دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
رسم یاران/ 70

پاسخ شهید به توهین و درشتی

شهید صمدی به مخاطبش که قصد درگیری داشت گفت: وقتی که ما همدیگر را نمی‌شناسیم، چه دلیلی برای دشمنی هست؟!
کد خبر : 343237
1364.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، در پنجم بهمن ماه سال 1331 در روستای قشلاق شهرستان سنقر از توابع شهر کرمانشاه به دنیا آمد. با وجود شرایط نامناسب مالی تحصیلات خود را تا پایان ششم ابتدایی در این روستا پشت‌ سرگذاشت. پس از آن برای کمک به اوضاع مالی خانواده به تهران آمد. دوران خدمت خود را در بندر ترکمن پشت سر گذاشت و در همان جا نیز محافل مخفی دینی و قرآنی را بین سربازان تشکیل می‌داد.


با پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. با شروع جنگ تحمیلی حضوری پررنگ در جبهه‌های جنوب و غرب داشت و سرانجام در بیست و چهارم مرداد سال 1362 در منطقه عملیاتی کامیاران به خیل شهدای گلگون‌کفن دفاع مقدس پیوست.


خاطره زیر به نقل از یکی از دوستان این شهید بزرگوار است: با مینی‌بوس ایشان همراه با تعدادی از هم ولایتی‌هایمان عازم مراسم ختم بودیم. در میانه راه متوجه شدیم یک دستگاه کامیون با سرعت غیرمجاز و تجاوز به چپ در مسیر مقابل، ممکن است موجب تصادفی دلخراش با کشته‌های بسیاری شود. شهید فرضعلی که رانندگی می‌کرد، در لحظه آخر مینی‌بوس را به شانه خاکی کنار جاده هدایت کرد. با اینکه مینی‌بوس از مسیر خارج شد و بعد از چند بار غلت خوردن، چندین متر آن طرف‌تر واژگون شد، ولی به لطف خداوند کشته‌ای نداشتیم و تنها یکی دو نفر دچار شکستگی استخوان شدند.



راننده کمپرسی از ماشین خارج شد و با الفاظ رکیک و زشت، به شهید فرضعلی فحاشی کرد. تعدادی از مسافرین به سوی راننده کمپرسی هجوم آوردند که شهید فرضعلی مانع آنها شد و گفت: شکر خدا را به جا بیاورید که همگی زنده‌ایم. سپس با زبانی ملایم به راننده کمپرسی گفت: آیا شما مرا می‌شناسی؟ آیا من شما را می‌شناسم؟ راننده گفت: نه! ایشان گفت: وقتی که ما همدیگر را نمی‌شناسیم چه دلیلی برای دشمنی هست؟ نه من قصد آزار شما را داشتم نه شما این قصد را داشتید. این، فقط یک اتفاق بوده که الحمدلله به خیر گذشت.


شهید فرضعلی با این حرف‌ها، راننده کامیون را متقاعد کرد که مقصر بوده و می‌بایستی خدا را شکر کند که تخلفش، خسارت جانی در پی نداشته. راننده کامیون که منقلب شده بود، سر و صورت ایشان را بوسید و گفت: تو را به خدا بگو تو کی هستی؟ پیغمبر زاده‌ای؟ امام زاده‌ای؟ تو می‌توانستی به کمک مسافران مرا به باد کتک بگیری. اما نه تنها این کار را نکردی، بلکه خدا را به خاطر سلامتی مسافران، شکر می‌کنی!


 انتهای پیام/4104/


 


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب