مشکل آمریکا بیکاری نیست! نابرابری دستمزدها و هزینههای زندگی است
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری آنا، احتمالاً بارها در ماههای گذشته در محافل گوناگون شنیدهاید که اقتصاد ایالاتمتحده آمریکا چقدر این روزها در وضعیت خوبی به سر میبرد. یا حتماً در کانال یا وبسایتی آمارهای بسیار مثبت کاهش نرخ بیکاری و رشد اقتصادی در دورهی ترامپ به چشمتان خورده است.
آمارهایی که رسیدن بیکاری به زیر 4 درصد را نشان میدهند که عددی بیسابقه در 50 سال گذشتهی آمریکا نیز میباشد؛ اما فارغ از این آمارها، دونالد ترامپ چه میزان در کاهش نرخ بیکاری و رشد اقتصادی کنونی آمریکا تأثیر داشته است؟ آیا آمارهای واقعی بیکاری همان است که در رسانهها و آمارهای دولت آمریکا میبینیم؟ و مهمترین و اصلیترین سؤال اینکه آیا مشکل آمریکاییها در دهههای گذشته بیکاری بوده است که با کاهش آن، مشکلاتشان برطرف شود. یا اینکه مشکل اصلی آمریکاییها همواره نابرابری دستمزدها و هزینههای زندگی بوده است؟ همه اینها سؤالاتی است که در تلاشیم تا در این یادداشت به آنها پاسخ بدهیم.
کاهش نرخ بیکاری صرفاً دستاورد ترامپ و دولتش نیست!
همواره کسانی که ترامپ را یک رئیسجمهور موفق با کارنامهی بسیار فوقالعادهی اقتصادی میدانند، مهمترین استدلالشان برای موفقیتهای اقتصادی این رئیسجمهور، کاهش نرخ بیکاریِ آمریکا در دورهی او بوده است. نرخی که از 1969 تا کنون در ایالاتمتحده بیسابقه بوده است؛ اما بهرغم تمام تلاشی که ترامپ و تیمش در حال انجام آن هستند تا این نرخ را موفقیت دولت خودشان معرفی کنند، این نرخ بیکاری پایین صرفاً دستاورد او و دولتش نیست.کاهش نرخ بیکاری تقریباً از اوایل دولت اوباما آغاز شد و از 10 درصد به زیر 5 درصد رسید و ترامپ فقط در میانهی این شیب کاهشی روی کار آمد و آن را به زیر 4 درصد رساند. همچنین یک مقایسهی ساده از اشتغال ایجاد شده در 24 ماه آخر اوباما و 24 ماه نخست ترامپ به خوبی نشاندهنده تأثیر بسیار اندک ترامپ در آمارهای مثبت اقتصادی آمریکاست. البته در آخر ذکر این نکته ضروری است که غرض از این مطلب دفاع از سیاستهای دولت اوباما و شخص او نیست، بلکه پاسخ به کسانی است که دونالد ترامپ را یک رئیسجمهور افسانهای میدانند.
شکاف میان نرخ بیکاری رسمی و واقعیت بیکاری در جامعهی آمریکا!
برخلاف تمام مطالب و آمارهایی که ما هرروزه در رسانهها از نرخ بیکاری در آمریکا مشاهده میکنیم، تحلیلهای بسیاری وجود دارد که نشان از غیرقابلاعتماد بودن این آمارها و اعداد میباشد. دیدگاههایی که بهشدت از شکاف میان واقعیت بیکاری در جامعهی آمریکا و این اعداد و آمارها سخن میگوید. در همین راستا کریس هجز، نویسنده معروف آمریکایی میگوید:
اگر شما بدانید که چگونه این نرخها (نرخ بیکاری) محاسبه شدهاند، میبینید که نرخ بیکاری ثابت مانده است. مثلاً اگر شما هفتهای یک ساعت کار کنید شاغل محسوب میشوید! اگر شما چهار هفته در جستجوی شغل نباشید به شکل عجیب و غریبی از لیست بیکاران حذف میشوید! این آمار بخش بزرگی از جامعه را در برنمیگیرد؛ مثل دانشجویان و یا بازنشستگانی که برای جبران کسری درآمد ناچیزشان با کاروانهای باربری شرکت آمازون در جادهها ۱۲ ساعت در روز کار میکنند؛ و یا همچنین افراد نیمهوقت نیازمند به شغل و یا حتی زندانیان... با این محاسبه نرخ واقعی بیکاری در آمریکا 17 درصد میشود.
معضل اصلی نابرابری دستمزدها و هزینههای زندگی است!
همانطور که در مقدمه بدان اشاره کردم، همواره مشکل اصلی در جامعهی آمریکا بیکاری و نبود اشتغال نبوده است، بلکه نابرابری درآمدها و دستمزد پایین بسیاری از مشاغل آمریکایی در نسبت با هزینههای زندگی در این کشور؛ مشکلی جدی برای میلیونها آمریکایی بوده است. مالیات، نظام ناکارآمد سلامت و هزینههای سنگینش، هزینههای مسکن، دانشگاه و دهها هزینهی دیگر موجب شده است که طبق گزارش سیانان نزدیک به 43 درصد آمریکاییها قادر به تأمین اینگونه هزینههای ابتدائی نباشند. برای درک بهتر این مطلب، در نظر داشته باشید که طبق گزارش سازمان تأمین اجتماعی آمریکا، 48 درصد مردم آمریکا زیر 30 هزار دلار در سال درآمد دارند و حداقل هزینههای زندگی در شهرهای چون سانفرانسیسکو، نیویورک و لسآنجلس برای یک خانوادهی 4 نفره بدون احتساب هزینهی اجارهی خانه بیش از 45 هزار دلار در سال است؛ و البته اگر هزینهی سنگین اجاره خانه را به هزینههای سالانه زندگی اضافه کنیم فاصلهی زیاد دستمزدها و هزینههای زندگی بیشتر هم خواهد شد زیرا هم اکنون طبق گزارش موسسه پیو، 36 درصد مردم آمریکا اجارهنشین هستند و 47 درصد اجارهنشینها بیش از 30 درصد حقوقشان را برای اجاره میدهند. آری، این معضلی است که این روزها دهها میلیون آمریکایی با آن دستوپنجه نرم میکنند و به ما همواره در رسانهها و شبکههای اجتماعی با آمارهای کاهش نرخ بیکاری در آمریکا که به آن هم دهها اشکال وارد است چیز دیگری را نشان میدهند.
در آخر باید گفت که هرچند این مسئله، بحرانی جدی برای ایالاتمتحده و ساختار کاپیتالیستیاش است اما این معضل هرگز دامنگیر میلیاردرهای منهتن و طبقهی یکدرصدی این کشور نبوده و نخواهد بود. معضلی که بهخوبی وارن بافت، سرمایهگذار معروف آمریکایی به آن میپردازد و میگوید: «منشی دفتر او 30 درصد درآمدش را صرف مالیات میکرد در حالی که وی تنها 17.7 درصد از درآمد 46 میلیون دلاری خود را که مالیات به آن تعلق میگرفت پرداخت میکرد!»
انتهای پیام/4129/
انتهای پیام/