دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

از پای چوبه دار تا زیر سایه درخت خوشبختی

او امروز 7 سالگی تولد دوباره اش را جشن می گیرد و بیش از هر چیزی بازگشت به زندگی اش را مدیون آقا علی بن موسی الرضا(ع) می داند.
کد خبر : 52194
به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، روزنامه خراسان شمالی نوشته است: فعل خواستن، توانستن است را صرف کرده و با وجود سختی های بسیار، با یک عزم راسخ موفق شده است تا هیولای اعتیاد را از خودش دور کند. 3 سال کارتن خوابی را تجربه کرده است و در این مدت با پرسه زدن در زباله های مناطق مرفه نشین تهران، هزینه مواد و البته روزنامه های مختلف را تهیه می کرده است. هر چند به اتهام قتل همسرش تا پای میز محاکمه پیش رفته اما همسر فراری اش به طور اتفاقی در مشهد از سوی یکی از آشنایانش شناسایی و او تبرئه شده است. سختی های زیادی را در زندگی تحمل کرده است.


پدرش را تنها چند بار در زندان ملاقات کرده و مادرش هم هر چند پرستار بوده اما انگار زیاد پرستار خوبی برای فرزندش نبوده است و دوست ندارد از او و کارهایش صحبت کند. با آن که 6 کلاس بیشتر درس نخوانده اما شعرهای زیادی را حفظ است و نویسندگان زیادی را می شناسد و حتی وصیت نامه های برخی از آن ها را هم حفظ است و برایم می خواند. او امروز 7 سالگی تولد دوباره اش را جشن می گیرد و بیش از هر چیزی بازگشت به زندگی اش را مدیون آقا علی بن موسی الرضا(ع) می داند. او 2 روز پیش در یک گفت و گوی 2 ساعته به سوالات خبرنگار ما پاسخ داد.

از چه سالی شروع به مصرف مواد مخدر کردی و چگونه به دام اعتیاد افتادی؟

از 13 سالگی برای این که جلوی دوستانم در یکی از محله های بجنورد کم نیاورم شروع به مصرف سیگار کردم و بعد از گذشت یکی، 2 سال همراه با دوستانم سیگاری کشیدن را هم تجربه کردم. هیچگاه سایه پدر را روی سرم حس نکردم و مادرم هم زمانی که 12 ساله بودم پس از طلاق از پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی سختی داشتم که باعث شد به دامن مواد مخدر پناه ببرم اما بیش از همه این موارد از آن لذت می بردم. اعتیاد در فامیل و خانواده ما چیز نا آشنایی نبود. مدت زیادی که در خانه خاله ام زندگی می کردم هم خاله ام و هم شوهرش مواد مصرف می کردند.

چرا در خانه خاله ات زندگی می کردی؟

16 ساله بودم که مادرم من را برای کار به تهران و نزد خاله ام فرستاد. من در تهران مشغول آموزش خیاطی لباس های مجلسی زنانه شدم و به خیاطی ماهر تبدیل شدم، کار داشتم و برای خرید مواد مشکلی نداشتم.

با توجه به این که قبل از سن 18 سالگی دچار اعتیاد شدی با این شرایط آیا سربازی رفته ای؟

بله آن هم 7 سال. البته مدت خدمت من 33 ماه بود.

مصرف مواد، خرید و فروش مواد و فرار از محل خدمت از جمله کارهایی بود که در این مدت انجام می دادم. من در زاهدان خدمت کردم و آن جا هم دست از کشیدن مواد بر نداشتم.

من در آن دوران به اندازه ای به حشیش اعتیاد پیدا کرده بودم که مواد مورد نیاز برای 7 نفر را یک جا مصرف می کردم. در این مدت 7 سال هر بار هم که فرار می کردم برای کار به تهران می رفتم و آن جا مشغول خیاطی می شدم.

آن طور که شنیده ام تاکنون 3 بار ازدواج کرده ای از ازدواج نخستت بگو.

21 ساله بودم که مادرم یک دختر روستایی 15 ساله را برای من خواستگاری کرد. من او را خیلی دوست داشتم و او هم به من علاقه زیادی داشت اما بعد از گذشت 6 سال از ازدواج مان او دیگر نتوانست به زندگی با یک مرد معتاد که مدام به تهران رفت و آمد می کرد، ادامه دهد از طرفی به دلیل مشکل من که نمی توانستیم صاحب فرزند شویم بدون این که از من مهریه بگیرد طلاق گرفت. او حتی هزینه مراحل قانونی طلاق را هم خودش پرداخت کرد تا از زندگی من بیرون برود. الان 14 سال از آن زمان می گذرد اما هنوز هم نسبت به او عذاب وجدان دارم.

از پدرت بگو.

پدرم به دلیل قاچاق مواد مخدر 10 سال در زندان بجنورد و 7 سال در زندان تهران بود و 12 سال آخر زندگی اش را هم در زندان بیرجند سپری کرد و به دلیل بیماری سرطان درگذشت. من یکی، 2 بار در دوران کودکی در زندان بجنوردبا او ملاقات کردم هم اکنون مدام سر مزارش می روم و برایش از خداوند طلب آمرزش می کنم. من در نبود او سختی های زیادی کشیدم. در دوران کودکی هر وقت هم سن و سالهایم را همراه پدرانشان می دیدم حسرت می کشیدم و در هنگام تحصیل هربار که می پرسیدند پدرت چکاره است با آن که پدرم زنده بود می گفتم مرده است.

چطور شد دوباره ازدواج کردی؟

سال 1384 مادرم به دلیل برخی اقداماتش که دوست ندارم در مورد آن ها صحبت کنم من را قربانی خواسته های خودش کرد و دختری را که هم از نظر جسمی و هم از نظر عقلی کمی مشکل داشت به عقدم در آورد. پس از آن بود که من به تهران رفتم و دوباره شروع به خیاطی کردم. اعتیادم هر روز بیشتر از قبل می شد و برای خودم در یکی از نقاط تهران پاتوقی درست کرده بودم. قیافه من هر روز بدتر از قبل می شد و مدام خودم را گول می زدم که هنوز تابلو نشده ام اما بوی تعفن حشیش من را رسوا کرده بود و به همین دلیل از کار اخراج شدم. با این شرایط به هر خیاطی مراجعه می کردم به من کار نمی دادند. دیگر جای خواب هم نداشتم و به یک کارتن خواب تبدیل شدم. من شب ها در زباله دانی ها مناطق مرفه نشین تهران پرسه می زدم تا جنس دست دوم پیدا کنم. با فروش آن ها روزها پس از استعمال مواد مخدر برای خودم روزنامه می خریدم و با مترو در شهر دور می زدم و آن ها را می خواندم. لباس های کثیف و ژنده، بوی تعفن، ریش های بلند و صورت کثیف باعث شده بود تا هنگام ازدحام جمعیت در مترو هم مردم به من نزدیک نشوند. دیگر خودم هم از خودم متنفر شده بودم و آرزوی مرگ داشتم تا این که به پسر خاله ام که او نیز مانند من به شدت دچار اعتیاد شده بود پیشنهاد کردم تا حضور در انجمن معتادان گمنام را تجربه کنیم. زمانی که پا به این انجمن گذاشتم با مرد ثروتمندی آشنا شدم که او خود موفق به ترک مواد شده بود. او به من در ترک مواد مخدر کمک زیادی کرد. من با کمک او مواد نکشیدم و هر چند پیش از آن فکر می کردم اگر روزی مواد نکشم می میرم اما پس از آن 6 روز متوجه شدم اگر اراده داشته باشم می توانم آن را ترک کنم. من با آن که برای اولین بار تصمیم به ترک مواد گرفتم اما موفق شدم و پس از گذشت مدتی راهنمای من با دادن پول زیادی به من گفت به بجنورد برگردم و زندگی تازه ای را شروع کنم و او و دیگر اعضای انجمن برای من دعا می کنند. به نصیحت او گوش کردم و به بجنورد برگشتم. با برگشتن من پدر زنم من را به جرم ندادن نفقه و مهریه به بازداشتگاه فرستاد اما قاضی وقتی فهمید که من مواد را ترک کرده ام وساطت کرد و پدر زنم رضایت داد به خانه برگردم. با ترک اعتیاد گویا دوباره متولد شده بودم و با آن که از همسرم راضی نبودم اما به زندگی عادی برگشته و سپاسگزار بودم تا این که همسرم ناپدید شد. از همان روز نخست ناپدید شدنش موضوع را به پلیس اطلاع دادم و خودم هم تلاشم را برای پیدا کردن او آغاز کردم اما هیچ اثری از او نبود. پس از گذشت مدتی جسد دختری در بجنورد پیدا شد که صورتش را با اسید از بین برده بودند و با توجه به شباهت هایی که به همسرم داشت پدرش گفت که جنازه دخترش است و من را متهم به قتل دخترش کرد. شواهد علیه من بود و بازداشت شدم. من تا پای میز محاکمه پیش رفتم اما پلیس آگاهی پس از انجام آزمایش DNA جسد کشف شده متوجه شد که این جسد متعلق به همسر من نیست و آزاد شدم اما من همچنان متهم به سر به نیست کردن همسرم بودم تا این که یکی از آشنایان به طور اتفاقی همسرم را در مشهد شناسایی کرد و او را پیدا کردیم. همسرم در یک آسایشگاه سالمندان مشغول کار بود و برای این که سربار من نباشد بدون اطلاع من به مشهد رفته بود. پس از این ماجرا ما به طور قانونی از هم جدا شدیم.

برای حفظ زندگی سالم خود چکار کردی؟

پس از آن که مشخص شد آن جسد متعلق به همسر دوم من نیست من برای کار به مشهد رفتم و با استخدام در یک شرکت ساختمان سازی زندگی خوب و سالمی را شروع کردم. روزی به حرم امام رضا (ع) رفتم و آن جا دعا کردم تا سال بعد صاحب زندگی مشترک و فرزند شوم. پس از آن همه چیز گویی دست به دست هم دادند تا من خیلی زود با دختر یک خانواده خوب و آبرومند در بیرجند ازدواج کنم و درست یک سال پس از دعا در حرم امام رضا (ع) من صاحب یک پسر شدم و هم اکنون 2 پسر سالم دارم.


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته