دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
31 ارديبهشت 1398 - 10:51

قیمت جان

اخیرا ویدئویی از یک جوان پورشه سوار لایک‌خور فضای مجازی شد که زده بود چند ماشین بی‌نوا را تبدیل به ضایعات کرده بود یک نفر را هم کشته بود.
کد خبر : 382873
2019-05-20-10-06-11.jpg

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، نمی‌دانم تقصیر من بود، یا تقصیر ساربان -ببخشید راننده- یا تقصیر سعدی. اما هر چه بود به خیر گذشت. نمی‌دانم من عادت دارم قدم که می‌زنم غزلیات سعدی را مزمزه کنم یا سعدی عادت دارد وقت و بی‌وقت در سرم پرسه بزند. البته این را هم بگویم با این وضع زندگی، اگر موقع رانندگی سعدی نخوانم و حواس خودم را پرت نکنم، مجبور می‌شوم به مشکلاتم فکر کنم آن وقت احتمال دارد به جای این که ماشین به‌من بزند، خودم خود را زیر ماشین بیندازم. بگذریم، تقصیر هر کس که بود آن روز ظهر هم مثل همیشه در خودم بودم و عرض خیابان را طی می‌کردم که با صدای ترمز ماشینی سرم سوت کشید. تا به خودم بیایم کاپوت و سپر ماشین، وسط خط عابر در فاصله‌ی چند سانتی متری‌ام توقف کرد. می‌خواستم سرم را بالا بیاورم و فریاد بزنم «ای ساربان آهسته ران!» که از شما چه پنهان زبانم نچرخید. به عکس خودم روی کاپوت مشکی براق پورشه نگاه کردم. بعد به چشمان ساربان -ببخشید راننده- که بین شرم و غرور مردّد بود نگاه کردم. بعد راهم را کشیدم به آن طرف خیابان. سعدی در گوشم می‌خواند: «جان در قدمت کنم ولیکن/ ترسم ننهی تو پای بر خس» سعدی هم با من سر شوخی را باز کرده بود اما بی‌راه هم نمی‌گفت. خب می‌دانید ساربان کسی است که شتر می‌راند، البته می‌دانم که دیه‌ی انسان هم با قمیت شتر محاسبه می‌شود، اما آخر می‌دانید قیمت پورشه‌ای که داشت زیرم می‌کرد بیش از سه برابر دیه‌ی انسان بود، یعنی بیش از سه برابر قیمت جانم.


من بر عکس بیشتر مردم همان‌طور که از فوتبال سر در نمی‌آورم، به ماشین هم رغبت جنون آمیزی ندارم. اما چیزی که باعث می‌شود چشم‌هایم در کاپوت براق بعضی ماشین‌ها برق بزند مقایسه‌ی قیمت‌شان با قیمت جانم است. ماشین برایم مهم نیست، قیمت جانم که مهم است. «قیمت جان» را که نوشتم اول به خودم تشر زدم. بعد خنده‌ام گرفت. اما بعد با خودم کنار آمدم که واقعیت است. ما «قیمت جان» داریم. همان‌طور که قیمت سیب‌زمینی و پیاز و گوشت داریم. بله شرم آور است ولی داریم. امروز ویدئویی لایک‌خور فضای مجازی شد از جوان پورشه سواری که زده بود چند ماشین بی‌نوا را تبدیل به ضایعات کرده بود یک نفر را هم کشته بود. (شما بخوانید یک خانه را سیاه‌پوش کرده بود.) بعد هم در در جواب اعتراض مردم گفته بود: خب دیه‌اش را می‌دهم!


 من نمی‌توانم درک کنم. نمی‌دانم دلیل این که نمی‌توانم درک کنم این است که قیمت ماشینم سه برابر قیمت جان نیست یا دلیلش این است که در کودکی هر بار به اشتباه مورچه‌ای را له کردم پدرم سرزنشم کرد که «جان» موجودی را گرفته‌ام. نمی‌دانم دلیل حرف آن جوان این است که ماشینش سه برابر قیمت جان است یا از کودکی دیده پدرش برای قیمت هر چیز چک می‌کشد. نمی‌دانم دلیل سکوت جامعه و صاحبان قلم و رسانه این است که ماشین‌‌شان سه برابر قیمت جان نیست (یا هست) یا در کودکی مورچه‌ای را له نکرده‌اند (یا له کرده‌اند). پرونده‌ی این جوان هم که بسته شود پرونده‌ی چشم‌هایی که در کاپوت براق بعضی ماشین‌ها برق می‌زنند هنوز باز است. مثل گزاره‌ آخر این یادداشت که هنوز باز است: مجری یکی از برنامه‌های تلویزیون با خواندن این خبر در پخش زنده چشمانش برق زد و گفت از این پدرها که برای دخترشان پورشه می‌خرند اگر به غلامی قبول کنند ما هستیم....


منبع:جام‌جم


انتهای پیام/4112/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب