عدهای از غرب، فقط معماری و برجها را میبینند/ علت اساسی بحران امریکا و غرب، فردگرایی و سودجویی است
به گزارش خبرنگار حوزه دانشگاه و سیاست گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، کلمه آزادی ازجمله واژههایی است که افکار اندیشمندان و فیلسوفان و صاحبنظران بسیاری را به خود متوجه ساخته است، بهطوریکه تعاریف گوناگون و فراوانی را برای آن ارائه نمودهاند. بااینحال، هنوز تعریف شفاف، روشن، جامع، مشخص و مشترکی از این مفهوم ارائه نشده و هرکدام از تعریفکنندگان، نوعی از آزادی را تعریف و از آن دفاع کرده و نظریات دیگران را موردنقد و انتقاد قرار دادهاند.
آیزایا برلین، فیلسوف سیاسی معاصر، برای آزادی حدود ۲۰۰ تعریف نام میبرد. البته این فراوانی و تکثر در تعریف آزادی را میتوان معلول اختلاف اندیشهها در حوزه جهانبینی و انسانشناسی دانست. بدون تردید، نوع نگرش انسان به جهان هستی و برداشتهای او از آن، در تعریف آزادی تأثیر به سزایی داشته است.
در این خصوص خبرگزاری آنا در گفتگویی پای صحبت نعمتالله باوند، پژوهشگر و نویسنده کتب متعدد، نشسته است که در ادامه مشروح این گفتگو را میخوانید.
آنا: یک تبین کلی از آزادی ارائه بفرمایید.
نعمتالله باوند: آزادی در مکاتب مختلف فلسفی، تعاریف گوناگونی دارد، اما در اصل، آزادی همان چیزی است که انسان را از فرشتگان و حیوانات جدا میسازد. مبنای آزادی، اختیار است. عقل بدون اختیار در فرشته وجود دارد و اختیار بدون عقل نیز در حیوان قرار دادهشده است؛ اما انسان هم عقل دارد و هم اختیار. منظورم از اختیار، توانایی پرداختن به هواهای نفسانی است. هم عقل و هم شهوت در انسان قرار دادهشده است.
از این منظر همچنان که مقام معظم رهبری میفرمایند آزادی نعمت و موهبت الهی است که داده میشود و هیچکس دیگری در آن شرکت ندارد. درواقع انسان، با برخورداری از آزادی، از سایر موجودات جدا و ممتاز میشود. منتها آزادی یک مبنایی دارد و در این مبنا اختلاف و تشکیکهای بسیاری دیده میشود. آزادی دارای دو جنبه است؛ اولاً از چه چیزهایی باید رها شویم و ثانیاً به چه چیزهایی باید ملتزم باشیم؟ در فلسفه سیاسی غرب از این موضوع با عنوان آزادی از چه و آزادی برای چه یاد میکنند.
آزادی برای چه، بستگی به مکتب فکری آزادی خواهان دارد. باید فهمید این مکاتب به چه چیزهایی معتقدند؛ هستیشناسی و جهانشناسیشان چیست؟ انسانشناسیشان را چگونه تعریف میکنند؟ اینجاست که تلقی از آزادی و مکاتب آزادی در غرب و اسلام با یکدیگر متفاوت میشود.
انقلابیون فرانسه که با شعار آزادی، برابری و برادری، بزرگترین انقلاب لیبرالی غرب را رقم زدند، توانستند آزادی از چه را محقق کنند و قادر باشند از استبداد دینی و درباری لویی شانزدهم رهایی یابند؛ اما آزادی برای چه چیزی را نتوانستند محقق کنند و اسیر مادیات و سرمایهداری شدند. به همین دلیل، بعد از گذشت بیش از یک سال، نتوانستند جنبش جلیقه زردها را حلوفصل نمایند.
انسان زمانی که به آزادی میرسد قوای نفسانیاش را تحت سلطه عقل و خرد و ایمان قرار میدهد؛ اگر اینچنین نباشد به حیوان مدرن ابزارساز تبدیل میشود؛ یعنی اگر قوای نفسانی انسان، تحت تأثیر عقل و وحی درنیاید، میتواند پیشرفته و فرهیخته شود؛ اما فرهیختهای میشود که معنویت ندارد.
آزادی و اختیار باید توأمان باعقل و وحی باشد؛ اگر اینچنین نباشد، انسان در مرحله آزادی به اسارت خودش درمیاید و اسیر نفسش میشود؛ و زمانی که انسان اسیر نفسش شود به فردی سودجو و تک ساحتی تبدیل میشود که درعینحال که پیشرفته است، استعمارگر و ظالم است.
از سوی دیگر آزادی دو جنبه دارد؛ فردی و اجتماعی. انسان علاوه بر زندگی شخصی، در جامعه و اجتماع نیز به ایفای نقش میپردازد. تاریخ پر از کشورهای مستبدی است که از انسان سلب آزادی کرده و جنبههای فردی و اجتماعی آدمی را به اسارت درآورده است. به همین دلیل است که میگویند: ناقض آزادی، استبداد است.
آنا: تفاوت آزادی واقعی با آزادی غربی در چیست؟
نعمتالله باوند: فرق اساسی آزادی واقعی با آزادی غربی در مبنای نگرش مکاتب به مقوله آزادی است. هم در غرب و هم در اسلام تعاریفی از آزادی وجود دارد. هر دو مکتب، آزادی انسان را به رسمیت میشناسند. در غرب آزادی به معنای دفاع از حقوق اولیه و فطری انسان است؛ و به نظر من تعریف درستی است؛ اما این تعریف، در غرب مدرن دچار تحریفشده و معنای صحیح خود را ازدستداده است. در غرب مدرن، دین را از سیاست جدا کردند و آوردههای غیر وحی را مبنا قراردادند.
غربیها زمانی که خود را سکولار تعریف کردند، انسان، بما هو انسان را اصل و مبنا قراردادند و آزادی را نیز به همین منوال تعریف نمودند. در این تعریف، آزادی پشتوانه الهی نداشته است و انسان خود تشخیص میداد چهکاری را انجام دهد و چهکاری را انجام ندهد؛ و اگر بخواهم خلاصه کنم، در عصر مدرن، آزادی مترادف با اومانیسم و اصالت بشر است. بهطورکلی معیار حکومت غربی بر اساس اومانیسم پایهریزی شده است و همین معیار در رگهای غرب مدرن، ساری و جاری است.
اما در اسلام، مبنای آزادی، خداوند متعال است. در اسلام، دین رابط بین انسان و خدا است و انسان بهعنوان خلیفه خدا در روی زمین محسوب میشود. البته دلیل سکولار شدن غربیها، ظلمهایی بود که به نام دین در قرونوسطا بر مردم تحمیل میشد.
در این قرون، کلیسا به نام دین، تفکر و آزادی را نقض میکرد و هرکسی را که برخلاف آموزههای غیرعلمی حرف میزد شقهشقه میکردند؛ مانند گالیله که برخلاف کلیسا صحبت کرد و به مرگ محکوم شد. اقدامات کلیسا در سلب آزادی انسانها، منجر به روی آوردن غرب به سکولاریسم و اومانیسم شد و دین را از محوریت خارج کرد و آزادی بدون دین را مبنا قرارداد و بهجای عبودیت، آزادی را مطرح کرد.
در این هنگام، بین آزادی و عبودیت، دوقطبی ایجاد شد. بهطوریکه یا باید آزادی بدون دین انتخاب شود یا عبودیت خداوند. منظورشان نیز از عبودیت خداوند استبداد کلیسا بود. از رنسانس به بعد، غرب از استبداد کلیسا رها شد و به استبداد آزادی تن داد. لازمه استبداد جدید این بود که خداوند هست اما شارع نیست.
آنا: یعنی همان دئیسم که بعضی از اندیشمندان غربی به آن معتقدند؟
نعمتالله باوند: بله همان دئیسم است. اینها معتقدند خدا انسان را خلق نموده و بعد به حال خود رها کرده است. اینها نظریه تفویض در برابر جبر را پذیرفتند. در غرب، مسئله آزادی به درجهای رسیده است که فلاسفه علوم سیاسی میگفتند: لازمه آزادی نبود حقیقت است. چون در صورت وجود حقیقت، انسان باید از آن تبعیت کند و تبعیت کردن با آزادی ناسازگار است.
آنا: آزادی در اسلام به چه معناست؟
نعمتالله باوند: در اسلام، اساس آزادی، خدا و توحید است. توحید از مصدر تفعیل گرفتهشده که برای یکی کردن موارد متکثر استفاده میشود. توحید اسلامی برعکس کلیسای قرونوسطی، باعقل و وحی سازگار است. در اسلام خالق انسان، خداست و عقل و اراده و آزادی انسان نیز، سرچشمه از خالقیت خداوند دارد. به همین دلیل اسلام به دئیسم معتقد نیست، بلکه خداوند را خالق و شارع میداند.
به همین منظور است که میگویم مبنای آزادی توحید است. شعری از سعدی است که میگوید: «من از آن روز که دربند توأم آزادم». این همان معنای آزادی اسلامی است. خداوند متعال کمال مطلق است و به همین دلیل نقصی ندارد؛ و چون نقصی ندارد آزادی و اختیار انسان را تهدید نمیکند. به همین جهت است که مباحث دینی ما تأکید بسیاری بر آزادی میکنند.
من در کتاب جایگاه عقل و دموکراسی در نظام ولایت به این مورد اشارهکردهام که در اسلام و در نظام ولایت، دموکراسی و آزادی از مبانی اصلی حکومت دینی است. خلاصه اینکه بین آزادی واقعی و دین اسلام هیچ شکاف و تضادی وجود ندارد.
آنا: چگونه در غرب آزادی به استبداد منجر میشود؟
نعمتالله باوند: غربیها ایده آلی در این خصوص داشتند و آنهم حکومت انسان بر انسان بود. این ایده شاید اوایل دارای محصناتی بود؛ اما باگذشت زمان و بروز امیال نفسانی و کنار گذاشتن دین و ضعف معنویت، حکومت انسان بر انسان تحت حکومت یک حزب قرار گرفت. در این حالت اقلیت به اکثریت تبدیل شدند. ما باید این نکته را مدنظر قرار دهیم که انسان معصوم نیست و در معرض تلاطمهای نفسانی قرار دارد.
به همین دلیل، بشر شاید در حالت عادی بتواند لیبرال رفتار کند اما هنگامیکه قدرت میگیرد، اقتدارگرا میشود؛ اما در اسلام آزادی و حکومت انسان بر انسان بر اساس احکام خداوند است و رهبر نمیتواند برخلاف احکام خداوند تصمیم بگیرد. حکمرانی در اسلام بر اساس ساختاری است که از سوی خداوند معین میشود. به همین دلیل است که در اسلام به کسی ظلم نمیشود و آزادی فردی از بین نمیرود. در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز به آزاد آفریده شدن انسان تأکید شده است.
در دموکراسیهای غربی، آزادی، بر اساس معیارهای فرا بشری تعریف میشود؛ اما در حکومت دینی، عصمت شرط امامت است و در دوران غیبت مهدی موعود (ع)، عدالت شرط اصلی امامت محسوب میشود. وجود عصمت و عدالت در رهبری جامعه دینی بدین معنا نیست که مردم آزادی بیان نداشته باشند. بلکه این آزادی در تمامی شئون وجود دارد. حتی یکی از ائمه اطهار میفرمایند که به من نصیحتکنید و مشورت بدهید.
آنا: بعضاً در سطح جامعه مشاهده میکنیم که عدهای از آزادی غربی تمجید میکنند و خواهان رسیدن به آزادی با تعریف غربی هستند. آیا این برداشت از غرب واقعیت دارد؟
نعمتالله باوند: متأسفانه نگاه سطحی به غرب داریم. عدهای از غرب، فقط معماری و شهرسازی کشورهای غربی و رنگهای افسون آمیز برجها را میبینند و مفتون جهان غرب میشوند؛ اما واقعیت این است که غربیها، خودشان را بهتر تحلیل میکنند.
خاتم مدرنیسم و فلاسفه غرب، ژان پل سارتر است که تحت تأثیر هایدگر و نیچه بود. ژان پل سارتر نظراتی در خصوص آزادی دارد که بیان میکنم. او در کتاب و نمایشنامههایش میگوید: انسان آزاد است و انسان آزادی است؛ یعنی علاوه بر اینکه انسان آزاد است، بلکه خودش، معیار آزادی است. سارتر در توضیح این تعریف میگوید، انسان تحت تأثیر هیچچیزی جز خودش نیست.
سارتر معتقد است آزادی انسان، هیچ معیاری ندارد و تحت تأثیر چیزی نیست. او معیارهای فطرت، سرنوشت تاریخی، مذهبی، خانوادگی و حتی بیولوژیکی را در آزادی انسان نادیده میگیرد و با این مقدمات به این نتیجه میرسد که آزادی انسان، هیچ اساس مشخصی ندارد.
سارتر در پاسخ به این سؤال که انسان بر چه اساس ساختهشده است، میگوید هیچ؛ و در ادامه ابراز میکند که وقتی به هیچ بودن فکر میکنم دچار دلهره و وحشت میشوم. سارتر بعد از سالها نوشتن در خصوص آزادی و مبارزه کردن برای آن، میگوید من آنارشیست هستم؛ یعنی دستم به هیچ جایی بند نیست. اینجا است که داستایوفسکی میگوید اگر خدا نباشد همهچیز مجاز است. آیا دانشجویان ما، اینها را میدانند؟
این مشکلات و نواقص در غرب، مبنای اعتراضات کنونی فرانسه است. وقتی آزادی هیچ مبنایی نداشته باشد، جامعه دچار هرجومرج میشود. در آمریکا کار بهجایی رسیده است که منافع کارخانههای اسلحهسازی اقتضا میکند که هر خانواده چندین اسلحه داشته باشند؛ و همین عامل موجب کشتارهای اسفباری میشود. فساد و کارتنخوابی بیداد میکند.
مردم فرانسه معتقدند که یک درصد بر 99 درصد حکومت میکند و اصلاحات اقتصادی نیز در جهت منافع سرمایهداران است. پس شاهد این هستیم که آزادی غربی هم در ساحت نظری و هم در ساحت عملی به بنبست رسیده است. در کتاب اسارت آزادی به این نکته اشاره کردم که اگر مبانی الهی را از زندگی انسان حذف کنیم، مادیات حاکم میشود.
خلاصه زندگی غربیها این است: خوب بخواب، خوب بخور و خوب سکس بورز و آنگاه بمیر. در آزادی غربی، ایثار و معنویت مرده است. برژنسکی در کتاب خارج از کنترل؛ اغتشاش جهانی در طلیعه قرن بیست و یکم، ابراز میکند که علت اساسی بحران امریکا و غرب، فردگرایی و سودجویی است و برای اینکه از این بحران اخلاقی و معنوی و اقتصادی بیرون بیاییم باید دگر خواه بشویم و از فردیت صرفه نظر کنیم.
او در این کتاب معتقد است که اگر آمریکا میخواهد از هرجومرج اجتماعی فاصله بگیرد باید ارزشهای مطلق را جایگزین ارزشهای نسبی کند؛ چون ارزشهای نسبی منجر به خودخواهی و نابرابری و تبعیض و بیعدالتی در جامعه میشوند و فساد را گسترش میدهند.
انتهای پیام/4133
انتهای پیام/