دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
30 مهر 1398 - 00:20
نویسنده کتاب «شکوه مرگبار» در گفتگو با آنا:

موفقیت در جامعه ما خریدنی است/ در دوره نوجوانی فرهنگی به سر می‌بریم

یک نویسنده جوان گفت: موفقیت در جامعه ما یک مقوله خریدنی است که به فروش می‌رسد. اگر شما بناست که کتاب‌تان پرفروش شود به این معنی که قرار است موفق شوید، باید پول خرج کنید.
کد خبر : 430881
IMG_20191015_084806_110.jpg

به گزارش خبرنگار ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، «شکوه مرگبار» عنوان کتابی از نویسنده جوان دانیال حقیقی است که توسط نشر اسم منتشر شده است. کتاب را به‌راحتی نمی‌توان در گروه خاصی قرار داد، کتابی که بین مقاله بلند و مصاحبه حرکت می‌کند و در بخش‌هایی کتاب مانند داستان پیش می‌رود.


به بهانه انتشار این کتاب به سراغ نویسنده جوانش رفتیم تا گفتگویی با او درباره «شکوه مرگبار» داشته باشیم. در ادامه گفتگوی خبرنگار خبرگزاری آنا با حقیقی را می‌‌خوانید.


آنا: توضیحی درباره عنوان کتاب «شکوه مرگبار» با زیر عنوان «یک فیلم بیولوژیک» بفرمایید. وجه تسمیه این نامگذاری چیست؟


حقیقی: می‌شود اینطور گفت که «شکوه مرگبار» یک ایده خیلی قدیمی است در مورد خود مفهوم شکوه، باشکوه بودن و شکوه‌مندی؛ به این معنی که شکوه همیشه مرگبار و میرا است. این یک کیفیتی است در مورد شکوه‌مندی و باشکوه بودن که گاهی اوقات آدم‌ها فراموش می‌کنند به‌خاطر اینکه کیفیت ثانویه است ولی جزوی از آن است، یعنی باشکوه بودن موقتی است. چون اگر مرگبار و میرا نبود که دیگر شکوه محسوب نمی‌شد، می‌شد یک ویژگی عام و معمولی. پس باید این را در نظر داشته باشیم که شکوه همیشه کوتاه‌مدت و نایاب است و از این جنبه همیشه مرگبار و خواه ناخواه مرگ و میرایی را با خودش به همراه می‌آورد. دقیقاً مثل یک «مد» می‌ماند و می‌دانیم که مد خواهر مرگ است و مد همیشه در ابتدای تولد و همه‌گیر شدنش باشکوه است اما وقتی مدتی می‌گذرد واقعاً می‌میرد، از بین می‌رود و جای خودش را به مد تازه می‌دهد و شکوهی دیگر جایگزین شکوه گذشته می‌شود.


از جنبه دیگر شکوه و جذابیت‌های شکوهمند امروز تبدیل شده‌اند به مخدر کلان‌شهرهای امروزی، به این معنی که همه دنبال باشکوه بودن و باشکوه و جذاب‌تر دیده شدن هستند اما متوجه نیستند که این باشکوه شدن و شکوه‌مندی همراه خودش مرگباری و فرسودگی را هم می‌آورد و آسیب‌زا است. یعنی که شما تبدیل به ابژه‌ی چیزی می‌شوید که می‌خواهید آن را از آن خودتان بکنید. ما امروز ابژه‌های «جذابیت» شده‌ایم که مخدر کلانشهرهای هزاره نو هستند.


آنا: درباره زیر عنوان «یک فیلم بیولوژیک» هم توضیح دهید.


حقیقی: در مورد عنوان فرعی «یک فیلم بیولوژیک»، باید این‌طوری توضیح دهیم که یک فیلم بیولوژیک به معنی این است که زندگی ما در جامعه امروز تبدیل شده به یک فیلم حادثه‌ای بیولوژیک برپایه رخدادها و خاطرات و آمال و اندیشه‌های خودمان، شبیه به ژانر فیلم‌های مستند ماجرایی! ولی خودمان با چشمان خودمان این فیلم را می‌بینیم، اما معمولاً این‌طور است که وقتی آدم‌ها این فیلم بیولوژیک را با چشمان طبیعی خودشان می‌بینند خیلی احساسی برای‌شان به‌وجود نمی‌آورد؛ در صورتی که همان را اگر با دوربین یا موبایل فیلم بگیرید و به آنها نشان دهید، قطعاً احساساتی می‌شوند. من می‌خواستم این را به صورت کنایه بگویم که همین چیزی که ما هر روز با چشمان خودمان می‌بینیم به اندازه کافی فیلمیک، سینمایی، احساس‌برانگیز و جذاب هست ولی سؤالی که پیدا می‌شود این که چرا این اندازه نیاز داریم تا بازنمای‌اش بکنیم. این یعنی فردیت ما دچار اشکال است. «من» و «دیگری» امروز با هم قاطی شده‌اند، وگرنه چرا ما مدام این عطش را داریم که همه چیز را ثبت کنیم و بعد آن را در موبایل‌های‌مان، دوربین‌های‌مان و مانیتور کامپیوترهای‌مان نگاه کنیم و با دیگران به اشتراک بگذاریمشان؟ چرا این بازنمایی این‌قدر برای‌مان مهم است؟ در صورتی که خود این فیلم بیولوژیکی که با چشمان‌مان مدام می‌بینیم به اندازه کافی باشکوه و دیدنی است. همین چیزهای کوچکی که می‌بینیم. چرا این‌قدر همین‌ها را دوست داریم مدام بازنمایی کنیم. این موضوع به شکل افراطی رسیده است. من منظورم این نیست که بازنمایی بد است ولی این نیاز به بازنمایی افراطی که بدون آن آرام قرارمان را از دست می‌دهیم، به نظر من یک انحراف روان‌شناختی شده است که ریشه‌ای عمیقاً فلسفی دارید و دیالکتیکی عجیب را بین «من» و «دیگری» پدید آورده تا پیش از دوران ما به این شکل نبود و پدیده‌ای واقعاً جدید است. هرچند این ایده  یعنی فیلم بیولوژیک را من از ویلیام باروز گرفتم. او در کتاب‌هایش به این موضوع اشاره کرده که زندگی یک فیلم بیولوژیک است.


آنا: شما مفاهیم مختلفی مثل «نوجوانی فرهنگی»، «ایدئولوژی_ژانر تهران» «کنش خلاق» و چندتای دیگر را در کتاب مطرح می‌کنید و بسط می‌دهید؛ این شکوه که عنوان کتاب هم شده دقیقاً کدامیک از آنهاست؟


حقیقی: شکوه، یا دقیق‌تر بگویم «شکوه مرگبار» همان جذابیت ایدئولوژی_ژانر تهران است. شکوه، جذابیت چرخیدن سرها پشت چراغ قرمز سمت من و ماشینی است که سوارش هستم، شکوه مرگبار، شکار نگاه‌ها در یک مهمانی شبانه است، شکوه مرگبار جذابیت رفتن به یک مرکز خرید بزرگ و یک سبد پر خرید کردن از آن هایپرمارکت است. شکوه، سوار شدن بر یک پورشه دودر و دور دور کردن در خیابان اندرزگو است. شکوه، لایک بالا گرفتن و کامنت‌های میلیونی گرفتن در اینستاگرام است. ساده‌ترش را بخواهم بگویم، مفهوم مورد نظر من از شکوه مرگبار، هر چیزی است که یک ارتباط مستقیمی دارد با شهرت 15 دقیقه‌ای اندی وارهولی، به همان اندازه کوتاه و مصرفی و به همان اندازه زودگذر.



کتاب‌های شرور می‌نویسم که واقعاً دسته‌بندی کردن‌شان ساده نیست



آنا: یک کتابفروش وقتی می‌خواهد کتاب شما را برای فروش دسته‌بندی کند آن را در چه قفسه و دسته‌ای باید قرار دهد؟


حقیقی: به نظر من کتابم باید در دسته کتاب‌های مصاحبه قرار بگیرد.


آنا: اگر بشود اسم ژانر بر گونه‌ای که نوشتید گذاشت مشابه آن خیلی کم در ایران کار شده است.


حقیقی: نمی‌دانم اسمش را می‌توانیم ژانر بگذاریم یا نه؟ اگر کتاب‌های دیگری شبیه این قالب منتشر شوند می‌توانیم اسمش را ژانر بگذاریم. همان‌طور که گفتید، تکلیف خیلی روشن نیست که این کتاب را باید در کدام قفسه قرار بدهیم ولی من کتاب‌های شرور می‌نویسم. کتاب‌هایی می‌نویسم که واقعاً دسته‌بندی کردن‌شان ساده نیست و اینکه می‌گویم باید کتاب را بگذاریم در کنار کتاب‌های مصاحبه، به نظرم به‌خاطر اینکه به فروش کتاب کمک می‌کند نه اینکه کتاب واقعاً در ژانر مصاحبه است.


آنا: به فروش اشاره کردید، سؤال بعدی من درباره فروش کتاب بود. به نظرم این کتاب برای فروش خوب معرفی نشده و نمی‌شود، شاید یکی از دلایلش همین مشخص نبودن حوزه و دسته‌بندی کتاب است؟


حقیقی: به خاطر دسته‌بندی نیست. به خاطر این است که موفقیت در جامعه ما یک مقوله خریدنی است که به فروش می‌رسد. اگر شما بناست که کتاب‌تان پرفروش شود به این معنی که قرار است موفق شوید، باید پول خرج کنید. من پولش را نداشتم. اگر هم روزی پولی داشته باشم، ولخرجی‌های بهتری سراغ دارم. موفقیت مخدر موردپسند من نیست. به همین دلیل فروش کتابم خیلی بالا نمی‌رود و درست به همین دلیل کتابفروشی‌ها آن را نمی‌آورند، پخشی‌ها خوب ویزیت نمی‌کنند، در شبکه‌های مجازی هشتگ آن پر از لایک و اشتراک‌گذاری و ... نمی‌شود. به این دلیل که من پولی بابت این چیزها خرج نمی‌کنم و سبک ولخرجی من شامل موفقیت نمی‌شود. علاقه‌ای به موفق بودن ندارم. به نظرم نوشتن کافی است.


آنا: در یکی از فصل‌های کتاب با پارامترهایی به قدرت زنان در تهران اشاره کردید. درباره این قدرت و تأثیر آن در معماری شهر که بیشتر به آن پرداختی توضیحاتی بدهید.


حقیقی:  یک‌سری پروژه‌های اجتماعی الان داریم که کاملاً طبقاتی هستند. مربوط به طبقه‌ متوسط به بالا. کارگزاران و عاملان اجرایی این پروژه‌ها در اکثر موارد از آنجایی که برنامه‌های مهندسی فرهنگی هستند، خانم‌ها شده‌اند. به خاطر اینکه در بحث روابط عمومی و بحث تبلیغات، خانم‌ها موفق‌تر عمل می‌کنند. آن‌هم در جامعه‌ای که تفکیک جنسیتی وجود دارد و پررنگ است. این تفکیک جنسیتی از نظر اجتماعی آسیب‌زایی فراوانی همراه داشته است. الان خانم‌ها یک‌سری پروژه‌های مهندسی فرهنگی را پیش می‌برند منتهی این باز خودش آسیب‌زاست. چون بسیار متمایل به ارزش‌های زنانه هستند  (در زمینه جامعه‌شناسی عرض می‌کنم) مهندسی فرهنگی دارد ارزش‌های ما را زنانه می‌کند و این یک واپس‌روی روحی را در مردان جوان به‌وجود آورده که در کتاب هم به آن پرداخته‌ام. وقتی در یک جامعه کاملاً مردسالار شما می‌خواهید از جذابیت‌های زنانه برای پیشبرد پروژه‌های مهندسی فرهنگی و در مواردی حتی عملیات روانی، با اهداف سیاسی استفاده کنید، این منجر می‌شود به شکل‌گیری همان چیزی که من به آن می‌گویم شکوه مرگبار، آن هم در غایی‌ترین شکلش. غایتش هم این است که یک‌سری آزادی‌های نمایشی در فیلم بیولوژیک 24 ساعته تهران شبانه‌روز در حال پخش شدن و در حال بازنمایی در شبکه‌های اجتماعی است. نمونه‌اش همین مقوله «فم توریسم» که اخیراً شاهدش بودیم که یک خانمی برداشته یک عده‌ای را آورده اینجا برای اینکه دقیقاً همین «ارزش‌های زنانه‌شده» را-یعنی شمایل‌هایی که با ایده‌های برساخته از آنیمای جمعی آرایشش کرده‌اند- به آنها بفروشد و در قالب همین پروژه‌های فرهنگی هم است و چون انحصار یک عده معدود است سودش نصیب جامعه نمی‌شود. دقیق‌تر بگویم، ارزشی که آفریده می‌شود وارد «فضای اجتماعی» نمی‌شود. ارزشش وارد «دگرکجاهای اصلاح‌طلبی» می‌شود.



در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که آینده کنسل شده است. بارگذاری آینده انجام نمی‌شود و ما مدام در حال پسروی هستیم ولی شعار این بوده که به عقب‌ برنمی‌گردیم!



آنا: در «شکوه مرگبار» و خارج از کتاب درباره مفهوم نوجوانی فرهنگی صحبت می‌کنید و آن را بسط می‌دهید. این مفهوم را خودتان ابداع کردید؟


حقیقی: نوجوانی فرهنگی مفهومی است که من ساخته‌ام و از جایی نگرفته‌ام. شاید یک نفر دیگر شبیه آن را گفته باشد، ولی من از جایی نگرفته‌ام. مفهومی است که خودم در جریان گفتگوهایم با این آدم و آن آدم و ... از زبان خودم بیرون آمده و بعد حالا در گفتگو و در مطالعه این مفهوم را پرورش داده‌ام. سعی هم کرده‌ام که در کتاب با یک‌سری پارامترها، ظواهر، فاکتورها و چیزهایی که قابل اندازه‌گیری باشد، یک‌مقدار عملیاتی‌اش بکنم. شاید خیلی هم موفق نبودم ولی برای خودم کافی است. برای خودم به عنوان یک مفهومی که بتوانم با آن تحلیل کنم خوب است. من به ساختارگرایی و نظام‌های صلب دلالت اعتقادی ندارم. چیزی که مورد پسند پروفسورهای دانشگاهی است!


چیزهایی که در کتاب آوردم، از مصادیقی که می‌شود با آنها یک جامعه را به‌عنوان جامعه‌ای درگیر نوجوانی فرهنگی بشناسیم این است که همه فکر می‌کنند برای بار اول است که یک اتفاق دارد می‌افتد و یک چیز جدیدی است. در صورتی که این‌طور نیست، به خاطر اینکه ما حافظه تاریخی‌مان را از دست داده‌ایم و فکر می‌کنیم که مسئله برای بار اول است که در حال رخ دادن است. یکی دیگر از چیزهایی که من می‌توانم به نوجوانی فرهنگی اشاره کنم، برونگرایی‌های هیجان‌زده و درون‌گرایی‌های افیون‌زده است. یک جامعه‌ای که درگیر این مقوله است، درگیر نوجوانی فرهنگی است. به خاطر اینکه درگیر دو قطبی است. به خاطر اینکه درگیر عملیات روانی 24 ساعته است.


آنا: دوره نوجوانی فرهنگی که شما اشاره کردید را یک دوره گذار می‌دانید؟ این دوره پلی به دوره دیگر است یا امکان دارد در این دوره متوقف شویم؟


حقیقی: نوجوانی فرهنگی چاهی است که هر جامعه‌ای ممکن است درونش بیفتد. نوجوانی فرهنگی چیز بدی است. نوجوانی فرهنگی آن‌جایی است که دال‌های‌مان از مدلول‌ها تهی می‌شوند و می‌افتیم به گرداب نوستالژی و همان‌جا می‌مانیم. چون از درون گرداب نوستالژی نمی‌توانی بیرون بیایی و کانال ارتباطی با واقعیت امروز قطع می‌شود. با امر واقعی گسست ایجاد می‌شود. اتفاقی که امروز برای ما افتاده به خاطر این است که هر امر نو کنسل شده است. در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که آینده کنسل شده است. بارگذاری آینده انجام نمی‌شود و ما مدام در حال پسروی هستیم ولی شعار این بوده که به عقب‌ برنمی‌گردیم! ما حتی نفهمیدیم این «عقب» که بنا است بهش برنگردیم دقیقاً کجاست! در تمام ظواهرمان در حال واپسرفتن هستیم به خاطر اینکه پروژه‌ها، پروژه‌های کاملاً سیاسی هستند، متأسفانه ما رویکرد فرهنگی نداریم. من شفا و داروی این نوجوانی فرهنگی را کار هنری و کار فرهنگی می‌بینم، نه کار سیاسی، نه نظام‌های دلالت بسته دانشگاهی. گرانیگاه همیشه کار و جنگلی از تولیدات هنری و فرهنگی است. هر چیزی غیر از این منجر به یک شکوه مرگبار 15 دقیقه‌ای می‌شود.



آنا: در فصل آخر مشخصاً اشاره می‌کنید راهکاری برای این وضعیت ندارید؛ به راه حل در کتاب اشاره‌ای نکرده‌اید اما مطمئناً به راه‌هایی برای مواجهه و عبور از این برهه فکر کردید، آن راه‌ها چیست؟


حقیقی: همیشه تمدن‌ها لحظاتی دارند که پس از یک شور و هیجان مفرط و خیلی خیلی شدید، دچار سکون می‌شوند. در لحظه شکوهمند انقلاب اسلامی این اتفاق برای‌مان رخ داد. یعنی انگار تمام انرژی جامعه تخلیه شد و بعد از آن، انگار در دهه 60، همیشه در حالت یک سکونی بودیم، به لحاظ فرهنگی عرض می‌کنم. حالا شاید بیایند بگویند در همان دوره کانون نویسندگان بود و آقای گلشیری و براهنی هم بود. خب باشد، اما از نظر فرهنگی پیشروی اتفاق نیفتاد. کالت‌هایی داشتند اما در عمل هیچی. فقط گسست را دامن زدند.


یک بعدش هم همان انقلاب بود. آن‌قدر که در لحظه انقلاب ما پیشرفت کردیم، آن پیشرفت انگار تمام انرژی ما را گرفته و ما وامانده‌ایم. باید برویم جلو ولی آن‌قدری که از خودمان انتظار می‌رود، این کشور سرافرازمان، آفتاب درخشان‌مان، منابع طبیعی‌مان، نیروی انسانی‌مان، نخبه‌های‌مان، نوابغ‌مان، فرهنگ‌مان، تاریخ‌مان، این‌قدر که این پتانسیل‌ها را داریم واقعاً خوب پیشرفت نکرده‌ایم. باید بکنیم، چرا نکرده‌ایم؟ این به نظر من دقیقاً برمی‌گردد به همان معظل نوجوانی فرهنگی که موقعیت اضطراب است. شما در یک اضطرابی به‌سر می‌برید. برای بیرون آمدن از این اضطراب من احساس نمی‌کنم که ما باید به عالم بزرگسالی فرهنگی برسیم. اتفاقاً من فکر می‌کنم ما باید برگردیم به یک عالم کودکی فرهنگی و دوباره خود و ظرفیت‌های خود و نقاط قوت و ضعف خودمان را بشناسیم و همه چیز را از نو کشف کنیم و از آنجا مجدداً برسیم به بزرگسالی فرهنگی. به خاطر اینکه فکر می‌کنم نوجوانی فرهنگی بن‌بست است شاید در لحظاتی کار کند اما تهش بن‌بست است. چون یک چیزی نیست که با گذر سال‌ها بتوانیم بگوییم بزرگ شدیم. نه! این یک مفهوم انتزاعیِ انضمامی شده است و متفاوت است از آن رشد بیولوژیک. در نتیجه من فکر می‌کنم در همین زمینه، مشابه همین نوجوانی فرهنگی، اگر ما برگردیم به مفهوم کودکی فرهنگی، و خودمان را در آینه آن مفهوم از نو کشف کنیم، آنجا ظرفیت برای بازیگوشی، برای کشف، برای کنار زدن چارچوب‌های خشک‌اندیش و ظاهرپرست وجود دارد.


آنا: به نظرت راه مقابله با ایدئولوژی_ژانر تهران راه لاله ثریا و دانا ماشاالله‌پور است که تلفیقی بودند از سنت و مدرنیته آنطور که در کتاب اشاره کردید؟


حقیقی: آنجا اگر توجه کرده باشید من نوشته‌ام اینها به ایدئولوژی_ژانر تهران رودست زده‌اند، رودست زدن هم از نظر من یک راه موقتی است و نمی‌تواند راهی باشد که نسخه‌اش را برای همه بپیچیم. رودست زدن یک کاری است که شما می‌کنید، یک دوره هم شاید خیلی موفق شوید ولی آن چیزی نیست که برای طولانی مدت بتوانید به جامعه ارائه دهید. اصل راهش ساختن زیرساخت است. راه جمعی‌اش این است که ما زیرساخت‌هایی را به‌وجود بیاوریم، رسانه‌های‌مان آزاد باشند، رسانه‌های‌مان پیگیر باشند، روزنامه‌نگارهای خلاق پیگیر داشته باشیم، واقعاً جامعه مدنی دارای اتوریته داشته باشیم که بتوند خارج از دوگانه سیاست و اقتصاد به جامعه جهت بدهد. ما باید جامعه مدنی غول آسا داشته باشیم، نه این چیز نحیفی که امروز هست. اینهاست که می‌تواند ما را نجات دهد.



من آدمی هستم که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم



آنا: المان‌های زیادی مثل ماشین‌های لاکچری، مال‌ها و ... در کتاب وجود داشت که با دیدن آن‌ها می‌شود کتاب را ضدسرمایه‌داری و ضدلیبرالیسم دانست، این رویکرد را در کتاب داشتید؟


حقیقی: امر لوکس یا لاکچری تا جایی که به چرخه‌های تولید و مصرف سرعت می‌بخشد، چیز خوبی است ولی وقتی شما در جامعه‌ای زندگی می‌کنید که اساساً تولیدی نیست، و اینجا امر لوکس مثل یک‌سری تاول می‌شود. ولخرجی‌های سلطه جویانه هستند که همه شان هم محکومند به شکست. مثل مال‌هایی می‌شود که هر روز دارند به فرسودگی نواحی مختلف شهری دامن می‌زنند. امروز اینجا یک مال افتتاح می‌شود، چند سال روی بورس است، به محض اینکه یک مال جدید می‌آید، مال قبلی از سکه می‌افتد و مرتب فرسوده‌تر می‌شود. به این خاطر که سرمایه، پول و انرژی همیشه به درون یکی از این مال‌ها می‌رود: به مرکز خرید نامبر وان! چون در این بازار، پول برای شکوه خریدن خرج می‌شود.


از آنجایی که متأسفانه ما یک اقتصاد تولیدی نداریم و بنگاه‌ها و واحدهای تولیدی یکی پس از دیگری دارند از رده خارج شده و ورشکست می‌شوند، چیزی که بیاید اینجا و بخواهد به چرخه‌های تولید سرعت ببخشد اساساً یک چیز ثانویه است و می‌شود گفت حتی خارج از محدوده دید است. اصلاً درون این بازی نیست. از این جنبه می‌توانیم این‌طوری بگوییم که من دارم به ساختار معیوب اقتصاد سیاسی کشورمان انتقاد می‌کنم. سرمایه‌داری فوردی داریم، سرمایه‌داری پست‌مدرنیسم داریم که بر مبنای گردشگری است، سرمایه‌داری‌های مختلفی داریم. سرمایه‌داری برپایه نظام‌های جهانی مالی و پولی داریم. اساسا نظام‌های مختلفی داریم که بر پایه تولید و گردش سرمایه کار می‌کنند و البته آنها هم با بحران‌های خودشان روبه‌رو هستند ولی بحث من این است که از نظر اقتصاد سیاسی، ساختار عملکردی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی‌مان معیوب است و کسی هم نمی‌تواند بگوید تو داری سیاه‌نمایی می‌کنی. اگر کسی این حرف را بزند به نظر من آدم مغرضی است چون این شرایط وجود دارد و همه آن را می‌بینیم. پس من ضد سرمایه‌داری به آن معنا نیستم. من به یک ساختار اقتصادی سیاسی معیوب انتقاد می‌کنم. سرمایه‌داری می‌تواند خیلی خوب باشد به شرطی واقعاً سرمایه‌داری باشد نه این که فقط روی تابلو دکان بنویسیم سرمایه‌دار ولی عملاً نه سرمایه‌ای بگردد نه تولیدی اتفاق بیفتد نه ارزشی ایجاد شود.


آنا: در کتاب از خیلی چیزهای مهمی حرف زدید، نسبت این مسائل مهمی که مطرح کردید با انقلاب اسلامی چیست؟


حقیقی: اتفاقاتی که افتاد، انقلاب، نیروهای متخاصم خارجی، جنگ، تمام اینها مسیر جامعه ما را به سمتی برد که پروژه‌ها، پروژه‌های سیاسی امنیتی شوند، طبیعی هم هست. ولی الان دیگر انگار به این رویه عادت کرده‌ایم. الان ما در جامعه‌مان مسائل و مشکلاتی داریم که فقط از راه کار فرهنگی حل می‌شود. با کار سیاسی و امنیتی بدتر می‌شود و اصلاً هم چیز پیچیده‌ای نیست، مثل اینکه برای سرماخوردگی داروی کورتونی مصرف کنی، اصلاً این به آن نمی‌خورد. همین تجویز اشتباه تو را از پا می‌اندازد.


آنا: یک جایی اشاره کردی که رفتید و از دور شهر رو تماشا کردید و بارها این کار رو انجام دادید. این تصویری که بیان کردی تصویر خیلی آشنایی است یعنی تهران فقط از دور زیباست.


حقیقی:  همه آدم‌ها عاشق مناظر سراسرنما هستند. کلیت یک کلانشهر بسیار زیبا است.


آنا: این تأثیر ژانر تهران است که تهران فقط از دور زیباست؟


حقیقی: نه. عرض کردم، این عشق و علاقه همه آدم‌ها به مناظر سراسر نماست، چیز عجیبی نیست. هر شهری، منظره کلی‌اش قشنگ‌تر از مناظر جزئی‌اش است. این یک چیزی مثل منظره گل سرخ باران خورده شبنم‌زده‌ای است که همه خوش‌شان می‌آید. شبیه به همین، آن منظره کلی شهر تهران هم قشنگ‌تر از مناظر جزئی‌اش است. به نظر من این‌طوری است. یعنی آن طبیعت اطرافش، پارک‌های جنگلی که دارد، تنوع معماری که دارد، برج میلادی که آن بالا ایستاده، شناسایی یک میدان کوچک آشنا و خاطره‌انگیز از آن بالا، اینها جزئیات قشنگی است که همه خوش‌شان می‌آید.


آنا: چند سؤال خارج از بحث کتاب بپرسم. خودتان رو یک نویسنده آوانگارد می‌دانید؟


حقیقی: واقعاً نمی‌دانم! باید ببینیم که آوانگارد بودن یک فضیلت است؟! و این سؤالی است که من نباید جواب بدهم. کوشش من در این جهت بوده ولی حالا ارزیابی‌اش با بقیه است.


آنا:دانیال حقیقی در نقد خیلی تند و تیز و صریح هستید، این روحیه هم در این کتاب هم در جاهای دیگر مشهود است این روحیه از همان آوانگارد بودنتان نشأت می‌گیرد؟


حقیقی: یک بخشش شاید این باشد ولی یک بخش دیگرش این است که من آدمی هستم که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم.


آنا: شما نویسنده جوانی هستید و اول راه قرار دارید.


حقیقی: خیلی‌ها هستند که اول راه هستند ولی پول دارند و موفقیت را در حوزه‌های مختلف می‌خرند. من هرگز آن پول را ندارم که موفقیت را بخرم. من این موفقیت فروشی را نمی‌خواهم. موفقیت در میدان جامعه امروز ما خریدنی است و به فروش می‌رسد. شما در هر حوزه‌ای، می‌خواهد سینما باشد یا ویدئو آرت، حتی پزشکی، حتی جراحی ستون فقرات، حتی آرایشگاه زنانه، آرایشگاه مردانه، در هر حوزه‌ای بخواهید وارد شوید، باید پول خریدن موفقیتش را داشته باشید. دقیقاً شبیه یک سرمایه‌گذاری است. با ریسک‌های خاص خودش و رانت‌ها و امتیازات خاص خودش.


آنا: شما می‌توانید با 10، 15 سال کار کردن به جایی که می‌خواهید در جامعه ادبی برسید.


حقیقی: من از 18 سالگی نوشتم. اولین کتابم «اعلام وضعیت گیاهی» را در 20 سالگی نوشتم، الان 31 سالم است. 12 سال است که دارم می‌نویسم. جایگاه را چه چیز تعیین می‌کند؟ فحش‌هایی که به من می‌دهند؟ حرف‌های کثیفی که پشت سرم زده می‌شود؟ این جایگاه است؟ این موفقیت است؟ این پیشرفت است؟ این اسمش چیست؟ من چه چیز به‌دست آورده‌ام جز یک مشت فحش که شبانه‌روز هم دارند به من می‌دهند، این چیست؟ به چه دردی می‌خورد؟ این دروغ‌ها را نمی‌خواهم اصلاً!


مشکلی هم ندارم با اینکه به من فحش بدهند یا اینکه با آیدی‌های فیک برایم کامنت‌های ابلهانه بگذارند و به کتاب فلان بررس در گودریدز پنج ستاره بدهند و با همان آیدی به کتاب من یک ستاره بدهند. این‌ها برایم قد یک دوزاری هم ارزش ندارد و نمی‌تواند ناراحتم کند. بیشتر باعث می‌شود با رفقا سوژه خنده بامزه‌ای داشته باشیم. منتهی از اینکه فقط همین است ناراحتم. به خاطر اینکه اگر یک وقت مثلاً کتابم رسیده بود به چاپ دهم، دوازدهم، حالا که رویا است بذار بگویم اگر می‌رسید به چاپ بیستم، اوکی! هر چقدر دوست دارند فحش بدهند! اما وقتی که فقط این است، خب شما فقط همین را دارید که یک‌سری به شما فحش بدهند و یکسری حرف‌ مفت پشت سرت زده می‌شود. اهمیتی هم ندارد. چون با اولین صدایی که بلند کردم همه‌شان به اصطلاح «پیچیدند به بازی و تاتامی تهی کردند!» این هم هست و بد نیست درباره من بدانی. نهایت زورشان قایم شدن پشت آیدی‌های فیک گودریدز و اینستاگرام است یا اینکه برچسب‌های کلیشه‌ای پشت سرت بهت بزنند.


آنا: به نظرم آشنا بودن با روند پخش و گردش کتاب در گردونه پخش خیلی به فروش یک کتاب می‌تواند کمک کند.


حقیقی: خب آخر من نویسنده‌ام. من که نمی‌توانم یک کتاب چاپ کنم، بعد کفشم را بپوشم بروم پیش فلان پخش‌کننده شیرینی و زیرمیزی بدهم، فلان آدم را بخرم، بعد بروم ویزیتور را هم بخرم، بعد بروم کتابفروش را هم بخرم. نمی‌توانم این کارها را بکنم. اصلاً کار نویسنده این نیست. به خاطر همین هم می‌گویم که در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که معضل‌مان فرهنگی است و همه چیز سیاسی شده است. جنگ‌های قدرت ابلهانه.


آنا: در طراحی جلد خودتان نظر دادید یا همه چیز با آقای مجید کاشانی بود؟ به نظرم با استفاده از المان‌های شهری و شخصیت‌های کتاب خیلی طرح بهتری می‌شد کار کرد.


حقیقی: کار را آقای کاشانی جلو برد و من هم خیلی دخالت نکردم. به نظرم باید اعتماد کرد. آقای کاشانی کارشان را خوب بلد هستند. در نهایت هم طرح قشنگی شد. این هم با آن نمایی که رویش زده‌اند و در نور برق می‌زند تداعی‌کننده همان ایده صورت‌مثالی یک شیئی که دارای شکوه مرگبار است. کلاً بحث طرح جلد هم یکی از اختلالات است. الان طرح جلد کدام نشر را تأیید می‌کنید؟ احتمالاً هیچ‌کدام‌شان.


آنا: خیلی تشکر از اینکه وقت‌تان را در اختیار ما قرار دادید. اگر نکته پایانی دارید بفرمایید.


حقیقی: به عنوان حرف آخر هم دوست دارم باز هم از نشر خوب اسم تشکر کنم و از محمدرضا صادقی عزیز و سعید مکرمی مدیر و کاربلد. همینطور دوست دارم از همه کسانی که این مطلب را خواندند دعوت کنم تا وبسایت «حداقل کلانشهر» را هم در گوگل پیدا کنند و سرکی هم آنجا بکشند.


انتهای پیام/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته