از صفحه اول تا تیتراژ آخر؛ روایت ۲ نگاه به زن و پوشیدگی
گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، شیدا اسلامی ـ چند روز پیش انتشار عکسی خاص در صفحه نخست روزنامه هممیهن واکنشهای مختلفی در جامعه دربرانگیخت که دامنه آن از اهالی مطبوعات و منتقدان حوزههای محتوایی گوناگون تا سطح عمومی جامعه گسترده و فراگیر شد. همزمانی انتشار این عکس چالشبرانگیز با بازپخش مینیسریال «نامه آخر» (که بهتازگی پایان یافت) از شبکه یک سیما، تضاد دو نوع نگاه به زن و پوشیدگی را پررنگ کرد که در این مجال نقبی کوتاه به ابعاد و زوایایش میزنیم.
چادر در عکس صفحه اول هممیهن نماد این عناصر است: بیهویتی (میل به ناشناختگی، اما نه میلی از سر انتخاب، که از سر اجبار)، هراسمندی و گریز از جامعه (ترس از عواقب افشای هویت برای دور ماندن از قضاوتها و آسیبها) و تضاد میان درون و برون یا ظاهر و باطن کاراکتر پوشیدهشده با چادر (تضاد لاک قرمز با پوشش چادر و پوشیه که نوعی نشانهشناسی تأویلی از همان اجبار سیطرهیافته بر تمام فضای عکس را به دنبال میآورد).
کاراکتر زن صفحه اول هممیهن کاراکتری کاملاً بیهویت است؛ هراسناکی و اضطراب او در قبال جامعهای که در کمین نشسته تا تکهپارهاش کند، در تمام اجزای عکس دیده میشود و تضاد فوقالعاده واقعیت درونی زن با آن پوشش بیرونی خاص، با انتخاب ناخنهای لاکزده قرمزرنگ، از فرط آشکارگی بیداد میکند.
دلایل واکنشهای منفی بسیار به عکس زن چادرپوش هممیهن را نیز باید در همین عناصر جست؛ زیرا چادر نماد همه این عناصر معرفی شده و بهطور خیلی ساده میگوید شما چادر سر میکنید چون میخواهید بیهویت و در امان از آسیبهای جامعه در قبال یک امر واقعی – و احتمالاً حقوقی- بمانید و «نمیخواهید» یا «اجازه ندارید» که با جامعه صادق و یکرو باشید؛ پس سرشار از تضادهایی جلوه میکنید که از شما بهعنوان «زن»، یک موجود بلاتکلیف میسازد که نمیداند آزاد باشد یا دربند. شاید هم نمیتواند.
زن در هیئت چادرپوش هممیهن یک شخصیت صلب و جداشده از جامعه، منفعل و بدبین به همهچیز و همهکس است، پیامی که تیزیاش با آن حالت نگاه مخصوص، از پسِ پوشیه هم درک و احساس مخاطب را میبُرد. چادر از نگاه روزنامه هممیهن چنین کارکردی دارد.
طراح تصویر هممیهن چادر را نه نشانه وقار، بلکه استعارهای از بیهویتی بازنمایی میکند. گویی زن خود را در سیاهیِ پارچهای پنهان کرده تا از شناخته شدن و قضاوت اجتماعی بگریزد. در این خوانش تصویری، چادر بدل شده به سپرِ ترس، نه پرچمِ ایمان. به نشانه جامعهگریزی و تضاد درونی، جایی که لاک قرمز بر ناخن دست، بر تضاد میان تمایل به دیده شدن و اجبار به پوشیدگی تأکید میکند. طراح این تصویر میخواست چادر را به پوششی از انفعال و سلب هویت فروبکاهد؛ نماد زنی که میان میل و ترس، میان حضور و پنهان شدن در مرز تعارض گیر کرده است.
دستگاه نشانهشناسی مختل این عکس با تصویرسازیای که بر مبنای تلقی مدرننما از زن چادری است، زن چادرپوش را در آن قاب سرد و آشفته، در موقعیتی بیمارگونه به نمایش گذاشت: چهرهای مخفی در لایهای سیاه، ناخنی با لاک قرمز که از پس چادر نمایان شده و بدنی که گویی میان میل به حضور و اضطراب از شناخته شدن، متلاشی است. در این خوانش نمادین، چادر از زبانِ ایمان و آگاهی به زبانِ ترس و گمنامی تنزّل یافت. گویی زنِ محجبه، نه انتخابگر معنا، که اسیرِ هراس قضاوت است.

اما درست در نقطه مقابل این نگاه تحریفشده، مینیسریال «نامه آخر» ساخته دانش اقباشاوی، چادر را از حاشیه سوءتعبیر بیرون میکشد و به متن عزت و آگاهی بازمیگرداند. در این اثر با نقشآفرینی درخشان گیتی قاسمی، زن محجبه نه موجودی گریزپای و مضطرب، که نمود ایستادگی و تفکر و مسئولیت با وجود همه مصائب و مشکلاتش است. مادرِ شهیدی که با ایمان خود زندگی را معنا میکند، نه که پنهان شود از آن. حجاب در این اثر دیوار نیست؛ ترجمانِ عقلانیت اخلاقی و حضور معنوی است.
اقباشاوی در قابهای سنجیدهاش، چادر را به زبانی تصویری برای ارتباط و نه جدایی تبدیل میکند. سیاهی چادر در تیتراژ پایانی «نامه آخر»، با نور پسزمینه غروب و حرکت آهسته باد، نه نشانه انسداد، بلکه امضای صلح و ایمان زن ایرانی است. تصویری که یادآور وقارِ صامت مادران شهید است؛ زنانی که در عمق اندوه و امید ایستادهاند، نه برای پنهان کردن خویش، که برای نگه داشتن جهانِ اطرافشان از فروریختن؛ همانگونه که مادرشهید این اثر نیز همه هستیاش را برای محافظت از فرزندانش صرف میکند.
در سطح تحلیل، تضاد میان دو تصویر (عکس هممیهن و تیتراژ «نامه آخر») نه فقط اختلافی در زیباییشناسی، که شکافی در جهانبینی فرهنگی است. در گفتمان نخست، چادر ابزارِ انکارِ بدن و چهره و نتیجه فشارِ ساختار قدرت نمایانده میشود. اما در روایت اقباشاوی، چادر از جنس اختیار است. انتخابی معرفتی که از آگاهی زن درباره کرامت خویش میجوشد.
زنی که سالها چشمبهراه خبری از پیکر فرزند شهیدش است و روز جبهه رفتن فرزندش، با امروز او تفاوت ندارد.
اگر رویکرد روزنامه به زنِ چادری، بهمعنای بیسرپناهی در طوفان نظم نمادین است، «نامه آخر» آن را ستون و پناه معنا در هر دشواری معرفی میکند؛ الگویی که با ایمان و مادرانگی، در نظم جدیدی از زیست زن ایرانی تعریف میشود و مادرِ شهید «نامه آخر» نمادی روشن از آن است.
تیتراژ پایانی «نامه آخر» را میتوان نوعی بازخوانی اخلاقیِ تصویر دانست. پاسخی زیباییشناسانه به خشونت نمادینی که در صفحه اول هممیهن جریان یافت. جایی که همان رنگ سیاه که در آن صفحه بوی ترس و گریز میداد، در اثر اقباشاوی بدل میشود به رنگ آرامش، وقار و روشنی درونی زنی که تفاوتی با بیرونش ندارد، صداقت در بندبند وجودش جاری است و همانی است که میبینی. این تضاد، در واقع جدال دو تلقی از زن ایرانی است: زنی اسیر نگاه بیرون و زنی آزاد در انتخاب درون. نخستین، محصول گفتمان رسانهای گسسته از ریشههای فرهنگی؛ دومی، حاصل تداوم تاریخی ایمان و ادب و آگاهی زن ایرانی.
در منطق اقباشاوی و متن تصویری «نامه آخر»، حجاب درون نظام مفهومی بومی تعریف میشود. مادرِ شهید «نامه آخر» زنی روستایی است که همه تلاشش را کرده تا دخترانش تحصیل کنند. او زن بودنش را با وجهی دیگر از دیده نشدن گره میزند و حتی وقتی دختر بزرگش گلهوار محرومیتهای دوره کودکی را مثل شمشیر بر سر مادر فرود میآورد، دم نمیزند. او نماینده نظامی است که وامدار سرمایه نمادین زن ایرانی در میدان معنایی اسلام و خانواده است. چادر در اینجا نه ابزار سلطهپذیری، که میدان زیباشناسی اخلاقی است. الگویی از بودنِ معنادار که روی مرز ایمان و زیبایی ایستاده است. همه اینها را میگوییم؛ زیرا در شخصیت مادر شهید «نامه آخر» چادر جزئی جدا، زتئد و افزودهشده نیست. چادر جزئی از وجود و هویت او است.
روشنفکری رسانهای که تلاش دارد چادر را نماد هراس معرفی کند، از درک عمیق فلسفه پوشیدگی غافل است. زن در «نامه آخر»، بهتعبیری، با حجاب خود پوشیدگیِ هستی را میپذیرد؛ او از طریق پنهان داشتن سطح، به جوهر میرسد. در حالی که تصویر روزنامهایِ هممیهن، فریبِ سطح را تکرار میکند؛ چادری که در آن، زن نه پنهان از جهان، بلکه از خویش بیگانه است.
روزنامه هممیهن در آن تصویر مسئلهساز، چادر را نه بهعنوان پوشش، بلکه بهعنوان نشانه روانی از پناه گرفتن در ناآرامیِ اجتماعی به تصویر کشید: چادر در خوانش آنان، حجابِ اضطراب است. پناهی برای بیهویتی، گریزی از قضاوت و تلاشی برای حفظ ناشناختگی در جامعهای که از نظر آنان، زن مؤمن در آن بیجایگاه شده است. همین روایت، با تأکید بر تضاد میان لاک قرمز و پوشش سیاه، میکوشد دو سطح از وجود زن ایرانی را در برابر هم قرار دهد: یکی میل غریزی و ذاتی به دیده شدن و دیگری اجبار به پنهان بودن. این بازنمایی در واقع ادامه همان گفتمانی است که از دهه هفتاد تاکنون در برخی رسانهها جریان داشته؛ گفتمانی که حجاب را نشانه ناهماهنگی در روان فردی و ناپیوستگی در هویت جمعی معرفی میکند.

اقباشاوی در بازی محدود، اما دقیق با رنگ و نور، حضور چادر را در برابر فضای نورپردازیشده محیط قرار میدهد. تقابل میان سیاهی و سپیدی در این اثر، نه تضاد، بلکه همزیستی است. سیاهیِ چادر در قابهای او حامل روشنایی درونی است، درحالیکه روشناییِ بیرون در تصویر هممیهن، از درون تهی است. به این معنا، «نامه آخر» بر خلاف خوانش بحرانزده روزنامه، نه چهرة زن را پنهان میکند و نه او را بهمعنای صرف مذهبی تحسین میکند؛ بلکه زن را در مقام اندیشه و حضور معنا میکند.
در نهایت، این دو تصویر را باید در بستر یک نزاع فرهنگی و معنایی بزرگتر دید: نزاع میان رسانهای که زنان را در فقدان معنا میخواهد تا بتواند آن معنا را بفروشد و هنرمندی که با ایمان و تصویر، آن معنا را بازیابی میکند. در دنیایی که هر روز نشانهها به ابتذال کشیده میشوند، «نامه آخر» بار دیگر نشان داد که هنوز هم میتوان در دل تصویر، از حقیقت گفت؛ هنوز میتوان چادری سیاه بر پرده روشن انداخت و از روشناییِ ایمان سخن گفت. نوری که برخلاف تصویر روزنامه هممیهن، از بیرون نمیآید، از درون میتابد.
انتهای پیام/


