نفی «دیگری» مانعی برای رسیدن به وضع مطلوب
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، مسئله اخلاق و امکان زیست اخلاقی یکی از پیچیدگیهای دوران مدرن است. پرسش از این امر که چه نسبتی میان جامعه توسعه یافته و اخلاق وجود دارد یا اینکه مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی چه تاثیری بر اخلاق خواهد گذاشت؟ از جمله سوالات اساسی پژوهشگران و اندیشمندان در دوران ماست. متنی که میخوانید طرح بحثی است که امینرضا نوشین استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه اخلاق آن را ارائه داده است.
خوشبختی و خوشوقتی
باید بحث را از جایگاه اخلاق در جامعه توسعهیافته آغاز کرد. به گمان من اینکه پرسیده شود چه نسبتی میان اخلاق و مسائل اجتماعی وجود دارد در ادامة یک پرسش دیگری است که چه نسبتی میان اخلاق و توسعه سیاسی، توسعه اجتماعی و توسعه در ابعاد دیگر وجود دارد؟
وقتی ما با چنین سؤالاتی مواجه میشویم میتوانیم از دو منظر به موضوع نگاه کنیم؛ یکی از منظر جامعهشناسی بهطورکلی و جامعهشناسی سیاسی به طور خاص و دیگری از منظر فلسفه بهطورکلی و فلسفه اخلاق به طور خاص.
وقتی از منظر جامعهشناسی و جامعهشناسی سیاسی به توسعه نگاه میکنیم، با غایات قریب توسعه مواجه میشویم. منظور از غایات قریب غایات نزدیک و دمدستیتر توسعه است. اما اگر از منظر فلسفه و فلسفه اخلاق به توسعه نگاه کنیم، آنوقت غایت نهایی توسعه را هم میتوانیم ببینیم.
اگر ما از چنین پرسپکتیوهایی به موضوع نظر کنیم، به نظر میرسد غایات نزدیک توسعه همان چیزهایی است که عموم مردم از توسعه، طلب میکنند که مهمترین آنها رفاه است. تصور جامعه از توسعه، جامعهای است که رفاه دارد. اما اگر از منظر فلسفه به توسعه نگاه کنیم آنوقت دیده میشود که رفاه یکی از نتایج جامعه توسعهیافته است اما نتیجه برتری نیز میتوان در آن جستوجو کرد و آن سعادتمندی است.
پس اگر این دو منظر را با هم ترکیب کنیم میتوانیم بگوییم جامعة توسعهیافته هم رفاه را برای شهروندانش تأمین میکند و هم سعادت آنها را تضمین خواهد کرد. در اینجا پرسشی مطرح میشود که مگر سعادت و رفاه در تضاد قرار دارند؟ اگر به این دو مفهوم دقت کافی داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که سعادت از جنس خوشبختی است و رفاه از جنس خوشوقتی است!
روشن است که این دو با هم فاصله دارند، هرچند ضرورتاً متضاد نیستند و انسان میتواند امید داشته باشد که هر دو را داشته باشد و جمع آن دو امتناع منطقی ندارد.
اگر سؤال شود که خوشبختی چیست و خوشوقتی کدام است، پاسخ تقریباً روشن است، خوشوقتی: وقت ما را خوش میکند و خوشبختی، بخت ما را. بهواقع خوشوقتی مطلوب موقت است و خوشبختی مطلوب دائمی است؛ بنابراین جامعه توسعهیافته از منظر جامعهشناسی باید به دنبال خوشوقتی باشد و از منظر فلسفه اخلاق باید به دنبال خوشبختی و سعادت شهروندان باشد.
وقتی میخواهیم از جایگاه اخلاق در جامعه توسعهیافته سخن بگوییم، بهواقع باید از نسبت اخلاق با خوشبختی و خوشوقتی سخن بگوییم و از اینجا به بعد تقریباً تکلیف ما روشن است، چون میدانیم باید از نسبت اخلاق با چه چیزی سخن بگوییم.
جامعهی توسعه یافته؛ آرمانشهر زمانه ما
میدانیم که از گذشته دور بشر همواره در حال وصف آرمانشهرهای مختلف بوده است. مشهور است که یکی از نخستین متفکرینی که آرمانشهر طراحی کرد، افلاطون بود. آرمانشهری که در تاریخ به اسم پولیس افلاطونی مشهور است. این آرمانشهر کاملاً از انسان تبعیت میکند و به عبارتی اومانیستی است. هم از بدن انسان تبعیت میکند و هم از قوای نفسانی انسان.
ما هم در فرهنگ خودمان با آرمانشهرها مواجه هستیم. مثلاً یکی از نخستین متفکران ایرانی اسلامی که به مقوله آرمانشهر پرداخت، فارابی بود. فارابی به تعبیری مؤسس فلسفه اسلامی است. وقتی به آرمانشهر فارابی نگاه میکنیم متوجه میشویم آرمانشهر فارابی، آرمانشهر حقیقتجویانه است. البته او به یک حقیقت جامع نظر دارد. حقیقت وحیانی و حقیقت عقلانی. در این تعبیر فارابی آرمانشهری یا مدینه فاضلهای را ترسیم میکند که حقیقت دینی و حقیقت عقلی در دسترس جامعه قرار میگیرد. بعد از او سهروردی نیز آرمانشهر گرا بود و به دنبال این بود که شهر آرمانی خودش را ازروی یک شهر مثالی یا آسمانی گرتهبرداری کند. ازاینجهت آرمانشهر سهروردی بیشباهت با شهر خدای آگوستین در قرونوسطی نیست.
در عصر مدرن توماس مور نویسنده و فیلسوف غربی کتاب «یوتوپیا» را نوشت که میتوان آن را به ناکجاآباد ترجمه کرد.
ما وقتی از جامعه توسعهیافته سخن بگوییم خواهناخواه به دنبال ترسیم نوعی آرمانشهر هستیم. بههرحال ما دو نوع دعوت به آرمانشهر را در تاریخ مشاهده میکنیم، اینها یا سنجشگرانهاند یا آرزو اندیشانه. سنجشگرانه یعنی اینکه بهواقع من آرزوهای خودم را مطیع منطقم میکنم و وقتی آرزواندیشانه آرمانشهر خود را ترسیم کنم، منطق خودم را مطیع آرزوهای خودم کردهام.
ملاک، معیار و محور نظام اخلاقی
جامعه توسعهیافته نیز بهنوعی یک آرمانشهر است. حالا اگر ما بخواهیم راجع به چنین جامعهای سنجشگرانه صحبت کنیم باید بدانیم که ما قرار است خوشبخت و خوشوقت شویم و اخلاق قرار است به ما کمک کند. این سنجشگری باید در حق اخلاق نیز خرج شده باشد. در اینجا باید راجع به سه چیز تعیین تکلیف کنیم. اول اینکه: ملاک اخلاقی زیستن چیست؟ دوم اینکه معیار اخلاقی زیستن چیست و سه: محور نظام اخلاقی ما کدام است؟
مراد از ملاک اخلاقی زیستن، دلیل و توجیهی است که زندگی اخلاقی را موجه میکند. یعنی ملاک اخلاقی زیستن آن چیزی است که به ما میگوید اخلاقی زیستن بر زندگی غیراخلاقی ترجیح دارد.
اگر انسان قرار است جامعه اخلاقی طراحی کند باید در قبال اخلاقی زندگیکردن یا غیراخلاقی زیستن اتخاذ موضع کند و ثانیاً این اتخاذ موضع یک عمل مستند و مستدل باشد.
معیار اخلاقی بودن یعنی اینکه چه چیزی اخلاق را تعیین میکند؟ چنانکه در فرهنگ اسلامی دعوایی وجود داشت میان اشاعره و معتزله و البته شیعه. آنهایی که به حسن و قبح شرعی اعتقاد داشتند و آنهایی که میگفتند اخلاق عقلی است.
قدم سوم این است که کدامیک از فضیلتهای اخلاقی قرار است در این نظام میانداری کند؟ چندان که ما میدانیم برخی مکاتب به عدالت محوریت میدهند یا برخی دیگر به محبت گرایش دارند.
شما وقتی اخلاق کنفوسیوسی و مسیحی را مقایسه میکنید متوجه میشوید اولی عدالتمحور و دومی محبتمحور است.
وقتی ما میگوییم یک جامعه اخلاقی است یعنی از سه جهت اخلاقی است و این سلسلهمراتب بسیار مهم است. اولاً جامعهای که قوانین اخلاقی وضع کرده. ثانیاً از عرف و آداب اجتماعی اخلاقی تبعیت میکند و ثالثاً در آن جامعه تعلیموتعلم اخلاقی رواج دارد. در نسبت اخلاق با قوانین مراد این است که قوانین اخلاقی وضع شوند و نه اینکه اخلاق تبدیل به قانون شود. این کار وظیفه قانونگذاران است. عرف و آداب اجتماعی را نیز باید در ترازوی اخلاق وزن بکنیم و بعد آنهایی که اخلاقی نیستند را نقد کنیم و آنهایی که اخلاقی هستند را تبلیغ و تقویت کنیم که این وظیفه روشنفکران است. وظیفة سوم این است که نسبت اخلاق با تربیت را روشن کنیم. در واقع ترویج اخلاق از طریق تعلیموتربیت محقق میشود. این هم وظیفه معلمان اخلاق، هنرمندان، نویسندگان و شاعران است.
پس سه گروه به ترویج اخلاق در جامعه کمک خواهند کرد. نخست قانونگذاران در مقام وضع قوانین، دوم روشنفکراناند که عرف و آداب اجتماعی جامعه را نقد یا تأیید میکنند و گروه سوم معلمان اخلاق و شاعران و نویسندگاناند که آموزههای اخلاقی را در جامعه ترویج خواهند کرد.
اخلاق و وضعیت اجتماعی
مطمئن باشید که اخلاق با وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک جامعه پیوند وثیق دارد. واقعیت این است که اخلاق همواره توأم با کلفت نفس است. بهواقع وقتی شما تصمیم میگیرید اخلاقی زندگی کنید خودتان را به دردسر میاندازید و برای شما مشقتهایی خواهد داشت. یکی از گرانترین سبکهای زندگی، زندگی اخلاقی است. میتوان گفت زندگی اشرافی به گرانی زندگی اخلاقی نیست. اما چرا؟ رفتارهایی که موردبحث اخلاقاند دستکم سه جوراند. گاهی اوقات من رفتاری اخلاقی دارم و برایم منفعت هم دارد. گاهی نیز رفتاری اخلاقی دارم که اگرچه منفعتی ندارد اما از آن متضرر هم نمیشوم و گاهی نیز من رفتاری اخلاقی میکنم که نهتنها منفعتی ندارد بلکه ضرر و زیان هم میبینم.
مثلاً کسی که چیزی تدریس میکند اگر اخلاقی عمل کند و وظیفهاش را خوب انجام دهد، شاگردانش افزایش پیدا میکنند و طبیعتاً منتفع میشود. در شق دوم رفتار اخلاقی فردی را در نظر بگیرید که از او آدرسی میپرسند و او آدرس دقیق را میدهد. در اینجا او نه ضرر و نه نفع قابلتوجهی کرده است. اما در نوع سوم کسی که میگوید اگر فلان دروغ را میگفتم، بهمان ثروت، منصب یا شهرت قابلتوجه را به دست میآوردم اما به سودای اخلاقی زیستن خودش را از این منافع محروم کرده است.
فرق زندگی اخلاقی و اشرافی در این است، در زندگی اشرافی در قبال آنچه میپردازی، به دست میآوری اما در زندگی اخلاقی میپردازی تا از دست بدهی. اگر نگاه دینی و آسمانی نداشته باشیم آنوقت میبینیم که اخلاقی زیستن سبک زندگی بسیار گرانی است. در اینجا میتوان گفت وقتی میبینیم اخلاقی زیستن تا این حد گرانقیمت است، مسائل سیاسیِ، اجتماعی و اقتصادی میتوانند مانع از اخلاقی زیستن ما بشوند. در این شرایط چه باید کرد؟
ما درباره آرمانشهر واقعگرایانه و آرزواندیشانه صحبت کردیم. در اینجا ما باید به دنبال خوشبختیها و خوشوقتیهای واقعی باشیم و نه خوشیهای آرزواندیشانه. واقعیت این است که اخلاقی زیستن میتواند مقوم خوشوقتی و خوشبختی ما باشد، بهشرط اینکه اولاً ما واقعبین باشیم و به دنبال بناکردن یک جامعه خیالی نباشیم وگرنه به قول حافظ قطرهی محالاندیش خواهیم بود ثانیاً باید آن مراتبی که گفته شد را طی کنیم. یعنی اولاً قانونگذاران قوانین اخلاقی وضع کنند ثانیاً آداب و عادات اجتماعی جامعهمان را اخلاقی کرده باشیم و ثالثاً تعلیموتربیت اخلاقی شهروندان را جدی گرفته باشیم. اگر این مسیر را پی گرفته باشیم اخلاق در جامعه ما تثبیت شده و آنوقت هر مسئله سیاسی و اجتماعی یا اقتصادی ما را دچار بحران نخواهد کرد و مسائل سیاسی و اجتماعی اخلاق را در آن حد به مخاطره نخواهد انداخت.
نفی مدام «دیگری»
در جامعه ما و بلکه در بسیاری جوامع دیگر ما مدام با نفی دیگری مواجه هستیم و این نکته قابلتوجه است که نفی دیگری در مقابل همراهی، همزادپنداری و همدردی است که مبنای اخلاق است. ما حین اخلاقی زیستن، شفقت ورزی هم میکنیم و تا وقتیکه به نفی دیگری میپردازیم موانعی را سر راه شفقت ورزی خودمان تعبیه کردهایم. در اینجا به چند نکته میتوان اشاره کرد. نکته اول اینکه دیگری همواره بد نیست، همچنان که در بعضی فلسفههای قارهای من از طریق دیگری به خودم ارجاع داده میشوم. پس توجه به دیگری و این تمایزی که میان من و دیگری وجود دارد ذاتاً چیز بدی نیست. نکته دوم بحث نفی دیگری است و نه بحث قائل شدن به دیگری. یعنی من قائل به وجود دیگری هستم اما آن را به رسمیت نشناختم و مدام مشغول نفی دیگری هستم. این قطعاً با اخلاقی زیستن سر سازگاری ندارد.
ما باید حواسمان باشد که دوستی غیر از دوست داشتن است. ممکن است من دوست داشتن منهای دوستی داشته باشم، ممکن است دوستی منهای دوست داشتن داشته باشم و ممکن است دوستی توأم با دوست داشتن را داشته باشم. شما خیلی از هنرمندان، حکیمان و فرزانگان تاریخ را دوست دارید بلکه به آنها عشق میورزید اما با آنها دوستیای ندارید. یا همزمان نیستید، یا هممکان نیستید. در واقع بعد مکانی و زمانی مانع از دوست داشتن شما نشده است. این میشود دوست داشتن منهای دوستی. گاهی ممکن است شما کسی را داشته باشید بهعنوان همکار، همسفر یا هم باشگاهی که عاطفه یا احساسی نسبت به آن شخص ندارید اما با او دوستی دارید.
یکی از مکاتب بودایی به نام مکتب ماهایانه دوستی منهای دوست داشت یا کرگدنوارگی را تجویز میکند. میگوید به دیگری کمک کن اما قرار نیست دوستی تو با دیگری بعد روانی هم پیدا کند. بنابراین با دوستی منهای دوست داشتن، دیگری را هم پذیرفتهایم و هم او را به خود ترجیح ندادهایم. این هم نوعی اخلاق دیگر پذیری است.
جان که دیگر شد جهان دیگر شود
هیچ جامعهای بدون جهانبینی زندگی نمیکند و بسیاری از روشها و کردارها نتیجة نگرش مردم آن جامعه به موضوعات است. پس تا زمانی که نگرش یک جامعه تغییر نکند نمیتوان دلخوش به تغییر آنها باشم. بهواقع اولویت جهانبینی بر رفتار یا اولویت نظر بر عمل بهوضوح دیده میشود.
از این منظر که در حال بحث هستیم معتقدم انسانها موجوداتی دو ساحتی هستند. ما یک عرصه دانایی داریم و یک عرصه توانایی. به اعتقاد من، برای ایجاد تغییر در جامعه، توجه به عرصه دانایی به توجه به عرصه توانایی تقدم دارد. یعنی باید روی دانایی یک جامعه کارکرد اما نباید از عرصه توانایی شهروندان غافل شد و زمانی که در دانایی افراد گامهایی برداشته شد ما باید به توانایی جامعه کمک کنیم تا به سطح دانایی آن جامعه نزدیک شود.
منبع: نورنیوز
انتهای پیام/
انتهای پیام/