دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
گلشنی پاسخ داد:

چرا از حکمت غافل شده‌ایم؟

نظریه‌پرداز حوزه فلسفه علم، در سخنرانی خود به دلایل غفلت از موضوع حکمت در علم امروز پرداخت.
کد خبر : 328400
1397083007513906390704.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه آیین و اندیشه گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا از مؤسسه حکمت و فلسفه، متن سخنرانی مهدی گلشنی در همایش روز جهانی فلسفه 1397 که در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد، به شرح زیر است:


حکمت، موضوع فراموش شده عصر ما


خدمت اساتید معظم سلام عرض می‌کنم. از اینکه در حضورتان هستم بسیار خوشوقت هستم و از این مؤسسه به خاطر برگزاری مراسم این روز و مخصوصاً این موضوع متشکرم. زیرا، حکمت موضوع فراموش‌شده عصر ما است. این فقط گفته من نیست و سخن برخی از بزرگان غرب نیز هست.


من صحبت از حکمت و تمدن پایدار می‌کنم. زیرا من تمدنی که در غرب هست را پایدار نمی‌بینم و دلایل آن را نیز می‌توانم توضیح دهم. حتی برخی از بزرگان غرب نیز در این موضوع کتاب نوشته‌اند. اکنون غرب از طرفی در علم پیشرفت می‌کند و از طرف دیگر درگیر مسائلی چون انسان‌کشی، تخریب محیط زیست، نابودی انسان‌ها و غیره است که اینها با تمدن پایدار هم‌خوانی ندارد. در ادامه، تذکر بعضی از بزرگان معاصر و هم‌زمان غرب را نیز عرض خواهم کرد.


ما با چند مطلب سر و کار داریم که اولین آنها حکمت است. برداشت ما از حکمت چیست؟ برداشت ما و غربی‌ها از حکمت یکی است. من ابتدا بحث را با چند تعریف شروع می‌کنم و بعد، از جهان اسلام نیز معرفی می‌کنم و سپس برداشت خود را به شما می‌گویم. برداشت من دقیقاً همان چیزی است که بعضی از بزرگان در اینجا در سخنرانی‌های قبلی خود فرمودند.


فرهنگ oxford در تعریف حکمت می‌گوید: توانایی قضاوت درست در مسائل مربوط به حیات و رفتار و داشتن قضاوت درست در انتخاب وسائل و اهداف.
نیکولاس مکس برن از فیلسوفان علم معاصر است و کتاب from knowledge to wisdom اثر ایشان است. بعضی از حرف‌های او بسیار جالب است که برایتان خواهم خواند. ایشان حکمت را اینگونه تعریف می‌کند: «حکمت، ظرفیت برای آن است که درج کنیم چه چیزی در زندگی ارزش دارد». بنابراین حکمت شامل دانش نیز هست اما شامل بسیاری چیزهای دیگر نیر هست. او اضافه می‌کند: «کسب دانش فارغ از یک دغدغه اساسی برای حکمت چنانکه در زمان حال داریم، به نحوی خطرناک، آسیب‌زا و غیرعقلانی است».


حال به تعاریفی که در آثار اسلامی آمده است می‌پردازیم. در قرآن خیلی واضح آمده است که «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» یا «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً». قرآن صحبت از حکمت لقمان می‌کند که می‌گوید حکمت لقمان چند عنصر دارد: تسلیم به خدا و عبادت خدا، دغدغه آخرت داشتن، توجه به ارزش‌های اخلاقی از جمله اعتدال، تواضع و صبر در برابر شدائد، آگاه بودن از وظایف شخص نسبت به خودش، خانواده‌اش و دیگران.
راغب اصفهانی می‌گوید: «حکمت، درک حقیقت از طریق دانش و عقل است».


بنابراین حکمت در مورد خداوند، دانش هر چیز و خلقت ماهرانه آنهاست و در مورد انسان‌ها انجام کارهای نیک‌خواهانه است.


قرشی که معاصر خود ما است، در کتاب قاموس قرآن می‌گوید: «حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن می‌تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد».


حکمت، عامل تشخیص واقعیت


به طور خلاصه، مجهز شدن به حکمت باعث می‌شود که شخص جهات مهم واقعیت را تشخیص دهد و بین حقیقت و خطا و خوب و بد فرق بگذارد. بنابراین با توجه به اقوالی که هنوز بعضی از آنها از جمله آیت‌الله طباطبایی و غیره را ذکر نکرده‌ام، چند خصوصیت برای حکمت می‌توان ذکر کرد: استفاده مناسب از دانش، قضاوت معقول، شناخت مسائل اساسی، دوربینی و بصیرت، حساس بودن نسبت به ملزومات اعمال شخص و درک همبستگی همه اشیاء. اگر بخواهم به طور خلاصه‌تر بگویم، حکمت به کار گرفتن عقلانیت تمام عیار است. اگر عقلانیت به طور تمام عیار به کار گرفته شود، هم دوربین است و هم جامع‌بین است و همه جهات را در نظر می‌گیرد. حکمت، به کار گرفتن عقلانیت تمام عیار است که تمام ابعاد حیات انسانی را دربرمی‌گیرد. این بخش مربوط به تعریف حکمت بود.


حال به سراغ تمدن درخشان اسلامی و حاکمیت حکمت بر دانش می‌رویم. اولاً منظور از تمدن، مجموعه علوم، فنون، قوانین، آداب و رسومی است که حالت فکری، سیاسی، اقتصادی و غیره را دربرمی‌گیرد. به نظر من این تمدن انسانی تا آن دوران که درخشان بود، یک سری عناصر داشت که من آنها را در کتاب از علم سکولار تا علم دینی در بخشی که مربوط به شکوفایی تمدن اسلامی است برشمردم. تا وقتی که آن عناصر حاکم بود، آن تمدن درخشان بود. وقتی که اشعری‌ها آمدند و حاکم شدند و عقلانیت کنار گذاشته شد، آن عناصر نیز کنار گذاشته شدند.


در این گفته تردیدی نیست و غربی‌ها نیز آن را قبول دارند و حتی اقرار می‌کنند که تمدن اسلامی برای 350 سال بلامنازع بود. اما بعد از آن، این تمدن رو به افول می‌رود. فلاسفه و بزرگان ما چند خصوصیت داشتند: پرهیز از تقلید کورکورانه، سفارش به تبعیت از برهان، حق‌جویی، کل‌نگری و سعه صدر. همه اینها مظاهر حکمت عقلانی هستند و چیزهایی بود که آن موقع وجود داشت. همه حرف فلاسفه و بزرگان ما این بود که باید یکپارچگی عالم خلقت و وحدت تدبیر را در نظر گرفت. آنها برخلاف فلاسفه امروزی که فقط به بعد ریاضی قضایا نگاه می‌کنند و فقط یک بعد را نگاه می‌کنند، کل‌نگر بودند.


همایش روز جهانی فلسفه


اتفاق بسیاری جالبی که در غرب اتفاق افتاده است همین کل‌نگری است که متأسفانه من انعکاس آن تحولات را در محیط خودمان نمی‌بینم. هر ادای زشتی که در غرب هست، فوراً منعکس می‌شود ولی انعکاس بعضی تحولات بسیار مثبت که بعضی از آنها را ذکر خواهم کرد در محیط ما کم است.


متفکران مسلمان نه تنها علوم طبیعی را جدای از دین تلقی نمی‌کردند، بلکه مطالعه طبیعت را یک وظیفه دینی می‌دانستند. امروز نیز بعضی از بزرگان در غرب همین‌طور تلقی می‌کنند. بعضی از برندگان جایزه نوبل، بعضی از بزرگترین زیست‌شناس‌ها یا فیزیک‌دانان الان همین تلقی را از مطالعه طبیعت دارند.


سقوط تمدن اسلامی از اوایل قرن دوازده میلادی شروع شد و شخصیت‌های بسیار بزرگی مثل خواجه نصیر که با پنج نسل فاصله شاگرد ابن‌سینا می‌شود، ظهور کردند. آنها در مدارس خصوصی تحصیل کردند. وقتی علم جدید آمد چه شد؟ همان دیدی که بر ابوریحان و ابن هیثم حاکم بود، بر بزرگان علم جدید مثل لایبنیتس و نیوتن نیز حاکم بود. نیوتن موحد بود و به تثلیث اعتقاد نداشت. اما بعدتر، وقتی هیوم و آگوست کنت آمدند و پوزیتیویسم حاکم شد و آنها فکر کردند که فقط باید با چیزهایی که ریشه در تجربه دارد طی کنند و فقط باید به آنها بسنده کنند، قضیه تغییر کرد. تا اینکه در دوران ما علم جدید آمد و فراموشی حکمت شروع شد. ثروت و قدرت ملاک شدند.


 دو هدف علم در غرب


در زمان ما علم برای دو جهت دنبال می‌شود. البته منظور من محیط غرب است و محیط ما از این جهت نیز خیلی عقب است. بخشی از آنها هنوز برای فهم طبیعت است که ببینند در طبیعت چه می‌گذرد. بعضی از آنها موحدانه و بعضی ملحدانه به موضوع نگاه می‌کنند. اما به هر حال می‌خواهند ببینند که در طبیعت چه می‌گذرد. جهت دوم برای قدرت و ثروت و غیره است. متأسفانه ایده علم به خاطر خود علم به جمع آوری اطلاعات تبدیل شده است.


یکی از فیلسوفان واقعاً حکیم غرب خانم «مری میجلی» است که من در سخنرانی‌شان در فرانسه شرکت داشتم. ایشان در آنجا حرف بسیار زیبایی زد که من آثار آن را هم در غرب و هم در محیط خودمان می‌بینم. ایشان می‌گفت امروزه سطح اطلاعات ما زیاد و عمق آن کم شده است. افراد راجع به هر زمینه یک سری چیزهایی را می‌دانند، اما اگر راجع به چیزی خاص از آنها سؤال شود دیگر نمی‌توانند حرف بزنند.


او می‌گوید وقتی دانش با جمع کردن اطلاعات برابر گرفته می‌شود، شناخت به زمینه رانده می‌شود. در این صورت ایده حکمت فراموش می‌شود. الان به طور عمده دانش فقط به جمع ‌می‌بینیم که می‌خواهند تا انتهای قضیه‌ای مثل طبیعت و غیره را بفهمند. در محیط‌هایی مثل فیزیک و غیره دانشجو از سؤال کردن در مسائل مختلف منع می‌شود. در غرب هم همین‌طور بود، اما آنها اکنون فهمیده‌اند که این کار اشتباه بوده است.
به علاوه، علم در زمان ما در راه قوت نظامی و غیره به کار رفته است، به طوری که بعضی از بزرگان نسبت به این موضوع انتقاد کرده‌اند.


 پاسخ راسل به هالدین


جنگ جهانی اول حدود سال 1920 به پایان رسید. تعداد زیادی آدم در جنگ جهانی اول کشته شدند. یکی از افرادی که فقط علم تجربی را قبول داشت و فقط برای آن شأن قائل بود، «برتراند راسل» بود. راسل در جایی گفته است که فقط علم تجربی برای او معنا دارد. اما وقتی راسل چند میلیون کشته در جنگ جهانی اول را دید، حرفی زد که آن را برایتان می‌خوانم. هالدین کتابی نوشته بود. راسل در سال 1923 کتابی به اندازه دست من و با قطری کم نوشت که من آن را تصادفاً در کمبریج پیدا کردم. آن کتاب دیگر چاپ نمی‌شود.


راسل در آن کتاب کم قطر به هالدین پاسخ داد و گفت:
کتاب دادلوس هالدین تصویر زیبایی از آینده به دست داده است که آن می‌تواند از طریق استفاده از کشفیات علمی، شادی انسانی را ارتقا بخشد. من اگرچه مایلم که با پیش‌بینی او موافقت کنم، تجارب درازمدت از سیاستمداران و حکومت مرا تا حدی مشکوک کرده است. من مجبورم که احساس خوف کنم از اینکه علم مورد استفاده قرار گیرد به طوری که بر قدرت گروه‌های غالب بیافزاید به عوض اینکه انسان‌ها را شاد کند. علم به انسان‌ها قدرت کنترل بیشتر خویش و مهربانی بیشتر یا توان بیشتر برای تخفیف شهوات‌شان را نداده است. بدین علت علم تهدید می‌کند که سبب نابودی تمدن ما بشود.


همایش روز جهانی فلسفه


راسل در آن کتاب به صراحت می‌گوید که علم به دست قدرتمندان و ثروتمندان می‌افتد و برای آینده بشر تمدنی باقی نمی‌ماند. سر و صدای بعضی دیگر از بزرگان، بعد از جنگ جهانی دوم درآمد. شوماخر یک اقتصاددان درجه اول در زمان بعد از جنگ جهانی دوم بود. او از آلمان به انگلیس رفت و مشاور اعظم نخست وزیر انگلیس شد. من از اینکه یک اقتصاددان دید بسیار عمیقی نسبت به قضایا داشته باشد تعجب می‌کنم. Small is beautiful و a guide for the perplexed دو کتاب او هستند که هر دوی آنها به فارسی ترجمه شده‌اند.


ببینید شوماخر چه زیبا توصیف می‌کند:
علم قدیم، حکمت یا علم برای شناخت عمدتاً متوجه خیر مطلق بود. یعنی حقیقت، خیر و زیبایی که دانش آن خوشبختی و نجات به بار می‌آورد. علم جدید عمدتاً متوجه قدرت مادی بوده است. گرایشی که آنچنان رشد کرده است که تقویت توان سیاسی و اقتصادی معمولاً به عنوان اولین هدف و توجه اصلی برای خرج کردن در راه علمی به حساب می‌آید. علم قدیم به طبیعت به عنوان صنع الهی و مادر انسان نظر می‌کرد، اما علم جدید به عنوان خصمی به طبیعت می‌نگرد که باید بر آن پیروز شد یا سیلی که باید از آن بهره‌برداری کرد. اما بزرگ‌ترین و متفاوت‌ترین تفاوت به نگرش علم به انسان مربوط می‌شود. علم برای شناخت، انسان را مخلوقی به صورت خدا می‌دانست؛ شاهکار خلقت و بنابراین مسئول جهان. علم برای کنترل ضرورتاً انسان را چیزی جز محصول تصادفی تکامل نمی‌بیند. حیوانی بالاتر، یک حیوان اجتماعی، موضوعی برای مطالعه با همان روش‌هایی که سایر پدیده‌های این جهان مطالعه می‌شوند.


 مک برن و نقد علم جدید


در سال‌های اخیر یک فیلسوف انگلیسی به نام آقای «نیکولاس مک برن» به میدان آمده است. من این گفته‌ها را مخصوصاً بیان می‌کنم تا ببینید که گاهی چیزهای زشتی به وجود می‌آید. اما گاهی وقت‌ها آنها چیزهایی می‌گویند که حکمای ما گفته‌اند و در فرهنگ ما بسیار موجود است ولی الان در سطح عمومی مثل دانشگاه‌ها و سایر محیط‌های عمومی پیدا نمی‌شود. آقای نیکولاس مک برن یازده سال پیش، در سال 2007 کتاب from knowledge to wisdom را نوشت. او بعدتر کتاب دیگری نوشت و خواهان انقلابی در فلسفه علم شد.


 او حرف زیبایی می‌زند و می‌گوید:
بسیاری از تحقیقات علمی و فناورانه صرف علایق کشورهای ثروتمند می‌شود، نه علایق هزاران میلیون افرادی که در فقر محقرانه زیست می‌کنند. تحقیقات پزشکی در درجه اول صرف بیماری‌های ثروتمندان می‌شود، نه بیماری‌های فقرا. همچنین است مسئله ننگ‌آور تحقیقات نظامی. در انگلیس 30 درصد بودجه تحقیق و توسعه صرف کارهای نظامی می‌شود و در آمریکا 50 درصد. در دنیای ما که مملو از ناباوری‌ها، بی‌عدالتی‌ها، تعارض و جنگ است این سؤال مطرح می‌شود که آیا این مخارج در جهت بهترین منافع انسانیت است؟ سکوت عمومی در برابر این مطلب نیز درخور تعجب است ناتوانی جامعه علمی که درباره آن صحبت کنند.


ایرادی که او وارد می‌کند این است که چرا جامعه علمی نسبت به این مسائل ساکت است. بودجه زیادی صرف نابودی انسان‌ها می‌شود. چرا جامعه علمی ساکت است؟ اتفاقاً زمانی که کلینتون رئیس جمهور آمریکا بود، یکی از فیلسوفان بسیار برجسته اما ملحد به همراه عده‌ای دیگر نامه‌ای به صورت دسته جمعی برای کلینتون نوشتند و ایراد گرفتند که چرا بودجه زیادی را صرف امور نظامی می‌کنید و چرا دانشمندان ساکت‌اند؟


«نیکولاس مکس برن» بعد از آن کتاب معروف خود مقاله لزوم انقلاب بر فلسفه علم را نوشت. مقاله دیگر او که در مجله بیوشیمی و بیوفیزیک به چاپ رسید لزوم انقلاب در برنامه دانشگاه‌ها بود. اینها توصیه‌های بسیار خوبی هستند. فارغ‌التحصیل‌های ما فقط یک سری علوم را یاد می‌گیرند، فارغ از اینکه این علوم در جامعه انسانی به کار می‌روند. امروز به دنبال این هستند که مقاله‌ای بنویسند و مقامی بگیرند. حتی دنبال فهم طبیعت نیستند. من به عنوان کسی که در دانشکده فیزیک به سر می‌برد می‌گویم آن ابعادی از بحث‌ها که کمی این سؤال را ایجاد می‌کند که پشت قضیه چیست، امروزه مطرح نیست.


 امثال اینشتین به دنبال فهم آن مطالب بودند. در غرب این مسئله کمی تغییر پیدا کرده است، اما در محیط ما نه. در محیط ما فقط یک جمع و ضرب، یک مقاله و یک مقام است. مک برن در مقاله لزوم انقلاب در فلسفه علم حرف زیبایی می‌زند. اگر این سخن را می‌گفتیم، چیز عجیبی نبود. اما نقد کردن در محیطی که به دنبال نابودی دنیاست نشان می‌دهد که یک عده آدم بی‌غرض واقعاً دغدغه دارند. مک برن، از معروف‌ترین فیلسوفان علم، به صراحت می‌گوید: «نه فلسفه قاره‌ای، نه فلسفه تحلیلی».
منظور او حکمت طبیعی لایبنیتس است. در ایران دانشجویان هنوز به گروه فلسفه علم نیامده می‌خواهند بدانند فلسفه تحلیلی چه زمانی درس داده می‌شود. من به عنوان کسی که در علوم فعالیت می‌کنم می‌گویم که ذره‌ای از این مطالب در علوم به کار نمی‌رود، اما ما در ایران به دنبال آن هستیم.


تحول دنیا در علوم شناختی و عقب‌ماندگی ما


علوم شناختی به مقدار زیادی در دنیا تحول پیدا کرده است. بعضی از مهم‌ترین فیزیکدان‌ها و زیست‌شناسان می‌گویند هیچ وقت نمی‌توان شعور انسان را با فیزیک توضیح داد. اما در رشته علوم شناختی در ایران می‌خواهند تمام قضیه‌ها را با فیزیک تمام کنند!


ما نسبت به سطح جهان واقعاً عقب هستیم و از تحولات جهانی دور هستیم. نیکولاس مک برن در مقاله نیاز به انقلاب در فلسفه علم چند مطلب را بیان می‌کند:
نیاز است که انقلابی در فلسفه علم به وجود آید، هم در خود رشته فلسفه علم و هم در اهداف و روش‌های علم آن‌طور که الان فهمیده می‌شود. ما به پارادایمی نیاز داریم که بپذیرد علم سلسله مراتبی از مفروضات متافیزیکی درباره فهم‌پذیری و قابلیت شناخت جهان دارد.


به طور خلاصه، جدایی حکمت از دانش به جای اینکه در جهت آسایش و تأمین نیازهای بشر باشد، منجر به ناامنی، اضطراب، بی‌اخلاقی و انحطاط بعد معنوی بشر شده است. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که چرا علم و فناوری، رفاه و شادمانی انسان‌ها را به همراه نیاورده است؟ 50 سال پیش یکی از دانشگاه‌ها در آمریکا در مورد اینکه چند درصد از مردم از زندگی خود راضی هستند آمار گرفتند و درصدی را اعلام کردند. 50 سال بعد همان آمار را گرفتند و پی بردند که درصد افرادی که از زندگی خود راضی هستند کم شده است.


نویسنده کتاب تحلیل می‌کند و می‌گوید زمانی که آنها برای اولین بار آمار گرفتند یخچال و سایر امکانات وجود نداشت. الان با وجود اینکه همه امکانات هست، شادی کمتر شده است. این مسئله دوری از حکمت را نشان می‌دهد.
سؤال این است که چرا قضایا این‌گونه پیش آمدند؟


به نظر من، تمام نتایج نامطبوع علم فعلی ریشه در حاکمیت جهان‌بینی سکولار در میان عالمان معاصر دارد که دور بودن از حکمت را نشان می‌دهد و این آثار را به بار آورده است که هر کدام نیاز به باز کردن دارند:
- طرد هر دانشی که ریشه در حواس ما ندارد؛
- نادیده گرفتن مسائل اخلاقی در کارهای علمی؛
- استثمار طبیعت و جوامع انسانی؛
- غفلت از کل‌نگری به واقعیات (فقط رشته و تخصص خاص خود را می‌بینند)؛
- غفلت از دغده‌های بنیادی بشر به طور خلاصه شامل:
- معرفت‌شناسی تجریه‌گرایانه،
- هستی‌شناسی طبیعت‌گرایانه،
و اخلاق نسبی، دانشی بدون حکمت و قدرتی بدون تقوا و آسایشی بدون آرامش ذهن به وجود آورده است.


چرا از حکمت غافل شده‌ایم؟


حال سؤال من این است که چرا حکمت در زمان ما مورد غفلت قرار گرفته است؟ یکی از دلایل آن باریک شدن تخصص‌ها است. افراد فقط به حوزه خود نگاه می‌کنند. اگر حوزه آنها فیزیک، پزشکی یا مهندسی است، فقط به آن نگاه می‌کنند. مهندسان غالباً و حاکماً علوم انسانی، علوم پایه و همه چیز را با پیمانه‌های مهندسی خود می‌سنجند و لذا تخصص‌گرایی بسیار باریک شده است. برای من جای تعجب است که چرا جامعه فیزیک یا جامعه علمی به حرف بزرگان خود نگاه نکرده است؟!


هایزنبرگ یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانان قرن بیستم بود و فیزیک هسته‌ای مدیون اوست. او گفت جهان را با عینک خودتان نبینید؛ جهان وسیع‌تر از آن است که عینک شما می‌بینید. یک دیدگاه کل‌نگر داشته باشید. هایزنبرگ می‌گوید امروزه افتخار عالم عشق به جزئیات و کشف و تنظیم کوچک‌ترین الهامات طبیعت در یک حوزه بسیار محدود است. این کشف همراه با احترام برای متخصص در یک حوزه خاص بوده است. ولی این به قیمت از دست دادن ارزش روابط در یک مقیاس بزرگ شده است. در این دوران به سختی می‌توان از یک دیدگاه وحدت‌یافته از طبیعت سخن گفت. جهان یک دانشمند، حوزه باریکی از طبیعت شده است که عمر خود را صرف آن می‌کند.


بنابراین یکی از دلایل غفلت از حکمت در دوران ما تخصص‌گرایی است که البته امروزه چاره‌ای جز تخصص نیست. ابن‌سینا علوم طبیعی، پزشکی، الهیات و چیزهای دیگری را می‌دانست. در آن زمان می‌شد همه چیز را فراگرفت. الان اگر کسی بخواهد تنها در تمام زمینه‌های یک علم مثل فیزیک تخصص پیدا کند، این امکان را ندارد. اما توصیه‌ای که به فرد متخصص در یک زمینه می‌کنند این است که یک بینش کل‌نگر هم پیدا کند و بفهمد که چیزهای دیگری نیز هست.


دلیل دیگر غفلت از حکمت، غفلت از مسائل اخلاقی است. ابتدا هیوم، سپس پوپر و دیگران گفتند که ارزش‌ها و حقایق از واقعیات جدا هستند و «باید» و «هست» با هم رابطه‌ای ندارند. عبدالکریم سروش در اوایل انقلاب کتاب دانش و ارزش را نوشت و این سخن پوپر را منتقل کرد. اما او یک چیز را منتقل نکرد و آن این بود که پوپر بعداً گفت در کار علمی در سطح انسان، ارزش‌ها وارد می‌شوند. شما از داده‌های تقلبی فرار می‌کنید. شما دنبال یک تئوری می‌گردید که حداقل مفروضات در آن باشد. همه اینها ارزش هستند. کوهن و دیگران نیز سخنانی گفتند که من فعلاً آنها را دنبال نمی‌کنم. پوپر گفت وقتی به سطح انسان می‌آییم، ارزش‌ها و علم با هم جمع می‌شوند. این حرف او کمتر منتقل شده است.


نکته دیگر، تشنگی قدرت و ثروت است. افراد در این وادی افتاده‌اند. روزی من در یکی از کنفرانس‌های بین‌المللی علم و الهیات بودم. دو نفر با هم بحث می‌کردند. من یکی از آنها که شیمی‌دان آمریکایی بود را می‌شناختم. شیمی‌دان آمریکایی به دوست خود می‌گفت کاری که تو می‌کنی خطرناک است و ضرر دارد و او در پاسخ گفت این کار حقوق مرا تأمین می‌کند. شیمی‌دان پرسید وقتی تو به اندازه یک استاد حقوق می‌گیری، چه نیازی به انجام یک کار خطرناک برای بشر داری؟ این تشنگی قدرت را نشان می‌دهد.


همایش روز جهانی فلسفه


نکته دیگر که فقط فهرست‌وار ذکر می‌کنم، غفلت از مراتب بالاتر واقعیت است. نکته دیگری که در زمان ما خیلی مطرح شده است و 50 سال پیش، زمانی که من دانشجو بودم اصلاً مطرح نبود، مطرح کردن سؤالات بنیادی است؛ چیزی که پوپر آن را ultimate question نام می‌نهد. اینها سؤالاتی هستند که در خارج از علم و یا در خود علم مطرح می‌شوند، ولی علم نمی‌تواند به آنها پاسخ دهد. علم نمی‌تواند به سؤالاتی نظیر اینکه چرا قوانین فیزیک به این صورت هستند پاسخ دهد. چیزی که برنده جایزه نوبل در پزشکی، شرودینگر فیزیکدان، پلانک و دیگران به عنوان سؤال بنیادی مطرح می‌کنند این است:
از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود/ به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم


برای من حیرت‌زا است که «پیتر مداوار» چنین سؤالاتی را مطرح می‌کند و صریحاً می‌گوید علم نمی‌تواند به این سؤالات پاسخ دهد. جواب این سؤال را یا از دین و یا از فلسفه و غیره می‌گیریم.
حال برای برپایی تمدن اسلامی چه باید کرد؟ به نظر من، ترویج تفکر اسلامی و حاکمیت دادن جهان‌بینی اسلامی در جهت‌دهی - هم در بُعد نظری و هم در بُعد عملی - به علم و فناوری، توجه به نیازهای جوامع اسلامی از جمله کارهایی است که می‌تواند به برپایی تمدن اسلامی کمک کند. در مقام عمل، یکی احیای تفکر اسلامی و سیاست‌گذاری برای رفع مشکلات موجود، ضرورت حاکمیت یک دیدگاه کل‌نگر از جمله مواردی هستند که باید به آنها توجه داشت و مهم‌تر از همه اینها، احیای تفکر اصیل اسلامی است.


 اشتراکات علمی ادیان ابراهیمی


من موارد بسیار زیادی در مورد علم را بین دو دین ابراهیمی و دین خودمان اشتراکی یافتم و حتی به رئیس انستیتو فارادی دانشگاه کمبریج پیشنهاد دادم تا طرحی مشترک روی مشترکات علم ادیان ابراهیمی انجام دهیم. ما در مسائلی مانند هدف‌دار بودن جهان، یک بانی داشتن جهان، حاکمیت علیت، وجود جهانی دیگر غیر از این جهان و غیره با هم مشترک هستیم. ضرورت حاکمیت یک دیدگاه کل‌نگر بر علم و تکنولوژی لازم است. این گفته به این معنی است که اگر دانشجویان رشته‌های مهندسی، علوم پایه و سایر رشته‌ها تعدادی از دروس علوم انسانی شامل فلسفه، فلسفه علم، معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی و غیره را فرابگیرند، خیلی ملاحظات را در رشته خود خواهند کرد.


هنگامی که علم با حکمت همگام شود، نیازهای معنوی و مادی مشروع افراد و جوامع انسانی برآورده می‌شود، از جوامع انسانی در مقابل نیروهای شیطانی حمایت می‌شود، منافع گسترده انسانی بر منافع کوتاه مدت جوامع علمی ترجیح داده می‌شود، از کاربردهای خطرناک علم و فناوری نیز جلوگیری می‌شود. والسلام علیکم.


 انتهای پیام/4072/4104/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب