به یاد دارم نخستین روزی که بعد از تقسیم در حوزه نظام وظیفه که به پادگان آموزشی اعزام شدم به فکر پایان این دوره بودم. ساعت 4 صبح بیدارباش، با سه سوت مهیا شدن، به جای خود خبردار، آماده شدن برای اجرای مراسم صبحگاه و ....
همواره احساس میکردم با پایان یافتن دوره آموزشی قسمت عمده خدمت تمام میشود؛ بعد از دو ماه آموزش پیوسته و لحظهشماری مداوم سرانجام روز موعود فرا رسید؛ روز جشن دریافت سردوشی، لحظهای که دو ماه در انتظار آن بودم؛ دریافت مرخصی پایان دوره آموزشی، در پوست خود نمیگنجیدم، هیچگاه آن روز را فراموش نمیکنم، ساعت 11 صبح بود که برگ مرخصی رو دریافت کردم به محض خروج از دژبانی با خانواده تماس گرفتم، مادرم (در سال ۸۷ بر اثر بیماری قلبی آسمانی شد) با شنیدن صدای من شروع به گریه کردن کرد؛ زیرا برای اولین بار بود که دو ماه از خانه دور شده بودم. بعد از ساعتها در جاده به شهرمان رسیدم؛ شهرک و خیابان و در نهایت سر کوچه، پدر و مادر پیرم در منزل ساعتها منتظر من بودند.
امروز سالها از آن روز گذشته است اما همواره اشک شوق پدر و مادرم جلوی چشمان من است.
حال کنون سربازان پادگان 05 کرمان پس از دو ماه دوره آموزشی سرانجام لحظه و ساعت خروج فرا میرسد، لحظهای که همه سربازان آن را به خوبی درک و احساس کردهاند. اما اتوبوس حامل سربازان در درهای 20 متری سقوط کرده و مظلومانه جان باختند.
به گفته یکی از سربازان که از حادثه جان سالم به در برده، در بیمارستان یاد فریادهای دوستانش میافتد که همه در حال خواب بودند، ناگهان صدای فریاد «اتوبوس ترمز بریده» و همه پریدند و دچار وحشت شدند؛ صدای فریادهای یا علی یا علی کل اتوبوس را فرا گرفته و در نهایت سربازان مظلومانه.......
سربازان وطنم خدانگهدار، آخرین پست نگهبانی رو به نحو احسن به پایان رساندید؛ اما انگار استراحت بعد از پست به اندازه یک عمر برنگشتن بود، آسوده بخواب برادر که تقدیر کارت پایان خدمتت را صادر کرد، فکر میکردی فقط دو ماه خدمت کنی؟ دیگر هیچگاه استرس در خواب گرفتار شدن از سوی پاسبخش را نداری، دیگر لازم نیست زیر کلاه رو هر ماه یک دایره سفید بکشی، در کل همهاش پر شد و در پایان نیازی نیست هر بار بعد از پایان مرخصی و رفتن به پادگان زنگ بزنی:
«الو مادر! من به سلامت رسیدم و به همه سلام برسان به امید دیدار»
*جبار حبیبوندی
کارشناس دفتر روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمانشاه
انتهای پیام/