؟؟؟
- بسمالله الرحمن الرحیم. یکسری دلایل کلی داریم که میشود به عنوان دلایل قانعکننده برای عموم گفت. یکسری دلایل شخصی داریم که آن برای خود آدم است و شاید دیگران را قانع نکند. یعنی این دو مدل دلیل ممکن است یک جاهایی هیچ ربطی به یکدیگر نداشته باشند، در تعارض با هم باشند، چیزی که باعث اقناع من شود برای شما برعکس عمل کند و برعکسش.
اما ادلهای که برای بنده مهم است، شاید مهمترین دلیلش سفارشی باشد که جان آدم، اعتقاد آدم، باور آدم به او میدهد. چون هر هنرمندی هر اثر هنری که خلق میکند، در پاسخ به یک سفارش است. یک مقداری اثر سفارشی، هنر سفارشی بد معنی شده یا نمیدانم! اما سفارش لزوماً به معنی سفارش یک ارگان و سازمان و اینها نیست. سفارش میتواند از جانب مردم باشد، از جانب مخاطبان من باشد. سفارش میتواند از جانب خود من به خودم باشد. یعنی من برای خودم تکلیف کنم که تو باید با این موضوع شعر بگویی، تو باید در این موضوع فیلم بسازی، نقاشی بکشی.
یک بخشش این است بلکه بخش بسیار مهمی هم هست برای من. یعنی ما یک باورهایی داریم، با این باورها بزرگ شدهایم، این باورها هویت ماست علاوه بر اینکه باور ماست. من به یکسری چیزهایی باور دارم اما ممکن است یک روزی هم باور نداشته باشم، هیچ مشکلی هم برای من به وجود نیاید اما باور به ولایت امیرالمؤمنین و اولادش، هویت من است. دعای همه ما این است که خدای علی یک روز، بنا بود که ما این باور را دیگر نداشته باشیم، یک کاری کن قبلش کلکمان کنده شود دیگر!
یک بخشش این است. یک بخشش سفارش خود حضرات است. یعنی این همه سفارشی که در مدح و مرثیه حضرات شده از جانب خودشان و این همه تحویلی که گرفتند شعرا را، تحریک میکند آدم را، غلغلک میدهد که من اگر مثلاً بنا باشد که به یک دهم جایگاه کُمیت برسم، به یک دهم جایگاه فرزدق برسم، دِعبل برسم، یا اصلاً نرسم، سعی کنم فقط خودم را به آنها مانند کنم، این تحریککننده است. حتی اگر خیلی کاسبانه فکر کنیم، که مولا فرمود که به تمنای بهشت، عبادت کردن کاسبانه است، حتی اگر این کار را هم کنیم، باز هم باید که بروی به سراغ سرودن از مدایح و مراثی اهل بیت.
نکته سوم که حالا یک مقداری خصوصیتر و روزآمدتر میشود، وضعیت فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی روزگار ماست. این جنگ ظاهری و باطنی و خفی و جلّی که بین حق و باطل است. در روزگاری قرار داریم که خیلیها از ولایت مولا میگویند، خیلیها در مقابلش هستند. این تقابل باعث میشود که تو باید جبههات را انتخاب کنی.
همین در جماعت شعرا، بعضی از دوستان شاعر را من میبینم که فیالظاهر اعتقاد دارند، یعنی به نظر میرسد که معتقدند، مسلمانند ولی وقتی پای ابراز این عقاید میرسد، میبینم که خیلی نمیآیند توی کار، خیلی ذوقشان را صرف سرودن از اهل بیت نمیکنند، حساب و کتابهای خودشان را دارند، ممکن هم هست به یک هزار دلیل ذوق و بدیحهشان را خرج این ماجرا نکنند، من نمیتوانم قضاوتشان کنم اما گمانم این است که این ذوقی که خدا به ما داده و حالا باز هم به خواست خدا به یک مرحلهای رسیده، یک مقدار کملطفی است که ما این را خرج نفسانیات خودمان کنیم، خرج عشق و حال خودمان کنیم، یک مقدارش را هم باید خرج باوررمان کنیم.
همانطور که شما فرمودید، فحش خورردن هم دارد، حذف شدن هم دارد؛ اما اصلاً صحبت کردن راجع به اینکه از اهل بیت سرودن فحش خوردن دارد در روزگار ما، یک مقداری بیادبی است وقتی مقایسه میکنیم در روزگاری شعرایی برای اهل بیت شعر گفتند که یک بیت سرایش در مدح مولی،
جانشان را از دست میدادند.
- بله، یعنی به قول دِعبل «من یک عمر دارم را به دوشم کشیدم». بنابراین ما در روزگاری هستیم که از مولا میگوییم، قدر میبینیم، صدر مینشینیم. اینکه داریم دل خودمان را خوش میکنیم. شعر برای مولا گفتن آن بوده که دارت را به دوش بکشی. اما خب بالاخره در روزگار ما هم به اندازه خودش فحش خوردن و حذف شدن و دری بری شنیدن دارد. به همین دلیل خیلیها این کار را نمیکنند، شعر عاشقانه میگویند، شعر اجتماعی-انتقادی میگویند و مخاطبشان را هم دارند اما به نظر من هر کسی باید با باورها و اعتقادات خودش به این نتیجه برسد که به کجا باید برود و به چه باید بپردازد.
شما نجف رفتهاید؟
- بله.
اولین بار کی رفتید؟
- همین دو سه سال پیش.
دیر رفتید، چرا؟
- من نمیدانم خیلی عجیب بود ماجرای عتبات رفتنم. سالها بود نمیشد. یعنی پاسپورت من را ببینید، مثلاً سه بار مهر خورده ولی بار سوم رفتم مثلاً. یک بار تا دمِ پرواز هم رفتیم، یک مقدار در شلوغیها بود پرواز کنسل شد. یک بار دیگر باز بنا بود برویم، رفتیم ویزا را هم گرفتیم و آن گروهی که قرار بود برویم، نشد ولی بار سوم دیگر خدا را شکر طلبیدم. گمانم این است که این خواست خودشان است. یعنی ما فکر میکنیم که ما داریم میرویم. به قول آن بندهخدایی که ما به کربلا نمیرویم، ما به کربلا برمیگردیم؛ ما فکر میکنیم که داریم میرویم. در واقع داریم کشیده میشویم. یکذره این حرفها از دهن من گندهتر است ولی میخواهم بگویم که خواست خود آنهاست که ما برویم و آنها میطلبند که ما میرویم. به همین دلیل نمیدانم واقعاً دلیلش را.
فکر کن مثلاً میخواهیم یک وصف دهیم برای کسی که آنجا را ندیده یا کسی که آنجا را دیده، یعنی برای هر دویشان، نجف چهجور جایی است؟
- من وقتی که برگشتم بعد از اولین باری که رفتم، اولاً وقتی که آدم آنجا هست، نمیداند کجا هست، کلاً عتبات را، بعد از اینکه میآیی، این خاطرات و این حسرت را با خودت مرور میکنی، تازه میفهمی کجا بودی. همیشه من در تفاوت نجف و کربلا خدمت دوستان گفتم که نجف یک بهجتی دارد، یک بستی دارد که تو وقتی مشرّف میشوی، اصلاً به خود شهر نجف و حالا داخل خود حرم، اصلاً احساس نمیکنی اینجا کشور غریب و شهر غریب است. انگار که این حرف را خیلیها گفتند، این حس را من هم داشتم، واقعاً عین خانه پدری است، واقعاً آنجا را از خودت میدانی و خودت را از آنجا میدانی و انگار که این دست حمایت مولا را روی سر خودت حس میکنی در آن شهر. حس غم به سراغ تو نمیآید. بیشتر این حس، حس بهجت و شادی و امنیت است. برعکسش شاید کربلا باشد و آنجا به محض ورود این حزن، این اندوه، این غریبی میآید به سراغت. حتی بعد از کوچکترین خندههایت در کربلا هم باز بغض به سراغت میآید. اما باز در همان غربت و غم که در کربلا وجود دارد، باز انگار یک پردهای روی دل آدم میاندازند که این غم از یک حدی فراتر نرود. یعنی باز در یک حدی میگویند اندازه تو اینقدر است، برو برای خودت. اینقدر مثلاً به اندازه سقف وجودیمان میگذاریم که آن غم و مظلومیت را حس کنیم، بیشتر از آن نمیگذارند که این مستی از حد فراتر برود و کار بخواهد به جاهای باریک بکشد.
ولی برگردم به اصل سؤالتان، نجف یک حالی است که خیلی غریب است. قابل وصف نیست.
ولی باید وصف کنید.
- وصفش همانی بود که گفتم. اینکه امنیت و بهجتی که از وجود ذات مبارک و قدسی حضرت مولا در آن شهر به وجود میآید، در تمام وجود آدم به نظر میرسد که پخش میشود و این را حس میکنی.
یک نفر آنجا را ندیده، یعنی اصلاً فیزیک آنجا را ندیده، شاید لازم باشد مثلاً شما در ذهنتان بروید به سمت همان سری اول که رفتید و احتمالاً به عنوان جای اولیه، که بالاخره یک جایی است دیگر، آقا ما هم حرم دیدهایم دیگر قبلاً، بالاخره مشهد رفتیم، قم رفتیم، حالا بعضیها مثلاً حرم پیغمبر(ص) رفتهاند، بالاخره خوب است، ما هم دیدهایم مثلاً، آنجا هم بالاخره یک دفعه اولی دارد، مثل خانه خدا بلاتشبیه است، یک وقت از شأن نجف کم نکرده باشم. حالا میخواهم برای آدمی که ندیده، یا برای آدمی که آنجا را مثلاً یک فیزیک دیده رفته، یک کم آن ور را، وجهی که میفرمایید وجه مفهومیتری است، حالا یک کم فیزیکش را میخواهم بگویید که مثلاً بگویید چهجوری است؟
- چند سال پیش که ضریح جدید حرم سیدالشهدا(ع) را میبرندند و کارهای هنری خوبی هم شد، توی آن کتاب نوشتند، توی آن تاریخ یک از خدا بی خبری یک مصاحبهای کرده بود یک جایی، یک نفر که نه، خیلیها گفته بودند، که این ضریح که هنوز نرفته آنجا، شأنیتی ندارد، آهن سرد است، فلان است، یک از خدا بیخبری یک مثال خیلی بدی هم زد که پاسخش هم در همان تاریخ داده شد، حالا این را ننویسید ولی گفت این گوساله سامری شده که مردم دورش جمع شدهاند.
بعضاً دقت نمیکنیم ما که هر چیزی که منسوب به حضرات معصومین باشد، برای ما عزیز است. قدیمیها از چایی نیمخورده روضهخوان مجلس امام حسین(ع) شفا میگرفتند. حالا در روزگار ما این باورها کمتر شده، شاید حتی خندهدار شده برای بعضیها، از پرچمی که سالها در یک هیئت، در یک روزه خانگی وصل میشده به دیوار یا جلوی در، حاجت میگرفتند. از سماوری که، گفت «سماوری که به بزم حسین میجوشد - غبار رحمت آن، جرم خلق میپوشد» یک بیت دیگر هم دارد حالا یادم نمیآید، اگر خواستید پیاده کنید. واقعاً از آن سماورها حاجت گرفتیم، از آن پرچمها حاجت گرفتیم. حالا ضریحی که این شأنیت را خدا در این آهن، در این نقره، در این طلا، هر چی، در این فلز قرار داده که این سالهای سال برود و مجاور پیکر شریف حضرات شود، خب این خودش یک شأنیتی دارد، این آهن به خودی خود؛ بنابراین شما وقتی در مشاهد مشرفه میروید و مشرّف میشوید، خود همین دیدن همین ظواهر، این قندیلها، این دیوارها، این ضریح، آن انگورها که شاید مستیآفرینترین انگورهای دنیا باشد، خود اینها آدم را جذب میکند، منقلب و متحول میکند.
اما وقتی توی کوچه پسکوچههای نجف هم بعضاً دوستان شاید قدم زده باشند، قدم میزنید، علاوه بر جاذبه اصلی شهر، تصور اینکه اینجا چه بزرگانی قدم گذاشتهاند، از محبّان مولا، از مراجع، از علما و فقها، خود این هم برای آدم میتواند جذاب باشد.
چه بزرگانی با معرفت حضرت را زیارت کردند که از همین کوچهها گذشتند، خود این تصور هم شاید یک لحظاتی آدم را از اصل موضوع دور کند اما جالب است.
و نکته آخر اینکه وقتی که شما، مکانی که بالاخره جسم ظاهری حضرات در آن مکان شرف حضور دارد، نزدیک میشوید، این جذبه یکجوری است که تأثیرگذار است چون اعتقاد ما این است که ائمه ما حیّ هستند در تمام اعصار حتی اگر به شکل ظاهر حیّ نباشند اما بهلحاظ باطنی حتماً حیّ هستند و در آنجا حضور دارند. این را وقتی که آدم پیش خودش حساب و کتاب میکند، باور میکند این را که جایی که من دارم میروم مولا هست و حضور دارد، این هم تأثیرگذار است.
ولی بهلحاظ ظاهری همان نکته اولی که عرض کردم. این دیوارها و گنبدها و قندیلها و انگورهای روی ضریح حضرت، این یاقوتهایی که لابهلای انگورها کار شده، اینها همه زیباییهای ظاهری است که میتواند ما را رهنمون شود به اصالت باطن این ملجأ شریف.
خود شما امیرالمؤمنین(ع) را دوست دارید؟
- إنشاءالله.
چرا دوستش دارید؟
- خیلی سخت است به این سؤال جواب دادن. به جهت اینکه باور من این است که ما انتخاب نمیکنیم که حضرات را دوست داشته باشیم. ظاهراً در عالم 1715 از طفیل گِل آنها ما را آفریدهاند و ناخواسته این جزء به آن کل کشیده میشود. این بحث پنهانی قضیه است. بحث ظاهری قضیه هم اینکه شما با یک شخصیتی مواجه هستید که مخالفانش عاشقش هستند. این را توضیح دهید. یعنی چی؟ یعنی اینکه یک شخصیت خیلی معروفی داریم در تاریخ به نام آقای عمرو عاص. آقای عمرو عاص میدانید که علامه امینی (ره) در کتاب القدیر دوتا قصیده در مدح مولا نقل کرده است از جناب عمرو عاص. آقای عمرو عاص اول یک قصیده در مدح مولا میگوید بر سر کلکل با معاویه و امام مجتبی(ع) صله آن قصیده را به عمرو عاص میدهد. عمرو عاص میپرسد چرا؟ میگوید ما نمیخواهیم آن طرف به تو بدهکار باشیم. این پول را میگیرد اینم خیلی پرو میرود یک قصیده دیگر میگوید، میگوید این را حالا دیگر صله نمیگیرم. این نشان میدهد این عمرو عاص، کسی که دیگر دشمن فطری مولاست، میداند که اقلاً کار آخرت دست امیرالمؤمنین(ع) است اگر کار دنیا نیست.
از این شخصیتها خیلی هست. یعنی حتی خلفا شما میبینید که از تکتکشان در مدح مولا جمله نقل شده از جانب خود اهل سنت. یعنی دومی (لعنتالله علیه) بارها گفته دیگر، گفته که اگر علی نبود، عمر هلاک میشد. اولی همینطور.
در روزگار ما هم همینطور. شما میبینید این شخصیت، مسیحیها درباره عدالتش مینویسند، یهودیها درباره چیاش مینویسند، یهودی، مسیحی، زرتشتی، هندو! یک آقای هندویی بود، شاعر بود به نام دهرمین درنات که چند سال پیش هم آمد در دیدار شعرا با آقا شعر خواند، این هندو بود. اولاً که کلی شعر برای مولا گفته، بعد کلی کتاب نوشته درباره مولا، درباره پیامبر(ص)، درباره حسنین، حقوقدان بود، او میگفت که من از همه کتابهایم حقالتألیف میگیرم. میگفت از کتابی که برای مولا نوشتم حقالتألیف نگرفتم. مثلاً ناشر میگفت. هندو است یارو. او که باورهای ما را ندارد. این نویسنده مسیحی لبنانی، آقای جرج جردان و از این دست بسیار در طول تاریخ و در روزگار ما.
خب این شخصیت که دشمنانش اینجوری شیفتهوار عاشقش هستند، آنهایی که دشمن هم نیستند اما اقلاً هم دیانت با او نیستند، اینجوری شیفتهاش هستند، خیلی بیمعرفتی میخواهد ما که مسلمانیم، ما که شیعه او هستیم، حالا اندکی کماعتقاد یا کممحبت به او باشیم.
این از برحان خلفش، شما چرا به او علاقهمندید؟
- یک دلیل که قبل از این گفتم. اما اگر بگویم واقعاً نمیدانم شاید خیلی بد است؟! یک کشش باطنی است.
علاوه بر آن. یک دفعه هم آقای چیز میگفت.
- من وقتی دو ساله بودم که نمیتوانستم مثل الان برهان بیاورم. پنج ساله، 10 ساله بودم که نمیتوانستم ولی داشتم! خب وقتی یک چیزی که من 10 سالم بوده دوستش داشتم، الان هم که 40 سالم است دوستش دارم، چه برهانی برایش بیاورم. میفهمم. سؤال شما این است که الان که معرفت و شناختت دارد بیشتر میشود، علاقهات هم اگر بیشتر شده چرا شده؟
اینکه اول یک اتفاق میافتد، بله. مثلاً گفت در یک جنگی آقا داشت میجنگید، خودش، آن طرف از این کلکها که در جنگ عرب مد بوده، این بند کفشت باز است و فلان، طرف گفته چه شمشیری داری آقا! برگرداند دستهاش را گرفت سمتش، گفت بگیر مال تو. شمشیر را گرفت گفت با این میتوانم بکشمت! نمیدانی؟! گفت میدانم، معلوم است که میدانم. گفت خب برای چی دادی به من؟! گفت من این برایم سزاوارتر و گواراتر است تا اینکه یک چیزی بخواهی، من بهت ندهم. می گویند حالا طرف قاطی کرد و آب روغن قاطی کرد و پس افتاد و گفت این دیگر کیست. یک موقع است این را میگویی، میگی خب به قول شما منطق من این است که این خیلی جوانمرد است. یکی هم میگوید نه! این فنی نبوده و معلوم است خب، یک روز هم آنجوری مثلاً یکی. مثلاً یک بچهای بالاخره در خانوادههای اهل شیعه، بالاخره یک روز به بچه میگویند بگو یا علی! مثلاً یک چیزی میخواهد بردارد. آنها هم دوست دارند، هر حرفی میزنند خب برایشان شیرین است. بعد میگوید روزی که آن اسم را میآورد، میگویند آقا میگوید اسم این را هم بنویسید از بچههای ماست. یعنی دیگر رفت توی آن کیسهای که باید برایش چیز بفرستم. یک موقع است همین چیزهاست نصفش هم ذوقی است، باشد، مگر ذوق چیز بدی است؟ یک موقع است میگوییم آقا این آدم خب چهجور آدمی است. میخواهم من بروم به یک نفر که حالا بالاخره محیط های ما همیشه این شکلی بوده دیگر، نسبت به آدمی که مثلاً یکی چند سال پیشها میگفت تو تا حالا مجلس امام حسین(ع) رفتی؟ خندیدم گفتم تو نرفتی؟ گفت من اصلاً تا حالا نرفتم. خوبه؟ باحاله؟ یک جایی را بگو که مثلاً خوب باشد. یک جایی به ذهنم رسید گفتم برو آنجا یارو بدش هم نیامد. منتهی معنیاش این نیست که از فردا هر روز میرفت. او دیگر خیلی آقایی بخواهد بکند سالی یک بار مثلاً میرود. او وقتی میخواهد در فضیلت حرف بزند، من باید بهش فضیلت بدهم. بگویم آقا شما از فضیلت امیرالمؤمنین(ع) یک چیزی بدان.
- دقیقاً. یعنی ما یکسری ادلّه داریم که برای خودمان است مثل همان عرض اولم. یک عده هم باید در مقام اقناع دیگران باید ادلّه داشته باشیم. گفتم برای خود ما که یک چیز باطنی است که شاید خیلی هم بهش فکر نمیکنیم. از کودکی این بوده و باور داریم این علاقهای که ما داریم خاص آنهاست و این در توانایی ما نیست که بتوانیم شیفته، عاشق و محبّ آنها شویم، آنها خودشان به هر دلیل انتخاب کردهاند.
اما شما با یک شخصیت تاریخی طرفید که به سراغ هر چیزی که رفته، در آن کار حد اعلا بوده. عرض کردم روایت داریم هر کسی که دشمن مولاست حرامزاده است. این باور و اعتقاد ماست.
روایت پیغمبر(ص) است.
- بله. این باور ما نیست. باور دشمنان مولا بوده. از بنی امیّه روایت تاریخی متقن داریم که بچههایشان که به دنیا میآمده برای اینکه ببیند این بچه خودشان است یا همسر مربوطهشان هرز پریده، بچه را میگرفتند میبردند مقابل مولا، اگر این بچه میخندید، میفهمیدند حلالزاده و درست است، اگر گریه میکرد میدادند دست زنه میگفتند برو! خوش آمدی! بنی امیّه این کار را میکردند، نه بنی هاشم.
در هر چیزی، از هر زاویهای این آدم را نگاه کنی میبینی در سقف مقام بشری ایستاده. به همین دلیل است که بعضاً آدمها دیگر عقلشان نرسیده، گمراه شدند گفتند این خداست! یک جاهایی من حق میدهم به 2605. میگویم این آدم را از هر جا نگاه میکنند میبینند به سقف رسیده. میگویند این نمیشود که! با عقلشان جور درنمیآید، ظرفشان یکذره کوچک است میگویند علی(ع) خداست.
اما شما ببیند هر جا قضاوت کرده، در بهترین و بینقصترین شکل قضاوت کرده. چنانچه الساعه در اقصینقاط جهان قضاوتهای مولا درس داده میشود و از آنها یاد میگیرند. چند سال پیش یکی از این 2645 از آمریکا آمده بود، ؟؟؟ بود رسمی، خارجی هم بود، رفیق یکی از آشناهای ما بود. میگفت من از تمام ادیان بشری یک علی ابن ابیطالب میشناسم. آنهم من وکیلم، عاشق قضاوتهای این شدم! هیچ چیز دیگر هم ازش خیلی نمیشناسم. خواندهام یک چیزهایی ولی من میگویم این آدمی که این قضاوتها را میکرده عادی نیست، این یک چیزی هست. آمد و بردیمش پیش آقای میرشکاک که کاری نداریم.
در حکومت میبینی بهترین نمونه روزگار خودش بوده. مولا که دروغ نمیگوید. میگوید من امشب راحت خوابیدم که در تمام کشورها و شهرها و بلاد اسلامی هیچ کسی گرسنه نخوابید! اینکه دیگر حد اعلای حکومتداری است.
در جنگ رفت، در جنگاوری میبیند سرآمد ادوار تاریخ است. در جوانمردی میبینید نمونه ندارد.
رفته چاه کنده، هنوز این چاه از بین نرفته.
- کاسبی و تجارت میخواسته بکند، به بهترین و جوانمردانهترین شکل و موفق هم بوده. در خانه و خانواده و سبک زندگی میبینید به بهترین شکل، بهترین فرزندان، بهترین همسر، بهترین نوع رفتار با اعضای خانواده، با اعضای دوست و آشنا.
به هر شکلی از معمولترین چیزها تا متعالیترین چیزها، رفتار و گفتار و کردار حضرت را که نگاه میکنی میبینی در سقف تواناییهای بشری است و کسی این شخصیت را دوست نداشته باشد دیگر خودش مشکل دارد.
آقا شما به توجه امیرالمؤمنین امیدوارید؟ 2855
- اگر امیدوار نباشیم که کلاهمان پسِ معرکه است و طبق فرمودههای خودشان حتماً امیدواریم. ما وقتی اعتقاد داشته باشیم که گفت، روایتی داریم که جابر رفت خدمت حضرت زهرا(س) که گفت لیست تمام شیعیان حضرت را تا روز قیامت درآورد، جالب است آن لیست را هم راوی تصویر میکند، فکر میکنم خود جابر راوی بود، میگوید آن لیست یک ورقهمانندی بود که از آن نور ساطع میشد و دورش حالت زرکوب داشت. یک چیزی انگار شبیه این موبایلها و تبلتهای ما بوده، حالا آن روزگار دست حضرت زهرا(س) بوده. واقعاً این بوده یا یک چیز آسمانی بوده، کار نداریم. جابر میگوید در این مکتوب اسم تمامی شیعیان و تمام معاصیشان و صوابهایشان و سرنوشتشان و سرشتشان همه نوشته شده بود.
خب وقتی که حساب کار ما دست این بزرگواران است، یقیناً توجهات آنها هم شامل حال ما میشود، این باور ماست اما برای اینکه این باور به ایقام و ایمان تبدیل شود، باید برایش نمونه ظاهری در زندگیمان اتفاق افتاده باشد. برای من خیلی اتفاق افتاده این توجهات را حس کردم. کارهای نشدنی که با توسل به حضرات و خواست حضرات شده. اتفاقاتی که باور نداشتم برای من اتفاق بیفتد اما شده و این توجهات وقتی که به شکل ملموس در زندگیمان میبینیم دیگر به ایقام و ایمان تبدیل میشود.
با این باوری که شما میفرمایید، مثلاً نمونه از دیگران هم دیدهایم، به خصوص آدمهایی که آدمهای سادهتری هستند اتفاقاً از ماها مطمئنتر حرف میزنند.
- گفتم علیکم بالدین اعجاز. پیرزنها.
یکی از آقایان که میشناسید میگفت یک کسی نشسته بود توی صحن، آن طرف نشسته بود، نمیدیدم چه میگوید، مثل اینکه التماس دعایی داشته، گفت من اینجا نشستهام بگیر بیاور. گفت چی را بگیرم بیاورم؟ گفته برو بگیر بیار دیگر! گفت که اصلاً پا شد رفت تو. حالا بقیهاش را بعد از جواب شما میگویم. ولی میگوید این دستش باز است، کار ما را راه میاندازد؟ خیلی خب، آقا توی دنیا حق خودش را خوردهاند نتوانسته بگیرد. از حق خلافت بگیر تا آن زره که آن طرف کش رفته بود، نتوانست آخر، خود یارو گفت آقا دمت گرم! تو آدم باحالی هستی. آدمی که حق خودش را نتوانسته بگیرد، در دورهای که بالاخره این قدر سال هم گذشته چگونه کار شما را راه میاندازد؟
- اولاً که این شاخصه بزرگان که بیش از آنکه فکر راه انداختن کار خودشان باشند، فکر دیگران هستند. یعنی حتی در همان دورانی هم که مولا خانهنشین بود و حقش غصب شده بود، در همان دوران هم حتی از نصیبحت کردن و کمک کردن به دشمنانش هم فروگذار نمیکند. این کسی است که حتی در حق دشمنانش هم نمیتواند بد بخواهد مگر در جایی که در مقام جنگ رودررو باشند.
دوم اینکه حضرت فرمود که مجال جولان ما قیامت و آخرت است. تازه ما هر کاری که اینجا کردیم، دست و بالمان بسته بوده.
نکته سوم اینکه حضرات مقدسه معصومین (ع) وقتی که از مقام رفیع روحیشان به مقام جسمیشان میآیند، بالاخره این محدود میشود و در همین محدودیت این خوارق عادات را اینها مرتکب شدند و انجام دادند. حالا که از این بند رها شدند قطعاً دست و بالشان بازتر است و خودشان فرمودند که بیجواب نمیگذارند. چنان که این روایت در مورد امام عصر (عج) معروف است که هر هفته پرونده و کارنامه شیعیان و محبانشان را بررسی میکنند و از کمّ و کاستش غمگین میشوند و از محاسنش خوشحال و خوشنود میشوند.
بنابراین این ارتباط، یک ارتباط دوری که یک کسی یک هزار و 400 سال پیش بوده، قرار است حالا در آخرت هم یک کارها و دستگیریهایی کند، نیست. یک ارتباط روزمره آن به آن و لحظه به لحظه و دم به دم است واقعاً؛ اما معتقدم که در این مورد خاص واقعاً نمیشود دیگران را اقناع کرد مگر اینکه مثل ماها در زندگی روزمره خودش این توجهات را دیده باشد و یک جاهایی که به آخر خط رسیده و از قدرتمندترین آدمها هم کاری برایش برنیامده بعد یک دفعه شب خوابیده، فردا صبح پا شده دیده این مشکل با یک توسل حل شده، اینجا دیگر فردا صبحش آن آدم باور میکند.
این همه روایاتی که از آدمهای عجیب و غریب نقل شده در خوارق عادتی که حضرات پس از زندگی ظاهریشان کردهاند، توجهاتی که شده، اتفاقات عجیب و غریبی که افتاده، این نشان میدهد که حتماً یک چیزی هست.
آخرین بار کی نجف رفتید؟
- من کلاً یک بار رفتم و دو سه ماه پیش قرار بود برویم که باز جزء آن دفعاتی بود که جور نشد.
درباره مجموعه عدم هم بگویید.
- مجموعه عدم دومین مجموعه شعر من است که از انتشارات سوره منتشر شده و همه شعرهایش هم در قوالب سنتی است و فکر میکنم در حدود 35 غزل باشد، سه قصیده و دوتا هم مُسمّت.
به لحاظ محتوایی هم میشود گفت نیمی از کتاب، مدح و مرثیه و به قول امروزیها شعرهای آیینی است و نیماش هم شعرهای با موضوع آزاد است.
اخیراً هم چرا، شاید در سال آینده این شعرهایی که بعد از مجموعه شعر عدم مرتکب شدیم، اگر جمعآوری شود، إنشاءالله سال آینده یک مجموعه شعر خواهد بود.
اینجا چه کار میکنید؟
- اینجا ما در مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری، گروهی است به نام گروه ادبیات مذهبی، بنده خدمتگزار این دفترم. مسئولیتش با بنده است و تمام کارهایی که در حوزه شعر آیینی و مذهبی و شعر متعهد انجام میشود، اینجا، در عرصه کتاب، در عرصه شب شعر، همایش، برنامههای تلویزیونی، توی این دفتر کارش را انجام میدهیم.
چرا عدم؟ اسم یکی از اشعار بوده؟
- نه. من اعتقاد زیادی به اسم یک کلمهای دارم. شاید تأثیر از مسعود کیمیایی گرفته باشم. من نوجوانیام عاشق فیلمهای مسعود کیمیایی هستم. هنوز هم هستم. با اینحال که میدانم فیلمهای جدیدش مثلاً...
اصلاً جزء فیلمسازهای محبوب بچه حزباللهی است.
- با این حالی که فیلمهای جدیدش را میگویند ضعیف است، بد است، میرویم میبینیم هم حال نمیکنیم ولی باز هم.
احتمالاً آن تم عدالتخواهانهای که در خیلی از فیلمهایش بوده.
- این خروج از نُرمش جالب است، همیشه معترض بوده. این اسمهای یک کلمهای را دوست دارم. بعد کلمات علاوه بر معنایشان یک بار و انرژی دارند که اگر در جای درست استفاده شوند، آن انرژی آزاد میشود، اگر در جای درست استفاده نشوند، به هدر میرود. به نظرم میآمد که اینجا «عدم» میتواند آن انرژیاش آزاد شود، علاوه بر معنیاش که یک جور خضوع و خشوع و فروتنی در خود دارد، یعنی هیچی نیستیم کتاب مثلاً، یک انرژی دارد، عدم در مخالف آن معنایش که هیچی و نیستی است، یک وجودی دارد این عدم و انرژیاش که دوست داشتم و انتخاب کردم.
20 سال از تاریخی میگذرد که حضرت آقا سال امام علی(ع) را اعلام کردند و در آن سال گفتمان غالب شد، مثل اکثر سالهایی که روی اسامی خیلی مانور داده میشود ولی آن اوایل خیلی پررنگتر بود و محصولات زیادی در حوزههای مختلف تولید شد ولی به نظر هر چقدر گذشت داریم فاصله میگیریم و الان فقط مختص شده به روز ولادت آقا امیرالمؤمنین(ع) و عید قدیر و خیلی محدود. شما فکر میکنید کاربردی هم هست؟ دنبال این بودید که محصول کاربردی داشته باشید؟ مثلاً وقتی میبینی استاد علی معلم یک شعری در وصف امیرالمؤمنین(ع) گفتند و بعداً محمد اصفهانی آن را خواندند و شد یکی از اشعار شاخص. دنبال یک کار کاربردی هم بودید یا خیلی دلی و ...
- بله، حتماً. شاعر وقتی شعر میگوید اولاً جامعه مخاطب شعرش را انتخاب میکند. ثانیاً شما وقتی می خواهی ترانهای بگویی که با موسیقی پاپ خوانده شود یک جور شعر میگویی، با یک موضوع، برای مولا مثلاً، یک ترانهای میخواهی بگویی که یکی از خوانندهها پاپ بخواند یکجوری میگویی، با یک زبانی، با یک دیدگاهی، با یک تصاویری، با یک کلماتی؛ وقتی میخواهی یک شعری بگویی که به شکل سنتی خوانده شود یک جوری میگویی، وقتی یک شعری میخواهی بگویی فقط مکتوب باشد یکجوری میگویی، وقتی یک شعری میگویی که میخواهی خودت در مجلس اهل بیت ارائهاش دهی یک جوری شعر میگویی، وقتی هم که شعری میخواهی بگویی که یک مداحی میخواهد بخواند باز باید یک جوری بگویی. اینها یک تفاوتهای هر چند اندکی به وجود میآورد که درست است که در تمام اینها شاعر از سبک خودش خارج نمیشود اما باز هم با هم یک تفاوتهایی دارند. بنابراین حتماً مخصوصاً شعر اهل بیت باید کاربردی باشد، باید یک جایی به کار بیاید، شعر اهل بیت برای خاک خوردن توی کتابها نیست. باید حتماً یا به درد مجلس بخورد، یا به درد اینکه خودت بخوانی یا مداح بخواند یا دیگران بخواند.
و ناظران بر مسائل اجتماعی هم هست. مثلاً چیزی مثل اشعار مرحوم سید حسن حسینی اشعاری که گفته بودند که «ماجرا این است، کمکم ماجرا بالا گرفت» اعتراضی خیلی به روز و جریان یافته، اینجور قطعات را هم در این میبینیم اصلاً؟
- من خیلی...
خیلی اعتراضی ندارید!
- (خنده) چون شخصیتم خیلی سیاسی و اینها نیست، چرا، مثلاً شاید بعضی از آن شعرهای آزاد یک تلنگرهای اجتماعی-سیاسی هم داشته باشند.
بیشتر اجتماعی، حالا سیاسی هم نه.
- بله، شاید یکی دو سهتا شعر تلنگر، ولی بیشتر شعرهای اهل بیت که اهل بیتی است، شعرهای آزاد هم یک بخششان تغزّلی است، یک بخششان هم بیشتر معرفتی و حکمی و توی این فضاهاست. خیلی دغدغه من نیست شعر اجتماعی، انتقادی، اعتراضی. تجربیاتی داشتم ولی خیلی دغدغه من نیست.
حالا مثلاً میتوانیم مسائل اخلاقی و مروّت و فتوّت را ببینیم دیگر چون کاملاً ارتباط پیدا میکند با نظرات امیرالمؤمنین(ع)
- بله.
انتهای پیام/