کم گوی و گزیده گوی چون دُر/ «برف آخر»؛ فیلمی که کم دیالوگ میگوید اما خوب حرف میزند
گروه فرهنگ خبرگزاری آنا،علی ترابی ـ تصور کنید فیلمی آغاز میشود و از ابتدا سراغ نمایش چهره شخصیت اصلی میرود. در ۹۰ درصد سکانسهای ابتدایی دوربین با این شخصیت همراه میشود و بخشهایی از زندگی او را نشان میدهد. این روند تا نزدیک ۱۰ دقیقه ادامه پیدا میکند بیآنکه شخصیت اصلی کلامی دیالوگ بگوید.
این توصیف از ۱۰ دقیقه ابتدایی بهخوبی نشان میدهد که برف آخر با مخاطب خاصی کار دارد و برای او ساخته شده است. برف آخر با یک امین حیایی خوب قرار نیست فیلم مردم کوچه و بازار باشد، قرار نیست هر مخاطبی را راضی کند و قرار نیست برخلاف نام برفی و لوکیشن دور از هیاهوی شهر و آرام روستایی از ریتمی تند و ضربآهنگی قوی سرشار باشد.
لذت دیدن لوکیشنهای زیبا
جهان قصه برخلاف آنچه در سینمای امروز ایران باب شده مربوط به یک زندگی شهری نیست. داستان در یک روستای بزرگ و یا بخشی از یک شهرستان میگذرد که در آن فصل سال از برف پوشیده شده است.
بیشتر بخوانید:
«شادروان» نقدی طنز بر یک رفتار اجتماعی غلط
«مرگ بازنده» برگ برنده کارنامه بازیگری جواد عزتی
وقتی علیرضا بیرانوند «سوباسا» میشود
غافلگیری در روز دوم جشنواره با «علفزار»
«لایههای دروغ»؛ فیلمی که در حد و اندازه جشنواره فجر نبود
طراحی صحنه و دکوپاژ مناسب در کنار یک نورپردازی حرفهای اکثر قابها را جذاب کرده و مخاطب را از دنیای شلوغ اطرافش بیرون میبرد. شاید در کمتر دقایقی از فیلم باشد که مخاطبِ خسته از دردسرهای مدرنیته آرزوی حضور در لوکیشنهای قصه را نداشته باشد.
فیلمی که سخت دیالوگ میگوید و خوب حرف میزند!
ریتم "برف آخر" کند است و اساسا این کند بودن اقتضای فضا و جهان قصه است. گویی کارگردان قصد دارد با این ریتم کند و این سبک از دیالوگهای کم به مخاطب زمان بدهد.حال ممکن است یک مخاطب کم طاقت بوده و برای فرار از سرنرفتن حوصلهاش سراغ گوشی موبایلش برود و یا اینکه بر بال خیال به جهان قصه برود و در آن عمیق شود.
این انسان دردنده و جفاکار!
برف آخر حرف دارد، حرف محیط زیستی و شاید هم اخلاقی. تضادی بین انسانیت از دست رفته در اغلب افراد جامعه و خویی که از حیوان هم بدتر شده است.با اندکی دقت این سکانسهایی را که در فیلم با فاصله از هم قرار گرفتهاند، کنار هم ببینید تا این مفهوم را بهتر درک کنید.
پدری که برای ترس از بیآبرویی حاضر است دخترش را بکشد در کنار گاوی که بلافاصله پس از زایمان سرشار از محبت با بضاعتی اندک سعی دارد فرزندش را با زبانش تمیز کند.یا انسانی که گرچه دکتر دامپزشک شده ولی در ازای یک شایعه هرشب به گرگها تیراندازی میکند و گرگی که در سرما جان انسانی را نجات میدهد.یا آن سکانسی که در مشخص میشود یک انسان بر اساس بیتوجهی و بیاحتیاطی محض، سعی داشته گاوداری را با بخاری نفتی گرم کند و با این سهل انگاری تعدادی دام را به دام آتش کشانده و تلف کرده است.
رعنا مدنی فعال محیط زیستی که لادن مستوفی ابفاگر نقش آن است، در جایی از فیلم از این که انسانها با ورود به طبیعت و محل زندگی حیوانات آنها را آزار داده و این زیستبوم را خراب کردهاند گلایه دارد و بخش عمده فیلم هم بر مدار این محور میگردد.
نقطه روشن... صبح نزدیک است!
اما فیلم آنقدر هم سیاه نیست، گرچه انسانهای جفاکار زیادی در جهان قصه و در میان شخصیتهای آن به چشم میخورند اما یک فعال محیط زیستی که اتفاقا کارمند دولت هم نیست و خودجوش کار میکند، با دلسوزی سعی در اصلاح این روند دارد و این نقطه روشن داستان است.
سکانس پایانی هم اوج این معناگرایی است، انسانی که کم کم از خوی حیوانی بیرون میآید، آماده رسیدن به دنیایی جدید است. البته دکوپاژ این صحنه هم واقعا چشمنواز است، ترکیبی از رنگ لحظه پایان شب در کوهستان و آسمان زیبای لحظات سحر و سپیده صبح. به دنیای جدید خوش آمدید!
انتهای پیام/۴۱۰۴/
انتهای پیام/