دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

آیا دانشگاه در ایران «ایده» دارد؟

گفت‌وگوی اساتید علوم اجتماعی درباره وضعیت دانشگاه‌ها از تاسیس تا امروز
کد خبر : 250489

به گزارش گروه رسانه‌‌های دیگر آنا، چندی پیش جلسه بحث و گفت‌وگو درباره کتاب ایده دانشگاه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه الزهرا(س) برگزار شد. سخنرانان این جلسه حسام سلامت، دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی اقتصادی دانشگاه تهران و میثم سفیدخوش، عضو هیات‌علمی دانشگاه شهید بهشتی بودند. ایده دانشگاه عنوان کتابی است که یاسپرس پس از کتاب «نزاع دانشکده‌ها» نوشته کانت، به آن دست یافت و به نحوی مسیر اندیشیدن در پدیده دانشگاه پس از این رویکرد تحولی ساختاری یافت. اما غیر از این اثر از یاسپرس که به فارسی هم برگردان شده است کتاب دیگری با همین عنوان توسط میثم سفیدخوش، استادیار دانشکده الهیات و ادیان دانشگاه شهید بهشتی نوشته و روانه بازار شده است. در این اثر نویسنده در کنار توجه به ایده یاسپرس به آرای اندیشمندان دیگری مانند گادامر، هایدگر، هابرماس، دریدا و... نیز پرداخته است. بحث بر سر این کتاب اما کمی جدی و «دانشگاه»‌محور شد. متن این گفت‌وگو را در زیر می‌خوانید:


میثم سفیدخوش: مخاطب بحث ایده دانشگاه همه رشته‌ها و دانشجویان هستند. البته اینکه رشته شما جامعه‌شناسی است، برای شما حساس‌تر است؛ چراکه بین دانشگاه و شهر نسبت جدی برقرار است و شهر موقعیت دانشگاه است.


مدرسه عالی یا اجمالا دانشگاه به نظر من از یونان و با تاسیس دولت‌شهر‌های یونانی آغاز شده است. به همین ترتیب من تاریخ علم را هم از همان زمان آغاز می‌کنم. البته دیگرانی نیز این کار را انجام دادند، من هم در همین سنت فکر می‌کنم. (البته به هر فکرکردنی نمی‌توان نام علم نهاد، بلکه تفکر نظام‌مند درباره انسان شهری، چیزی است که علم را رقم زده است). مدرسه عالی نه برای آمادگی‌های اولیه زندگی در شهر بلکه برای آمادگی بنیادین برای تاسیس شهرهای آرمانی، تاریخ دانشگاه را توضیح می‌دهد. یونان و آتن و مدرسه ارسطو و آکادمی افلاطون نخستین نامزدهای این موضوع هستند.
دانشگاه پاریس ایده خود را حفظ کرده است


به لحاظ تاریخی دانشگاه‌ها فراز و فرود بسیاری را طی کرده‌اند و تعطیلی بزرگ دانشگاه‌ها معمولا رونق شهری را تحت‌الشعاع قرار می‌داده و کوچ‌های علمی را منجر شده است. در سده سیزدهم مدارس عالی تاسیس شد که نام دانشگاه هم داشت. مشخصا دانشگاه پاریس تا امروز نیز - البته نه در کالبد دانشگاه پاریس- ایده خود را حفظ کرده است.


آرام‌آرام تحولات علمی، مذهبی و اقتصادی انواع دیگری از دانشگاه‌ها را هم به وجود آورد و ایده‌های دیگری از دانشگاه شکل گرفت. بنیاد اولیه صحبت‌های خودم را همین‌جا عرض کنم. این شکل از دانشگاه‌ها از دانشگاه پاریس به بعد که ما اسناد آن را در دسترس داریم، این‌گونه است که دانشگاه تاسیس نشده مگر همراه با یک ایده نظری. این ایده از یک ساختار و نهاد دانشگاه حمایت می‌کند. به لحاظ فلسفی ایده وحدت‌بخش بین کثرات است. ما در فلسفه به هر فکری نمی‌گوییم ایده. ایده بنیانی نظری است که به کنش‌ها و افکار کنشگران یک نهاد وحدت کنش و افکار می‌بخشد. این معنای ایده است؛ عامل وحدت از نظر افلاطون و کانت و... همین است. به‌عنوان مثال در دانشگاه ما، دانشکده‌ها و رشته‌های مختلفی وجود دارد و نیاز به وحدت است. نام انیورسیتت یا یونیورسیتی در معنای خود وحدت یا یونیتی دارد؛ نه یک یکسانی ساده بلکه وحدتی میان کثرات.
انتظار از ایده دانشگاه، وحدت میان کثرات است


حالا این وحدت را چگونه می‌توان برقرار کرد؟ یک راه به شکل بیرونی یا استبدادی است که با نوشتن قوانین و اتوریته‌ها همه‌چیز را یکسان کرد. اما وحدت درونی از ایده سرچشمه می‌گیرد. اگر ما چنین ایده‌ای داشته باشیم، آن زمان می‌توانیم کثراتی داشته باشیم که همه با هم ارتباط معناداری دارند. پس من از ایده دانشگاه چنین چیزی را انتظار دارم.


در ردیابی تاریخی به نظر می‌رسد که دانشگاه‌ها در اروپا عمدتا نسبت معناداری با این ایده‌ها دارند و نماد این اتفاق مشغولیت فیلسوفان به دانشگاه است که به تحلیل فلسفی دانشگاه اقدام کردند. احتمالا اگر اهالی علوم انسانی به دانشگاه بپردازند، ایده‌ای برای دانشگاه ایجاد خواهد شد؛ البته این فقط نماد است.


کتابی که تحت‌عنوان ایده دانشگاه منتشر شده تلاشی بود برای نشان دادن آنکه فلسفه دانشگاه یک مفهوم خودسرانه نیست.


در کشور ما واژه فلسفه را هرجایی اضافه می‌کنیم مثلا می‌گوییم فلسفه ورزش یا فلسفه نماز و... و به نظر می‌آید ما با واژه فلسفه بازیگوشی می‌کنیم و ممکن بود وقتی می‌گوییم فلسفه دانشگاه، کسانی فکر کنند دوباره درحال بازیگوشی هستیم و هر واژه‌ای را به هر واژه‌ای چسباندیم. من متوجه شدم که حتی فعالان رشته تعلیم و تربیت و برنامه‌ریزی آموزشی و برنامه‌ریزی آموزش عالی اجمالا هم چنین تصوری دارند و نمی‌دانند و اطلاع ندارند که فیلسوفان در اروپا به‌عنوان بخشی از مهم‌ترین فعالیت خود به تحلیل فلسفی دانشگاه پرداختند. این کتاب از افرادی مانند کانت دریدا، سرا.نیومن و دیگران نمونه‌هایی به دست می‌دهد که برای اثبات وجود چنین شاخه‌ای در مطالعات انسانی ما فهرست خیلی ناقصی است. یعنی ضرورت پرداختن به ایده فلسفی دانشگاه، صرفا بنا دارد بگوید این چیز خودسرانه‌ای نیست. البته به لحاظ منطقی وجود فلسفه دانشگاه را توجیه نمی‌کند. اینکه کانت به فلسفه دانشگاه پرداخته به خودی خود اثبات فلسفه دانشگاه نمی‌شود اما اثبات می‌کند که اگر دعوتی از اهالی علوم انسانی می‌شود برای تحلیل نظری دانشگاه خودسرانه نیست و مرجع‌های مهمی که در تاریخ اندیشه نقش ایفا کردند، به این موضوع پرداخته‌اند و ما نیز باید این سنت را جدی بگیریم.


این فهرست بسیار ناقصی است. در همان دوره کانت و بعد از آن متفکران بزرگی مثل فیشته، شیلینگ، کانت، شلیماخر و خود هگل و همبولت به تحلیل دانشگاه پرداخته‌اند. حتی در تاسیس دانشگاه واقعی نقش مستقیم ایفا کردند و دقیق‌تر بگویم بسیاری از این متون هنگامی نوشته شدند که قرار بوده دانشگاه جدیدی تاسیس شود. پس این‌گونه نیست که فیلسوفان در گوشه‌ای نشسته و همان‌طور که در مورد وجود و ماهیت فکر می‌کنند درباره دانشگاه هم فکر کنند؛ نه این نیست. در کنش واقعی تجربه خودشان به دانشگاه البته از منظر فلسفی و تئوریک به آن پرداخته‌اند. من فکر می‌کنم برای آغاز همین مقدار کفایت می‌کند.
حسام سلامت مسیری را که برای بحث انتخاب کرده بودم و در ذهنم بود، مقدمه مطولی داشت اما چون نگرانم که این مقدمه مورد علایق این جمع نباشد، از آن می‌گذرم. من می‌خواستم درباره موضوع ایده دانشگاه با عبور از دیدگاه کانت، شیلینگ و همبولت بحث کنم که اهمیت خط فکر کردن به دانشگاه چیست اما در این جمع راجع به دانشگاه در ایران صحبت می‌کنیم.


آیا دانشگاه در ایران ایده داشت؟ و زمانی که دانشگاه در ایران تاسیس شد، ایده‌ای وجود داشت؟ البته ایده به همان معنایی که دوست‌مان جناب سفیدخوش توضیح داد؛ یعنی یک‌جور وحدت‌بخشی به کثرات و تفاوت‌ها. لذا من ناگزیرم که بحثم را تاریخی کنم تا گام به گام مسیر را بچینم و برسم به معاصر و پرسش از دانشگاه امروز.
ایده راهبر دارالفنون‌سازی، ‌کمک‌رسانی به دولت در مدیریت کشور است


اجازه دهید از دارالفنون شروع کنیم. البته اجماعی نسبی وجود دارد که اولین تجربه مدرسه در ایران را باید دارالفنون نامید. البته خیلی نمی‌توان دارالفنون را دانشگاه نامید، چراکه خود موسسان هم چنین تصوری از آن لزوما نداشته‌اند. یک مدرسه عالی دقیق‌تر است. از سال 1230شمسی و از سفر‌های امیرکبیر به روسیه این ایده شکل گرفت. نکته مهم همین‌جاست. یعنی با مسامحه ایده اولیه دارالفنون اینجا شکل گرفته است. یعنی چرا ما نیاز به دانشگاه داریم؟ به دلیل ساده عقب‌ماندگی‌مان. به دلیل ساده توسعه نیافتن کشور و دولتی که ناخواسته مشغول نوسازی و رتق و فتق امور است و نیاز به علوم جدید دارد و ضرورت کاربردی و اجرایی دارد، علوم و صنایع جدیدی وارد ایران می‌شود. در سه شاخه نظامی، کانی‌شناسی و معدن و پزشکی و... خود این ترکیب در بدو تاسیس علومی هستند که به درد می‌خورند. هنوز ردپایی از علوم نظری و انسانی نمی‌بینید. ایده راهبر دارالفنون‌سازی، ‌کمک‌رسانی به دولت در مدیریت کشور است. دانش آمار یا نقشه‌کشی نیز حدود 20 سال بعد، در آینده و در پیوند با ضرورت دولتی که دست‌اندرکار نوسازی است، ‌شکل می‌گیرد؛ چراکه دولت نیازمند آرایش فضایی تهران و سرشماری تهران است لذا این دروس مطرح می‌شود. این نکته تا همین امروز قابل‌ردیابی است.
طراح دانشگاه تهران با ایده دارالفنون فاصله نگرفت


اجازه دهید به سال 1313 و تاسیس دانشگاه تهران برگردیم. ایده راهبر دانشگاه تهران چیست؟ و هنگامه تاسیس دارالفنون و دانشگاه تهران چه تفاوتی دارد؟ اجازه می‌خواهم یک نفر مهم به نام عیسی صدیق را معرفی کنم. این فرد که بعدها رئیس دانشگاه تهران می‌شود و به وزارت فرهنگ هم می‌رسد، در عین حال یک استاد دانشگاه تهران است، یک دولتمرد است. این نکته مهم است. او در سال 1310 در زمان صدارت تیمورتاش ماموریت پیدا می‌کند به آمریکا برود و طرحی برای مدرسه جدید در ایران بنویسد و در یک سال یک تز می‌نویسد با نام ایران مدرن و نظام آموزشی در ایران که در نشریه بابل چاپ شده است. بخش‌های مهم آن منتشر شده است. این طرح پذیرفته شده دانشگاه تهران است و اهمیت دارد. عیسی صدیق به عبارتی ایدئولوگ دانشگاه در ایران است. به هر حال او مانند بسیاری از متفکران آن عصر با عقب‌ماندگی ایران از دیگر کشورها و مشکل ما در نداشتن عنصر اصلی آن یعنی علم آغاز می‌کند. البته او عقب‌تر می‌رود و از نظام آموزشی صحبت می‌کند. او می‌گوید ایران مدرن محقق نمی‌شود مگر از طریق نظام آموزشی. این ایده هم ریشه در سنت روشنگری دارد. صدیق به شکل رسمی‌تر _برخلاف رشدیه که دولتمرد نیست و بوروکرات است_ معتقد بود بحران ایران را نمی‌توان درست کرد مگر با اصلاح نظام آموزشی و دانشگاه. به نوعی فهم کاربردی از علوم اینجا نیز ظاهرا وجود دارد. صدیق ظاهرا خیلی با این ایده دارالفنون فاصله نگرفت. ولی یک گام مهم دیگر نیز دارد. او ضرورت بازسازی نظام آموزشی را به شهروند‌سازی به معنای مدنی و فرهیخته کلمه نه سیاسی و حقوقی پیوند می‌دهد. او آلمانی‌تبار است. جالب اینکه صدیق معتقد است دانشگاه باید نه‌تنها دولتمرد خوب تربیت کند بلکه باید شهروندسازی کند. حتی بر تئاتر موسیقی و... و مساله زنان تاکید دارد. تاسیس دانشگاه تهران هم عملا هر دو خط اثر صدیق را دنبال می‌کند؛ هم تربیت تکنوکرات و مدیر و هم خیلی مقدماتی ساختن شهروندان فرهیخته. لذا برخی علوم غیرتکنیکال در دانشگاه تهران به این مرتبط است. به هر صورت این دو خط هردو در دانشگاه تهران و دیگر دانشگاه‌ها همچنان ادامه دارد؛ البته با غلبه ایده اول یعنی علوم تکنیکال. دقیقا تاسیس علوم اجتماعی (در سال 38 و 10 سال بعد از تاسیس سازمان مدیریت و برنامه) در ایران شناخت جامعه نبود. قرار بود بال مطالعاتی دولت باشد و برای طرح‌ریزی برنامه‌ریزی‌ها به مطالعاتی اجتماعی نیاز داشت.
دانشگاه پساانقلاب می‌خواست ایده شهروند‌سازی را ادامه دهد


برسیم به دقیقه انقلاب. انقلاب سال 57 با دانشگاه چه می‌کند؟ این سوال اساسی است. به معنایی دانشگاه پساانقلاب با خودش قرار گذاشت ایده شهروند‌سازی را ادامه دهد اما در ورژن نوظهور قرار بود دانشگاه به کارخانه‌های انسان‌سازی تبدیل شود. نه در معنای مدنی که صدیق می‌فهمید بلکه در معنای انسان بهنجار و سوژه‌های مطیع. با مدد از فوکو می‌توانیم بگوییم این سیاست بهنجار‌سازی نمی‌‌توانست اتفاق بیفتد مگر با سیاست‌های اکسکلوژن (انحصاری). یعنی سیاست‌های پاکسازی افراد و سرفصل‌ها. انقلاب فرهنگی فارغ از داوری سیاسی باید از این جهت مورد مطالعه قرار گیرد. (اینجا باید پرانتز باز کنم که کتاب ایده دانشگاه را شورای انقلاب فرهنگی حمایت کرده است یعنی نهادی که بنیان دانشگاه در ایران را دود کرد و این دعوی شخصی من صریح است). ایده انقلاب فرهنگی کارخانه‌های انسان‌سازی را ادامه می‌داد و از خط علوم کاربردی تصوری نداشت. بحث‌های فرساینده تعهد یا تخصص در همین راستای ایدئولوژیک است. آیا شما می‌توانید یک ساینتیست باشید و به انقلاب تعهد نداشته باشید؟ تا مدت‌ها تصور این است که خیر. و چه چیزی جایگزین ضرورت علوم کاربردی می‌شود؟ باز یک گفتمان ایدئولوژیک یعنی گفتمان اسلامی‌سازی. گام نخست ایده پساانقلاب اسلامی‌سازی است. هم فضا اسلامی شود، هم علم. جذب نکردن هم خودش یک نوع پاکسازی است. تبدیل شدن گزینش به یک روال سیستماتیک و نه‌فقط از دهه شصت بلکه از همین امروز. مثلا امسال وزیر علوم اعلام کرده ظاهرا در مقطع تحصیلات تکمیلی صد نفر دانشجوی ستاره‌دار داریم. به دولت تدبیر و امید رای دادیم دیگر!
ایده تجاری‌سازی، به برکت دولت یازدهم مطرح شد


تعدادی از سرفصل‌ها برود و سرفصل‌های دیگر بیاید. شورای تحول علوم انسانی را که می‌شناسید، خط و نشان می‌کشد برای دانشکده‌های علوم سیاسی، روانشناسی و... ؛ یعنی گزینش سیاسی سرفصل‌ها.


اینها مسیرها و سازوکارهایی است که ذیل به اصطلاح ایده اسلامی‌سازی سال‌هاست با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم.


من صحبتم را با آخرین دستاورد نظام آموزش عالی ایران به پایان می‌برم که به برکت دولت یازدهم مطرح شده است. این ایده تجاری‌سازی است. ایده تجاری‌سازی شعار و ایده رسمی وزارت علوم است. زبان رسمی وزارت علوم این است که دانش‌ها باید تبدیل به کالایی شوند که در بازار به مشتریان بفروشند. این مشتری دولت باشد یا هرجایی که هست و اگر دانش‌ها نتوانند از طریق مسیر کالایی‌سازی کالاهای قابل‌فروش تولید کنند، حذف می‌شوند. چراکه دولت کسری بودجه دارد و دلیلی ندارد خرج نظام آموزش عالی را بدهد. یعنی ایده عقب‌نشینی دولت نه در خلال آزاد‌گذاری دانشگاه که خودش برای خودش تصمیم بگیرد، مثل ایده همبولت بلکه در راستای رها کردن دانشگاه در مسیر تامین بودجه و به زبان امروزی‌ها کارآفرینی معنا شد.


دولت در زمینه‌های سیاسی دانشگاه دخالت می‌کند اما در زمینه اقتصادی و مالی عقب‌نشینی دارد


خیلی نکته مهمی است. اینکه دولت هرچقدر در زمینه‌های سیاسی در دانشگاه دخالت می‌کند اما در زمینه اقتصادی و مالی عقب‌نشینی می‌کند. 90 درصد دانشجویان ما برای تحصیل پول می‌دهند و اندکی تحصیلات رایگان دارند.


وزیر علوم سابق فرهادی بی‌تعارف عرض کرد که وزارت علوم ابایی ندارد که رشته‌هایی را که مفید نیستند، تعطیل کند. مفید بودن اینجا یعنی چی؟ یعنی نتوانند کالایی و فروشی شوند.


یک رشته که از این منظر به‌شدت تحت‌فشار است، علوم اجتماعی است که به چه دردی می‌خورد. البته این نکته را می‌توان به علوم مهندسی گفت چراکه به لحاظ سرانه ما بیشترین مهندسان جهان را داریم، بعد از چین روسیه و آمریکا. مهندسی یعنی نهایت عقلانیت ابزاری اما این وضع عقلانیت است. این تعداد مهندس و این همه وضعیت ساختمان‌ها. ستاد مدیریت بحران کشور در سال 89 می‌رود با حوزه‌های علمیه قرارداد می‌بندد که از طریق معنویت بلایای طبیعی را کم کند. زلزله اخیر و رسوایی دولت و بی‌عرضگی دولت را با منطق عقب‌نشینی توجیه می‌کند. مقاله آخوندی را در روزنامه دنیای اقتصاد بخوانید یعنی نئولیبرالیسم.
به جای خدمت به بازار یا دولت از ایده خدمت به جامعه صحبت کنیم


آینده دانشگاه در ایران اگر بخواهد وجود داشته باشد، باید به سه نکته پرداخت.


اول منطق اداره دانشگاه چیست؟ نقش دولت چیست؟ استقلال آکادمی یعنی چه؟


دوم مساله آزادی‌های آکادمیک، آزادی شهروندان، سرفصل و رشته‌های علم را دوباره باید بجد مطرح کرد؛ به‌ویژه در دل یک دولت ایدئولوژیک و سوم فکر کردن دوباره به شأن علم است. آن مقدمه اول من همین بود. یعنی علم تجاری تا کجا مرز دارد؟ علم باید به درد بخورد؟ امروز شأن علم فقط خدمت یا بازار است یا دولت؟


آیا وقت آن نرسیده است که از ایده خدمت به جامعه صحبت کنیم به جای خدمت به بازار یا دولت. پزشکی مردم‌مدار، علوم اجتماعی مردم‌مدار و مهندسی مردم‌مدار. آیا از این رشته‌ها می‌توان حرف زد؟


بیاییم فکر کردن درباره دانشگاه را در ریشه‌هایش آغاز کنیم.
دارالفنون یا دانشگاه تهران یا دانشگاه بعد از انقلاب، بی‌اید‌ه‌گی و مواجهه اداری با دانشگاه است


میثم سفیدخوش به‌نظرم راجع به دانشگاه در ایران باید درباره یک مشکل بزرگ‌تر فکر و صحبت کنیم. بزرگ‌ترین مشکل دانشگاه در ایران این است که ایده ندارد. اینکه صدیق در آمریکا یک تز نوشته و حال اینکه بعد از هشتاد سال هنوز ترجمه هم نشده و این تنها نمونه یک کتاب نظری درباره ماهیت دانشگاه است و کار جدی تئوریک نکردیم. حتی دارالفنون یا تهران یا دانشگاه بعد از انقلاب، حمایت از وجود ایده نیست. اتفاقا عبارت است از بی‌ایده‌گی و مواجهه اداری با دانشگاه. چه پیش و چه پس از انقلاب مواجهه بوروکراتیک کردیم. اینکه ایدئولوژیک‌زدگی در قبل و بعد از انقلاب در دانشگاه هست، محصول مواجهه بوروکراتیک با دانشگاه است. وقتی دانشگاه را در ید یک دولت می‌بینید به‌طور طبیعی فقط می‌توانید به این دانشگاه براساس گرایش‌هایتان صرفا سفارش دهید. اینکه ما گرایش داریم به این معنا نیست که ایده داریم. تمام دولت‌ها گرایش‌هایی داشتند ولی ایده نداشتند لذا شرایط ایده محقق نشده است. حتی تاسیس ایده این نیست که یک فیلسوف در گوشه‌ای درباره دانشگاه فکر کند بلکه همه کنشگران از پایین به بالا نه از بالا به پایین فکر کنند و امروز نیز من مایل نیستم مقصر اصلی را دولت نشانه بگیرم. دولت همه‌جا می‌خواهد فراگیر باشد؛ چراکه بنای دولت بر قدرت است و قدرت هم می‌خواهد فراگیر باشد. اگر اتفاقی در پایین، در پایان‌نامه‌ها و فیلسوف‌ها و... نیفتد و دست‌کم رشته‌های علوم انسانی به مواجهه تاریخی و تئوریک با دانشگاه نپردازند من هیچ انتظاری ندارم. فکر هم نمی‌کنم دولت‌ها بتوانند کار خاصی برای ما کنند.
علم از فلسفه هیچ‌گاه جدا نشد


اگر در دارالفنون دانش‌ها و صنایع کاربردی رشد کرد ناشی از این تصور بود که غرب در پیشرفت فنی ربطی به پیشرفت فکری ندارد. میرزا صالح‌شیرازی در نیمه قرن نوزدهم گفته اروپا در فرهنگ و اخلاق و فلسفه حرفی برای گفتن ندارد، فقط در تکنولوژی پیشرفت کرده و تا امروز این تفکر که علم از فلسفه جدا شده لذا علم پیشرفت کرده، ‌وجود دارد اما این اشتباه است و علم از فلسفه هیچ‌گاه جدا نشده چراکه استقلال با جدا شدن فرق دارد. رابطه علوم فلسفه استبدادی بود و این تغییر کرد؛ این توهم هم مهم است.


دانشگاه ناپلئونی به شکل تصادفی و غریزی زمینه تشکیل دانشگاه برای آنها شد. چون با آن مواجه شدند. اما در دوره جدید مشروطه و نیز پهلوی و بعد از انقلاب هم رابطه بالا به پایین دولت با دانشگاه تا امروز نیز برقرار بوده است.
مشکل دانشگاه در ایران التقاط بی‌حساب ایده‌هاست


اما امروز مشکل دانشگاه در ایران بیش از همه التقاط بی‌حساب ایده‌هاست.


خطری که ما در تحلیل دانشگاه ایرانی از منظر سیاست روز داریم اولا گفتمان دانشگاه بوروکراتیک است که باید آن را تقویت کنیم. پرداخت به نقش دولت، تصریح همین گفتمان است. ما باید از دانشجو و استاد‌مان بپرسیم چرا به دانشگاه فکر نمی‌کند. سوال من این است ما امروز برای نوشتن مقاله‌ای که همبولت یا کانت نوشتند، منع داریم. یا آن زمان که آنها می‌نوشتند جامعه آلمان یا پروس در وضعیت خیلی آزادی و باز به سر می‌برد؟


بحران نیندیشیدن به دانشگاه را نمی‌توان به سادگی گردن دولت انداخت. من هم با سیاست‌های طرد که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب بوده مخالفم و اشتباه است. دعوت می‌کنم تصمیم‌گیران مهم دانشگاه را به اثر شهید مطهری در آینده انقلاب اسلامی. مطهری با صراحت دفاع می‌کند از حضور علمی همه دگراندیشان در دانشگاه. من هم با صدای بلند از این ایده دفاع می‌کنم اما من فکر نمی‌کنم دانشگاه در 40 سال اخیر فقط چیز‌هایی که شما گرفتید، بود.
این دیدگاه که دانشگاه را به کل دود‌شده ببینیم، نمی‌پسندم


من سوال می‌کنم چرا دانشگاه امام صادق تاسیس شد؟ پاسخ هم این است که دانشگاه بدنه واقعی دارد و هرچه که دولت‌ها می‌خواهند، اتفاق نمی‌افتد.


آن چیزی که دولت‌ها می‌خواهند و آن چیزی که در واقع اتفاق می‌افتد، لزوما یکی نیست. من این دیدگاه که دانشگاه را به کل دودشده ببینیم، نمی‌پسندم. اتفاقات بزرگی در این 40 سال رخ داده است. یک پیش‌فرض که در صحبت شما مهم است اینکه تنها ایده مشروع دانشگاه جست‌وجوگری حقیقت است و بعد می‌پرسید چرا شأن علم مشکل دارد؟


نه دانشگاه ایده‌های متعددی دارد. یکی از ایده‌های مشروع که در همه جای دنیا هم هست اینکه دانشگاه‌ها خدمت به دولت کنند ایرادی ندارد.


ایده دانشگاهی که به شکل حساب‌شده در دنیا هست به نام دانشگاه کارآفرین و درآمد را ما اینجا نداریم و هیچ اشکالی نمی‌بینم که چنین دانشگاهی وجود داشته باشد.


ایده دانشگاهی در اروپا و آمریکا داریم به نام دانشگاه خدمتگزار الهیات. من دفاع می‌کنم چنین دانشگاهی وجود داشته باشد. هیچ اشکالی نمی‌بینم که وقتی دیانت در جمعی وجود دارد دانشگاه باشد و این خواست بنیادین را پیگیری کند.


اشکال من به این است که چرا همه اینها را با هم مخلوط کنیم؟ دانشگاه ایرانی الان دل‌پیچه گرفته چون همه اینها را با هم می‌خواهیم در یک جا. این التقاط چهار ایده در همه جای ساختار‌ها را می‌توان نشان داد.


فکر می‌کنم مطالب مهمی که شما بیان کردید نیازمند تعریف مفاهیم اصلی دانشگاه است. در این زمینه امیدی به دولت‌ها نیست و خوشبین به کنشگران دانشگاهی می‌بینم. همه اینها منوط به بازگشت به ایده دانشگاه است.


منبع: فرهیختگان


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب