گزارش میدانی از حال و هوای این روزهای اصفهانیها در حاشیه رودخانه
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، روزنامه اعتماد نوشت: پاییز ٩٤ نه مثل سالهای قبل که این بار پرقدرت و به قول هواشناسها «پرفشار» رسید، این را میشد از همه بخشهای نرم و سخت صدا و سیما یا صفحات اول روزنامهها در سایت «جار» حس کرد. تازه شمالیها بدون استناد به رادیو تلویزیون وطنی یا سایتها هم آمدن این پاییز پرفشار را لمس کردند. پاییز پرفشار اما این بار نوید «النینو» (به فارسی یعنی پسر مسیح) را میداد؛ پسر نه چندان خلف مسیح که آمده تا با «ترسالی» بعد از این همه خشکسالی شاید به اعتدال برسیم، البته نه در همه جای کشور. یکی از این استانهایی که پدیده «النینو» برایش خوشایند بوده استان خشک اصفهان است، استانی که سالهاست رگ حیاتی آن یعنی زایندهرود هی زده میشود، بعد ترمیم. حالا اصفهانیهای خوشلهجه خیلی زودتر از بقیه هموطنانشان طعم خوش «ترسالی» را میچشند چون این بار زایندهرودشان با کمترین وعده و وعیدهای سیاسی و انتخاباتی جاری شده است. کرانههای سبز و البته سرد این رود در قلب شهر اصفهان از پل ناژوان گرفته تا پل شهرستان میزبان آدمهایی است که حرف سین برایشان پررنگتر از بقیه حروف است. انگار یک قرار دستهجمعی گذاشته باشند به قول میانداز اغذیه فروشی زیر پل ملت ریختن اینجا. پیر، جوان، زن، مرد. خلاصه همه هستند. این شاید بهاریترین و شلوغترین میهمانی زمستانی مردم اصفهان باشد در این «روزهای سیاه و مریض خشکسالی.»
سی و سه پل و ٣٣ جور استقبال
مثل همیشه جوان ترها در بستر رودخانه کارهایی میکنند کارستان. ساز میزنند، آواز میخوانند، گاهی حرکات موزون هم هست و خلاصه سوژه همه بر و بچههای عکاس خبری جوراجور است، درست مثل خبرنگارهایی که آمدهاند گزارش بگیرند. تازه بعضیها در گروههای چندنفری عکسهایی میگیرند و کف دستشان را رو به دوربین نگه میدارند. جالب اینکه این گروهها یک جمله مشترک را مدام میگویند: «اینجا اصفهان است، کف زایندهرود، آی لاو یو...».
در کنار همه این خوشحالیهای ناشی از رسیدن آب گلآلود، داغترین بازار هم بازار سلفی است. دوتایی، تکی، گروهی و... خلاصه گوشیها عکسها میگیرد و کاربر است که تلاش میکند عکسش را زودتر از بقیه در اینستاگرامش آپلود کند. یکی از این جماعت مشتاق حمیدرضاست؛ پسری ٢٤ ساله که با قایق «کایاک» آمده تا وقتی آب به عمق مناسب رسید در زایندهرود «کایاک سواری» سواری کند. حمیدرضا امسال به اردوی تیم ملی دعوت شده است. جالبتر اینکه لباس مخصوص قایق را هم پوشیده و تقریبا از سرما میلرزد. «من عاشق زایندهرودم تا همین چند سال قبل با خانواده زیاد اینجا میآمدیم ولی حیف، کو آب؟» حرفهایش به رفتار امیدوارانهاش نمیآید، البته معمولا آدمها پیش خبرنگارها در ژستهای رسمی غرق میشوند هرچند این درباره همه مصداق ندارد.
پل خواجو، پل آرامش و نوستالژی برای بزرگترها
خانم بزرگسالی در راهروهای پل خواجو نشسته و به جوانانی که زدهاند زیر آواز نگاه میکند. آنقدر غرق تماشاست که یادش رفته سیگارش را بتکاند یا کامی از آن بگیرد، او خودش را خواهر ناتنی یک از مربیان فوتبال معرفی میکند ولی اصرار دارد اسمش را در گزارش ننویسیم. چون این آقا مربی «نظامی» بوده و الان هم تیم ندارد. صدای خوانندههای پل خواجو همینطور میآید و او که حسابی توی حس رفته میگوید: «زمان ما اینقدر آب از اینجا رد میشد که آدم وحشت میکرد. ما توی خیابون آذر بودیم که حالا شده فردوسی. شبا از صدای آب نمیشد خوابید، اما همین خوبه من مردم رو میبینم که با چه کیفی توی آب هستن، خوشحال میشم.» صدای آواز خوانندههای جاری در پل خواجو آمبیانس حرفهای اوست تقریبا همه تصنیف «به اصفهان رو...» مرحوم استاد تاج را میخوانند. پیرمردی چند قدم عقبتر با اخم به ما نگاه میکند. پیرمرد شیکپوش یک چشمش به آب است و یک چشمش به ما! یک گروه پسر و دختر هم کمی دورتر دورِ هم شادی میکنند. پیداست بچههای یک دانشکدهاند. تریپ همگی به قول معروف هنری است. خوشان را بر و بچههای دانشکده سپهر معرفی میکنند، تنها دانشکده سینمایی اصفهان. آنها خوشحالند که امروز استادشان «سعید عقیقی» نیامده است و آنها به استقبال آب آمدهاند.
پلِ جویی یا چوبی که پاتوق کودکان است
اینجا از همان زمان تاسیس هم پلی برای پیادهروی بوده و قرار نبوده راهی برای راکب و مرکب باشد. شاید به همین خاطر است همیشه پاتوق بچهها، کودکها و بچهدارهاست هرچند هوا سردتر شده و صدای پای آب حسابی شنیده و گلآلود دیده میشود ولی حس لمس آب برای اصفهانیهایی که تشنه دیدار رودشان هستند قویتر از ترس به آب زدن است. زن و مرد جوانی کودک سهسالهشان را بغل کردهاند و وسط آب زیرپل چوبی کنار بلوار ایستادهاند. لبخند هر دوشان حال آدم را خوب میکند، پس گزینه خوبی برای سوال هستند. «ای بابا اخوی، وقتی آب هم توش نبود پاتوق ما اینجا بود خیلی کیف داره ما کنار این آب زندگی میکردیم حال هم خیلی دوست دارم دخترم بره تو آب ولی به خاطر خانمم جرات نمیکنم.»
خندهها و شادی این خانواده سهنفره دیدنی است. همسر مرد انگار برای اولین بار است آب را میبیند. ذوق از چشمهایش لبریز شده. شاید همین سکوت و شوق چشمان است که توجه استاد نقاشی را جلب میکند و به هنرجوهایش اشاره میکند. استاد جلو میآید و از او محترمانه اجازه میگیرد و زن با کمال میل میپذیرد، سوژه نقاشی آنها شود. هنرجوهای نقاشی که کنار آب نشستهاند و مدام دستهایشان را به هم میمالند از اینکه بالاخره استاد سوژهاش را پیدا کرده کیف میکنند و حتما در دل کلی برای زن کنارِ پل جویی دعا میخوانند و مشغول نقاشی کردن او میشوند. استاد نقاشی با کلاه و شال «دیزل» و پیپ «فالکن» ترجیح میدهد مصاحبه نکند و با سکوت از آب لذت ببرد.
آب بر پرده آخر
همیشه وقتی رودخانه زایندهرود بعد از مهجوری چندماهه رو به اصفهانیهای مشتاق باز میشود حال مردم دیدنیتر از جاری شدن آب است. شادی در این سرمای پرفشار پاییزی مثل روز روشن است. همه خوشحالند گرچه میدانند این آب را مدیون «پسر مسیح» هستند و این شادی زودگذر است.
انتهای پیام/