تجربه عبدالحسین خسروپناه از خروج روح از بدنش در دفاع مقدس/ از بالا بدنم که زیر آوار و خاک قرار گرفته بود را میدیدم
بهگزارش خبرنگار حوزه رادیو و تلویزیون گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، این روزها شبکه چهار سیما در ساعت 19 میزبان برنامه «زندگی پس از زندگی» به تهیهکنندگی و اجرای عباس موزون است. برنامهای که در آن از تجربیات مرگ موقت گفته میشود
برخی افراد شرایط مرگ کلینیکی و یا خروج موقت روح از جسم را تجربه میکنند که در این برنامه آن تجربه به بیان آن تجربه میپردازند. این برنامه با وجود نو بودن با استقبال خوبی از سوی مخاطبان تلویزیون همراه شده است.
قسمت بیست و سوم «زندگی پس از زندگی» میزبان حجتالاسلام «عبدالحسین خسروپناه» معاون علوم انسانی و هنر دانشگاه آزاد اسلامی و رئیس سابق موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه بود.
این استاد فلسفه تجربهاش از مرگ موقت و خروج روح از کالبد را اینگونه روایت کرد:
در زمستان سال 1363 و در جریان عملیات بدر، من در گردان بلال تیپ حضرت ولیعصر (عج) دزفول تکتیرانداز بودم.در این عملیات که در جزیره مجنون رقم خورد، ما باید با قایقهای دوازده نفره و یا بَلَمهای سهنفره به منطقهای که دست عراقیها بود حرکت کرده و پس از درگیر شدن با آنها آن منطقه را میگرفتیم.
هشت ساعت پارو زدیم تا به منطقه بلم برسیم
من هم در یکی از این بلمها بودم که در تاریکی شب به سمت نیروهای عراقی حرکت کردیم. بعد ازهشت ساعت پارو زدن در یک مسیر طولانی، نزدیک صبح و در حالی که هوا هنوز روشن نشده بود به مواضع عراقیها که در خشکی بودند نزدیک شدیم. در فاصله حدود 200 متری خشکی عراقیها متوجه حضور ما شدند و شروع به تیراندازی کردند. بلمی که من و دو نفر دیگر در آن بودیم چپ شد و به آب افتادیم. در این حین یکی ازدوستانم که در بلم کنار من نشسته بود هم مورد اصابت گلوله مستقیم قرارگرفت و به شهادت رسید.
به هر زحمتی بود خودمان را به خشکی رساندیم. در همان شرایط با زحمت فروان و به شکل معجزه آسایی پس از حدود نیم ساعت یا کمی بیشتر، کل منطقه را گرفتیم و در آنجا مستقر شدیم. بسیاری از نیروهای عراقی هم فرار کردند.
یکهفتهای در این منطقه درگیر بودیم. تا اینکه بعد از یک هفته، «ماهر عبدالرشید» ژنرال معروف ارتش صدام با یک لشکر از تانک و بدون پیاده نظام به مواضع ما حمله کردند. ما از نظر تسلیحات خیلی مجهز نبودیم که بخواهیم با آن تعداد تانک مقابله کنیم. من و یکی از همرزمانم در یک سنگر بودیم که سقف سبکی داشت و ما با آرپیجی و تیربار به سمت آنها شلیک میکردیم.
با اصابت گلوله تانک به سنگر دیدم که روحم از بدن جدا شد
تانکها به سرعت به سمت ما میآمدند. در یک لحظه که من نشستم تا خشاب اسلحه را عوض کنم، یک گلوله تانک به سنگر اصابت کرد به گونهای که سنگر ما کاملاً تخریب شد. من در آن لحظه دیدم که این روحم از بدن جدا شد و بدن خودم و همسنگرم را زیر یک مشت خاک و آوار میدیدم! جالب است که در آن لحظه هیچگونه صدایی از شلیک توپ و تانک و گلوله نمیشنیدم.
در این لحظه که روح از تن من جدا شده بود، احساس کردم که من را مخیّر کردند بین این که بروم یا برگردم. نه این که صدایی باشد و کسی از من این را سئوال بکند، بلکه انگار مطلبی به من الهام میشد. من همان لحظه تصمیم گرفتم که برگردم؛ دلیل این که چرا چنین تصمیمی گرفتم را نمیدانم.
همسنگرم را نیز که زخمی شده بود صدا زدم و از آن سنگر که تقریباً روی بلندی بود پایین آمدیم. در آن شرایط متوجه شدم که چشمهایم جایی را نمیبیند و فقط چشم راستم یک مقدار روشنایی را تشخیص میداد به گونهای که در حال حرکت به سمت نیروهای عراقی بودم و یکی از رزمندگان مرا دید و مانع شد.
از همسنگرم میپرسیدم من زنده هستم؟!
من هنوز باور نداشتم که در این دنیا هستم و از اومی پرسیدم پرسیدم: من زنده هستم؟ و وقتی جواب مثبت داد باز پرسیدم ببین من صورت دارم؟ چون بخشی از صورتم اصلاً حس نداشت آن رزمنده هم گفت نگران نباش، اما بخشی از صورتت سوخته است.تردید داشتم که الان در همین دنیا هستم یا به عالم دیگری رفتهام.
نیروهای خودی عقبنشینی کرده بودند و من چون جایی را نمیدیدم به کمک آن برادر که او هم ترکش خورده بود به سمت عقب برگشتیم؛ در حالی که مثل باران از آسمان گلوله و ترکش میبارید.با اینکه ضعف شدیدی بر من غلبه کرده بود، اما حال عجیبی داشتم. صدای توپ و گلوله را نمیشنیدم. انگار اتصال قلبی عجیبی با امام زمان (عج) پیدا کرده بودم.
مجلس ختم و ذکر مصیبت هم برایم برگزار کردند
یک رزمنده که سوار بر موتورسیکلت بود ما را دید و سوارمان کرد و به عقب برد. برای درمان من را به اهواز و از آنجا به بیمارستانی در اراک بردند. بعدها به من گفتند که همرزمانم بعد از عقبنشینی و زمانیکه متوجه غیبت من و همسنگرم میشوند، به گماناینکه شهید شدهام به منطقه درگیری برمیگردند تا پیکرم را برگردانند. حتی یک مجلس ختم و ذکرمصیتبی هم برایمان برگزار کردند!
در بیمارستان، پزشکان از بینایی چشمان من کاملاً قطع امید کرده بودند و فقط چشم راستم اندکی بینایی داشت. من در آن روزها همزمان سال سوم دبیرستان و سال سوم طلبگی را پشت سر میگذاشتم و برخلاف دوران ابتدایی و راهنمایی به درس و مطالعه و کتاب خواندن علاقه زیادی پیدا کرده بودم.
از این وضعیت متأثر بودم و در آن شرایط سخت به حضرت ولیعصر(عج) متوسل شدم که آقاجان حالا که من را برگرداندی بینایی من را هم به من برگردان! چندشب بعد متوجه شدم که چشم چپم به نور حساس شده است. پرستاران و پزشکان اول باور نمیکردند اما بعد از معاینه،انجام آزمایشها و گذشت چند روز خوشبختانه به حاجتم رسیدم؛ به گونهای که بعد از پنج ششماه بینایی چشمان من کاملاً برگشت.
از بالا بدنم که زیر آوار و خاک قرار گرفته بود را میدیدم
معاون علوم انسانی و هنر دانشگاه آزاد اسلامی در توضیح بیشتر درباره تجربه شخصی خود از جداشدن روح از بدن گفت: درک جدایی روح از تن برای من بهصورت تدریجی نبود. وقتی صدای انفجار را شنیدم، دیدم که از سنگر فاصله گرفتهام و از بالا بدن خودم و همسنگر را دیدم. با این که آوار و خاک روی ما بود اما این مانع را نمیدیدم. جالب است که متوجه بودم که روح از بدنم جدا شده و شگفتزده نبودم. اما بعدها و مخصوصاً پس از این که دوره درمان سپری شد برایم سوال بود که این چه حالتی بود و اصلاً چطور تصمیم گرفتم که برگردم.
این موضوع را جز نزد برخی دوستان نزدیکم برای کسی بازگو نکردم و حتی در خاطراتی که از دوران دفاع مقدس در جاهای مختلف بیان کردهام نیز به آن اشاره نکردهام و به نوعی برای اولین بار در این برنامه است که آن را مطرح میکنم.
لازم به ذکر است برنامه «زندگی پس از زندگی» در ایام ماه مبارک از شنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۹ و جمعهها ساعت ۱۷ پخش میشود. این برنامه ساعت ۲ بامداد بازپخش میشود.
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/