.ق) كه خود شاعري متبحر بود، با روحي لطيف و «حقيقي» تخلص ميكرد و به سبب تولدش در اين شهر توجه زيادي به اينجا داشت و خوي پايتخت تابستانياش به شمار ميرفت و هيچگونه آثاري از وي در اين خطه سراغ نداريم.


حدود دو قرن بود كه دولت عثماني در غرب خوي، تشكيل شده بود و شاهان اروپا و مسيحيان آسياي صغير، به دنبال متحدي بودند كه جلوي سقوط قسطنطنينه را بگيرند. ولي آن شهر بزرگ در سال 857ه.ق، 1453م به دست سلطان محمد فاتح فتح شد و كليساهايش مبدل به مسجد گرديد. درست پنجاه سال بعد (907ه.ق) در شرق خوي حكومت صفويه تشكيل گرديد و خوي به سبب اهميت سوق الجيشي كم نظير و زيبايي و طراوت خاص و استحكامات بيمانند و مردم مؤمنش، نظر شاهاسماعيل اول را جلب نمود، كه بعد از تبريز پايتخت دوم وي شد و به دستور شاه اسماعيل در اين شهر كاخي بزرگ ساختند (كاخ شاهي)، كه اولياء چلبي و آنجوللو، در سفرنامه هاي خود، به وصف آن پرداخته اند و شاه اسماعيل به سبب عشق بيحدش به عرفان و تصرف مدتي را در كنار آرامگاه شمس تبريز در كاخش ميغنود و زيستن در اين شهر را به بودن در تبريز ترجيح ميداد.


سوداگر گمنان ونيزي، كه در هشتمين سال سلطنت شاه اسماعيل،از راحلب و ديار بكر، به تبريز آمده و حدود جغرافيائي، ويژگيها و جمعيت بسيار از شهرها را، در سفرنامه اش ضبط كرده است. از نوشته هاي اين سوداگر معلوم ميشود كه خوي در عهد شاه اسماعيل، بسيار آباد، پرجمعيت و مهم بوده است. به پيروي از سنتيكهن، گردآوري و سان سپاه در دشت زيباي خوي صورت ميگرفته است. يكي از بناهاي جالب و نوبنياد خوي عمارت دولتخانه يا كاخ شاهي بوده است. سوداگر مزبور دولتخانه خوي را كاخ يك اشكوبهاي با تالارها و اتاقهاي به غايت با شكوه مزين به پيكرهها و نقاشيهايي بسيار نفيس توصيف ميكند. تقريباً جمله اوليا چلبي را تكرار كرده و ميگويد: «شاه اسماعيل زندگي در اين كاخ را برماندن در دولتخانه تبريز ترجيح ميدهد و... .»


اين دولت مسلمان، با امپراتوري مسلمان عثماني، به سبب عوامل مختلف، با هم رقابت و نزاع داشتند، جنگهاي متعدد انجام دادند، كه از جمله، جنگ چالدران (920ه.ق)، كه خوي طعمه هجوم و غارتگريهاي عثماني گرديد و جنگهاي بعدي كه در بعضي از اينها، خوي به طور كامل نابود شد.


با خرابيهايي كه از زمان شاه طهماسب، توسط عثمانيها بر خوي وارد شد، اين شهر ارزش واعتبار خود را از دست داد و مركزيت به چورس منتقل گرديد. تاورنيه جهانگرد فرانسوي، كه از سال 1042 تا 1079ه.ق، شش بار به ايران سفر كرده، ضمن شرح راههاي ايران، نامي از خوي نبرده و درباره چورس چنين مينويسد: «از سليمانسراي مي روند به چورس و بيگ آنها خراجگذار پادشاه ايران است و در قلعه كهنهاي، دو كيلومتر دور از شهر اقامت دارد.» هجوم ممتد عثمانيها به اين منطقه و كشتارها و ويرانگريهاي آنها و تعدي راهزنان داخلي، آسايش براي مردم نگذاشته بود، هر كه توانسته بود، به داخله ايران مهاجرت كرده بود و آنها كه امكان رفتن نداشتند، در كوه و بيايانها آواره شده بودند. طبعاً در چنين وضعي هر گونه كسب و كار و كوشش اقتصادي از ميان رفته و فقر و فاقه، بر اين نواحي سايه افكنده بود.


بعد از صلح با امپراتوري عثماني، موقتاً آرامش و امنيتي در اين شهر برقرار شد و مردم به كسب و كار ميپرداختند، كه آنهم چندان دوام نداشت.


بعد از سقوط اصفهان، تهاجم عثمانيها دوباره شروع شد و طبق قراردادي با دولت روسيه، آذربايجان غربي نيز تماماً در اختيار عثمانيها قرار گرفت، ولي مردم خود دست به اقدام زده و بسيج شدند،م مردم خوي ، شهبازخان دنبلي را كه پير شده و در پره (فيرورق) در حال استراحت بود، به فرماندهي انتخاب نموده و بناي مقاومت و جنگي با عثمانيها را نهادند كه بعد ازسه ماه استقامت شهر سقوط كرد و شهبازخان دنبلي و پسرانش نيز به شهادت رسيدند. مقاومت متهورانه سه ماهه مردم خوي، سبب آمادگي مردم تبريز در مقابل عثمانيها شد و خرابي چنداني را متحمل نشدند.


بعد از اين واقایع، نادرشاه افشار ظهور كرد. پس از راندن افغانها، روي به جانب غرب نهاده و ايالات اشغال شده را پس گرفت، به قولي در مناطقي در مرز امروزي ايران و تركيه و محلي به نام ييلاق نادرشاه معروف است، (بالاتر از ييلاق مشهور حاجيبيگ)، نزديك به هشت ماه، اردو زد و بعد از شكست اولي به راهنمائي زني از اهالي روستاي چخماق، نيروهاي مرخص كرده قبلي خود را جمع آوري نموده و در اين جنگ بر لشكر عثماني مسلط شد. و تبريز نیز در محرم سال 1143ه.ق آزاد شد و عثمانيها خوي را تخليه كردند.


بعد از آنكه، به علت تغيير احوال نادر، در سالهاي پاياني حكومتش و مطالبه مالیات چند  ساله، مردم خوي كه نميتوانستند از عهده مطالبات گزاف نادرشاه برآيند، به رهبري دنبليها، بر عليه وي قيام نمودند. كه به شكست و متواري شدن و كوچ مردن اين منطقه انجاميد، پس از نادر، خوي دست به دست ميگشت، تا اينكه در سال 1170ه.ق محمدحسين خان قاجار به آذربايجان لشكر كشيد و حكومت خوي و تبريز را به شهباز دوم، خان دنبلي سپرد و به او و بردارش احمدخان كمك كرد تا قلعه خويد را تعمير كردند و خندقي دور آن كندند.


در سال 1176 كريمخان به آذربايجان لشكر كشيد و شهبازخان و پسرانش و فرزندان ديگر سران دنبلي را همراه خود به گروگان به شيراز برد.


احمدخان دنبلي، كه در خوي به حكومت رسيده بود، مدت سي سال به عمران و آبادي اين شهر پرداخت و در كودتاي ناجوانمردانه، توسط پسران برادرش در 14 ربيع الاول سال 1200ه.ق به شهادت رسيد. «اين مورد را از دسايس خان زند ميدانند.» البته بعضي از منابع اقدامات آقامحمدخان نوشته اند كه صحيح به نظر نميآيد. و مدتي، خانان در اين شهر به منازعه پرداختند، تا سرانجام فتحعلي شاه، بعد از بازگشت از اروميه در محرم سال 1213ه.ق به خوي وارد شد و توسط حسينقليخان دنبلي، در باغ دلگشا (داغباغي ـ اگر تخريب نميشد، هم اكنون از باغات زيبا و مشهور كشور به شمار ميرفت)، پذيرايي شاياني از وي و همراهان به عمل آمد. با عزيمت فتحعلي شاه سليمان خان سردار قاجار كه مأمور توقف در خوي بود، منطقه را ترك نمود، جعفرقلي خان از فرصت استفاده نموده به خوي يورش آورد و حسينقلي خان در قلعه محصور گرديد. اين واقعه به فتحعلي شاه گزارش داده شد. وي فرمان داد كه ابراهيم خان قاجاردوهلو، با پنج هزار سوار به آذربايجان بيايد و از نيروهاي محلي كمك گرفته و خوي را از دست جعفرقلي خان درآورد.


در محرم 1240ه.ق سپاه قاجار وارد آذربايجان گرديد و خوي تحت سلطه كامل قاجار درآمد و بعد از اين تاريخ حكمرانان منصوب از سوي دربار قاجار بر خوي حكم راندند. در سال 1215 جنگ ايران و روسيه آغاز شد و با عهدنامه شوم گلستان در 29 شوال 1228ه.ق ميان ايران و روسيه، جنگ اول تمام شد. ولي اين مقدمه دوره دوم جنگها، مابين ايران و كشور مهاجم روسيه گرديد. در اين جنگ، خوي، مركز فرماندهي بود و بسياري از سرداران از اهل خوي بودند، از جمله اميرخان (امير گونه خان) سردار و دائي عباس ميرزاي قاجار، كه در سال 1242 در گنجه به شهادت رسيد.


نايب السلطنه در بهار 1242ه.ق لشكرگاه خود را در چمن باغ، خارج شهر برپا كرد. ولي مقاومت مردم خوي بعد از سقوط تبريز به جايي نرسيد. و در ربيع الثاني 1243 پاسكوويچ فاتحانه وارد خوي شد. و بعد از قرارداد تركمانجاي و استرداد وجه مصالحه، روسها با اينكه اصرار در ماندن داشتند، ولي در اوايل جمادي الاخري 1244ه.ق شهر خوي را تخليه نمودند (زنان و دختران و نوعروسها، طلا و جواهرات خود را در قبال غرامات جنگي دادند و اين مورد از طرف اين مادران قابل ستايش مي باشد) و اهالي خوي از شكنجه روحي اين رنج و بلا رهايي يافتند.


به هنگام سلطنت محمدشاه، و نخست وزيري حاجي ميرزا آقاسي، كه در خوي تحصيل كرده بود، خوي و مردمش از موقعيت بهتري برخوردار بودند و بسا كه حكمرانان ايالات ديگر ايران و حتي متولي آستان قدس رضوي از اهالي خوي بود.


درانقلاب مشروطيت، مردم آزاديخواه خوي همپاي انقلابيون تبريز در صحنه حضور داشتند و بسياري هم در تبريز در دسته ستارخان با استبداد مي جنگيدند.


بعد از خاتمه جنگ جهاني اول كه استعمارگران از جمله روسها تمامي امكانات جنگي خود را در اختيار داشناكهاي ارمني گذاشته بودند. و شهرهاي اروميه و سلماس سقوط نموده بود، مردم خوي به رهبري رهبران خود، از جمله: شيخ فضل الله خويي، آقا ميريعقوب سيدمقبره، علي آقا ميرپنجه (آقاسي) و ديگران، بي باكانه در مقابل ارمنيها ايستادند و پيروز شدند. علي احسان پاشا، فرمانده نيروي شرق تركيه، استقلال آن كشور را مديون مقاومت متهورانه سه روزه مردم دلاور و مؤمن خوي ميداند. و اين موضوع را به طور رسمي در نشست فرماندهان تركيه اعلام نموده بود. در جريان كشف حجاب، و بسته شدن حوزيه هاي علميه، مردم خوي با استداد رضاخاني مبارزه نمودند و بزرگاني چون، ايت الله سیدابراهیمی علوي، شيخ قاسم واعظ مهاجر، براي جلوگيري از بسته شدن مدرسه نمازي خوي، شبها در آنجا بيتوته نمودند.


همزمان با اوجگيري انقلاب اسلامي به رهبري قائد عظيمالشأن جهان اسلام، حضرت امام خميني (ره) مردم مبارز و متعهد و شهيدپرور شهرستان خوي نيز به مانند ساير هموطنان عزيز، جهت سرنگوني رژيم طاغوتي قيام نموده و از بهمن ماه 56 شمسي مخالفت خود را به اشكال مختلف، تشكيل جلسه، سخنرانيها، راهپيماييها نشان دادند، تا سرانجام روز 22بهمن57شمسي، اين يوم الله عظيم رسيد و مردم بر طاغوت زمان مسلط شدند و نور چراغ پرفروغ اسلام، در سراسر كشور اسلامي ايران از جمله خوي دوباره متجلي گرديد. در هشت سال دفاع مقدس، بسياري از سرداران و بسيجيان خوي نداي پير جماران را لبيك گفته و در ميدان نبرد حماسه ها آفريدند و تقديم بيش از يكهزار شهيد در اين شهرستان و بيان اينكه درصد قابل توجهي از سرداران شهيد و در قيد حيات آذربايجان متعلق به اين شهرستان ميباشند، ميتواند بيانگر نقش مردم اين خطه از سرمين اسلامي، دردوران دفاع مقدس باشد.
انتهای پیام/



 



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب