دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
17 آذر 1398 - 11:13

بحران میانسالی چیست، از چه سنی آغاز می‌شود و چه نشانه هایی دارد؟

همه­ افراد یک بحران میانسالی را تجربه نمی‌کنند. در واقع مطالعات نشان می‌دهد که بحران میانسالی یک مساله برای مردم، در بسیاری از نقاط جهان نیست. در این مطلب سعی شده است به صورت کامل به بحران میانسالی پرداخته شود.
کد خبر : 447546
بحران میانسالی 5.jpg

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری آنا، بحران میانسالی را می‌توان نقطه عطفی در زندگی تلقی کرد که حاصل آن دستیابی به بینشی جدید درباره خویشتن و اصلاحاتی در برنامه و مسیر زندگی است. این بازنگری ممکن است سبب تأسف فرد به خاطر دست نیافتن به آرزوهایش، یا دست‌یابی وی به آگاهی دقیق‌تری از ساعت اجتماعی شود: فرد متوجه این نکته می‌شود که مهلت رشد و تحول رو به پایان است، یا دیگر زمان چندانی مثلا برای بچه‌دار شدن یا پیدا کردن همسری مناسب باقی نمانده است.



بحران میانسالی درست مانند بحران نوجوانی برای بسیاری از افراد چالش برانگیز است همانطور که مفهموم (( عبور از جوانی )) برای برخی افراد چالش برانگیز و گاه ناامید کننده می باشد در بحران 40 سالگی (بحران میانسالی) نیز مواردی باعث ترس افراد می شود. به علاوه موارد دیگری چون؛ ترس از دست دادن شور جوانی، سلامتی و رفاه باعث به وجود آمدن احساساتی در فرد می شود که او را دچار یاس می نماید، در نتیجه به سمت اختلالاتی خلقی مثل اختلالات اضطرابی، افسردگی اساسی سوق می دهد.


بحران میانسالی در سال ۱۹۵۷ در لندن ابداع شد. یعنی هنگامی که کانادایی چهل‌ساله‌ای به‌نام الیوت ژاک در برابر حاضرین در نشست انجمن روانکاوی بریتانیا ایستاده بود و از روی مقاله‌ای که نوشته بود بلند بلند می‌خواند. ژاک که برای حدود صد نفر سخنرانی می‌کرد، مدعی ‌شد که آدم‌ها در اواسط دهۀ چهارم زندگی معمولاً دوره‌ای از افسردگی را تجربه می‌کنند که چندین سال طول می‌کشد. ژاک که خودش پزشک و روانکاو است می‌گوید این پدیده را با مطالعۀ زندگی هنرمندان بزرگ کشف کرده است که در آن‌ها به‌‌شکل افراطی بروز می‌کند. علائم این پدیده در افراد عادی می‌تواند به‌شکلِ بیداری احساسات دینی، بی‌بندوباری جنسی، ناتوانی ناگهانی در لذت‌بردن از زندگی، «نگرانی بیمارگونه دربارۀ سلامتی و ظاهر» و «کوشش‌های وسواسی» برای جوان‌ماندن بروز کند.



افراد از چه سنی بحران میانسالی را تجربه می کنند؟  


همه­ افراد یک بحران میانسالی را تجربه نمی‌کنند. در واقع مطالعات نشان می‌دهد که بحران میانسالی یک مساله برای مردم، در بسیاری از نقاط جهان نیست.


در حقیقت، برخی از محققان بر این باورند که مفهوم بحران میانسالی یک ساختار اجتماعی است. این باور از این قرار می‌­باشد که شما فکر می‌کنید که دچار نوعی بحران هستید و چون به وجود چنین بحرانی باور وجود دارد، بنابراین برخی از مردم می گویند که دچار شکست شده‌اند.


در طی یک پیمایش ملی در خصوص میانسالی در ایالات‌متحده، یک نظرسنجی به‌منظور مشخص کردن اینکه چه تعداد از مردم دچار بحران‌های میانسالی می­‌شوند انجام گرفت. حدود ۲۶ درصد از شرکت‌کنندگان گزارش دادند که دچار بحران میانسالی شده‌ا­ند. بسیاری از شرکت‌کنندگان گزارش دادند که بحران میانسالی آنها قبل از ۴۰ یا بعد از ۵۰ سالگی رخ داده ‌است. این مساله این سوال را مطرح می‌کند که آیا این بحران واقعاً مربوط به میانسالی است یا خیر، چرا که میانسالی معمولاً ۴۵ سالگی در نظر گرفته می‌شود.


غالباً تغییراتی که در فاصله سنین 40 تا 50 سالگی در شخصیت و سبک زندگی رخ می‌دهند، به بحران هویت میانسالی نسبت داده می‌شوند. بحران هویت میانسالی را یک دوره فشارزای فرضی که از بازنگری و ارزیابی مجدد زندگی نشأت می‌گیرد، تعریف کرده‌اند. بحران هویت میانسالی چیزی شبیه بحران هویت دوران نوجوانی تلقی شده‌است، در واقع به آن نوجوانی دوم اطلاق می‌شود. به گفته الیوت ژاکس  – روانکاوی که اصطلاح بحران هویت میانسالی را مطرح کرد- عامل سبب ساز بروز این بحران، آگاهی از فناپذیری است. بسیاری از افراد در این سن در‌می‌یابند که نمی‌توانند رویاهای جوانی خود را تحقق بخشند، یا تحقق رویاهایشان آن‌قدر که انتظار داشته‌اند، رضایت‌بخش نبوده ‌است. آن‌ها پی می‌برند که اگر بخواهند تغییر مسیر دهند، باید عجله کنند. لوینسون باور داشت مادامی که افراد مجبور به سازمان‌دهی مجدد زندگی خود هستند، بحران هویت میانسالی امری اجتناب‌ناپذیر است.


اکثر افراد اعتراف میکنند که بحران میانسالی در آنها به‌ واسطه رویدادهای بزرگ زندگی اتفاق افتاده است و ربطی به سن و سال در آنها نداشته است. عواملی که باعث ایجاد بحران شدند شامل تغییرات زندگی مانند طلاق، از دست دادن شغل، از دست دادن یک عزیز و یا نقل مکان کردن بود.


جرقۀ دوره بحران میانسالی با درک این امر رخ می‌دهد که زندگی آن‌ها به نیمه رسیده است، و اینکه مرگ صرفاً چیزی نیست که برای دیگران اتفاق می‌افتد: مرگ برای آن‌ها نیز اتفاق خواهد افتاد.



اصطلاح بحران میانسالی از کجا آمده است؟


بحران میانسالی، که پنج یا شش سال پیش اصلاً وجود نداشت، ناگهان همچون ضرورتی زیست‌شناختی در نظر گرفته می‌شد که می‌تواند وجودتان را تسخیر کند و حتی شما را بکشد. در مقاله‌ای در نیویورک تایمز در ۱۹۷۱ چنین توضیح داده می‌شود: «فردِ رنجور ... حتی نمی‌داند که درون بدنش اتفاقی دارد رخ می‌دهد، تغییری جسمانی که دارد روی احساساتش تأثیر می‌گذارد. بااین‌حال، او دچار تردید، بی‌قراری، ملال، نگرشی مبتنی بر چه فایده‌ای دارد؟ و احساس درقفس ‌بودن است».


بحران میانسالی در زنان چه علایمی دارد؟


زنان در دوره میانسالی نگاه نافذ و عمیق به زندگی خود می افکنند و به ارزیابی دقیق آن می پردازند. دانیل لونیسون، اعتقاد دارد در زندگی انسان مراحلی فرا می رسد که در آن فرد به کاوش عمیق زندگی خود می پردازد؛ بر او چه گذشته است و چه در پیش دارد. بالاخره در پرتو چنین تحلیلی مسیر زندگی اش را عوض می کند. این حالت در 40 ـ 45 سالگی اتفاق می افتد. این دوره تحولی که نیازمند تفکرات اساسی است، ضرورتا دوره بحرانی نیست و زنی که از سلامت روانی برخوردار است، خود را در سراشیبی سقوط احساس نمی کند، بلکه آن را دورانی سازنده می یابد که از تصمیم گیری های عجولانه و پرداختن به اعمال دیوانه وار، فرسنگها فاصله دارد.



زنان در این مرحله از زندگی با تنش‌های روانی فراوانی روبه رو خواهند شد، زیرا تفسیر صحیحی از این دوران نداشته و به یک دوره تعریف نشده پا گذاشته اند. زنانی که با آگاهی نسبت به این مرحله حساس پا در آن می گذارند، در طول این دوره از موهبت‌های ویژه ای برخوردار می باشند.


این نگاه عمیق و دقیق به زندگی،  زن را دچار تحولات خاص دوره میانسالی می کند. این دوره، دوره بازگشت به اصالت وجودی است. زن در دوره میانسالی، مفهوم واقعی زندگی را در سه اصل می بیند: عشق و محبت، آرامش خیال و خدمت به دیگران که حکایت از عقل و درایت زنان میانسال است.


این بحران می تواند بین دو تا ۱۲ سال به طول بینجامد و بسته به شدت و حدت آن مشکلاتی را در روابط خانوادگی و شغلی فرد ایجاد کند.


معمولاً بروز این مشکل با دوره یائسگی همزمان است. برخی از زنان بر این باورند که تغییرات هورمونی می تواند بنیان خلاقیت آنها را دوباره از نو بسازد. مطالعات نشان می دهد، این تغییرات درونی، گاهی در نتیجه یک حس درونی شدید مانند یک اتفاق مهم در خانواده، بروز یک مشکل، طلاق، مرگ و یا ناامیدی رخ می دهد، که بعدها به شکل علاقه مندی به یک ورزش هیجان انگیز و یا پرداختن بیش از حد به امور دیگر غیر از خانواده بروز پیدا می کند.



به هر حال دوره میانسالی از دوره های حساس در زندگی زنان است. به میزانی که با تحولات فیزیولوژیکی و درونی و بیرونی این دوره آشنا باشند، می توانند دوره ای پربار و پویا داشته باشند. در غیر این صورت این دوره را در خمودگی، افسردگی و کسالت خواهند گذراند.


اهمیت این دوره و ویژگیهای آن و تحولات چشمگیر آن ضرورت افزایش بینش و آگاهی نسبت به این دوره را اجتناب ناپذیر می کند. از این رو در این نوشتار سعی می شود بانوان محترم را با این دوره و تحولات آن آشنا نماییم. ضمنا راهکارهایی مفید برای پربار کردن زندگی در این دوره ارائه می گردد.


مطالعه دیگری که بروی نمونه‌هایی از زنان در سنین بین ۴۳ تا ۵۲ سال انجام شده بود نشان داد: این افراد تمایل داشتند با افزایش سن از شدت وابستگی خود و خود-انتقادگری‌شان کم کنند و اعتماد به نفس، مسئولیت‌پذیری و قدرت تصمیم‌گیری بیشتر از خود نشان دهند. این تغییرات ارتباطی با وضعیت یائسگی یا تجربه لانه خالی نداشت.



دوران میانسالی تغییرات مثبت دارد؟


بررسی ها نشان داده  به‌طور‌کلی، تغییرات روانی در دوران میانسالی مثبت است. شخصیت در این دوران باثبات‌تر شده و پذیرش فرد از خودش افزایش پیدا می‌کند؛ و به‌طور میانگین احساسات مثبت در طول زندگی فرد به صورت تدریجی بیشتر می‌شود. تحقیق دیگری نشان داد هر چه افراد بحران‌های بیشتری در طی زندگی تجربه کنند، نسبت به سایرین احساس همدلی بیشتری پیدا می‌کنند؛ بنابراین شگفتی‌آور نیست که بزرگسالان سالخورده‌تر دوران میانسالی خود را محبوب‌ترین مرحله زندگی‌شان می‌دانند. در میانسالی ، فرایند تحقق بخشیدن به خود یا شکوفا کردن آن را به طور طبیعی آغاز می کنیم اگر در یک پارچه کردن ناهشیار با هشیار موفق بوده باشیم ، در موقعیت دستیابی به سطح جدیدی از سلامتی روانی مثبت قرار می گیریم ، موقعیتی که یونگ آن را تفرد نامید .


میانسالی زمان طبیعی انتقال است که تصور می شود شخصیت در این دوره دستخوش تغییرات لازم و سودمند شود . به صورت طعنه آمیز ، این تغییرات به این علت رخ می دهند که اشخاص میانسال در برآوردن درخواست های زندگی ، بسیار موفق بوده اند . این افراد مقدار زیادی انرژی را صرف فعالیتهای آمادگی برای نیمه اول زندگی کرده بودند . اما در 40 سالگی این آمادگی پایان یافته بود و آن چالش های بر آورده شده بودند . با اینکه آنها هنوز انرژی قابل ملاحظه ای داشتند ، اکنون انرژی جایی برای رفتن نداشت ، این انرژی باید به فعالیتها و دلبستگی های متفاوتی هدایت مجدد می شد .



یونگ خاطر نشان کرد که ما باید در نیمه اول زندگی بر دنیای واقعیت عینی یعنی ، تحصیل و شغل و خانواده تمرکز کنیم ، در مقابل ، نیمه دوم زندگی باید صرف دنیایی واقعیت عینی یعنی ، تحصیل و شغل و خانواده تمرکز کنیم .


در مقابل ، نیمه دوم زندگی باید صرف دنیای ذهنی درونی شود که تا آن زمان مورد بی توجهی قرار گرفته است . نگرش شخصیت باید از برون گرایی به درون گرایی تغییر یابد . تمرکز بر هشیاری باید وسیله آگاهی از ناهشیار ، تعدیل شود . دلبستگی های ما باید از مسائل جسمانی و مادی به مسائل معنوی ، فلسفی و شهودی، تغییر کند . یک جانبه بودن قبلی شخصیت (یعنی ، تمرکز بر هوشیاری ) باید جای خود را به توازن بین همه جنبه های شخصیت بدهد .


انتهای پیام/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب