سریع مثل کوییک!
به گزارش گروه رسانه های دیگر آنا، «بانکها در ارائه تسهیلات به زلزلهزدگان سستی میکنند.» این گزاره ربطی به سفر من در منطقه صفر مرزی کرمانشاه و روستاهای سه گانه «کوییک» ندارد. این سخن چند روز پیش استاندار کرمانشاه است که اتفاقاً در فرصتی که روز سفر، وسط کوه و کمر سری هم به گوشی همراه زدم، متوجه آن شدم.
«در سرپل ذهاب هنوز یک خانه هم ساخته نشده است با آنکه چهار ماه از زلزله گذشته است.» این گزاره دومی را از زبان امام جمعه سر پل شنیدم. البته ممکن است بگویید کجا چهار ماهه خانه میسازند که دولت در سرپل بسازد؟! پاسخ این است که در کوییک، سعید قاسمی 27 روزه میسازد و تحویل میدهد! سریع مثل کوییک مثل سعید!
من مهمان ناخوانده سفر جمعی از رسانهایها به مناطق زلزلهزده بودم، اما مغتنم بود. حاج سعید قاسمی را معمولاً با سخنان تند و تیز و عتابآمیز سیاسیاش میشناسند و با چاشنی برخی کلمات خاص که غیرقابل انتشار است و برخی ارجاعات که رصد آن دشوار است. اما یک سعید قاسمی هم داریم که چهار ماه است دست از زندگی استادی عمران دانشگاه و تهران و مافیها شسته است و در صفر مرزی برای زلزلهزدهها خانه میسازد، خیلی ارزان و سریع! ارزان به این خاطر که کارفرما – که از صفر تا صد خودش است، طراح، مهندس و حتی بنا و بیل زن – سهمی بر نمیدارد و سریع به خاطر آن که جهادی است نه صرفاً به خاطر نام روستا که «کوییک» است؟!
میگوید کرم ساختن یک ویلای 57 متری که صدمتر احساس شود از زمان دانشگاه در وجودم بود! اینجا آن را پیاده کردم. وجه تشابه این سعید با آن سعیدی که یک بار در راهپیمایی اربعین دیدم، آن است که اینجا هم در میان حرفهایش گاهی که از مردم حرف میزند و از بچهای که زیر آوار بود، هق هق گریه میکند!
حالا بسیج سازندگی 360 خانه برای زلزله زدگان زیرمجموعه بهزیستی در مناطق زلزلهزده میسازد و سعید قاسمی 40 خانه – اگر اشتباه نکنم – در کوییک. پول خانهها 55 میلیون میشده که 30میلیون آن را بنیاد مسکن میدهد، 10 میلیون را بسیج سازندگی، 10 میلیون را بهزیستی و 5 میلیون را هم دولت. درباره کوییک و قاسمی در شرح برخی عکسها اشارههای دیگری دارم.
قدمگاه رهبری
کار که دست بسیج باشد از جای پای رهبری هم نمیتوانند بگذرند. این سکویی که میبینید، جای آن قبلاً چادری بوده که رهبری در بازدید وارد آن شدند! حالا قاسمی اینجا را میخواهد چیزی بسازد که هنوز طراحیاش به ذهنش نیامده! اما میگوید همین جا را قرارگاه فرهنگی منطقه کوییک میکند و اطرافش را بازارچه برای فروش محصولات مردم و خرید مایحتاج. قاسمی میگوید به حضرت آقا گفتند به کوییک نروید که نقطه صفر مرزی است اما چون کوییک بیشترین تلفات را در روستاها داشت، آقا ظاهراً فرموده بودند به همان کوییک میرویم! به همین خاطر است که میگوید جای آن چادر باید حفظ شود.
چهارراه ولیعصر!
جایی را که قرار است بازارچه و قرارگاه فرهنگی شود، اسمش را گذاشتهاند چهارراه ولی عصر!
اتوبوسهای مستعمل از تهران آمده و در اینجا خانه و کاشانه و قرارگاه شده و این یکی را هم رنگ و لعاب زدهاند که فعلاً بخشی از همین چهارراه ولی عصر کوییک است.
چون لبخند مردم را میبینم!
برخی خانهها تمام شده و برخی دیگر تقریباً کارش رو به اتمام است. داخل خانهها با سرامیک و سنگفرش با کیفیت و شبیه ویلاهای مدرن است، با پنجرههای دوجداره و سقفهای شیبدار.
قاسمی میگوید اینجا که کار تمام شد، میخواهم یک روستای مستقل بنا کنم با نام «کوییک شیرودی»! تا همه طرحهای ذهن یک مهندس آنجا پیاده شود. زمینش را هم از منابع طبیعی گرفته است. شیرودی را که دیگر معرفی نکنم، همان خلبانی که سرپل ذهاب را از سقوط نجاد داد با داستانهای عجیبی که محلیها از رشادت او تعریف میکنند.
یک جمله دیگر هم از حاج سعید بگویم و دیگر حرفی از او به میان نیاورم! میگوید: «چهار ماه است که اینجا حتی یک ساعت سردرد نگرفتهام.» کسی وسط حرفش میپرد و میگوید: «حتما چون زن و بچه را ندیدهای؟!» چون شوخ طبع است، واکنشی معمولی دارد و میگوید: «نه! دلیل متافیزیکی دارد! چون لبخند مردم را میبینم»!
راست میگوید هرجا میرفتیم زنها و دخترها کنار خانهای نوساز میایستادند. دست به کمر میزدند و با افتخار میگفتند: «اینجا را بچههای سپاه برای ما ساختند!»
پس من چی؟!
موقع ترک روستا این مادر جلوی من را میگیرد! پس من چی؟! مترجم رفته است و کردی او هم خیلی غلیظ است! اگر اشتباه نکنم گفت که همه کسانم مردند و فقط من ماندم. یک کانکس نشان داد و گفت حالا اینجا خانه من است. چشمهایش کم سو بود. زلزله بلا بود برای مردم منطقه و نعمتی بود برای مردمانی که به کمک آنها شتافتند تا پیرزنی که از یک فامیل تنها او باقی مانده است، بتواند احساس کند کسانی در کنار او هستند.
تنها اما با سرپناه!
میگویند این پیرمرد، خوش صحبت است. با او همکلام میشویم اسمش را میپرسم، میگوید: خوش صحبت! میفهمیم کلک به ما زدهاند. جلوی خانهای که بسیج برایش ساخته میایستد. میپرسم پدر! از شما چه کسی فوت شد؟! بغض میکند: «همه بهجز من! زنم، بچههایم و بچه دخترم! فقط من ماندم زیر آوار هر دوپایم شکست. وقتی بیرونم آوردند فقط من زنده بودم.»
بی شک مخاطب عزیز باید بداند این سرپناهی که به او رسیده است، میتوانست حالا بعد از چهار ماه همان چادر باشد! ناگهان از ذهنم میگذرد اگر در روستاهایی که نجاتیافتگان خیلی اندک بودند، آنها را به شهر منتقل میکردند – به سر پل یا کرمانشاه - خیلی ارزانتر تمام میشد تا این همه آمد و رفت و هزینه در کوههای مرتفع و صعبالعبور صفر مرزی! اما بلافاصله این ذهن خراب را پاک میکنم. او هزار درد دارد و نباید درد غریبی و غربت را هم به او اضافه کرد. باید همین جا بماند و ما هزینه کنیم تا او رنج غربت نکشد. یکی برای همه، همه برای یکی!
یک روایت هولانگیز از زلزله و یک شکایت!
حجتالاسلام فاطمی نسب، امام جمعه سرپل روایت هول انگیزی از زلزله دارد. میگوید متوجه پیش زلزله نشدم. وقتی زلزله آمد ابتدا صدای مهیبی همه شهر را پر کرد. من بیرون دویدم که زلزله شروع شد. خواستم بازگردم تا بچهها را نجات دهم اما چارچوب در، کج شده بود و در باز نمیشد! کلاً 15ثانیه طول کشید تا توانستم در را باز کنم اما همیشه که به یادم میآید انگار آن ثانیهها هزار سال گذشت! بچهها را بیرون آوردم که ناگهان پشت پای ما خانه کاملاً فرو ریخت! همان لحظه برق کل سرپل قطع شد و چون غبار عظیمی به پا خاسته بود، دید به کمتر از یک متر رسیده بود! با هر پس لرزهای صدای مهیب زنان که به روی زمین میافتادند، شنیده میشد. همه در حال فرار در گرد و غبار و شیون و فریاد بودند. قیامتی بود.
او گلهای هم دارد و میگوید از نخبگان و روحانیون کمتر کسی را اینجا دیدم! آخر حرفش این است که چرا آنها که روحانیاند و در نظام مسئولیتی دارند، از سلبریتیها و دیگران در شتافتن به سوی آسیبدیدگان زلزله، عقب میافتند.
این خانه را سپاه برای من ساخته!
خانه این خانم رو به اتمام است. از او خواهش میکنم در مقابل خانهاش بایستد تا عکس بگیرم. کمی خودش را مرتب میکند و لبخند میزند اما میگوید شوهرم زیر آوار ماند و این خانه را سپاه برای ما ساخته است.
آن نردههای چوبی مقابل خانه هم حکایتی دارد. اینها اهدایی یک نیکوکار چینی فروش در تهران است که بسته بسته میفرستد برای زینت ایوان خانههای زلزلهزده در این روستا!
انبار و طویله از سریع هم سریعتر!
در کوییک برخی انبارها و طویلهها به شیوه سدسازی، یعنی بدون تیرآهن و با میلگرد و سیمان ریزی، تهیه میشود که پس از فوندانسیون دو روزه دیوار و سقف آن را سیمان ریزی میکنند. طویلهها هم باید محکم باشد. در برخی روستاها به خاطر پیش زلزله مردم بیرون ریختند و زنده ماندند اما گوسفندها و گاوان و خران همه تلف شدند، زبان بستهها! با آنکه دانشمندان میگویند آنها زلزله را حتی تا 30 ثانیه زودتر حس میکنند!
امیر و پیام در روستای اهل حق
این دو برادر را در روستای «انجیره با ناواره» ملاقات کردیم. البته «پیام» برادر کوچکتر امیر ظاهرش و موی بورش به دخترها میماند! در این روستا که کلاً 10 خانوار داشت، یک زن 50 ساله و یک دختر هفت ساله فوت شدند. یک خانم و آقای ایرانی هم که پزشکند و گویی از خارج آمدهاند، در روستا در چادری مستقرند تا کمکرسانیها و ساماندهیها را مدیریت کنند.
روستای انجیره با ناواره دست بسیج استان فارس است. ظاهراً حتی تابلوی آن جدید است چون تابلو را به اشتباه «انجیر باواره» نوشتهاند و سپس با افزودن حروفی به «انجیره با ناواره» تغییر دادهاند. انجیرهایها اهل حق هستند.
مهر!
در بازگشت به سرپل ذهاب، محله معروف مسکن مهر را هم دیدیم. کلاً دیوارها را برداشته بودند اما مهندسان سازه اصلی را سالم ارزیابی کردهاند و این طور که گفتند قرار است دیوارکشی و بازسازی شود.
سیدجعفر امامیان، مسئول دفتر قرارگاه خاتمالاوصیا در کرمانشاه که در طول سفر همراه ما بود، توضیح میدهد که برخی نیکوکاران به خاطر اشارهای که در سفر یک مقام مسئول به مسکن مهر شد، همه کمکهای خود را به این محل سرازیر میکنند و یا خودشان میآیند و کمک میکنند اما باید بدانند کرمانشاه مناطق محرومتری در زلزله دارد که باید کمکها مدیریت و بالسویه تقسیم شود.
حضوری که در بازی دراز به درازا کشید!
نمیتوان به کرمانشاه، استان چهار فصل ایران و قرارگاه شهادت فرزندان ایران رفت و سری به ارتفاعات بازی دراز و یادمان شهدای بازی دراز نزد! 38 سال پیش در 29 آبان 59 شهید علیرضا رضایی، افسر ارتش به هنگام فرماندهی دسته خود در بازپسگیری یکی از تپههای این ارتفاعات با ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید. مراکه با او نسبتی است، تأمل یک ساعته در بازی دراز برایم به درازا کشید با هجوم انبوهی از خاطرات قدیمی. بی اختیار گفتم: «اتت روائح رندالحمی و زادغرامی / فدای خاک در دوست باد جان گرامی/ بسی نماند که روز فراق یار سرآید/ رایت من هضبات الحمی قباب خیامی»
خدا ملت ایران را قدردان شهدای سپاه و ارتش و شهید شیرودی که این قطعه از سرزمین را از دشمن پس گرفتند قرار دهد.
آبی، سهم این روستا!
این تصویر غالبی است که هنگام عبور از جادهها از روستاهای دامنه کوه دیده میشود. اینجا رنگ کانکسها آبی است. اما جای دیگری قرمز بود!
منبع: جوان
انتهای پیام/