دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
حامد حاجی‌حیدری*

محور مختصات روحیۀ انقلاب اسلامی

تاریخ انقلاب ما مشخصاً حاوی «دو دوره» است؛ دوره‌ای است که قدری پس از تلاطم‌های پس از انقلاب و شروع جنگ و با استقرار عملی نهادهای انقلابی آغاز می‌شود تا پایان دولت نخست سازندگی؛ و دوره دوم، از دولت دوم سازندگی آغاز می‌گردد و تا هم‌اکنون ادامه دارد.
کد خبر : ۲۵۷۱۶۰

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر آنا، تاریخ انقلاب ما مشخصاً حاوی «دو دوره» است؛ دوره نخست، دوره‌ای است که قدری پس از تلاطم‌های پس از انقلاب و شروع جنگ و با استقرار عملی نهادهای انقلابی آغاز می‌شود تا پایان دولت نخست سازندگی؛ و دوره دوم، از دولت دوم سازندگی آغاز می‌گردد و تا هم‌اکنون ادامه دارد (به استثناء دولت نهم و بخشی از دولت دهم که احیایی از روحیه دوره اول محسوب می‌شد). این دو دوره، دو «روحیه» متفاوت دارند؛ دوره اول، حیطه حکمروایی تقریباً کامل «نهادهای انقلابی» است، و دوره دوم، عرصه جدال «نهادهای انقلابی» با بوروکراسی و دموکراسی اقتباسی از بلوک غرب؛ و این جدال همچنان ادامه دارد و فرجام این جدال به همت جوانان مسلمان منوط خواهد بود...


شناخت انقلاب اسلامی در آستانه چهل سالگی آن، مستلزم شناخت این تمایز، برای داوری صحیح جهت ترسیم آینده این ملت است؛ چرا که دو رهبر انقلاب، هر دو اذعان داشته‌اند که هر جا به روحیه انقلابی اتکال داشتیم، پیروز شدیم، و هر جا از این روحیه فاصله گرفتیم، رنگ پیروزی را کمرنگ و کمرنگ‌تر یافتیم و گاهی هم شکست خوردیم. ما طی این دوران چهل ساله گاه انقلابی بوده‌ایم و گاه هم به قدر لازم انقلابی نبوده‌ایم. برداشت هر دو رهبر انقلاب این است که موفقیت ما همواره همبستگی داشته است با میزان وفاداری ما به «روحیه انقلابی»؛ و به راستی اینچنین است...


این خطر احساس شده است که کسانی که اعتقادی به انقلاب ندارند یا اعتقاد راسخی به روحیه انقلابی ندارند، و مع الأسف، امروز در دم و دستگاه حکمرانی انقلابی «نفوذ» کرده‌اند، تصویری از ناکارآمدی را نزد مردم ترسیم کنند، و شماری از مردم و خصوصاً اقشار متوسط شهری (که اغلب فاقد دید تاریخی به مسائل انقلاب هستند) را، متقاعد کنند که روحیه انقلابی باعث شکل‌گیری «ناکارآمدی»‌هاست. بله؛ این خطر احساس شده است چنان که «آقای حداد عادل» اخیراً و در نشست سالانه جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی فرموده‌اند: «برخی‌ به دنبال نارضایتی مردم و جنگ با انقلاب هستند».


«نفوذ» غیرانقلابی‌ها، واقعی و قدری خطرساز است، هر چند که تاریخ انقلاب اسلامی هیچ گاه از «نفوذ» خالی نبوده است و حساسیت دائمی لازم بوده است. خطر «نفوذ» واقعی است، چرا که لااقل می‌دانیم امروز در کابینه، یک وزیر نفت داریم که در پیشینه خود ابراز برائت از انقلاب را دارد. او در شب پنج‌شنبه، ششم تیر ۹۲ در برنامه تلویزیونی «شب آفتابی» از شبکه پنج سیمای ج.ا.ا.، گفت: دوران فکر انقلابی به سر آمده و دوران تحمل و مداراست. او، با یادآوری لنگه اول رباعی درخشان فرخی سیستانی که «یا ما سر خصم بکوبیم به سنگ،... یا او سر ما به دار سازد آونگ»، تکرار مکرر این بیت در ایام انقلاب را از اول اشتباه خواند (بیت دوم درخشان رباعی که قرائت نفرمودند این بود: «القصه در این سراچه پر نیرنگ، ... یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ»). به زعم ایشان، باید به جای انقلاب با همان پیشینیان بر سر ترمیم وضع پیشین می‌ساختیم. او که عضو بنیاد خاتمی هم بود، در شهریور سال ۱۳۹۰ نیز از خدمت در جمهوری اسلامی، ابراز ندامت کرد (خبرآنلاین/ پنج‌شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰) و عضویتش در مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز در همان سال خاتمه یافت.


القصه؛ سؤال این است که آیا باید عملکرد کسانی مانند «آقای زنگنه» را در کفه محاسبه عملکرد «روحیه انقلابی» بگذاریم، یا باید توانمندی‌های «سردار قاسم سلیمانی» از یک نهاد انقلابی را ملاک سنجش توش و توان روحیه انقلابی بگذاریم؟ البته تحمل کسی مانند «آقای زنگنه» را باید از تمایزهای روحیه انقلاب اسلامی ایران و روحیه یک انقلاب دیگر مانند انقلاب فرانسه به حساب آورد، ولی، عملکرد خود «آقای زنگنه» را هرگز. به هر حال، اگر در پس انقلاب فرانسه تا همین الآن، کسی از سردمداران کشور فرانسه، اینچنین در مورد میراث انقلاب فرانسه سخن می‌گفت، به گیوتین یا چیزی شبیه آن گرفتار می‌شد، ولی امروز امثال «آقای زنگنه» از این حرف‌ها می‌زنند و مالیاتی هم نمی‌پردازند.

گوشتیران
قالیشویی ادیب

پس «روحیه انقلاب اسلامی» دقیقاً چیست؟ نفس تحمل «آقای زنگنه» و مقایسه این تحمل با عملکرد نهادهای انقلابی مانند سپاه انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفین، قدری نشان می‌دهد که «روحیه انقلاب اسلامی» چه هست و چه نیست. «روحیه انقلاب اسلامی»، حاوی «دیدگاه توحیدی» است که در آن به تکریم «ظرفیت»های خداداده در قلمرو «حکمت الهی» بها داده می‌شود، و در این راستا خیلی چیزها «تحمل» می‌شود، از جمله «آقای زنگنه». در این دیدگاه، تکلیف اصلی انسان انقلابی، به کمال رساندن «ظرفیت»‌های «انسان‌ها، طبیعت، معنا، و کلمه» تعریف می‌شود؛ و وظیفه اصلی انسان انقلابی برای تحقق این «تکلیف»، احترام گذاشتن به «مردم» و «ظرفیت»های آن‌ها در جهت «کمال توحیدی» ترسیم شده در اسلام است. این، مغز آموزه‌های هر دو امام انقلاب بوده و هست. دو امام ما، چه در بیان و چه در عمل، نشان دادند که چطور باید «کار انقلابی» کرد؛ آن‌ها «آقای بنی‌صدر» را تا آستانه‌ای که خدا مقرر فرموده تحمل کردند، چه رسد به «آقای زنگنه»؛ این است روحیه دو امام انقلاب: همه در همه جا باید «خدمتگزار ظرفیت‌ها» باشند. هر چه از دستاوردهای باور نکردنی در طول انقلاب داشتیم، از فراگیری و التزام به این «روحیه» بوده است: احترام گذاشتن به «مردم» و «ظرفیت»های آن‌ها در جهت «کمال توحیدی».


طراحان انقلاب اسلامی، جزوه درخشانی تهیه و منتشر کردند که مختصات این قسم فروتنی در «روحیه انقلاب اسلامی» را روشن می‌کند. این جزوه در اسفندماه ۱۳۵۶، با عنوان «دیدگاه توحیدی» جمع‌آوری کرده‌اند که توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر شد. این کتاب یکی از مهم‌ترین مانیفست‌های انقلاب اسلامی در آستانه پیروزی آن است. حالا، هم به جوانان و هم به کسانی مانند «آقای زنگنه» باید یادآوری کنیم که مختصات «روحیه انقلاب اسلامی» چه بوده است، که ارزش آن میزان مبارزه مجدانه با طاغوت را داشت که تنها در رباعی درخشان فرخی سیستانی به این خوبی بیان شده است:


مختصات شماره ۱: وقتی مشاهده می‌کنیم که طبقات قدرتمند جامعه، نخستین کسانی بوده‌اند که کمر به ستیزه با ادیان بسته و از بذل هیچ کوششی در این راه دریغ نکرده‌اند، به روشنی درمی‌یابیم که دین و نهضت‌های دینی، در طبیعت خود به آهنگ مخالفت با این طبقات است: با زورمندی و زراندوزی‌شان و اصولاً با طبقه‌بندی‌ای که آنان را از دیگران، بدین صورت متمایز و جدا می‌سازد. برای آن‌ که بتوانیم توحید را از این دیدگاه، از دیدگاه تعرضش بر سلطه‌های اجتماعی مورد تعمق قرار دهیم، لازم است قبلاً بدانیم که توحید، بر خلاف برداشت عامیانه رایج، که آن را صرفاً یک نظریه فلسفی و ذهنی تلقی می‌کند، یک نظریه زیربنایی در مورد انسان و جهان و نیز یک دکترین اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است.


مختصات شماره ۲: بر مبنای دکترین اجتماعی و اقتصادی و سیاسی انقلاب اسلامی، چون گوهر و سرشت انسانی، در همه، یکسان است، و این، مایه‌ای است دست‌پرورده حکمت، پس، هیچ‌کس نیست که در ذات و سرشت، از پیمودن صراط مستقیم تعالی و تکامل ناتوان باشد. از این رو، دعوت خدا، دعوتی عام است؛ ویژه کسانی یا ملتی یا طبقه‌ای نیست. اگر چه شرایط گوناگون تأثیرهای سازنده گوناگون را داراست. تأثیر زوال‌پذیر این شرایط هیچ‌گاه نتوانسته است از انسان به طور ثابت، اهریمنی، یا فرشته‌ای دست‌بسته و بی‌اختیار بسازد، و راه دگرگونی و انتخاب را بر او ببندد.


مختصات شماره ۳: انسان‌هایی که به گونه‌ای مقهور سر پنجه تسلیم و اسارت غیر خدایند (اسارت فکری و فرهنگی اسارت اقتصادی اسارت سیاسی) با توجه به مفهوم گسترده عبادت، در چنبره بردگی و عبودیت بندگانی همانند خود گرفتار آمده‌اند، و برای خدا کفو و رقیب گرفته‌اند. توحید، این شیوه زندگی را نفی می‌کند؛ انسان را فقط بنده خدا می‌داند؛ و او را از بندگی و اسارت هر کس یا هر نظامی، و به طور کلی، هر عامل مسلط دیگری که در برابر خدا و رقیب و «ند» (ن ِدد=همتا) او باشد، آزاد می‌سازد. پس، توحید، در معنا، پذیرش سلطه خدا و قهراً رد و نفی هر سلطه غیر خدایی است، از هر رنگ و هر نوع و در هر لباس.


مختصات شماره ۴: به حکم آن‌که آفریننده انسان و آفریننده گیتی، و طراح نظام، پیوسته اوست، به امکانات و نیازها نیز هم او واقف است. ذخایر و استعدادها و انرژی‌های نهفته در جسم و جان آدمی را، و نیز، گنجینه‌ها و قابلیت‌های بی‌شمار پهنه گیتی را و میزان کاربرد و مورد مصرف و نحوه التقاء این همه را او می‌داند و به نیکی می‌شناسد. پس، فقط اوست که می‌تواند شیوه زندگی و برنامه ارتباطات انسان را که همان خط مشی حرکت وی در چرخ و بر این نظام تکوین است، طرح‌ریزی کند‌، و سیستم قانونی زندگی و قواره و نظام اجتماعی او را ترسیم نماید. ویژگی این [انحصار] حق به خدا، نتیجه طبیعی و منطقی آفریدگاری و خداوندی اوست؛ پس، هر گونه دخالتی از سوی دیگران، در تعیین مسیر و خط مشی عملی انسان‌ها، دست‌اندازی به قلمرو خدایی و ادعای الوهیت و موجب شرک است.


مختصات شماره ۵: در یک نظام غلط جاهلی، که مردم به دو طبقه «مستکبر» و «مستضعف»، یعنی، طبقه‌ای همه کاره و مسلط؛ و طبعاً بهره‌مند و طبقه دیگری هیچ‌کاره و فرودست و قهراً محروم تقسیم شده‌اند. نمودارترین مظهر الوهیت و عبودیت، همین رابطه نامتعادل میان دو طبقه است. برای شناختن و یافتن معبودان و آلهه جوامع تاریخی، بیهوده نباید موجود مقدسی از جنس بشر یا حیوان یا جماد در آن جستجو کرد. بارزترین نمونه معبود و اله در این جوامع، همان کسانی هستند که به اتکاء وابستگی به طبقه مستکبر، توده مستضعف را تسلیم و مقهور سرپنجه اسارت خود کرده و در راهی که به اشباع آزمندی و جهان‌خوارگی آنان منتهی می‌شود به راهشان افکنده‌اند (مستند به مقاله دوم از کتاب «دیدگاه توحیدی»، نوشته سید علی حسینی خامنه‌ای).


منبع: رسالت


انتهای پیام/

ارسال نظر