۲۹/ اسفند /۱۴۰۳
یادداشت|

چهارشنبه‌سوری؛ نشانه‌ای از حس قدرشناسی کهن ایرانیان

چهارشنبه‌سوری؛ نشانه‌ای از حس قدرشناسی کهن ایرانیان
آنچه به عنوان فلسفه شب چهارشنبه‌سوری بیان می‌شود نمادی برای زنده نگه داشتن نام اموات است؛ بهانه‌ای است که به ما یادآوری میکند، کسانی پیش ما بودند که امروزه جای خالی آنها را با هیچ سرمایه و امکاناتی نمیتوان پر کرد.

گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری آنا، سعید تقدیری* ـ همه چیز از دنیای مردگان شروع شد. غم عزیزانی که از دست رفته‌اند بسیار سنگین و طاقت فرسا بود. ایرانیان همیشه برای عزض تسلیت می‌گویند: «خدا صبرتان دهد!» اما داغِ مرگ و صبر؟ نه، این ممکن نیست! شاید روزها، ماه‌ها و سال‌ها باید بگذرد تا انسان بتواند آسمانی شدن عزیزش را بپذیرد.

این نوشتار دربارهٔ چهارشنبه سوری است و اجازه بدهید که در همین ابتدای مطلب، همهٔ راز و رمز‌های فلسفلهٔ این مراسم کهن را افشا کنیم: «عدم پذیرش مرگ عزیزان و حس قدرشناسی».

دلبستگی تارخی ایرانیان به درگذشتگان

ایرانیان با احساس در طول تاریخ ثابت کرده‌اند که تا چه اندازه به خانواده، دوستان و نزدیکانشان، دلبستگی و وابستگی دارند. هنوز هم در خانواده‌های ایرانی عکس اموات، زینت بخش در و دیوار خانه هاست و پخش خیرات برای شادی روح درگذشته، در میان مردم این سرزمین همچنان رواج دارد.

به روزگاران کهن بازگردیم. دقیقا حتی به حدس و گمان هم نمیتوان برای آن تاریخ دقیقی متصور شد. کسی چه میداند؟ شاید متعلق به دورانی که هنوز خط ابداع نشده بود یا به احتمال زیاد این باور، بعد از مهاجرت تاریخی آریاییان به فلات ایران شکل گرفته است.

گوشتیران
قالیشویی ادیب

به نظر میرسد آنچه امروزه به انوان چهارشنبه سوری میشناسیم، با قدمتی کهن، رسمی است که با «نوروز» ارتباط تنگاتنگی دارد. برای یافتن ریشهٔ این باور، روایات مختلفی را می‌توان ذکر کرد و دربارهٔ هرکدام به تفصیل نوشت، اما پیرنگ و ارتباط زنجیره‌ای میان چهارشنبه سوری و نوروز ما را به سرنخ‌های مشخصی هدایت میکند. از این روی حدس و‌گمان‌های دیگر را کنار میزنیم تا فقط در این موضوع مشخص، صحبت کنیم.

بنابر شواهد باستان شناسی، نیاکان ابتدایی ما، از طبیعت پیرامونی خود و آنچه به چشم میدیدند الهام میگرفتند. آنها هر ساله شاهد بودند که چگونه زمین خشک و مُرده، دوباره از نو جان میگیرد و نفس میکشد. فرا رسیدن این موقع از سال را هم دقیقا محاسبه کرده بودند. در مدل معروفی از گاهشماری ایرانیان، آنها یکسال خورشیدی را به ۱۲ ماه ۳۰ روزه تقسیم میکردند که در مجموع ۳۶۰ روز میشد. پنج روز باقی مانده از سال را هم به طور جداگانه جشن میگرفتند که به «میر نوروزی» معروف است.

فلسفه پنجشنبه آخر سال

به اعتقاد ایرانیان، در سیصد و شصتمین شب سال، روان درگذشتگان به خانه هایشان باز میگردند.

پایه‌های زمین فرو ریخته، طبیعت از نوع خود را میسازد. روان مردگان در ایام عید با خانواده هایشان خواهند بود و این بازگشت در شب سیصد و شصتم سال اتفاق می‌افتد. به همین دلیل، ایرانیان هرساله، طی مراسم باشکوهی، با روشن کردن آتش در پشت بام خانه‌های خود به استقبال روان درگذشتگانشان میرفتند. فرهنگ خانه تکانی در نوروز هم با این مساله مرتبط است؛ چراکه روان اموات از بوی خوش و رنگ خوب بهره میبرند. پنج روز آخر سال که بعد‌ها به پنجشنبهٔ آخر سال تغییر یافت، زمانی برای به پیشواز رفتن از اهل قبور و دعوت آنها برای بازگشت به خانه هایشان است.

از آنجایی که ما در ایران باستان چیزی به عنوان «چهارشنبه» نداشتیم، به اعتقاد برخی، ریشهٔ امروزی این جشن متعلق به دوران بعد از خود است. زمانی که عنصر آتش، دیگر تقدس پیش از خود را نداشت؛ پس میتوان به آن دشنام داد: «زردی من از تو، سرخی تو از من»، اما ایرانیان، احترام آن را همچنان حفظ کردند و به جای لگدمال کردن، از روی آن پریدند. مراسم کهنی که با گذشت زمان، رفته رفته، رنگ باخت و با تغییرات فراوان به رویدادی خطر آفرین تبدیل شد.

اگرچه به طور دقیق نمیتوان به ریشهٔ ابتدایی چهارشنبه سوری اشاره کرد، اما در بین النهرین کهن، داستانی وجود دارد که میتواند روشنگر این مطلب باشد.

داستان «ایشتر» و ۲خواهر

در این داستان، «ایشتر» که خدای باروری است، تصمیم میگیرد از جهان مردگان بازدید کند. لباس فاخری به تن میکند، جواهر بسیاری میپوشد و بدون خداحافظی از همسر خود «دموزی» به جهان زیرین میرود. زمانی که به دروازهٔ اول میرسد، نگهبان آنجا با کسب اجازه از «ارشکیگل» -خدای جهان زیرین- که خواهر ایشتر هم هست، اجازه میدهد تا او وارد دنیای مردگان شود، اما برای ایشتر شرط میگذارد که در هر دروازه، بخشی از لباس و جواهرات خود را کنار بگذارد تا اینکه در نهایت ایشتر با گذشت از هفت دروازه، وارد جهان مردگان میشود.

در این میان، گفتگویی بین دو خواهر شکل میگیرد و ایشتر میگوید که باید به جهان بالایی برگردد؛ چراکه بی حضور او، گیاهان سبز نمیشوند و جانوران چیزی برای خوردن ندارند. اریشکیگل با این درخواست موافقت میکند، اما به خواهرش میگوید که لازم است بعد از رفتنت، کسی را به عنوان جانشین خود بفرستی.

ایشتر باز میگردد و این بار با گذشت از هفت دروازهٔ لباس و جواهر خود را میپوشد، وقتی به جهان بالایی میرسد، همهٔ مردم از خوشحالی پایکوبی میکنند، اما شوهرش دموزی، آنطور که باید احترامات فائقه را انجام نداده، از بازگشت همسرش ابراز خرسندی نمیکند، ایشتر هم میگوید که شوهرش را به جای او به جهان زیرین بفرستند.

با این حال دموزی خدای چوپانی است، اگر او نباشد دیگر گوسفندان در بهار پروار نمیشوند، شیر ندارند و فرزندی نمیزایند؛ پس خواهر دموزی که «گیشتی نانا» نام دارد، به جهان زیرین میرود و از خدای آنجا میخواهد که اجازه دهد شش ماه از سال را او به جای برادرش در آنجا بماند. 

در آغاز بهار، دموزی با همراهان خود که هلهله کنان در مقابل او پایکوبی میکنند، به جهان بالایی می آید تا در این شش ماه از سال، همه جا سبز شود و طبیعت از نو تازه گردد. چهره ای سیاه که بیانگر بازگشت از دنیای مردگان است در حالی که لباس قرمزی به تن دارد چراکه رنگ خون و زندگی است، دایره زنگی میزند و با خوشحالی پایکوبی میکند. این چهرهٔ آشنایی نیست؟

آنچه به عنوان داستان «سیاوش» نیز در شاهنامه  میخوانیم، بن مایه هایی از این اساطیر را در خود جای داده و بعضی‌ها سیاوش را با خدای دموزی یکی دانسته اند، به همین دلیل پریدن از آتش در این مراسم را با گذر سیاوش از آتش، همسان میدانند که به نظر میرسد بی ارتباط باشد.

ارتباط شب چهارشنبه‌سوری  با روان درگذشتگان

جدای از این داستان بین النهرینی، آنچه به عنوان فلسفهٔ شب چهارشنبه‌سوری و با ارتباط آن با روان درگذشتگان است را نمیتوان «خرافه» نامید بلکه این داستانها نمادی برای زنده نگه داشتن نام اموات است؛ با این باور که هر جسمی، فناپذیر و نابود شدنی خواهد بود، تنها آنچه به یادگار میماند یاد نیک آنهاست. بهانه ای که به ما یادآوری میکند، امسال و سالهای پیش، کسانی پیش ما بودند که امروزه جای خالی آنها را با هیچ سرمایه و امکاناتی نمیتوان پر کرد؛ پس آیا بهتر نیست تا دیر نشده، قدر زندگان و عزیزانمان را بدانیم؟ که به قول اهالی ادبیات: ناگهان زود، دیر خواهد شد...

* استاد زبان و ادبیات فارسی

انتهای پیام/

ارسال نظر