یاری: اگر لیلاج را نمیساختم دیوانه میشدم!/ بابایی: لیلاج؛ قصه مردان نمکشیده و زنان کپکزده است
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، سید مرتضی حسینی ـ فیلم سینمایی «لیلاج» به کارگردانی داریوش یاری و تهیهکنندگی علیرضا ابوالقاسمینژاد و با بازی بازیگرانی همچون مهران احمدی، محیا دهقانی، حامد کمیلی، رضا اخلاقیراد و نسرین بابایی با سوژه و فضایی متفاوت از آثار فعلی سینمای ایران از ششم آذرماه روی پرده رفته است. فیلمنامه این اثر نیز کار مشترک داریوش یاری و سارا خسروآبادی است.
رعنا (محیا دهقانی) نوازنده ساز در شرف برگزاری کنسرتی در اروپاست که باخبر میشود دختر نوجوانش «ملودی» برای دیدار و در حقیقت کمک به پدرش بیژن (حامد کمیلی)، به زادگاه رعنا رفته است. رعنا سه سال پیش به خاطر دائمالخمر بودن بیژن از او جداشده و بیژن هم برای فرار از دست طلبکاران به زادگاه رعنا در منطقهای تالابی در حاشیه دریای خزر پناه برده است؛ جایی که رعنا شانزده سال پیش درست در سن دخترش از آنجا فرار کرده است. رعنا کنسرت را رها میکند و برای پیدا کردن دخترش به زادگاه خود باز میگردد….
داریوش یاری کارگردان، علیرضا ابوالقاسمی تهیه کننده، سارا خسروآبادی نویسنده و نسرین بابایی بازیگر نقش خورشید با حضور در تحریریه خبرگزاری آنا به پرسش های خبرنگار این رسانه پاسخ دادند. در ادامه، قسمت اول این گفتگو را از نظر می گذرانید:
آنا: آقای ابوالقاسمینژاد! از چگونگی تصمیم خود برای ساخت فیلم لیلاج و همکاری با آقای یاری بگویید.
ابوالقاسمی نژاد: قبل از لیلاج، فیلم یونس را در سال 1394 با آقای داریوش یاری کارکرده بودم که تجربه خیلی خوبی بود. پیش از آن، آشنایی چندانی با هم نداشتیم. این فیلم در جشنواره یاس که در رامسر برگزار شد، جوایز زیادی را از آن خود کرد. بعد از این فیلم، آقای یاری پیشنهاد دادند فیلمنامه «لیلاج» را که در ابتدا «فصل شکار» نام داشت کار کنیم. وقتی این تصمیم جدی شد دوستان و نهادهای مختلفی قرار بود از کار حمایت کنند که تقریباً همه آنها کنار کشیدند.
ما با همت تعدادی از همکاران توانستیم این کار را شروع کنیم. خوشبختانه برخلاف نظر بعضی از دوستان که فکر میکردند کار تمام نمیشود، فیلم را تمام کردیم. اکنون هم لیلاج پس از عبور از سختیهای مختلف از جمله پروانه ساخت و پروانه نمایش و شبکه عجیب و غریب اکران، به نمایش در آمده است.
آنا: فارغ از محتوای فیلم و نقد و تمجیدهایی که درباره آن بیان میشود، آن چه تقریباً مورد اجماع همه مخاطبان و منتقدان است، این است که لیلاج با توجه به موقعیت جغرافیایی، شرایط آب و هوایی و شخصیت پردازیها، فیلم پرزحمتی است و کارگردان در فضاسازی به دنبال یک تجربه متفاوت بوده است. تا چه اندازه از مشکلات ساخت فیلم در این لوکیشنها مطلع بودید؟
ابوالقاسمینژاد: ما قبل از اینکه فیلم را کلید بزنیم، بارها برای دیدن لوکیشنها با آقای یاری به شمال رفتیم. جاهای مختلف را میدیدیم و تقریباً فضا را شناختیم. میدانستیم کار سختی در پیش داریم، اما همت دوستان باعث شد که ما در این مسیر راسختر شویم و از طرف دیگر حتی موانع پیش رو موجب شد که حتماً این کار را انجام دهیم چون دغدغه ما بود.
اصولاً فیلم اجتماعی ساختن سخت است و سختتر از آن ساختن فیلمهایی با مختصات لیلاج است. درنتیجه، همراهان خیلی خوبی میخواستیم. وقتی مطمئن شدیم همراهان خوبی داریم یکمقدار دلمان قرص شد. میدانستیم که باید یا زیر باران و روی مرداب کار کنیم، یا باران بسازیم، یا مِه بدهیم و... همیشه در حال باران دادن و مه ساختن و توی گِل رفتن بودیم. واقعاً لیلاج را نمیشد با پول ساخت. این گونه فیلمها با عشق و علاقه و همتی که آدمها دارند ساخته میشود.
یاری: برای اینکه تماشاگر از دیدن قابهای متفاوت، به لذت بصری برسد، 37 روز در آب و مرداب بودم.
یاری: ما خانهای که بیژن به آن پناه آورده بود را که یک کلبه مخروبه بود،کاملاً بازسازی کردیم. پنجرههایش را درآوردیم، سقفش را عوض کردیم. کومه روی مرداب و قهوخانه چوبی رو ی آب را از ابتدا ساختیم.این قهوهخانه که محل تجمع ماهیگیران بیکار بود، وجود خارجی نداشت و آن را از صفر ساختیم.
برای اینکه تماشاگر از دیدن قابهای متفاوت، به لذت بصری برسد، 37 روز در آب و مرداب بودم؛ روزی که آمدم بیرون آن قدر بدحال شدم که مرا پیش پزشک بردند و مشخص شد که فشارم روی 6 است! خلاصه این که، ساختن چنین فیلمی جسارت میخواست.
ابوالقاسمی نژاد: برای رسیدن به لوکیشن کومه در مرداب، واقعاً یک پل شناور شبیه آن چه رزمندگان در جبههها روی هور ساخته بودند، ساختیم. برای رفتن به کومه مسیری به عرض حدوداً 50 متر داشتیمکه نمیتوانستیم با قایق به آنجا برویم و عوامل یک پل شناور برای آن ساختند.
یاری: در واقع گروه طراحی صحنه علاوه بر اینکه باید جلوی دوربین طراحی میکردند، یک طراحی مضاعف هم برای پشت صحنه داشتند. اگر میخواستیم با جلوههای ویژه بصری کار را جلو ببریم باید هزینه زیادی میکردیم در حالی که محدودیت مالی داشتیم. خودمان دستگاه مِهساز و بارانساز ساختیم. این همان سینمای مستقل است. مگر سینمای مستقل غیر از جسارت در طراحی موضوع و استفاده از فضاهای ناب و تازه است.
آنا: آقای یاری، تصویری که از نواحی شمالی کشور (چه دریا و چه مناطق جنگل) در آثار نمایشی سینما و تلویزیون ارائه شده، معمولاً قابهایی زیبا و کارت پستالی با مناظری لطیف و سرسبز است که نشاط و سرزندگی و البته نوعی شیک بودن را به مخاطب القاء میکند. اما به نظر میرسد در لیلاج این تصویر متعارف، کاملاً به سود قصه کنار رفته و شاهد یک فضای سرد، خشن و تا اندازهای چرک هستیم.
یاری: به نظر من وقتی یک فیلمساز میخواهد یک فیلم اجتماعی بسازد، حتماً خودش به گونهای درگیر آن موضوع شده است. منطقه و محیطی که شما در لیلاج میبینید، محیطی است که اساساً من بیش از اینکه در تهران زندگی کنم، در آنجا به سرمیبرم. بین شالیکارها کلبهای دارم که گاهی به آنجا می روم و بهترین روزهای زندگیام را با آنها سپری میکنم. در قهوهخانههایی که دور هم جمع میشوند حضور دارم و چیزهایی از آنها یاد گرفتهام که در دوران تحصیل در دانشگاه هم به دست نیاروردهام.
غلبه بر سختیهای محیطی و دشواریهای طبیعتی که در آن قرار دارند، سوژههای زیادی را با خود به همراه دارد. البته من قرار نبود آنچه را که دارد واقع میشود بر پرده سینما بیاورم. قرار بود که از درون این شکل از زندگی، جهانی شکل بگیرد که تماشاگران بتوانند این محیط سرد، خشن و سخت و آدمهایی را که در زندگی یکدیگر سرک میکشنددرک کنند.
همیشه فکر میکردم چرا اینقدر نگاه آدمها نسبت به همدیگر و نسبت به غریبه ای که از بیرون می آید سنگین است. این مسائل را با خانم سارا خسروآبادی در میان گذاشتم. البته برنامه من این نبود که چون قرار است شخصیت اصلی این فیلم یک زن باشد، حتماً یک نویسنده خانم هم در کنارمان باشد،اما هر بار که خانم خسروآبادی لایههای این فیلمنامه و زیرمتنهایش را گستردهتر میکرد، دیدم که چقدر خوب شد که یک نویسنده خانم برای نوشتن این فیلمنامه در کنار ما قرار گرفت.
آنا: پس جزئیات فیلمنامه با همفکری شما و خانم خسروآبادی شکل گرفت؟
یاری: وقتی با خانم خسروآبادی نوشتن طرح را شروع کردیم.کار خیلی سخت و به اصطلاح با موتور خیلی سنگین حرکت میکرد تا اینکه به پیرنگ «نجات» رسیدیم و موتور فیلمنامه روشن شد. خودمان احساس کردیم که فیلمنامه دیگر چفت و بستهای لازم خودش را دارد. در بیشتر کارهای من نوجوان، شخصیت اصلی است.
یاری:اگر لیلاج را نمی ساختم دیوانه میشدم!
اینجا هم دوست داشتم یک بار دیگر یک نوجوان که در یک خانواده متلاشی زندگی میکند را محور قرار دهم؛ دختری که به دل مرداب می زند و تلاش میکند پدر شکستخورده و درگیر با الکل خود و مادرش که از این شرایط فراری است را بار دیگر کنار هم جمع کند.
در روزهای نوشتن فیلمنامه، بعضی روزها پیش میآمد که احساس میکردم ذهن و قلمم یاری نمیکند، کار را تعطیل میکردم و به همان فضای مردابی فیلم در شمال می رفتم. وقتی فضا مه آلود میشد میایستادم و صدای بلند داد میزدم: «رعنا بیا!» خانمم میگفت اگر که این فیلم را نسازی چه میشود؟ گفتم هیچی، دیوانه میشوم! مثل زنی میشوم که فرصت مادر شدن را برای همیشه از دست داده است. این فیلم باید ساخته شود.
زمانی ارزش های قصه یک فیلمنامه کامل و پخته شده و زمانی میتوانیم بگوییم این فیلم متولد شده است که بهعنوان کارگردان نشانههایی را درون فیلم بگذارم. نشانههایی که مخاطب از طریق زیرمتن اثر را کشف و درک کند. بدون آن زیرمتن، هر چقدر هم قصه جذابی داشته باشیم در نهایت از آن قصه فراتر نمی رود. این زیرمتن برایم مهم بود چون به هر حال با یک فیلم اجتماعی مواجه بودیم.
اگر قرار بود یک فیلم تفریحی و بعضی کمدیهای این چندساله بسازم این همه آدم را به دردسر نمیانداختم. قرار بود که یک «فیلم» بسازیم. برای درک آن زیرمتن، لازم بود محیطی سرد، بارانی و پر از مه بسازم که آدمها مدام درون آن در حال پنهان شدن هستند و این فضا را ترسناک میکند،در چنین جامعهای که مردها نمکشیده و راکد شدهاند دو زن را میبینیم که یکی از گذشته و زادگاه خود فرار میکند و دیگر مشکل شنوایی و گفتاری دارد.
بابایی: خورشید نماینده زنانی است که نادیده گرفته شده و توانایی حرف زدن ندارند.
این جامعه مردابی زمانی شکل میگیرد که آدمها توی زندگی هم سرک میکشند.از سوی دیگر آدمهای این جامعه قادر به صحبت با هم نیستند و گفتگو تعطیل است. این یک جامعه مردابی است. جامعهای که زیر پای همه سست و لغزان است. در یک جامعه سست، آدمها برای اینکه خودشان ثابت بمانند، مجبورند بقیه را هل بدهند.
آنا: به نظر می رسد نمیخواستید تماشاگر این گونه احساس کند که با یک نگرش فیمینیستی مواجه است که میخواهد حق را کاملاً به رعنا بدهد.
خسروآبادی: آنچه درباره شخصیت رعنا، برای ما مهم بود این است که این آدم به دلایلی از جهانی که همان روستای زادگاهش است، فرار کرده. به هر حال حق هم داشته، اما اگر نگاه خاکستری به شخصیت را درنظر بگیریم خب شاید باید میماند و میجنگید و جامعه را میساخت.
همه چیز ممکن است دست به دست هم دهد تا آدمی را از جایی بیزار کند، اما مفاهیمی مثل خانه و خاک وطن با ریشه آدم گره خورده و ممکن است از همه منطقهای دیگر پررنگتر عمل کند. من و آقای یاری در بحثهایی که باهم داشتیم به این نکته فکر میکردیم و آقای یاری هم خیلی این نگاه را دوست داشت که رعنا به عنوان نماد روشنفکر، فقط نباید خودش را نجات دهد، بلکه باید بماند و بجنگد.
آنا: نقش خورشید با بازی خانم بابایی هم با وجود کوتاه بودن به نسبت نقش های دیگر، به چشم آمد. شما چگونه به پروژه لیلاج پیوستید؟
بابایی: این آرزوی هر بازیگری است که نقشهایی به او داده شود که او را به چالش بکشاند و مرتب آزمون و خطا داشته باشد. این اولین همکاری من با آقای یاری نبود و پیش از این هم با هم کار کرده بودیم؛ ممنونم که به من اعتماد کردند. خیلی سخت و با کمک و راهنمایی آقای یاری توانستم به نقش برسم. خورشید نماینده زنانی است که سنتی زندگی کردهاند و نادیده گرفته شده اند؛ زنانی که توانایی حرف زدن ندارند.
در سکانسی که سمعک از او گرفته میشود و دیگر گویا کل جهان را از او میگیرند، این زن فقط لبزدن آقای مهران احمدی را میبیند. من خودم هم در سالن سینما خیلی غافلگیر شدم؛ نمیدانستم قرار است چنین تدوینی بشود، واقعاً انگار از یک بلندی به خلاء پرتاب شدم.احساس کردم در جهانی که نه گوشی برای شنیدن است و نه زبانی برای گفتن دست و پا می زنم.
بابایی: با دیدن سکانس گفتگوی شهباز و خورشید روی پرده، انگار از یک بلندی به خلاء پرتاب شدم.
ما زنان زیادی در جامعه داریم که با وجود داشتن توانایی ها و فضیلت های فراوان بلد نیستند حرف بزنند. در یک پوسته مدرن، به شکل سنتی و در انزوا زندگی میکنند و دیگر فراموش شدهاند.
همانطور که آقای یاری گفتند، مردهای این ده انگار نَم کشیدهاند؛ به نظر من زنان این ده هم کپک زدهاند. یکی از ویژگیهای آقای یاری این است که محال است در فیلم حرفی را بیهوده بزند؛ آن حرف حتماً یک زیرمتن دارد. همه سکانسها و دیالوگهای این فیلم حرفی برای گفتن دارد؛ خورشید هم حرفهای بسیار تأملبرانگیزی دارد که شنیده نمیشود.
در کنار خورشید، رعنا (محیا دهقانی) را هم داریم که عصیان میکند، برای خواستههایش میجنگد و میرود. آن سکانسی هم که در مرداب میافتد و دست و پا میزند، دست و پا زدن این زن فوقالعاده است! من اصلاً گفتم این چهجوری در آن آب است و چهجوری دست و پا میزند و هیچ کمکی هم را نمیپذیرد! در آن مرداب و در اوج بی ثباتی و لرزان بودن میخواهد روی پاهای خودش بایستد.
آنا: چگونه به شیوه صحبت کردن خورشید به عنوان زنی دارای مشکل شنوایی و گفتاری رسیدید؟
بابایی: در دورخوانیها، با مدل های گوناگون با لکنت صحبت کردم تا به یک شکل مورد قبول آقای یاری رسیدیم و گفتند همین را نگه دار. من با تعدادی از هنرجویان نوجوان کلاس بازیگری دارم؛ در روزی که دقیقاً فردای آن برای شروع فیلمبرداری آفیش بودم،گفتم بچهها میبینید چقدر دنیای بازیگری سختی است؟ فردا من باید چنین شخصیتی را بازی کنم و این سختیها را دارد.
یکی از بچهها گفت خانم، خاله من چنین محدودیتی دارد.رفتیم منزل خالهاش و او را دیدیم. این زن فوقالعاده بود! بسیار خونگرم و شاد. چیزهایی که از این خانم برای قوت دادن به خورشید پیدا کردم با آقای یاری در میان گذاشتم و بعد لحن این شخصیت به یک تعادل رسید.
یاری: نباید فراموش کنیم که اگر نقش خورشید در لیلاج نمیگرفت، پاشنه آشیل کار میشد و فاجعه میشد!
ادامه دارد.....
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/