سالی که ستارههای آسمان ادب فروریختند/ یادی از درگذشتگان ادبیات در سال 1394
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، سال 94 سال وداع با بسیاری از ستارگان آسمان ادبیات ایران بود؛ ستارگان پرفروغی که عمر گرانبهایی داشتند و جای خالیشان هرگز پر نخواهد شد.
در آستانه سال نو، نام و یادشان را مکرر میکنیم:
محمدعلی سپانلو (29 آبان ،1319 تهران- 21 اردیبهشت1394 ، تهران)
اولین آموزگارش پدرش بود؛ خوشنویسی را به او آموخت و داستانهایی از شاهنامه و دیگر آثار ادبیات کلاسیک فارسی برایش میخواند، به گونهای که شخصیت شاعرانهاش و شوقی بیپایان به خواندن کتاب را در او شکل داد. بعدها به دارالفنون رفت که هرچند با آن سالهای دوره قاجار تفاوت بسیار داشت، اما هنوز بسیاری از چهرههای شاخص هنر و فرهنگ ایران در آن روزگار در آن درس میخواندند. هنگامی که در خدمت سربازی به اصفهان فرستاده شد، با ابوالحسن نجفی و هوشنگ گلشیری و دیگر اعضای جُنگ اصفهان آشنا شد و آنجا بود که در کسوت شاعری حرفهای درآمد و اولین دفتر شعرش را با نام «آه... بیابان» در همین دوره منتشر کرد.
در طول بیش از چهار دهه بعد با آثار بسیاری که تحقیق کرد، نوشت و ترجمه کرد، به یکی از تأثیرگذارترین چهرههای ادبی روزگار خویش تبدیل شد. از آنجایی که «تهران» مضمون بسیاری از شعرهای اوست، او را در مقام «شاعر تهران» میشناسند. غیر از شعر، منتقد جدی ادبیات فارسی معاصر بود و کتابها و مقالههای بسیاری درباره نویسندگان و شاعران معاصر زبان فارسی نوشت که از آن میان «نویسندگان پیشرو ایران» یکی از مهمترین این آثار است. در بازیگری نیز دستی داشت و از جمله در فیلمی از ناصر تقوایی به نام «آرامش در حضور دیگران» بازی کرد. ترجمههای او از ادبیات روز جهان فرانسویزبان از مهمترین نمونههای ترجمه در دهههای گذشته است. با چنین کارنامه گوناگون و پرباری که داشت، بهحق تبدیل به شمایل فرهنگی و ادبی ایران معاصر شده بود.
ابوالحسن نجفی (7 تیر1308 ، نجف - 2 بهمن1394 ، تهران)
در دانشگاه تهران زبان فرانسه خواند و پایاننامهای درباره صادق هدایت به زبان فرانسوی نوشت، اما مهمتر از تحصیل در دانشگاه، استادانی بودند که با آنها آشنا شد؛ پرویز ناتل خانلری، موسی بروخیم و بسیاری دیگر از استادان بزرگ آن روزگار که شوقی محققانه در او نشاندند. پس از آن، همزمان با تدریس در دبیرستانهای اصفهان، با چند تن از دوستانش انتشارات نیل را راهاندازی کردند که هرچند عمرش کوتاه بود و کتابهای اندکی منتشر کرد، اما بهزودی در میان جامعه فرهنگی آن روزگار به ناشری کوچک با انتخابهای هوشمندانه و بیمانند شناخته شد. سال 1338 به پاریس رفت تا در سوربن زبانشناسی بخواند و شش سال پس از آن، هنگامی بازگشت که قرار بود رساله دکترای خود را با موضوع «ساختهای حروف اضافه در زبان فرانسه» زیر نظر آندره مارتینه بنویسد، کاری که بعدها هیچگاه فرصت انجامش پیدا نشد. زندگی محققانه و بیپیرایه او، به دور از جنجالهای روشنفکرانه و هیاهوی زمانه بود؛ نه اهل محفلنشینی بود، نه اهل مصاحبه و هیچ کار دیگری، در عوض فقط میخواند و تحقیق میکرد و مینوشت و ترجمه میکرد. غیر از این، تنها دلمشغولی دیگرش عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود که تا پایان عمر ادامه داشت. آثارش بسیار گوناگون و فراوانند؛ از تحقیقات زبانشناسانه و در زمینه وزن و عروض شعر فارسی، تا فرهنگ فارسی عامیانه و جستارهایی در ادبیات و البته داستانهای بسیاری که از نویسندگان بزرگ فرانسویزبان معاصر خویش ترجمه کرد و بسیاری نویسندگان مطرح ادبیات روز جهان را به فارسیزبانان شناساند.
فتحالله بی نیاز (تیر 1327، مسجد سلیمان - 12 مهر1394 ، تهران)
در دانشگاه مهندسی برق خوانده بود و هرچند که این فن را تا پایان عمر رها نکرد، اما ادبیات و نویسندگی بیش از هر کار دیگری اوقات زندگانیاش را پر میکرد. اولین نوشتههایش را با نامهای مستعار در نشریههای ادبی و فرهنگی دهه چهل و پنجاه منتشر کرد که محدود به قالب خاصی نبودند؛ از شعر و داستان کوتاه تا نقدهای ادبی، سینمایی و مقالههایی درباره ادبیات. او یکی از پرکارترین نویسندگان نسل بعد از انقلاب بود؛ تا حدی که فهرستنگاری کامل آثار او خود کاری کارستان خواهد بود. «میروم که بمیرم»، «تشییع جنازه یک زنده به گور»، «کوارتت مرگ و دختر» و «بعد از مرگ هنوز میمیرم» از داستانهای کوتاه و رمانهای شاخص او به شمار میروند. نقد ادبیات داستانی پس از انقلاب مرهون آثار بسیاری از اوست؛ نقدهای مکتوب و بسیاری نقدهای شفاهی که در همایشها و جلسههای نقد و بررسی آثار ادبی فارسی بر زبان آورده بود. داستاننویسان بسیاری هستند که او را مرشد و آموزگار خویش میدانند.
غیر از ادبیات، در زمینه مهندسی برق هم پرکار بود و غیر از کتابهایی که در این موضوع نوشت و منتشر کرد، شاگردان بسیاری را در آموختن زیر و بم این فن یاری کرد تا اندازهای که کارنامه پربار او در همین رشته نیز بهتنهایی برای عمری که او کرد کافی و پرثمر بود.
رحیم معینی کرمانشاهی (15 بهمن 1301، کرمانشاه - 26 آبان 1394، تهران)
در خانواده ای سرشناس در کرمانشاه به دنیا آمد و بزرگ شد. پدرش کریم معینی ملقب به سالار معظم از سرشناشان و حاکمان دوره قاجار بود و هم او بود که شرایطی برای آموزش نقاشیِ پسرش فراهم کرد. ابتدا فقط نقاشی میکرد که از مهمترین آثارش تابلوی «مسیح» با تکنیک سیاهقلم است. اما در کنار نقاشی، شعر هم میسرود و بعدها چندین تخلص از جمله «امید» را برای خویش برگزید، اما پس از مدتی تخلصها را رها کرد و با نام خانوادگیاش معینی کرمانشاهی آثارش را امضا میکرد. از مجموعه شعرهایش میتوان «ای شمعها بسوزید»،» خورشید شب» و «خوابنوشین» را نام برد. ترانههای بسیاری نیز سرود که خوانندگان و نوازندگان مشهور دهههای چهل و پنجاه از جمله پرویز یاحقی، داریوش اقبالی، علی تجویدی و حبیبالله بدیعی آهنگهایی براساس آنها خلق کردند که از معروفترین آنها «سنگ خارا»، «سنگ صبور» و «یاد کودکی» و بسیاری ترانههای خاطرهانگیز دیگر را میتوان نام برد. غیر از شعر و نقاشی، در مطبوعات نیز فعالیت میکرد و در دهه سی، روزنامه سلحشوران غرب را منتشر کرد که از حامیان دکتر مصدق بود، اما پس از سرنگونی دولت ملی، او را دستگیر کردند و روزنامهاش برای همیشه توقیف گشت. اشعار و ترانههای او به خاطر تصویرسازیهای بدیعی که او وارد شعر و ترانهی فارسی معاصر کرد، اهمیت بسیاری دارند و به نوعی سبکی جدید در ترانهسرایی فارسی معاصر به شمار میآیند. غیر از اینها، سالها در رادیو فعالیت میکرد و همچنین در نگارش چندین فیلمنامه همکاری کرده بود.
نسرین جافری (19 اسفند 1329، خرمآباد - 6 تیر 1394، تهران)
اولین بار با مجموعه شعرهایی که در دهه هفتاد شمسی منتشر کرد، نام خود را به عنوان شاعری پیشتاز در لرستان و پس از آن سراسر کشور بر سر زبانها انداخت. در ابتدا آشکارا از فروغ فرخزاد تأثیر پذیرفته بود، اما رفتهرفته به زبانی مستقل در شعرهایش رسید و خود را از زیر سایه فروغ و دیگر شاعران پیش از خود بیرون کشید و در جایگاه شاعری بومی با زبانی خاص و مفاهیمی از دنیای شاعرانه خویش تثبیت کرد. مجموعه شعرهای «زخم سایه و بید»، «رمل هندسی آفتابگردان»،» نیمی از مرا کشتهاند»، «به سمت هرگز، به سوی هیچ» و «خواب اتم» از مهمترین اشعار اوست.
کامران زمانی نعمتسرا (1342، رودسر- 25 مهر 1394، رودسر)
در دانشگاه آزاد کرج کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی خواند و یکی از شاگردان نمونه استاد بهروز ثروتیان بود. از اواخر دهه شصت به استخدام آموزش و پرورش درآمد و چند دهه در دبیرستانهای کرج زبان و ادبیات فارسی تدریس کرد و همزمان تحقیقات بسیاری در زمینه ادبیات فارسی و شاعران و نویسندگان بزرگ ایرانزمین انجام داد که حاصلش بیش از پانزده عنوان کتاب و بسیاری مقالههای پراکنده بود که در نشریههای ادبی و فرهنگی منتشر شدند. بعدها وارد دوره دکترای زبان و ادبیات فارسی شد و همزمان تدریس در دانشگاه را نیز آغاز کرد. از مهمترین آثارش در زمینه نقد و پژوهش ادبیات فارسی میتوان به «غمزه سحر؛ شرح مشکلات دیوان خاقانی»، «ذرهای زان آفتاب؛ شرح مشکلات مثنوی معنوی» و بررسی و نقدهایی درباره اشعار فروغ فرخزاد، مهدی اخوانثالث و سهراب سپهری اشاره کرد. اما تمرکز اصلیاش در پژوهشهای ادبی، شرح و تفسیر غزلیات بیدل دهلوی بود که در چهار جلد با عنوان «آینهدار حیرت» منتشر شد. همچنین چندین دفتر از شعرهای خویش منتشر کرد که «نیزار آشفته» و «سایههای هنوز» دو نمونه از این آثارند.
محمود شجاعی (1321، اهَر، آذربایجان شرقی - 20 مهر 1394، کرج)
او یکی از نمایندگان و مؤسسان یکی از گونههای شعر موج نو فارسی بود که به «شعر حجم» مشهور است؛ رویکردی به شعر نو که در آغاز دهه چهل با انتشار کتاب «طرح» احمدرضا احمدی پایهگذاری شد و در اواخر همان دهه، با نگارش بیانیه شعر حجم رسما در میان شاعران و شعردوستان رواج یافت. شجاعی در کنار یدالله رؤیایی، پرویز اسلامپور، فریدون رهنما و بیژن الهی و چندین شاعر دیگر از چهرههای اصلی شعر حجم بودند؛ شاعرانی که فرم در شعرهایشان جایگاه ویژهای داشت و قرار بود پراکندهگویی شعر موج نو را سروسامان دهد.
محفل اصلی او و دیگر شاعران این گروه، مجله ادبی «بارو» بود، هرچند دیگر مجلههای ادبی آن روزگار مانند اندیشه و هنر، تماشا و دفترهای روزن نیز شعرهای بسیار از او منتشر میکردند. «از آبی نفسهای کوتاه» و «رخهای کوچکِ همیشه بهسوی» از مجموعه شعرهای اوست.
سعید صدیق (21 فروردین 1341، کرمان- 25 دی 1394، رشت)
عشق خواندن و نوشتن از کودکی در وجودش جای گرفت؛ هرچه پول به دست میآورد، صرف خرید کتاب میکرد. پدرش شعردوست بود و گاهی شعر میسرود و اولین آشناییهای او با شعر نیز از همنشینی با پدر به دست آمد. از نوجوانی شعر میسرود و نقاشی میکشید و از همه چیز بیشتر، کتاب میخواند. بعدها با بیژن نجدی و دیگر شاعران و نویسندگان همشهریاش آشنا شد و این آشناییها کمکم زمینه ورود او به دنیای حرفهای شاعری و نقد ادبی را هموار کرد. در طول چند دهه، شعرها و نقدها و مقالههای بسیاری در زمینه ادبیات داستانی، شعر و هنرهای تجسمی در نشریههای هنری و فرهنگی و ادبی از جمله کارنامه، کلک و گیلهوا منتشر کرد.
دو دفتر از اشعارش را نیز به نامهای «بیپناهی وطن ندارد» و «من آسمان خودم را سرودهام» منتشر کرد که دومی برنده سومین جایزه شعر کارنامه شد و بسیار مورد تقدیر قرار گرفت.
عباسقلی اکبری (2 مرداد1303، مراغه- 19 آذر 1394، مراغه)
خلق و خوی عارفانه و زاهدانهای داشت و شعر را نیز فراتر از ادبیات، در مقام زبانی برای بیان احساسات و دریافتش از جهان اطراف خویش مینگریست. تخلصش «فقیر مراغهای» بود که بسیار با شخصیت و منش او سازگار بود. از نوجوانی شعرهای بسیاری میسرود که تا پایان عمر نیز ادامه داشت. موضوع اصلی شعرهای او، راز و نیاز با خداوند و وصف و ثنای پیامبر و اهل بیت(ع) و بهخصوص و بیش از همه حضرت مهدی(عج) بود؛ تا حدی که او را شاعر امام زمان میخواندند. شعرهایش را به زبان ترکی سادهای میسرود، هرچند اشعاری هم به فارسی سروده است. مجموعه اشعارش در کتابی با نام «دیوان گلشن صنا» منتشر شد که مجموعهای از مثنویهای فارسی و ترکی او بود.
عباس بابایی (26 فروردین1323، زنجان - 26 اردیبهشت 1394، زنجان)
از کودکی شیفته شعر بود و در عالم شعر و شاعری سیر میکرد. بهخصوص آثار کلاسیک شعر آذریزبان را بسیار میخواند و در خاطر میسپرد و شاعران محبوبش مولوی فضولی و نسیمی شیروانی بودند. ارادت بسیاری به زبان مادری خویش داشت و طول چند دهه شاعری، تلاش بسیار کرد تا به رویکردی تازه در شعر ترکی زبان دست یابد و غیر از اشعار ترکی، به فارسی نیز شعرهای بسیاری سرود و «سویلر» تخلص میکرد. در کنار شاعران سرشناسی مانند حسین منزوی و عمران صلاحی، شاگردان بسیاری را پرورش داد و اشعار بسیاری در قالبهای مختلف سرود. یکی از ابداعاتش، ترجمه منظوم «نینامه»ی مولوی بلخی به زبان ترکی بود. چندین مجموعه از اشعارش را نیز در دفترهای مختلف منتشر کرد که از میان آنها میتوان «گلیرم» و «آییق گئجه» لر)مجموعه اشعار ترکی) و «ردّ خون بر سنگ» )مجموعه اشعار فارسی) نام برد.
محمدابراهیم باقری (1321، روستای آجقان، اسفراین - 2 آبان 1394، منا، عربستان سعودی)
شعر و موسیقی را از زمانی که بسیار کودک بود دوست میداشت. هر شعر و ترانه محلی و عامیانهای که از زبان خانواده یا مردم روستایشان میشنید، به خاطر میسپرد و با صدای زیبایش میخواند؛ به گونهای که مدت کوتاهی پس از آن به خوانندگی آوازها و ترانههای محلی مشهور شده بود و هر مراسمی که در روستای خودشان یا روستاهای اطراف برگزار میشد، از او دعوت میکردند تا حاضر شود و از آن ترانههای قدیمی شادیبخش که دیگر کمتر کسی به خاطر داشت، برای مهمانان بخواند. در همه این سالها، دفترچهای همراهش بود و در حالات مختلف شعرهایی میسرود که بتواند با نوای دوتارش همراه کند و اثر خویش را کامل سازد. نواختن دوتار را هم خودش آموخته بود، بدون آنکه استادی داشته باشد. در سالهای انقلاب و جنگ شعرهای حماسی میسرود و آهنگهای شورانگیز مینواخت و شور و شوق هنر خویش را تا پایان عمر از دست نداد.
سهیلا بِسکی (1332، تهران - 6 خرداد1394 ، استامبول)
پس از پایان تحصیلاتش در رشته اقتصاد در دانشگاه میشیگان به ایران بازگشت و در دانشگاه علوم تربیتی تهران سرگرم تدریس اقتصاد شد. اما انقلاب فرهنگی دانشگاهها را برای مدتی تعطیل کرد و او سرگرم ترجمه کتاب و نگارش داستان شد. هرچند اقتصاد را رها نکرد و مدتی پس از آن در بخش اقتصادی مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی و معماری دست به انتشار مجله «آبادی» زد. سال 1377 مجله تخصصی «معمار» را با سرمایه شخصیاش به راه انداخت.
مجلهای که در میان معماران و طراحان ساختمان مخاطبان بسیاری به دست آورد و او را تشویق کرد تا مؤسسه معمارنشر و در پی آن جایزه بزرگ معمار را راهاندازی کند؛ جایزهای که در مدت کوتاهی در میان معماران بسیار معتبر و ارزشمند گشت.
داستاننویسی را نیز رها نکرد و در همه این سالها در کنار پرداختن به معماری، داستانهای بسیاری نوشت که یکی از مجموعه داستانهایش با نام «پارهی کوچک» جایزه اول گلشیری را در سال 1381 به دست آورد. همچنین مجموعه دیگری از داستانهایش با نام «بیبی پیک» به خاطر نثر روان و بیتکلفش و همچنین روایت چند لایه داستانها نامزد این جایزه شد. ترجمه نیز بخشی از فعالیتهای ادبی او را تشکیل میداد که از مهمترین آثارش «زندگینامه ویرجینیا وولف» و «آنگونه که من زیستم» (زندگینامه خودنوشت امِا گلدمن) را میتوان نام برد.
علی بهروز نسب (1 دی1320 ، تهران - 2 دی 1394، تهران)
نگارش قصههای طنز را از دهه چهل شمسی آغاز کرد و با نام مستعار «علی عبدالخالق» طنزهای بسیاری در مجلههای فکاهی پیش از انقلاب و بهخصوص در مجله توفیق منتشر کرد. در دانشکده هنرهای دراماتیک درس خوانده بود و با طنزنویسان مشهور آن روزگار از جمله پرویز شاهپور، عمران صلاحی، داریوش مؤدبیان و... آشنایی و رفاقتی صمیمانه داشت. آثار بسیاری از نوشتههای او را کارگردانی و اجرا کردهاند: از جمله «مشخیرالله و صندوقچه اسرار»،» دندون طلا» و «رؤیای نیمهشب تابستان» به کارگردانی داریوش مؤدبیان از مهمترین آثار اوست. غیر از سینما و تلویزیون، نمایشنامههای بسیاری نیز نوشت. یکی از معروفترین نمایشنامههایش «تشییع» بود که بازآفرینی طنزی از «در انتظار گودو» ساموئل بکت بود و جایزههای بسیاری را از آنِ او کرد. از دیگر نمایشنامههایش «عجیبالسلطنه» و «هفت خیار شاهانه» را میتوان نام برد که همگی به کارگردانی کارگردانان بهنام ایرانی به اجرا درآمدهاند. پیش از انقلاب، آثاری با رنگ و بوی سیاسی نیز مینوشت، اما همگی توقیف شدند و هیچ گاه اجازه انتشار و اجرا نیافتند. در سال 1364 اولین تلهفیلم تاریخ سینمای ایران با نام «دسیسه» براساس متنی از او ساخته شد و همکاری سینمایی او با کارگردانان بزرگ ایرانی در سالهای بعد تا پایان عمرش ادامه داشت. ویژگی اصلی آثار او، تسلط بسیارش هم به زبان فارسی کهن و اصیل و هم به زبان مردم کوچه و بازار بود که در نتیجه به غنای شخصیتپردازی و گفتوگونویسی آثارش میانجامید.
انتهای پیام/