۱۳/ اسفند /۱۴۰۳
15:49 07 / 08 /1399

 


مجموعه‌ای که شما به عنوان مجموعه «بهار ترافیک» دارید، چند وقت است دارد کار می‌کند و استارتش از کجا خورد؟


- ما فعالیت‌مان را از سال 78 در «بهار ترافیک» شروع کردیم. البته آن موقع بهار ترافیک نبود، «بهار» خالی بود. تقریباً یک برهه دو، سه ساله را داخل آن مغازه طی کردیم. به قول کاسب‌ها هر مغازه‌ای یک دوره خاک‌خوری دارد. فروش ما در آن مغازه به آن حد نصاب نرسیده بود. تقریباً مغازه‌هایی که در آن سال در صنف ما در سطح تهران، فروش‌شان بین 200 تا 400 هزار تومان بود، فروش مغازه ما نهایتاً بین 50، 60 یا 70 هزار تومان بود. ما تصمیم گرفتیم که یک حرکت خوب بزنیم و این حرکت این بود که تصمیم گرفتیم 6 ماه تا یک سال قید فایده را بزنیم. در معجون‌مان، بستنی‌مان، شیرپسته آن سودی که باید ببریم را نبریم، چون مغازه برای خودمان بود و اجاره‌ای نبود. تقریباً 6 ماه این کار را کردیم، قید فایده را زدیم، یعنی روی معجون و شیرپسته هیچ فایده‌ای از مشتری نمی‌گرفتیم. بعد اینکه نمی‌آمدیم دانه دانه بریزیم، مثلاً دوتا پسته بریزیم، دوتا گردو بریزیم، گفتیم بریزید بچه‌ها! عیبی ندارد! شاید بعضی موقع‌ها یک کاسه معجون، سال 77 یک کاسه 700 گرمی معجون‌مان را یک هزار تومان می‌دادیم، شاید باور نکنید یک هزار و 200 تومان هم این برای من تمام می‌شد ولی می‌گفتم عیب ندارد، بگذار این روش را جلو برویم ببینیم به چه صورت است.


چرا حاضر شدید این ضرر را قبول کنید؟


- در آن 6 ماه ما ضرر نکردیم. سودمان را در اجناس دیگر از مشتری می‌گرفتیم. سودمان را در آبمیوه می‌گرفتیم. در معجون یک ضرر جزئی می‌کردیم ولی آن طرف این جبران می‌شد. تصمیم گرفتیم 6 ماه این کار را انجام دهیم و 6 ماه این کار را کردیم و این روند ادامه‌دار شد. یک مقدار مبلغ را بالاتر بردیم ولی کیفیت را اصلاً خراب نکردیم. تقریباً سال 78 استارت را زدیم، از 79 یواش یواش در دهان‌ها چرخید بهار! بهار! تصمیم گرفتیم برندمان را ثبت کنیم، رفتیم برای ثبت که گفتند چندتا از مغازه‌دارها از فست‌فود، رستوران‌دار و ساندویچی به اسم بهار ثبت شده، باید یک پسوندی بگذارید که ثبت شود. از آنجا که دمِ مغازه ما خیلی شلوغ می‌شد و دنبال یک اسم خاص بودیم تصمیم گرفتیم اسم مغازه را بگذاریم «بهار ترافیک»، چون واقعاً ترافیک می‌شد. یعنی شب‌هایی بود که من حتی آنجا پارکبان استخدام می‌کردم، سه‌تا پارکبان داشتم که نگذارند ماشین‌ها پارک کنند، نه که راهنمایی‌شان کنند، نگذارند پارک کنند! چون در تردد ماشین‌ها با راهبر به مشکل برخورده بودیم و تصمیم گرفتیم اسمش را بگذاریم بهار ترافیک. از آن موقع تا الان کیفیت را اصلاً دست نزدیم. حالا بنا به تورم یا دلایل دیگر


(قطع صحبت به دلیل ورود آقای صادق‌پور)


چند پرسنل دارید؟


- قبل از کرونا یعنی تا 6 ماه گذشته تقریباً 12 پرسنل که همه آقا هستند، چون متراژ مغازه‌مان یک مقدار کوچک است مجبور شدیم شیفت‌بندی کنیم. یعنی یک گروه از بچه‌ها شیفت صبح باشند که کارها را راست و ریست کنند و گروه دیگر برای شب که ارائه‌کننده باشند.


درآمدها در زمان کرونا چقدر فرق کرده؟


- خیلی! من قبل از کرونا 12 پرسنل داشتم، بعد از کرونا از پرسنلی که در تهران کار می‌کردند و در رفت و آمد بودند، یعنی برای رفتن به منزل‌شان سوار مترو یا اتوبوس می‌شدند، مجبور شدم به خاطر کرونا این روند را ادامه ندهم و 12 پرسنل تبدیل به چهار پرسنل شد، چهار پرسنلی که بچه شهرستان هستند. توابع استان اردبیل و شمال که برایشان یک جای خوابی فراهم کردم که در رفت و آمد نباشند. یعنی از مغازه بعد از کار به استراحتگاه‌شان و از استراحتگاه به مغازه.


فکر خوبی است.


- مجبور شدم. یعنی پرسنلی داشتم که 10 سال پیش من کار می‌کرد ولی در تردد بود و سوار مترو یا اتوبوس می‌شد. یعنی اگر یک درصد احتمال می‌دادیم که کرونا می‌گرفت، در مغازه همه ما، مشتریان، چون ما ارائه جنس هستیم، به خاطر همین، اردیبهشت ماه پرسنل من فقط به خاطر کرونا به حداقل رسیدند.


خاطره خوب؟


- خاطره که زیاد است ولی چیزی که در مغازه به من حس خوب می‌دهد، این است که وقتی یک مشتری جنسی را می‌گیرد و می‌خورد و از آن لذت می‌برد، این حس به من انتقال داده می‌شود، من خودم لذت می‌برم. اصلاً برایم مهم نیست، نمی‌آیم حساب کنم این معجونی که دارم به مشتری می‌دهم 100 گرم پسته بادام دارد، 50 گرم دارد، اصلاً نه، می‌گویم بچه‌ها بریزید، مشکلی ندارد. واقعاً هم از آن موقعی که این کار را کردم همیشه برکت در دخلم بوده و یک چیزی هم که باید به شما بگویم اینکه همه اینها، همه اینها فقط به خاطر نوری است که خداوند در آن مغازه گذاشته است. جداً می‌گویم. حالا غیر از اینکه ما جنس خوب دادیم، با مردم برخورد خوب داشتیم، خدا به ما لطف داشته.


ابتدای کار قطعاً سختی‌های کار خاص خودتان را داشتید، خانواده آن موقع چیزی نمی‌گفتند که ول کن بابا، چیه این کار!


- شغل ما خیلی سختی دارد. یعنی دوستانی هستند که می‌خواهند وارد این شغل شوند می‌آیند مشورت می‌گیرند، من اول از همه به آنها می‌گویم اگر می‌خواهی توی این شغل بیایی، اگر متأهلی که هیچی، اگر متأهل نیستید فعلاً دور ازدواج و مهمانی و مسافرت و تفریح و دورهمی را باید خط بکشی. شاید از دور، می‌گویند صدای دُهُل از دور خوش است ولی داخل که بروی واقعاً سختی دارد. یعنی جنس به روز باید تهیه شود، تایم دست خودت نیست، چون مشتری تایم را نگاه نمی‌کند. یک مشتری است هشت یا 9 صبح می‌آید. تعطیلی ندارد. مثل سوپرمارکت می‌ماند که می‌بینید از هشت صبح تا 12 شب باز هستند. صنف ما هم همین است.


مشکلات اساسی صنف شما در این روزها چیست؟ حالا در کنار کرونا که به خیلی از صنوف ضربه زده، مشکل اصلی شما چیست؟


- من مشکلی ندارم!


مشکل صنف؟


- مشکل صنف ما، فقط رونق اقتصادی، همین! تورم بالاست، مردم قدرت خرید ندارند، در نتیجه زنجیروار دست به دست هم می‌دهد. الان فروش ما نسبت به سال گذشته تقریباً یک سوم شده است. مردم دوست دارند بیایند بیرون. الان در این وضعیت کرونا، واقعیت این است که کسی توجه نمی‌کند، الان همه بیرون هستند، همه جا ترافیک، همه جا شلوغ! مراعات می‌کنند ولی کمابیش. ولی با این‌حال این تورم اقتصادی دارد لطمه بزرگی به ما وارد می‌کند. ما جنس را به روز می‌خریم. نمی‌توانیم جنس یک ماه دیگر را بخریم. حقیقتاً نمی‌توانیم بخریم. یعنی بادام هندی امروز می‌خرم کیلویی 200 تومان، می‌ترسم از این بادام هندی مثلاً 500 کیلو بخرم، واقعاً می‌ترسم ولی حالا هفته دیگر می‌شود 250 تومان، می‌گویم چرا نخریدم؟! یا پسته که مال خودمان است. الان به خاطر کرونا هم مرزها بسته است، واردات و صادرات ممنوع است ولی با این‌حال روز به روز دارد قیمت پسته بالا می‌رود. چرا؟! یکی از مشکلات اساسی صنف ما این است.


چشم‌انداز شما برای چند سال آینده در مورد شغل‌تان چیست؟


- اگر خدا بخواهد چهار پنج سال دیگر خودم را از این شغل بازنشسته کنم، فرار کنم! دیگر خسته شدم.


چه شد که اولین قدم و رجقه حضور شما در صدا و سیما چه بود؟


- عقبه من برمی‌گردد به سال 92. من در همین شغل و صنف خودم بودم. یکی از دوستانم بود که تئاتر و سینما کار می‌کرد. یک روز به من گفت بهنام یک جا هست تست بازیگری می‌گیرند، بیا برویم یک تست بدهیم! گفتم شغل من این نیست. شغل من بستنی‌فروشی و آبمیوه‌فروشی است. اصلاً این چیزها به قول خودمان توی کت‌مان نمی‌رود. گفت بیا برویم یک تست بدهیم، ضرر ندارد، همه هستند. واقعاً هم شیرینی خاصی داشت. گفتم می‌آیم. با این دوستم رفتیم آنجا تست بدهیم، برای یک کار فرهنگی بود. برای یک تیزر تبلیغاتی در حوزه فرهنگ و هنر و در مورد کتابخوانی بود. رفتیم آنجا. البته من نرفتم تست بدهم. یک سوله سمت حکمیه بود. همه در محوطه سوله بودند، من هم یک گوشه ایستاده بودم. همین‌طور که داشتند نفرات را انتخاب می‌کردند یک آقایی آمد سمت من. گفت چند سالت است؟ گفتم چطور؟ گفت با بچه‌ها آمدی؟ گفتم با یکی از دوستان آمدم. گفت بیا اینجا کارت دارم. رفتیم آنجا. خیلی جالب بود. گفت می‌‌توانی این دیالوگ را برای من بخوانی؟ گفتم دیالوگ است دیگر. گفتم برای من بخوان! این دیالوگ را شروع کردم به خواندن. گفتش آقا انتخاب کردم! بقیه را بگو زحمت نکشید! آنجا بود که استارت کار من خورد. کارگردان آن کار آقای سعید فلکی بودند که در آن کار من را انتخاب کردند. آن کار را انجام دادم. بعد از یک هفته رفت روی آنتن و شروع شد.


اسمش چه بود؟


- یک کار فرهنگی برای کتابخوانی بود، برای اینکه مردم را ترغیب کنند بیشتر کتاب بخوانند. سال 92 بود. پروژه بعدی یک هفته بعد بود که دوستمان آقای فلکی گفتند می‌خواهیم بیایی پروژه تبرّک را بازی کنی. جذاب بود. کار اول را که انجام داده بودم جذاب بود. کار دوم را هم رفتم که اینها شروع شد به پخش شدن. یک هفته، دو هفته، سه هفته روی آنتن بود، شبکه یک، شبکه سه، شبکه پنج. همین طور که رفت به جلو، شرکت‌های مختلف شروع کردند به زنگ زدن، آقا شماره‌تان را از آقای فلکی گرفتیم، دوست داریم برای ما کار کنید. همین‌طوری ادامه پیدا کرد تا به الان. تقریباً از سال 92 تا به الان فکر می‌کنم چیزی حول و حوش 780 تا 790 تیزر برای شبکه‌های تلویزیون خودمان کار کرده‌ام. البته از آن طرف هم داشتم ولی نه!


از این کار که نمی‌خواهید خودتان را بازنشسته کنید؟


- نه! اتفاقاً علاقه خیلی زیادی به این حرفه دارم. من زمانی که وارد این حرفه شدم، سوادم پایین بود. گفتم چه خوب است که آدم سوادش را در این کار بالا ببرد. رفتم دوره‌های فن بیان، دوره‌های بازیگری رفتم، یک‌سری دوره‌ها را در مؤسسه کارنامه طی کردم، فن بیان پیش استاد عزیزم آقای میکائیل شهرستانی و جالب است، یک اتفاقی این وسط افتاد. وقتی که در مؤسسه بازیگری ترم آخرم بود که تمام شد، می‌خواستم یک شاخه دیگر را انتخاب کنم که آن را هم یاد بگیرم. یک‌دفعه دیدم آنجا زده کارگردانی، تدوین؛ گفتم ما که آمدیم اینجا بازیگری یاد گرفتیم، بگذار بروم کارگردانی هم یاد بگیرم. خلاصه سال 95 بود که دوره‌های کارگردانی رفتم. خیلی خوب بود. اساتید خیلی خوبی آنجا بودند که واقعاً کمکم کردند. آقای شهرام مُکری، آقای حسن فتحی، آقای ترابی، آن دوره‌ها را گذراندم. یک دوره 9 ماهه بود که خیلی تأثیرگذار بود و من را ترغیب کرد که شروع به فیلم ساختن کنم. شروع کردم یک کار کوتاه پلیسی به نام «شوک» ساختم. یک کار خانوادگی، تقریباً یک کار کوتاه داستانی ساختم به نام «در همین نزدیکی». یک کار کوتاه 100 ساختم در حوزه فرهنگ بود ولی زیاد رویش کار نکردم ولی یک کار کوتاه 100 ثانیه‌ای هم ساختم برای جشنواره‌ها.


کدام جشنواره؟


- جشنواره عمار، جشنواره رشد، جشنواره نهال، در این جشنواره‌های فیلم کوتاه شرکت کردم البته جایزه نکردم ولی همین که شرکت کردم را خیلی دوست داشتم. سه کار کوتاه دیگر هم در پیش دارم. یک ایده خیلی خوب برای یک کار کوتاه دارم که هفته آینده کلید می‌زنم به اسم «حباب» که موضوعش را نمی‌توانم توضیح خطی دهم اما در حوزه مهر مادری است، یعنی یک مادر است که خودش را برای بچه‌اش فدا می‌کند، البته پدر هم نقش خیلی مهمی دارد ولی مثل مادر نمی‌شود.


دو کار دیگر؟


- یک کار است به مناسبت روز پدر و یک کار دیگر هم دارم که ژانرش وحشت است. إن‌شاءالله فکر می‌کنم تا پایان امسال این سه کار را کلید بزنم.


اگر جوانی الان بیاید پیش شما بگوید من را در این حرفه راهنمایی کن و بخواهد حرفه شما را ادامه دهد، به او چه می‌گویید؟


- من اتفاقاً داخل پیجم زده‌ام معرفی بازیگر به پروژه‌ها. یعنی هر کدام از دوستان یا غریبه‌ها، فرقی نمی‌کند، هر کسی که می‌خواهد پا در این راه بگذارد، حالا نمی‌گویم من، لطف خداست، راهنمایی‌اش می‌کنم، می‌گویم از چه مسیری برود. در این مسیر باید پایت را جای درست بگذاری. جای درست گذاشتن حالا نمی‌گویم از طریق رابطه! همین سینمای ما الان رابطه شده، رابطه و ضابطه است، همین. من یادم است چند وقت پیش برای تست به یک دفتری رفته بودم، نگذاشت صحبت کنم، گفت از طرف چه کسی آمده‌ای؟ گفتم خودم آمده‌ام. گفت کسی تو را معرفی نکرده؟ گفتم نه. گفت باشد، حالا شماره‌ات را بده به تو زنگ می‌زنیم! متأسفانه در سینمای ما یک مافیا و باندبازی هست که هر کسی نمی‌تواند واردش شود، باید از خودش باشد ولی من یک راهی دارم که خیلی راحت می‌توانی وارد آن میدان و آن زمین بشوی. تیزرهای تبلیغاتی نمی‌گویم کار بدی است یا کار لِول پایینی است ولی من از همین‌جا شروع کردم، تیزرهای تبلیغاتی بازی کردم، پروژه‌های مختلف رفتم، داخل پروژه‌های مختلف کار تیم را می‌دیدم. یعنی هر کارگردانی را که من می‌دیدم، مثلاً می‌دیدم که در آن قاب چه لنزی را بسته، چه قابی را دارد از بازیگر می‌گیرد، توشات می‌گیرد، تک‌شات می‌گیرد، وقتی لنزها را عوض می‌کردند، می‌پرسیدم که این چژه لنزی است دارید می‌زنید؟ این نمایی که دارید می‌گیرید، مدیوم‌شات است؟ لانگ‌شات است؟ چه لنزی دارید؟ مثلاً می‌گفتند لنز 50، تِلِه داریم استفاده می‌کنیم. کار توی کار تجربه من را در این امر بالا می‌برد. ولی این سؤال شما که چه پیشنهادی برای جوان‌ها داری، من می‌گویم خیلی‌ها هستند که مدرسه بازیگری می‌روند، دانشگاه می‌روند در رشته بازیگری، نه، خیلی سخت هم نیست. دیپلم خود من تجربی است. نه درس بازیگری خواندم نه چیزی، نمی‌گویم من کاری کردم، همان لطف پروردگار است که شامل حال من شد ولی در کل پیشنهاد می‌کنم هر کسی که به این حرفه علاقه دارد، تمرین، کلاس‌های بازیگری بیرون، کلاس‌هایی که مجوز دارند، تئاتر که خیلی در بازیگری تأثیر دارد. قرار نیست که شما فقط بروید دانشگاه لیسانس بازیگری بگیرید، بیایی بروی داخل،‌ آنجا هم دست رد به سینه‌ات بزنند که نه آقا! الان نمی‌شود! شما در این نقش انتخاب نشدید! نه، از همین تیزرهای تبلیغاتی. من الان خودم داخل پیج خودم گذاشته‌ام «معرفی بازیگر». حتی دوستانی را معرفی کردم که اصلاً بازی نکرده و جلوی قاب دوربین نرفته‌اند، کارگردان وقتی می‌خواهد حرفی به آنها بزند متوجه نمی‌شوند، اینها را بردم داخل و بازیگر شدند و الان هم دارند بازی می‌کنند. راحت است. می‌گویند بازیگری سخت است ولی به نظرم سخت نیست، یک کم تلاش می‌خواهد، همین!


برنامه شما برای آینده چیست؟ در بحث کار برنامه‌سازی و کارگردانی؟


- تیزر تبلیغاتی که بازی می‌کنم. یک‌سری پروژه‌های تبلیغاتی برای شرکت‌های مختلف می‌سازم. الان در حال حاضر کلیپ‌های راهور، راهنمایی رانندگی، تقریباً از اوایل فروردین ماه بود استارت کارش را زدیم، هنوز ادامه دارد، با حضور هنرمندان، کارهای راهور را دارم می‌سازم. ساخت سه فیلم کوتاه را پیش رو دارم و اگر خدا بخواهد از اسفند امسال یک‌سری کارهای اپیزودی برای شبکه یک.


با هنرمندان مطرح کشور بیشتر با چه کسانی کار کرده‌اید و بُر خورده‌اید؟


- با خیلی از دوستان کار کردم. آقای مجید برزگر، آقای میرطاهر معصومی، خانم ثریا قاسمی، آقای پرستویی. البته بین این تیزرهای تبلیغاتی چند کار هم بازی کرده‌ام که یکی از آنها «یک شهروند کاملاً معمولی» در سال 96 بود که آن فیلم راهی جشنواره شد و سال 96 ما رفتیم فرش قرمز جشنواره فجر ولی در کل به بازی در تیزرهای تبلیغاتی خیلی علاقه دارم چون کار یک‌روزه است، صبح می‌روی استارت می‌زنی تمام می‌شود می‌رود، خداحافظ! اذیت نمی‌کنی. سریال و فیلم هم خوب است ولی چون من شغل اول دارم، واقعاً نمی‌توانم کارم را رها کنم. لطمه خیلی بزرگی است. اگر خودت در کار نباشی، این قانون کار است، خودت باید حضور داشته باشِی، نمی‌توانی مغازه را به دست کسی بسپاری.


مخصوصاً مغازه‌ای که با کلی حجم مشتری و متقاضی است.


- آفرین! وقتی مغازه را راه انداختی، الان روی غلطک است، بعضی‌ها راه می‌اندازند، رها می‌کنند. بعد می‌بینی طرف یک مدت بعد خرابش کرده، باید ششدانگ بالای سر کارت بایستی. به همین خاطر سر فیلم و سریال نمی‌توانم بروم. یک کار پلیسی به من پیشنهاد شده بود به نام «خانه امن». نتوانستم بروم. گفتند دو ماه آفیش هستید، شهرستان داریم، نمی‌توانستم بروم. یا کار آقای بیژن صفایی به نام «بی‌نشان» که کاری بود در مورد مواد مخدر، نقش افسر آگاهی را به من داده بودند، نمی‌توانستم بروم. چهار ماه در چابهار. سخت است. این کار برای کسی است که دور از زن و بچه بتواند تحمل کند یا مجرد باشد ولی اگر شغل اول داشته باشی نمی‌توانی.


فایل دوم


- یک‌سری مستند دارم می‌سازم. در این مستندها اولین موضوعم این است که یک معتاد، نه یک معتاد، البته گفتنش جایز نیست ولی تا الان تقریباً چهارتا معتاد را من صفر تا صدشان کارهایشان را انجام داده‌ام. یعنی رفته‌ام با آنها صحبت کرده‌ام، گفته‌ام اگر دوست دارید ترک کنید، من ترک‌تان می‌دهم. اول از خودش می‌پرسم، می‌گویم دوست داری ترک کنی؟ از یک جوانی پرسیدم، 27 یا 28 سالش بود، بازیکن و فوتبالیست بود، حالا نمی‌دانم در چه تیمی بازی می‌کرد. معتاد شده بود. شیشه مصرف می‌کرد، هروئین می‌زد، یعنی افتضاح! یعنی وضعیتش قرمزِ قرمز! گفتم دوست داری ترک کنی یا نه؟ گفت دوست دارم ولی نمی‌شود. گفتم اگر دوست داری ببرمت ترکت بدهم. بلند شد. بردمش کمپ پیش یکی از دوستانم در امام‌زاده داود. گفتم چند روزه خوب می‌شود؟ گفت 28 روز. گفتم 50 روز نگهش دار، هزینه‌هایش را من می‌دهم. بردیم آنجا، کارهایش را انجام دادیم، بعد زنگ زدیم خانواده‌اش از شمال آمدند، لنگرودی بودند. الان همان جوان در چهارراه ولیعصر در یکی از رستوران‌ها مدیر فروش است. هر از گاهی می‌آید دمِ مغازه ما سر می‌زند. خانواده‌اش من را دعوت کردند. من به خاطر خودم این کار را کردم. دوست داشتم. یا یک آقایی بود تقریباً 47 سالش بود، مکانیک خودرو بود، یعنی ماشین آمریکایی را می‌ریخت پایین، جمعش می‌کرد. کمتر کسانی هستند که بتوانند ماشین آمریکایی درست کنند. معتاد شده بود. با او هم صحبت کردم. گفت دیگر از ما گذشته. گفتم نگذشته! بیا برویم! الان در خیابان بهشتی، عباس‌آباد در یک مکانیکی دارد کار می‌کند. نمی‌گویم من این کار را کردم. نه! خدا کمک کرد. وقتی کسی می‌آید سمت شما، بین آن جمعیتی که دور و برتان هست، خدا می‌گوید من تو را انتخاب کردم بهنام! خدا به آن آدم آدرس تو را می‌دهد می‌گوید برو از این بگیر، این بهت می‌دهد. پس بهتر است که دست رد به سینه‌اش نزنی. شده باشد یک هزار تومان، شده باشد پنج هزار تومان، بهش بده! من این کارها را انجام نمی‌دهم که دخلم پرپول شود. اصلاً به این چیزها اهمیت نمی‌دهم. شاید باورتان نشود، سر خیلی از پروژه‌هایی که کار می‌کردم، تیم‌هایی بودند که وسع مالی‌شان پایین بود. طرف بالاخره کارگردانی خوانده بود،‌اولین کارش را می‌خواست بسازد، یک هزار جور مشکل داشت، خدا شاهد است می‌آمدم برایش رایگان بازی می‌کردم. خودم رایگان بازی می‌کردم، می‌گفتم این بازیگر، این بازیگر و این بازیگر را هم اگر می‌خواهی می‌آیند برایت رایگان بازی می‌کنند. می‌گفت واقعاً می‌شود؟! گفتم بله می‌شود. دستمزدهایشان بالا بود ولی می‌آمدند. از این کارها هم انجام داده‌ام. یعنی در این 780 پروژه‌ای که انجام داده‌ام شاید بالای 70 تا 80 یا 100تایش رایگان برای مردم کار کردم. نداشتند. فقط شرکت‌های معتبر نمی‌ساختند که، مثلاً دوتا جوان تصمیم می‌گرفتند مثلاً این لیوان را برای یک شرکت تبلیغ کنند. می‌گفت برو این را برایم بساز مثلاً 5 میلیون تومان به تو می‌دهم. حالا باید تیم را ارنج می‌کرد. صدابردارش را اوکی می‌کرد، تدوینگر اوکی می‌کرد. نه در زمینه شغل قبلی‌ام، در این شغل هم همچین کارهایی کرده‌ام و الان دارم مستنداتی را آماده می‌کنم، موضوع‌شان فقر و اعتیاد است. آسیب‌های اجتماعی. یک‌سری روابط زناشویی که، خیلی از خانواده‌ها هستند که داریم می‌بینیم که زن و شوهر هستند، با هم زندگی می‌کنند، در ظاهر با هم زندگی می‌کنند، اینها از هم خیلی دورند، به این می‌گوییم طلاق عاطفی. ما فکر می‌کنیم دارند زندگی می‌کنند. از دور می‌بینیم خوش و خرمند ولی به خدا این‌قدر از هم دور هستند. دارم یک مستندی درست می‌کنم که ببینم اتفاق خوبی می‌افتد که آن طلاق عاطفی از بین برود.


انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب