دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
نگاهی به نمایش «کمی شبیه تئاتر»؛

وقتی تئاتر شبیه زندگی می‌شود

وقتی تئاتر شبیه زندگی می‌شود
آیینه‌ها در نمایش «کمی شبیه تئاتر» بیش از یک ابزار صحنه‌ای بودند، شخصیت‌هایی خاموش و فعال که در تعامل مستقیم با بازیگران و حتی تماشاگران بودند.
کد خبر : 942531

خبرگزاری آنا ـ ابولفضل حری (استاد دانشگاه،  پژوهشگر و منتقد ادبی):«کمی شبیه تئاتر»، به نویسندگی، کارگردانی و تهیه‌کنندگی میثم زندی مدتی است که اجرایش را در سالن قشقایی تئاتر شهر آغاز کرده و چند اجرای پایانی را می گذراند.

این نمایش در نگاه اول ساده به نظر می‌رسید، اما هر لحظه‌اش چنان عمیق و درگیرکننده بود که نه فقط مرز میان تماشاگر و بازیگر، بلکه میان واقعیت و خیال را هم در هم می‌شکست. در بدو ورود، فردی که گویی از چراغ جادو بیرون آمده باشد، به ناگاه روبروی ما سبز شد و ما را به تمامی غافلگیر کرد به سبب پرسشی که پرسید: «نظرتان دربارۀ آینه چیست؟» این پرسش مرا بی‌درنگ به یاد شعر سیلویا پلاث، شاعرۀ امریکایی و همسر تد هیوز، انداخت؛ شعری که سال‌ها پیش خوانده و در کلاس هم تدریس کرده بودم و هنوز صدای صادقانۀ آینۀ آن در ذهنم طنین داشت.

بانو نیز گفت: آینه، آخرین تصویر را از ما نشان می‌دهد پیش از آنکه از خانه خارج شویم. هیچ نمی‌دانستیم همین پاسخ‌های ما، بعداً خود جزیی از نمایش خواهد بود و ما با همین پرسش در آستانه ورود به دنیای نمایش قرار گرفتیم. در شعر پلاث، آینه شخصیتی زنده و صادق دارد. او خود را «چشم کوچک الهی» می‌نامد؛ آینه‌ای که تنها حقیقت را بازتاب می‌دهد، بی‌هیچ تعصب یا ملاحظه (عذرخواه هستم که اصل شعر را ذکر می‌کنم، چه هم زبان شعر ساده و مفهوم است و چه اینکه شعر در فرایند ترجمه، به قول رابرت فراست، «از دست می‌رود»)

I am silver and exact. I have no preconceptions
Whatever I see I swallow immediately
Just as it is, unmisted by love or dislike
I am not cruel, only truthful --
The eye of a little god, four-cornered

هر روز، زنی را می‌بیند که به او نگاه می‌کند و در پی یافتن ردپای جوانی از دست‌رفته است. اما زن، به‌جای پذیرش حقیقتی که آینه به او نشان می‌دهد، به ماه و شمع پناه می‌برد؛ بازتاب‌هایی فریبنده که واقعیت را کم‌رنگ و زیباتر جلوه می‌دهند:

Then she turns to those liars, the candles or the moon
I see her back, and reflect it faithfully
She rewards me with tears and an agitation of hands
I am important to her. She comes and goes
Each morning it is her face that replaces the darkness
In me she has drowned a young girl, and in me an old woman
Rises toward her day after day, like a terrible fish.

شعر پلاث همیشه برایم نوعی آینۀ ذهنی بود؛ بازتابی از خودآگاهی. اما امروز، نمایش چیزی شبیه تئاتر این مفهوم را به شیوه‌ای عینی‌تر و ملموس‌تر به من نشان داد یا بهتر، «بازنمایی کرد» (برای آنکه، نوشته طولانی نشود، از روی اجبار تحلیل شعر پلاث را حذف کرده‌ام).

آینه‌ها در این نمایش، بیش از یک ابزار صحنه‌ای بودند: شخصیت‌هایی خاموش و فعال که در تعامل مستقیم با بازیگران و حتی تماشاگران بودند. فضای نمایش با چند آینۀ بزرگ تزئین شده بود که نه‌فقط تصویر بازیگران، بلکه تصویر ما، تماشاگران، را نیز بازتاب می‌دادند. آنچه در آینه می‌دیدیم، خودِ ما بودیم که با نگاه کردن به تصویرمان، بخشی از داستان نمایش را روایت می‌کردیم. احساس کردم آینه‌ها از ما می‌پرسند: «آیا خودت را همان‌طور که هستی می‌پذیری؟ یا به بازتاب‌های دروغین پناه می‌بری؟»

همان‌گونه که در شعر پلاث، آینه نمادی از صداقت بود، در این نمایش هم آینه‌ها و به طریق اولی، خود نمایش، به‌نوعی حقایقی را دربارۀ زندگی ما آشکار می‌کردند؛ حقایقی که گاه از بس ساده‌اند، به سهولت از کنارشان می‌گذیریم، اما واقعیت دارند. طرفه اینکه این بار، حقیقت فقط به جوانی یا پیری محدود نبود؛ بلکه به نقش‌ها و نقاب‌هایی اشاره داشت که در زندگی روزمره به چهره می‌زنیم. آیا ما در برابر دیگران خودِ واقعی‌مان هستیم؟ نمایش، مرزی میان صحنه و واقعیت باقی نگذاشته بود. ما تماشاگران، خود بخشی از نمایش شده بودیم؛ بازیگرانی خاموش که گاهی از دیدن خودمان در آینه‌های صحنه متعجب می‌شدیم.

کمی شبیه تئاتر، کمی شبیه تئاتر نیست، بسیار شبیه زندگی است؛ چنان که آینه‌ای که ما را بازتاب می‌دهد، ما را در عمق صحنه و در آن سوی صحنه می‌نشاند و بازیگران را برای ما بازتاب می‌دهند و ما را برای بازیگران نمایش می‌دهند و در صحنه خودمان را می‌بینیم که در برابر آینه ایستاده ایم و صحنه که خود اینه‌ای است در برابر آینه، تصویری از آینه‌های توبرتو ایجاد می‌کند چیزی شبیه نقاشی معروف هنری ماتیس از اتاقی که نسخه‌ای مینیاتوری از همین نقاشی‌ها، از یکی از دیوار‌های آن آویزان است.

 در این نمایش نیز، آینه‌های روی دیوار هم ما را بازتاب می‌دهند که حکم تماشاگران را داریم هم صحنه را بازتاب می‌دهند که دو بازیگر روی آن در حال اجرای نقش هستند، لیکن به سبب تداخل خیال و واقعیت یا بهتر، صحنه و زندگی، تصویر ما در آینۀ روی صحنه بازتاب می‌یابد که در عمق صحنه است؛ گویی ما نیز در ان سوی صحنه نشسته‌ایم و داریم از آن زاویه نمایش را می‌بینیم، اما واقعیت این است که ما خودمان و بازیگران را می‌بینیم و بازیگران نیز با دعوت از ما برای بازی و همیاری با آنها، در واقع، صحنه را به نمایش زندگی واقعی بدل می‌کنند، لیکن همچنان آگاهیم که همه این تصویرها، بخشی از نمایشی است به اسم چیزی شبیه تئاتر.

از این رو، از منظر اصطلاحات روایت اگر بخواهم بگویم، نمایش کمی شبیه تئاتر، صحنۀ نمایش را به بخشی از جریان اصلی روایت زندگی تماشاگران بدل می‌کند؛ تماشاگرانی که خود به سبب بازتاب در آینۀ روبروی خودشان روی دیوار نمایش، خود بخشی از بازیگران نمایش می‌شوند. در واقع، نمایش کمی شبیه تئاتر، نمایشی توبرتو از صحنه و زندگی و از بازتاب صحنه و زندگی در آینه است و آینه خود بازتاب تصویری واقعی از صحنۀ نمایش و زندگی واقعی است که ما تماشاگران این نمایش بخشی از آن هستیم.

نمایش کمی شبیه تئاتر، بسی فراتر از یک تجربۀ سادۀ تئاتری بود؛ سفری به درون خودمان، به درون حقیقت‌ها و خیال‌هایمان. این نمایش به من نشان داد تئاتر می‌تواند بسی فراتر از سرگرمی باشد؛ ابزاری برای شناخت خود، برای مواجهه با واقعیت، و برای پذیرش یا تغییر آنچه هستیم.

حال که نمایش را دیده‌ام و باز هم دوست دارم ببینم، چون حرف‌های ناگفته بسیار دارد، به ویژه اینکه در اپیزود‌هایی از نمایش، از اسطورۀ ضحاک ماردوش نیز گفته می‌شود و به چه زیبایی آن اسطوره به صحنۀ امروزین زندگی می‌آیند و به چه زیبایی هر دو بازیگر، هنرمندانه این صحنه را باز همچنان در برابر آینه که خود ما باشیم، به اجرا در می‌آورند. یا اینکه چگونه در نمایش از افسانۀ هزار و یکشب، افسانه‌زدایی می‌شود و چگونه باز این افسانه به درون زندگی امروز ما می‌آید و رنج شهرزاد و دینازاد، به زنج دختران امروز سرزمین ما گره می‌خورد و باز به چه زیبایی، دو بازیگر این صحنه را به اجرا درمی‌آورند. یا دیگر اپیزود‌های این نمایش که گوشه‌هایی از زندگی هر روزۀ ماست. (اجازه بدهید اعتراف کنم اشاره به دقایق و نکته‌های نمایش، نیاز به دیدن‌های دو یا چندباره نمایش دارد. امید که توفیق دست بدهد، یکی دوبار دیگر نیز ببینم).

حال، اگر به‌دنبال تجربه‌ای متفاوت هستید، اگر می‌خواهید از مرز‌های تئاتر سنتی فراتر بروید و در آینه‌ای جادویی، بازتاب خود را ببینید، کمی شبیه تئاتر را از دست ندهید. این نمایش نه‌فقط شما را به فکر فرو می‌برد، بلکه شما را به بخشی از خودِ نمایش بدل می‌کند. بیایید و خودتان را در آینه‌های این نمایش ببینید؛ شاید حقیقتی تازه دربارۀ خودتان کشف کنید. من و بانو تصمیم گرفته‌ایم از فردا به آینه طوری دیگر نگاه کنیم. شما چطور؟

اگر تمایل دارید به بخشی از این نمایش بی‌مرز بدل شوید و حتی خود نیز در آن بازی کنید، نمایش را ببینید. حتم دارم پس از دیدن نمایش، نه شما از آینه دست برمی‌دارید و نه آینه از شما و و نه هر دو، از هنر نمایش که هنری والاجا بوده و هست و خواهد بود.

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب