دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
23 آبان 1397 - 16:25

معجزه دلقک درمانی!

امیر تبریزی، دانشجوی دانشگاه علوم‎پزشکی و اهل بجنورد است. او از همان اولین روزهای ملبس شدن به روپوش سفید پزشکی، کلاه و دماغ دلقکی را هم به پوشش‎اش اضافه کرد.
کد خبر : 325768
2-63.jpg

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، «من پزشکم اما نه از اون‎هایی که آمپول می‏زنند. یه داروی جدید آوردم. می‎دونی اسمش چیه؟ خنده! اگر قول بدی بیشتر بخندی، حالت زودتر خوب می‌شه». کوچولوی رنگ‎پریده، هنوز درست نمی‎داند داروی جدید را چطور قرار است به او تزریق کنند و ناباور نگاه می‎کند. یک استیکر لبخند، می‎نشیند روی صورتش. بعد اجی‎مجی لاترجی! از جیب‎های روپوش سفید، چوب رنگی و کلاه جادویی درمی‎آید؛ کسی که خودش را پزشک معرفی کرده، بیشتر شبیه دلقک‎های توی کارتون‎هاست و با آن موهای فرفریِ رنگی و دماغ قرمزش، شروع می‎کند به شعبده‎بازی. صدای خنده می‎پیچد توی اتاق. بعد درد و رد سوزن‎ها و حسرت دوباره بازی کردن، محو می‎شود. غصه مادری که دلش برای خنده از ته دل بچه‎اش تنگ شده، محو می‎شود. دلشوره دایمی پدری که حاضر است همه زندگی‎اش را با یک جرقه امید تاخت بزند، محو می‎شود. اتاق بی‎روح و دلگیر بیمارستان، جای قشنگی می‎شود؛ پرونده امروز را به جوان 23ساله‎ای اختصاص داده‎ایم که خالق این قشنگی است. «امیر تبریزی»، دانشجوی دانشگاه علوم‎پزشکی ایران و اهل بجنورد است. او از همان اولین روزهای ملبس شدن به روپوش سفید پزشکی، کلاه و دماغ دلقکی را هم به پوشش‎اش اضافه می‎کند و به خودش قول می‎دهد دست از خنداندن بچه‎ها برندارد.


سوگند دلقکی


قصه دلقک شدن امیر را از زبان خودش بخوانید: «زمستان 92 بود. سال بالایی‎های ما، یک خیریه دانشجویی راه‌انداخته‎بودند به اسم «التیام». من هم عضو شورای مرکزی‎اش شدم. در آن خیریه، ایده بازدیدهای بیمارستانی مطرح شد و تصمیم گرفتیم در بیمارستان‎های دانشگاه خودمان، بیمارستان رسول اکرم (ص) و بیمارستان تخصصی علی‎‌اصغر (ع) آن را اجرا کنیم. در اولین بازدیدمان از گروه نمایش «مفید» دعوت کردیم؛ یک گروه تئاتری که کار اصلی‎اش نمایش‎های بیمارستانی است و هر هفته در بیمارستان اطفال مفید، برنامه دارند. بچه‎های حرفه‎ای و بی‎نظیری هستند، هرسال تابستان دوره‎های رایگان برگزار می‎کنند و نمایش بیمارستانی را به بقیه هم آموزش می‎دهند. من آن موقع، دانشجوی ترم دوم بودم. از همان روزهای اول دانشگاه دلم می‎خواست کاری کنم که حال بیمارها بهتر شود. خب وقتی کار بچه‎های «مفید» را دیدم، خیلی خوشم آمد. «آرش صادقیان»، سرپرست گروه، ذوقم را که دید کار جالبی کرد و گفت: «زانو بزن!» بعد کلاه رنگی، همانی را که همیشه می‎پوشم، روی سرم گذاشت و گفت: «شرط داشتن این کلاه این است که همیشه آدم‎ها را بخندانی».


دلقک‎درمانی


کاری که امیر انجام می‎دهد، اسمش دلقک‎درمانی یا «clown therapy» است. به قول خودش کمک می‎کنند بیمارها دلقک درونی‌شان را کشف کنند. هنوز البته بعضی‎ها حتی برخی پزشک‎ها -قاعده‎مندترهایشان- دلقک‎بازی صدایش می‌کنند اما کم‎کم دارد در دنیا به‎عنوان روشی درمانی شناخته می‎شود. امیر توضیحات جالبی درباره این شیوه دارد: «در بدن ‎ما یک سیستم ایمنی ‎روان‎شناختی، «psychological immune system» وجود دارد؛ کارش این است که در مواقع بیماری و در شرایط سخت و طاقت‎فرسا، به ما در ساختن یک دنیای فانتزی کمک کند تا درد را کمتر حس کنیم. حتماً شنیده‎اید امید و نشاط، سیستم ایمنی بدن را تقویت می‌کند. اما این سیستم گاهی کارش را خوب انجام نمی‎‌دهد. در این شرایط، به کسی یا چیزی نیاز داریم که در ساختن دنیای فانتزی به کمکمان بیاید. دلقک، به‎عنوان نمادی از دنیای تخیلی، پلی می‎شود که ما را به جهان فانتزی وصل می‎کند. دلقک، فرایند درمان را به بازی تبدیل می‎کند و ترس و اضطراب و نگرانی را از بین می‎برد. من معتقدم، خنده می‎تواند روند درمان را سرعت ببخشد. چون حتی وقتی الکی می‎خندیم، هورمون‎هایی ترشح می‎شود که مغزمان را فریب می‎دهد و روی حال فیزیکیمان تأثیر مثبت می‎گذارد».


امیر آدامز!


امیر، اوایل شیفته وجه انسانی کار پزشک-دلقک می‎شود و یک اتفاق ساده و باحال او را با جنبه علمی کارش آشنا می‎کند. او تعریف می‎کند: «پارسال در صفحه اینستاگرامم ویدئویی گذاشتم که توی آن، بچه‎ای را می‎خنداندم. کمی بعد فهمیدم این ویدئو در تعداد زیادی از صفحه‎‌های پزشکی خارجی پخش شده‎است. کامنت‎ها را که می‎خواندم، یک اسم زیاد به چشمم خورد: «پَچ آدامز». خیلی‎ها گفته‎بودند کار من آن‎ها را یاد پچ آدامز‌ انداخته. جست‌وجو کردم و فهمیدم آقای آدامز بنیان‎گذار «دلقک‎درمانی» در سال 1970 بوده‎است. زندگی این آدم خیلی برایم جالب است. می‎گویند افسردگی شدید داشته‎، آن‎قدر که یک‎بار تصمیم می‎گیرد خودش را از بلندترین ساختمان دانشکده پرت کند و بعد از این ماجرا در یک مرکز روان‎پزشکی بستری می‎شود. آن‎جا شرایطی پیش می‎آید که در ذهن آدامز، جرقه خوب کردن حال دیگران از طریق خنداندن‎ زده می‌شود. فیلمی هم به همین اسم با بازی «رابین ویلیامز» ساخته شده‎است. فعالیت‎های آدامز، به‎زودی گسترده می‎شود و حتی یک انستیتو تأسیس می‎کند به اسم «Gesundheit Institute». این موسسه درمانی، تعریف متفاوتی از بیمارستان ارائه می‎کند. البته کار آدامز با مخالفت‎های زیادی به‎ویژه از طرف پزشکان نظام قدیم مواجه می‎شود؛ ما هم کم و بیش برچسب لوده‎بازی و رفتار غیرعلمی خورده‎ایم. به‎هرحال از حدود سال 2000 واژه دلقک‎درمانی وارد رشته پزشکی شد و روان‎پزشک‎ها درباره تأثیرگذاری‎اش مقاله‎های زیادی نوشتند. حتی عده‎ای معتقدند این روش، غیر از بچه‎های سرطانی برای کسانی که به موادمخدر اعتیاد دارند هم موثر است».


‎پزشکِ خنده


از اول گفتگو مدام به ضرورت حضور یک متخصص روان، کنار پزشک ‎دلقک‎ها فکر می‎کردم. در انسانی بودن این کار شکی نیست اما ارتباط بر قرار کردن با بچه‎ها، جزئیات و حساسیت‎هایی فراتر از صرفاً مهربان و دلسوز بودن دارد. توضیحات امیر، خیالم را راحت می‎کند: «ما بعد از آشنایی با وجه علمی قضیه، شروع کردیم به مشورت با روان‎پزشکان اطفال و تحقیق و مطالعه. توصیه‎های خوبی هم دریافت کردیم. مثلاً این‎که خودکنترلی در این کار، خیلی مهم است. ما نباید تحت تأثیر شرایط دردآور بچه‌ها قرار بگیریم و ضعف نشان بدهیم. نکته مهم دیگر این‎که باید حواسمان به همراهان بچه‎ها هم باشد؛ خانواده بچه‎های بیمار رنج زیادی تحمل می‎کنند. ما برای‎ مامان و باباها شعر می‎خوانیم و با هم شوخی می‎کنیم. واکنششان فوق‎العاده است. تلفن همراه‎شان را در می‎آورند، از ما فیلم می‌گیرند و می‎خندند. این‎ها یک دنیا ارزش دارد. همچنین باید با بچه‎ها به زبان خودشان صحبت کنیم، من معمولاً این‎طوری شروع می‎کنم: «من پزشکم اما نه از اون‎هایی که آمپول می‏زنند. یه داروی جدید آوردم. می‎دونی اسمش چیه؟ خنده! اگر قول بدی بیشتر بخندی، حالت زودتر خوب می‌شه». بعد یک استیکر خنده می‎چسبانم روی صورت بچه و برایش شعبده‎بازی می‎کنم. ما برای بچه‎های بستری در بخش مراقبت‎های ویژه (PICU) هم که عموما شرایط مناسبی ندارند و در کما هستند، نمایش اجرا می‎کنیم. با علم به این‎که قطعاً شادی و انرژی مثبت را از ما دریافت می‎کنند و به‎ویژه برای این‎که خانواده‎های‎شان بدانند ما در کنارشان هستیم. امید تنها درمانی است که باعث می‎شود ما درد و رنج را کمتر لمس کنیم».


معجزه دماغ قرمز


بچه درس‎خوانِ رتبه برتر کنکور و دانشجوی پزشکی دانشگاه دولتی، کی وقت کرده شعبده‎بازی یاد بگیرد؟ این سوال شما هم است؟ جواب امیر را بخوانید: «در بازدیدهای اول دیدم وضعیت جسمی بچه‎ها به آن‌ها اجازه نمی‎دهد با ما بازی کنند؛ مثلا به دست خیلی‎های‎شان سرم وصل بود. فکر کردم چطوری می‎توانم سرگرم‎شان کنم. یک‎سری وسیله خریدم و چندتا ترفند شعبده یاد گرفتم که البته بچه‎ها خیلی وقت‎ها حقه‎هایم را می‎فهمند. خوشبختانه شخصیت دلقک شعبده‎باز الان دیگر پذیرفته شده‎است و من اسمش را گذاشته‎ام «معجزه دماغ قرمز». بگذار یک خاطره تعریف کنم. دو سال پیش برای آموزش‎های پزشکی و بهداشتی و ویزیت‎های رایگان با یک گروه جهادی به سمت مرز ایران و عراق رفتیم. به روستاهای محرومی که وضعیت امنیتی خوبی نداشتند. روزهای اول، خانواده‎ها به ما اعتماد نمی‎کردند و به بچه‎های‎شان اجازه نمی‎دادند بیایند پیش ما. بعد از چندروز، وقتی با مینی‎بوس به روستاها سر می‎زدیم، بچه‎ها از چندساعت قبل منتظرمان نشسته‎بودند. سال بعد نتوانستم در آن اردوی جهادی شرکت کنم. اما بچه‎های روستا بعد از یک سال فراموشم نکرده‎ و سراغم را از دوستانم گرفته‎بودند. این درحالی است که اصولا بچه‎ها از روپوش سفید می‎ترسند. برای همین پیشنهاد می‎کنم به معجزه دماغ قرمز ایمان بیاورید حتی اگر خیلی‎ها مسخره‎تان کنند و بگویند چه کار لوسی!».


یک ارتباط انسانی، خیلی انسانی


بدبینانه است اما ضمن تحسین کار امیر تبریزی، مطمئن نبودم بعد از دانش آموختگی و رسما پزشک شدن، بازهم دلش بخواهد دلقک صدایش کنند. این را به خودش هم گفتم، جواب داد: «افتخار می‎کنم که بچه‎ها دکتر دلقک صدایم می‎زنند. وقتی این شخصیت را برای خودم ساختم، به ادامه‎ دادن اش هم فکر کردم. هرچند به‎دلیل سختی‎های رشته اطفال برای تخصص، سراغش نخواهم‎رفت ولی شخصیت پزشک‎‎دلقک ادامه پیدا می‎کند. متخصصان اطفال واقعاً فرشته‎اند. حرفه فوق‎العاده سختی است، به‌ویژه وقتی کاری از دستت برنیاید. غیر از این‎ها، اصولاً تشخیص‎گذاری در ارتباط با بچه‏‎ها که نمی‎توانند دردشان را بیان کنند، کار دشواری است. من از نزدیک سختی‎های این کار و البته زیبایی‎هایش را در رابطه استادم، دکتر «شهلا انصاری دماوندی» با بچه‎ها دیده‎ام. ایشان فوق‌تخصص خون‎ و سرطان کودکان دارند، باید ارتباطشان با بچه‎ها را ببینید، بی‎نظیر است، رابطه‎شان چیزی فراتر از پزشک و بیمار و کاملاً مادرانه است. من دیده‎ام بچه می‎آید توی اتاق خانم دکتر برای این‎که اسباب‎بازی جدیدش را به ایشان نشان بدهد. خیلی مهم است که پزشک، بیمار را به چشم انسان ببیند. یعنی او را فقط‌ اندام و هورمون و دستگاه‎های بدنی نداند. بیمار، نیاز دارد ورای جسمش، به روان و احساساتش هم توجه شود. دانشجوی پزشکی، دو واحد اخلاق پزشکی پاس می‏‌کند؛ آن‎هم آن‎قدر خشک و جدی که بازدهی چندانی ندارد. درحالی‎که شخصاً معتقدم بازدیدهای بیمارستانی در بهبود رابطه پزشک و بیمار، تأثیرگذار هستند. برای همین درنظر داریم دلقک‎درمانی را در قالب ورک‎شاپ یا واحدهای آموزشی، به دانشجویان پزشکی ورودی جدید آموزش بدهیم. همچنین تلاش خواهیم‎کرد پویش جهانی «روز دماغ قرمز» را که هدفش ترویج فعالیت‎های خیریه و انسان‎دوستانه است، در ایران راه بیندازیم».


منبع: روزنامه خراسان


انتهای پیام/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب