عید پایان بندگی در آن «روزها»
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، کتاب چهار جلدی «روزها» خاطرات محمدعلی اسلامینُدوشن (متولد ۱۳۰۴ شمسی در ندوشن یزد) منتقد ادبی، شاعر، نویسنده و استاد نامآشنای ادبیات معاصر از خردسالی تا زمان تحصیل در پاریس در دهه 30 شمسی است. ندوشن در این اثر، با قلمی سلیس و روان علاوه بر شرح رویدادهای زندگی خود، وضعیت فرهنگی و اجتماعی زادگاهش در دوران کودکی و نوجوانی و همچنین تهران سالهای دهه 20 را با ذکر جزئیاتی خواندنی بیان کرده است. تبحر وی در نثر فارسی به شیرینی متن کتاب افزوده و آن را در زمره خواندنیترین آثار در حوزه خاطرات مشاهیر بدل کرده است.
وی در بخشهایی از جلد اول کتاب «روزها» (انتشارات یزدان، ۱۳۷۸، صفحه ۱۵۴ تا ۱۶۴) خاطراتش از ماه مبارک رمضان در دوران کودکی و در زادگاه خود «کبوده» را بیان کرده است؛ («کبوده» نام مستعاری است که او بر روستای «ندوشن» در یزد نهاده بود). مرور این توصیفات میتواند تصویری از آداب و رسوم و سبک زندگی مردم روستانشین در ماه مبارک رمضان ارائه کند. تصویری که مربوط به بیش از ۸۰ سال پیش است.
پیش از این خاطرات این استاد برجسته و کهنسال ادبیات فارسی از ماه مبارک رمضان و توصیفات وی از شبهای قدر و حضور مردم در مراسم این شبهای عزیز در روستای زادگاهش را مرور کردیم. در ادامه توصیف وی از عید سعید فطر و ماه مبارک رمضان را از نظر میگذرانیم.
نویسنده «روزها» فضای خانه را در اولین ماه مبارک رمضان پس از درگذشت پدرش و در زمانی که هشت ساله بود، این گونه توصیف میکند: ماه رمضان هر چند صبحها سوتوکور بود، شامگاه به علت منقل و سماور و چای رونق مختصری در خانه ایجاد میکرد؛ کمی بهتر از هیچ وگرنه من و مادرم که در «سهدری بزرگ» تنها میماندیم، حرفهای چندانی برای گفتن نداشتیم. اذان که شروع میشد، مادرم به نماز میپرداخت که عادتاً با تأنّی و طولانی بود. بین دو نماز در حالی که چند دقیقهای از وقت افطار گذشته بود یک قندداغ میخورد و دوباره به نماز و دعا و تعقیب ادامه میداد. برای خوردن هیچ عجله نداشته و این قدری مرا (به خاطر خودش و نه به خاطر خودم) عصبانی و بیحوصله میکرد. دیده بودم که مردم دیگر برای روزه گشودن بیتاب بودند و حتی یک لحظه برایشان یک لحظه بود، ولی مادرم انگار نه انگار. تحمل گرسنگی و تشنگیاش حیرتانگیز بود؛ سحر را بیشتر برای دعا و نمازش میخواست، نه برای سحری خوردن. هنوز در زندگی کسی را ندیدهام که به اندازه مادرم (بیریا و خالصانه) نعمتهای حسی را تحقیر کند.
اسلامیندوشن در توصیف ساعات پایانی روز و عصرهای ماه رمضان در روستای زادگاه خود این چنین مینویسد: سر چهارراهها و تجمعگاههای ده ساعتها از جیب بیرون کشیده و دوباره به جیب برده میشد. عقربه، کور و خونسرد، به حرکت کند خود ادامه میداد و منتظران خشکلب، پابهپا میکردند. دست توی جیب میبردند و بیرون میآوردند، خمیازه میکشیدند و به افق و بلندی آفتاب نگاه میافکندند تا سرانجام چند دقیقهای به غروب مانده وضو گرفته، آهستهآهسته روانه خانه شوند که پس از آن که رسیدند دیگر فاصله چندانی میان آنها و افطار نمانده باشد.
وی درباره عید فطر در روستای زادگاه خود نیز چنین آورده است: در زندگی یکنواخت ده، تنها چند عید و عزا بود که تغییری حادث میکرد. گذشته از عید نوروز که از همه مفصلتر بود، عید فطر و عید قربان و عید غدیر و نیمه شعبان هریک مقام خاص خود را داشتند.
عید فطر با نماز فطر همراه بود. مردم، چاشتگاه در میدان بزرگ ده که جنب مسجد جامع قرار داشت، جمع میشدند و به انتظار رسیدن لحظه نماز میماندند. ماه روزه را به سر برده بودند و خرسند بودند که بیهیچ حادثهای توانسته بودند حق آن را ادا نمایند. مقدسترها با دستهای حنابسته مصافحه میکردند. دستها را به هم میسودند و آنگاه انگشت سبابه خود را میبوسیدند و بر پیشانی مینهادند. جوانترها جیب خود را پر از آجیل میکردند. پس از یک ماه، آن روز دیگر مجاز بود که در زیر روشنایی و آفتاب در ملأعام دهانها بجنبد.
ندوشن در ادامه نوشته است: سرانجام امام جماعت میآمد و صف نماز بسته میشد. پرجمعیتترین و باشکوهترین نمازی بود که در سال گزارده میگشت. پس از خاتمه نماز باز مصافحه بود. درخواست «قبول باشد» که هر کسی به همسایه پهلودستی خود میگفت. آنگاه خرمای مفصلی که باقیمانده از افطاری رمضان بود، بین نمازگزاران تقسیم میگشت که به هریک، یک چنگ بزرگ میرسید. [نمازگزاران] برمیداشتند و خرماخوران از در مسجد بیرون میآمدند و پراکنده میشدند.
انتهای پیام/4072/4104/پ
انتهای پیام/