دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

شجریان؛ نه فرشته و نه شیطان!

دوقطبیِ مردم نسبت به شجریان، در بهترین حالت، چیزی فراتر از همین کلیشه‌های استقلالی/پرسپولیسی کردن همه‌ موجودات عالم چیز دیگری نیست. به زبان ساده، در ذهن ما پدیده‌ها یا با ما هستند یا بر ما.
کد خبر : 523304
637377903158426570.jpg

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، وحید سلطانی؛ محمدرضا شجریان، چهره مطرح موسیقی کشورمان پس از سال‌ها فعالیت، هفته گذشته درگذشت و پیکر او در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد. او برای فارسی‌زبانان نام آشنایی در عرصه موسیقی سنتی است اما همچنان می‌توان کارنامه این هنرمند فقید را به اشکال گوناگونی مورد سنجش قرار داد. وحید سلطانی، انسان‌شناس در یادداشتی به ارزیابی این پدیده موسیقی پرداخته است که در ادامه ذکر می‌شود.


1-‌ محمدرضا شجریان رفت. به زعم اهالی موسیقی او حداقل در پنجاه سال اخیر قلهٔ آواز ایرانی بود. مردی سرپنجه، بسیار پخته و کارآزموده در هنر خویش. او تمام عمر پاسدار موسیقی و شعر کلاسیک ایرانی بود و جایگاهی رفیع در فرهنگ و هنر ایران یافت. جایگاهی که پیش از او، و با احتمال بسیار زیاد پس از او، این‌چنین به فردی تعلق نگرفته و نخواهد گرفت.


2-‌ شجریان فرزند دورانی بود که تحولاتی عمیق، میدان (field) های گوناگون زیست ایرانی را متحول می‌کردند. هرچند که نگارنده پژوهشگرِ تاریخِ هنر و منتقد ادبی و هنری نیست و ادعایی نیز در این زمینه ندارد، اما به اندازه‌ای در جریان رویدادهای فرهنگی دوران معاصر هست که وضعیت کلی فرهنگ ایرانی در دهه‌های اخیر را درک کند. موسیقی سنتی و کلاسیک ایرانی، آن‌گونه که ما امروز آن را می‌شناسیم و درک می‌کنیم، جریان اصلی موسیقی سال‌های میانی و پایانی دوران پهلوی نبود. این جریان موسیقی، که محمدرضا شجریان به آن تعلق داشت، جریانی حاشیه‌ای در میدان موسیقایی ایران در سال‌های میانی سدهٔ معاصر بود که در کنار خود رقیبانی چون موسیقی عامه‌پسند و کوچه‌بازاری و همچنین جریان‌های موسیقی نوپدید و مدرن‌تری را می‌دید که خود شامل آثاری گاه ارزشمند و گاه بسیار مبتذل می‌شدند. پرمخاطب‌ترین گونهٔ موسیقایی آن دوران هم موسیقی پاپ ایرانی بود که می‌توان آن را یکی از جدی‌ترین بازیگران فرهنگی آن دوران دانست.


3-‌ ساحت‌های زیستی و فرهنگی ایرانی قطعاً نمی‌توانست از جریان و رویداد بی‌نهایت عظیمی چون انقلاب اسلامی سال 57 متأثر نشود. انقلاب که به وقوع پیوست، هم‌چون بسیاری دیگر از عرصه‌های اجتماعی، فضای هنر ایرانی نیز دست‌خوش دگرگونی شد. با وقوع انقلاب، بسیاری از ژانرهای پرمخاطب موسیقی از عرصهٔ رسمی هنر حذف شدند. آن‌چه ماند، عموماً، تنهٔ نحیفی از موسیقی اصیل ایرانی بود که در کنار خود تنها سرودها و نواهای انقلابی را در عرصهٔ رسمی مشاهده می‌کرد. تصنیف ماندگار "سپیده"، که عموماً با نام "ای ایران ای سرای امید" شناخته می‌شود و شعر آن از هوشنگ ابتهاج است، یادگار همان دوران و همراهی مرحوم شجریان و دیگر بزرگان موسیقی و ادب کلاسیک ایرانی با جریان گستردهٔ رویدادها و تحولات انقلابی است.


با گذر زمان و فاصله گرفتن از لحظهٔ وقوع انقلاب، به‌تدریج حال و هوای ابتدایی آن دوران فرونشست و سرودها و موسیقی‌های انقلابی و رادیکال نیز از رونق افتادند و آن‌چه ماند، کمابیش، موسیقی کلاسیک ایرانی بود. این‌گونه بود که این ژانر هنری، بازیگرِ بی‌رقیب دوران شد. طبیعی هم بود. انقلاب اهل پاکیزگی و تمیزی و اخلاق بود و چه چیزی پاکیزه و منزه‌تر از ادب و شعر ایرانی که موسیقی کلاسیک حامل آن بود.


4-‌ با گذر از دههٔ 1360، و پایان جنگ 8 سالهٔ تحمیلی با عراق، فضای اجتماعی در شهرهای بزرگ به‌شدت میل به گشایش داشت. اتمسفر زیست ایرانی در حال تغییر بود و نسل‌های جدید پا به خیابان‌ها می‌گذاشتند. این نسل جدید، که متولدین سال‌های میانی و پایانی دههٔ 50 و و سال‌های ابتدایی دههٔ 60 بودند، چندان تاب زیستن آن‌چه بود را نداشتند. ذائقهٔ عمومی تغییر کرده و آن‌چه تا پیش از این پذیرفتنی بود دیگر باب طبع این نسل واقع نمی‌شد. این شرایط البته تا حد زیادی متأثر از وضعیت جدید جهانی نیز بود. جهان در حال نو شدن بود. جهان جدید مبتنی بر رسانه‌ها و فضاهای فرهنگ مشترک جهانی در حال شکل‌گیری بود و رسانه‌ها، به‌سان چراغ جادو، دیگری‌هایی را از آن سوی جهان برای ما به نمایش می‌گذاشتند که در نظر نسل نو چیزهای جذاب‌تری پنداشته می‌شد. پس اینجا نیز باید همه‌چیز "نو" می‌شد. شهر، خیابان‌ها، فروشگاه‌ها،... و از همه مهم‌تر آدم‌ها. آدم‌ها نیز نو شدند و این آدم‌های نو چیزهایی نویی می‌خواستند. همین شد که هر روز فضاهای جدیدی ابداع می‌شد. هم فضای جدیدِ شهری و هم فضاهای جدید ذهنی و فرهنگی. شهر و جریان‌های زیستی موجود در آن سیالیت فراوان یافته بودند و همین امر بر سرعت نو شدن چیزها می‌افزود. القصه؛ شهری که با این سرعت در حال نو شدن و حرکت بود چندان حوصله‌ای برای شنیدن موسیقی کلاسیک و کِش‌دار ایرانی نداشت. آن موسیقی، دیگر با ریتم شهر هم‌خوان نبود. همین شد که نسل جدید، عموماً، رهایش کردند.


5-‌ دههٔ 70 آغاز دوران موسیقی پاپ پساانقلابی بود. موسیقی کلاسیک، حداقل در نزد جوانان، ارج‌وقرب گذشته را نداشت. موزیک پاپ، نو، جذاب و جوان‌پسند بود. مسئولان فرهنگی هم تقریباً با فضای کلی همراه شده بودند و زمینه و امکانات را برای این ژانر فراهم می‌کردند. همین وقایع تا حد زیادی اسباب ناراحتی اهالی موسیقی کلاسیک ایرانی را فراهم کرده بود. مدیران فرهنگی کشور، که بیشتر تکنوکرات‌هایی از جنس مدیران توسعه‌گرای دولت سازندگی بودند، چندان گوشی برای شنیدن صدای اعتراض‌های اهالی موسیقی سنتی نداشتند. چهره‌های موسیقی کلاسیک ایران از وضع و کیفیت موسیقی در آن دوران، و البته، بی‌توجهی دولت به فضای کاری خودشان ناخرسند بودند. هرچند در این دهه اعتراض‌های اهالی موسیقی بیشتر به گوش می‌رسید اما این گلایه‌ها از پیش نیز وجود داشتند. حداقل در مورد شجریان می‌توان گفت دلخوری‌ها و گلایه‌های او به سال‌ها پیش بازمی‌گشت؛ گلایه‌هایی باقیمانده از سال‌های ابتدایی دهه 60 و انتشار آلبوم جنجالی "بیداد" و قرائت‌هایی که از خوانش شعر حافظ در آن آلبوم آغاز شد و وزیر فرهنگِ چپ‌گرایِ دولت جنگ و چندین نمایندهٔ مجلس را به تقابل و برخورد با او کشاند.


6-‌ سال 88 سال بسیار مهمی برای زندگی جمعی ایرانیان بود. رویدادی سیاسی، یعنی انتخابات دورهٔ دهم ریاست جمهوری، فضای زیست جمعی ما را به‌شدت دوقطبی کرده بود. هر چیزی یا این سر طیف بود یا آن سر طیف. وسط، میانه یا مرکزیت چندان معنایی نداشت. همه‌چیز در حال گریز از مرکز بود.


محمدرضا شجریان هم، علیرغم اینکه اساساً هنرمندی سیاسی نبود و خود هم بعدها تعریف می‌کرد که تا سه سال بعد از انقلاب به دلیل سیاسی شدن هم‌صنف‌هایش رابطهٔ خود را با همگی آنان قطع کرده بود، هم‌چون هر "فرد، پدیده یا چیز" دیگری، در یکی از این دو سر طیف قرار گرفت. او با یکی دو کنش مختصر سیاسی خود را در موقعیتی قرار داد که به‌واسطهٔ جایگاهش در فرهنگ ایرانی حتماً مناقشه برانگیز می‌شد. همین‌گونه هم شد. برخی شجریان را به خاطر نقش‌آفرینی سیاسی‌اش بسیار ستودند و هم‌چون فرشته‌ها و قدیسین به عرش بردند، در مقابل، برخی دیگر او را به سوءاستفاده از جایگاه هنری و فرهنگی‌اش متهم کرده و به دوری از قرارگرفتن در نزاع‌ها و قطب‌بندی‌های رادیکال سیاسی دعوت می‌کردند.


7-‌ محمدرضا شجریان 69 ساله پس از وقایع سال 88 گویا بار دیگر متولد شد. همه‌جا نامش شنیده می‌شد. همه یا با او بودند یا بر او. همین هم باعث پیدایش شجریان جدیدی شد. هرچند که در ایران هیچ‌گاه آمارهای رسمی و دقیقی از فروش محصولات هنری، بخصوص آلبوم‌های موسیقی، به بیرون درز نمی‌کند اما درهمان سال‌ها فعالان بازار هنر و موسیقی از رشد ده برابری فروش آلبوم‌های منتشرشده شجریان و چند ده برابر شدن دانلودهای مجاز و غیرمجاز قطعاتی از کارهای او خبر می‌دادند.


8-‌ هیچ پدیده‌ای آن‌گونه که ما می‌پنداریم معنایی قطعی ندارد. معنای هرچیز، در نزد ما، بیشتر متأثر از نسبتی است که با آن پدیده برقرار کرده‌ایم. این نحوه ادراک و فهم پدیده‌ها، هم محصول موقعیت ما و هم محصول فضای اجتماعی پیرامون پدیده است. همین مسئله وضعیتی را پدید می‌آورد که معنای پدیده‌ها را تا بی‌نهایت ممکن می‌سازد. پدیدهٔ محمدرضا شجریان نیز از این قاعده مستثنا نیست. او نیز دچار همین وضعیت و همواره محل خوانش‌های به‌غایت متعارض و متضادی حتی در نزد چهره‌های ادبی بوده است. برای مثال، احمد شاملو، شاعر معاصر، "موسیقی دستگاهی ایرانی را چیزِ بی‌ارزشی می‌دانست که به لحاظ تاریخی صرفاً راوی غزل فارسی بوده، و می‌شود با دو سه تا ساز، و درزمانی به اندازهٔ یک صبح تا ظهر، کلیتش را مرور کرد". از نظر شاملو "موسیقی ایرانی، در برابر موسیقی غربی، که سرشار از خلاقیت و نوآوری است، اساساً هنر به حساب نمی‌آید و صرفاً تکنیک‌هایِ تکراریِ نوازندگی است". به زعم او، محصول موسیقی ایرانی، که شجریان پرچمدار آن بود، تنها ایجاد ملغمه‌ای از گذشته است. اما از سوی دیگر، چهره‌ای ادبی و دانشگاهی چون دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی "استاد شجریان را در موسیقی آوازی ایرانی دارای جایگاهی می‌داند که حافظ در شعر فارسی دارد". البته اهالی موسیقی سنتی نیز نگاه یکسان و یکنواختی به او نداشتند. برخی همچون محمدرضا لطفی، موزیسین و نوازندهٔ سرشناس ایرانی و یکی از مهم‌ترین همکاران و اثرگذاران بر آثار شجریان، او را به دلیل عدم رعایت حقوق مادی و معنوی خالقان و نوازندگان آلبوم‌های مشترک‌شان متهم به منفعت‌طلبی مالی و برهم زدن روابط ریشه‌دار و قدیمی بین بزرگان موسیقی می‌کرد؛ از دیگر سو تعداد بسیار زیادی از اهالی موسیقی او را چه به لحاظ اخلاقی و چه به لحاظ حرفه‌ای یگانهٔ دوران می‌دانستند.


شجریان در نزد عامه نیز جایگاهی این‌چنین متعارض دارد. عموم مردم پدیده‌ها را به یک نسبت مشخص و با یک زاویهٔ دید واحد نمی‌نگرند. عامه، بدون اینکه وضعیت را هم‌چون نخبگان تحلیل کنند و برای ایده‌هایشان نسبت به یک شیء واحد دلیلی بیاورند، پدیده‌ها را در دوگانهٔ ساده‌تری، که می‌توان آن را استقلالی/پرسپولیسی کردن همه امور جهان نامید، می‌فهمند. دوقطبیِ مردم نسبت به شجریان، در بهترین حالت، چیزی فراتر از همین کلیشه‌های استقلالی/پرسپولیسی کردن همهٔ موجودات عالم چیز دیگری نیست. به زبان ساده، در ذهن ما پدیده‌ها یا با ما هستند یا بر ما.


9-‌ مارتین هایدگر، فیلسوف شهیر آلمانی، ارسطو را در یک جمله این‌چنین خلاصه می‌کرد:


"ارسطو، به دنیا آمد، کارکرد، و مرد". قصد هایدگر از طرح چنین گزاره‌ای این بود که بفهماند برای فهم ارسطو هیچ نیازی به این نیست که به سراغ زیست روزمره و حواشی زندگی او برویم. این که ارسطو کجا، چگونه و به چه شکل زیست، چندان اهمیتی ندارد. به تعبیر هایدگر، ارسطو در اندیشه‌اش ارسطو است، و نه در زندگی‌اش. حال، ماجرای محمدرضا شجریان نیز این‌گونه است. برخی او را چون موجودی متافیزیکی و آسمانی ستایش می‌کنند و در ساحت قدیسان قرار می‌دهند و برخی دیگر او را صرفاً در سطح زندگی روزمره و با حاشیه‌های زیسته‌اش درک می‌کنند. اکنون که دیگر او رفته است، شاید بهتر باشد ما نیز با همان گزارهٔ هایدگری به سراغ او برویم و بگوییم:


"شجریان، به دنیا آمد، آواز خواند، و مرد".


* انسان‌شناس


انتهای پیام /4143/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب