پدرخواندگی بحران ادبیات ما است/ گفتگو پیام و خواست ادبیات و هنر
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، با انتشار هر اثر ادبی در حوزه شعر و داستان اظهار نظر درباره آن از طرف علاقهمندان به ادبیات تا منتقدان، نویسندگان و خبرنگاران و ژورنالیستها آغاز میشود و هر کس به روشی که برایش امکان دارد نظر خود را درباره کتابی که خوانده منتشر میکند و این مسئله در برخی موارد با کنشها و واکنشهایی از طرف صاحبان اثر و یا دوستان و علاقهمندان به آثار و نویسندگان مواجه میشود.
در ادامه، گفتگوی خبرنگار خبرگزاری آنا با مجتبی گلستانی نویسنده و منتقد ادبی را درباره نقد ادبی و حد و حدود آن میخوانید.
آنا: چه کسی حق دارد نقد ادبی انجام دهد و چه کسی حق ندارد نقد کند؟
گلستانی: مسئله این است که اگر کلمه نقد را اگر در یک معنای وسیعش و به معنای فلسفیاش بگیریم، نه فقط نمیتوانیم بگوییم که چه کسی حق دارد نقد کند و چه کسی حق ندارد نقد کند، باید بگوییم همه وظیفه دارند نقد کنند. یعنی حتی یک معنای موسعش هم نمیتوانم بگویم، به معنای دقیق کلمه اصلاً کار همه ما این است که همه چیز را نقد کنیم. بنابراین اصلاً خود این نکته که آدمها بگویند فلان آدم حق ندارد نقدی بنویسد یا فلان آدم حق دارد نقدی بنویسد و نقد کند این خودش اشتباه است. اگر دقت بکنیم پشت این رفتار یک نوع فاشیسم نهفته است. یعنی تو داری یک مجموعهای از آدمها را دستهبندی و طبقهبندی میکنی، یک مجموعهای از آدمها را کنار میگذاری، یک مجموعه آدمها را حفظ میکنی با معیارهایی که خودت تعیین کردهای در حالی که اگر ما نگاه غیرفاشیستی داشته باشیم به ماجرا، اتفاقاً اگر ما خیلی دموکراتیک فکر کنیم به فرهنگ، به روابط اجتماعی، به ادبیات، به فکر کردن، به خودِ مفهوم اندیشه، آنموقع دیگر نمیگوییم که تو حق نداری نقد بکنی، ما اتفاقاً میگوییم که همه باید اتفاقاً نقد کنند.
ما نه فقط میگوییم آدمها حق دارند بلکه میگوییم وظیفه دارند در اخلاقیترین معنا که نقد بکنند. ماجرا از این قرار است که وقتی که باب نقد بسته میشود، اتفاق بدی که میافتد این است که یک عده میتوانند همه آن حرف خودشان، همه آن خواستههای خودشان را به عنوان درست، به عنوان حق، به عنوان حقیقت جا بزنند.
آنا: مسئله این است که وقتی درباره یک کتاب و یک مطلب چند نقد را مطالعه میکنیم بین آنها تفاوت مشهود است. برخی نقدها فنیتر و دقیقتر است.
گلستانی: من نقدی به کتاب «رهش» رضا امیرخانی نوشتم اما از آنجایی که آقای امیرخانی بازی را بلد است. عمداً به نقد من بیاعتنایی کرد از این جهت که او میخواهد صدای دیگری را، صدای درست را اتفاقاً خفه کند. امیرخانی با بیاعتنایی که به نقد من داشت میخواست بگوید تو حق نداری نقد کنی منتهی تأثیری نداشت.
آنا: شما میگویید همه حق دارند، ولی بالاخره یک کسی سوادش بیشتر است، نقدش هم متفاوت و فنیتر است و پایههای نقدش بر سواد و تخصص گذاشته شده است.
گلستانی: حرف من این است که همه حق دارند نقد کنند و بعضی از حوزهها از جمله ادبیات داستانی به خاطر اینکه مخاطب عام دارد، این مخاطب عام دریافت خودش، فهم خودش و خواست خودش از ادبیات را بهتر است که بروز دهد و این خیلی اهمیت دارد.
من حرفم این است که وقتی فضای انتقادی باشد و همه بتوانند نسبت به کاری که در میآید، نسبت به مواضع همدیگر نگاه انتقادی داشته باشند، طبیعتاً آن فرهنگی که شکل میگیرد دیگر فرهنگ تکصدا نیست. قرار نیست که کسی صدای کس دیگر را خفه کند. نکته مهمتر این است که بههرحال نویسندهها همیشه وقتی با آنها صحبت میکنیم، میگویند یکسری از این بازخورد را از کسانی میگیرم که اتفاقاً فقط خواننده کتاب هستند. یعنی نه مثلاً فضای ادبیات را میشناسند، نه فضای ادبیات کسی را پیگیری میکنند، مثلاً برخی در ماه دوتا رمان میخواند، در ماه یک رمان میخواند و نظر میدهد و فیدبکهای خیلی بهتری هم هستند.
هیچ فردی نسبت به دیگری حق و صلاحیت بیشتری برای نقد ندارد
ولی میخواهم بگویم حتی دریافت و فهم داشتن نسبت به ادبیات یک مسئلهای است که باز فراتر از این است که یکی دانش آکادمیک داشته باشد. آن نکتهای که برای من مهم است و از آن دفاع میکنم این است. مثلاً ما فرهنگی هستیم که عمدتاً صدای همدیگر را نمیشنویم و به همدیگر مجال حرف زدن نمیدهیم. در یک چنین فضایی حالا دیگر نمیتوانیم بگوییم تو حق داری یا حق نداری. حرف این است که همه حق دارند.
آنا: اما با همین حرف که شما تخصص ندارید، دهن خیلیها را میبندند.
گلستانی: کاملاً میفهمم آنهایی که این حرفها را میگویند از چه منظری میگویند و دهن این و آن را میبندند. ولی ما نقد میکنیم برای چه؟ برای اینکه یک فرهنگ بهتر داشته باشیم، یک زندگی بهتر داشته باشیم، ادبیات بهتری داشته باشیم، کمک کنیم صدای همدیگر را بشنویم و اگر قرار باشد که چنین رفتاری در قبال همدیگر داشته باشیم عملاً نقض غرض کردهایم. یعنی پیام و خواست ادبیات و هنر این نیست. همه اینها برای این است که آدمها با هم گفتگو کنند. رمان از چه زمانی پدید میآید، از موقعی که بحث فردیت انسان مطرح است، انسان بتواند فردیت خودش را در قالب یک روایتی بیان بکند. به فردیت انسان برسد از این جهت که انسان است و در فضای مدرنی دارد زندگی میکند، به تنهایی انسان برسد. حالا فکر کنید در چنین فضایی به کسی بگوییم تو حق نداری یا صلاحیت نداری در مورد ادبیات حرف بزنی! از این جهت کاملاً نقض غرض است.
آنا: بگذارید جور دیگری مطرح کنم فرض میکنیم هر کس هر نقدی داشت مطرح کند، آیا تأثیرگذار است؟
گلستانی: یکسری نکات هم وجود دارد، از جمله اینکه مثلاً آدمهایی را داریم که نقد میکنند از آن جهت که روشمند این کار را میکنند، روی یک پروژهای این کار را میکنند. شاید اینها نقدی بکنند که از جهاتی قابل تأمل باشد یا از جهاتی ماندگارتر باشد یا از جهاتی توانسته باشد که یکسری پیشفرضهای فرهنگی را، یکسری رفتارهای نانوشته را محک بزند مثلاً فراتر از اینها برود. یک نفر تلاشهای فردی، یک نفر تلاشهای شخصی است، فهم شخصی و وجودی آن آدم از جهان، از رمان، از نوشتار به اینها برمیگردد که این را باید چه کار کند، این را باید در یک نوشته جدیدتری به اشتراک ببرد. قرار نیست کسی حرف آخر را بزند. چه آن آدمی که ماهی یک کتاب میخواند یا دوتا کتاب میخواند و فهمش از ادبیات را دارد دوست دارد آن نویسنده را ببیند با او در میان بگذارد، دوست دارد در صفحه اینستاگرامش بنویسد. هیچکسی حق بیشتری نسبت به کس دیگر ندارد. همه ما دریافتهای خودمان را از عالم مینویسیم، دریافتهای خودمان را از متن قصه، فهم خودمان را برمبنای تلاشی که کردیم، برمبنای چیزهایی که خواندیم، برمبنای آن تلاش اصلی که کردیم که وسعت وجود خودمان را بیشتر کنیم، به فهم بیشتر و عمیقتری برسیم از جهان، سعی میکنیم که نظر خودمان را ابراز کنیم. الان من فکر نمیکنم هیچ انسانی نسبت به کس دیگری حق و صلاحیت بیشتری برای نقد کردن داشته باشد. امکان دارد یک نویسندهای دوست داشته باشد حرف من را بشنود، یک نویسندهای دیگری دوست داشته باشد حرف فلان آدمی که در یک کتابفروشی میبیند و نظرش را ابراز میکند را بشنود. امکان دارد آن آدمی که در کتابفروشی نظر میدهد، نظرش به مراتب عمیقتر از من باشد.
باید در برابر ایده فاشیسم ادبی مهدی یزدانیخرم بایستیم، من فرقی بین امیرخانی و مهدی یزدانیخرم نمیبینم
ببینید، اصل و اساس و جمله خیلی کلیدی «برابری» است. ما همه برابریم و برابریم که نظرمان را بدهیم. اینکه واکنش روشنفکرها، جامعه و کسانی که در یک حوزهای تخصص دارند، مثلاً در حوزه ادبیات کسانی که تحصیلات دانشگاهی دارند نسبت به حرف ما چیه، آن یک بحث است ولی اینکه همه ما صلاحیت داریم حرف بزنیم یک حرف دیگر است. مسئله در ادبیات این است که صدای کسی خفه نشوند، نقض غرض نشود، من اگر آمدهام سراغ ادبیات حتماً یک جای دیگری خفه شدهام دیگر، و آمدهام دارم یک چیز دیگری مینویسم، شعر مینویسم، داستان مینویسم، نقد مینویسم. رویکرد خودم به ادبیات را مینویسم. خب حالا من بخواهم که دیگری را خفه کنم که نقض غرض است و فاشیسم از دلش در میآید. حداقل ادبیاتی که من میفهم این است که قرار نیست فاشیستی باشد و نسبت به دیگران نگاه فاشیستی داشته باشد و از آن جهت هم که برای ما مهم است، جامعهای مثل جامعه ما اصلاً دردش این است که نقد نمیکنند، فقط صدای همدیگر را خفه میکنند.
آنا: فکر میکنم که در جامعه ادبیات ما بیتوجهی به تولیدات طیفهای مختلف رواج بسیاری دارد. دو سه دسته هستند دارند برای خودشان کار میکنند و برای خودشان جلسه میگذارند و مشخص است که اینها هیچ موقع نیامدند کتابهای انتشاراتیهایی را که طرز فکرشان با آنها متفاوت است را بررسی کنند.
گلستانی: طرفداران امیرخانی با اشاره به جملاتی از نوشتههایم، به من گفتند که شما روشنفکرها خفه شوید، در مورد متن امیرخانی شما صلاحیت ندارید نقد کنید. از آن طرف دوستان روشنفکر میگفتند تو اصلاً چرا این را خواندهای، چرا نظر میدهی؟
آنا: دقیقاً حرف من این است که اصلاً آثار یکدیگر را نمیخوانند و در نشستها و جلسههای یکدیگر شرکت نمیکنند شما چندبار این کار را انجام دادید که رفتاری خوب و پسندیده بود.
گلستانی: میدانید بابت آنها چقدر فحش خوردم؟ چقدر پیام گرفتم که چرا رفتی؟ بعد از اینکه رفتم در ایسنتاگرامم نوشتم برای این میروم که با هم باید حرف بزنیم. میروم با احمد شاکری حرف بزنم. من با شاکری هیچ وجه مشترکی ندارم، او هم با من ندارد، ولی وقتی با او برخورد کردم دیدم آدم شریفی است به این معنا که حرفی نمیزند که آزرده شوم، جدیدترین کتابش را به من هدیه داد. وقتی میتونیم حرف بزنیم خب بیاییم با هم حرف بزنیم. حرف که نمیزنیم میدانید به کجا میرسیم؟ به اینجا میرسیم که درحالی که امیرخانی یک نویسنده متوسط است، کارهای بد او میآید بدون اینکه نقد شود، در جامعه برجسته میشود و چاپهای گوناگونی میخورد، بعد میبینید هیچی از آن درنمیآید. من میگویم اگر من واقعاً منتقدم و فکر میکنم که میخواهم خیلی حرفهای قضیه را برای خودم پیگیری کنم خب مجبور شدم خیلی کارها را بخوانم. باید به یکسری رویدادها بیتفاوت نباشم.
فرهنگی که ما داریم، یعنی فرهنگ فضای روشنفکری و فضای نویسندگی ما متأسفانه فضای خیلی نازلی است. یکی از موهبتهای شبکههای اجتماعی این بود که افشا کردند این آدمهایی در خلوتشان چطور فکر میکنند، وقتی دلشان میگیرد چه متنهایی مینویسند. وقتی از کسی ناراحتند واکنش هیجانیشان چیست؟ چه در پیام خصوصیشان چه در پستی که میگذارند.
وقتی باب نقد بسته میشود برخی خواسته خود را به عنوان حقیقت جا میزنند
فرهنگ ما فرهنگ مدارا دارد، وفاق دارد، دوستی دارد، آشتی دارد، رعایت دیگری دارد، ما امروز در بدترین وضعیت اخلاقی جامعهمان هستیم. منظورم از اخلاق هم این نیست که مثلاً زنها مانتو تنشان نمیکنند و موهایشان دیده میشود، نه، ما خیلی از ارزشهایی که یک فرهنگ رویش استوار است را نداریم. ما نسبت به رنج همدیگر بیتفاوت شدیم. ما فرهنگ خیلی سودجویانهای داریم. خب اینها از کجا آمده است؟ اینها به خاطر این آمده که ما نقد نکردهایم. نهادهای مدنی شکل نگرفته است. در همان فضای نقد ادبیمان ما اگر امیرخانی را میخواندیم، امروز به اینجا نمیرسیدیم. ما اگر در برابر ایده فاشیسم ادبی مهدی یزدانیخرم نایستیم معلوم نیست فردا چه بر سر ما میآورند. من فرقی بین امیرخانی و مهدی یزدانیخرم نمیبینم. اینکه همدیگر را نقد نمیکنیم و همدیگر را تحویل نمیگیریم، چیزی از آن در نمیآید که فردا بتوانیم روی آن بایستیم. از این رفتارها آشتی ملی و دموکراسی در نمیآید. من که میگویم وظیفه اخلاقیمان این است که نقد کنیم از این جهت میگویم.
آنا: بحث نقد ادبی در غرب چطور است؟
گلستانی: بحث نقد در غرب هم ریشه دیرینه دارد نکته خیلی مهم و اصل دعوا بر سر این نیست که چه کسی نقد کند، منتهی آن دعوایی که داشتند بر سر این بود که ما برای نقد باید دانش نظری داشته باشیم یا نداشته باشیم. مثلاً یک طیفی اعتقاد داشتند و دارند که برای نقد باید فلسفه بدانیم و یک عدهای میگفتند نه، نیازی به دانستن فلسفه نیست. بههرحال آنها هم این مسئله که چه کسی باید نقد کند را داشتهاند، اما مسئله از این قرار است که آنها از یکسری مراحل گذر کردهاند. به یک جاهایی رسیدهاند که فضای اجتماعی، شبکههای اجتماعی، حوزه عمومی که آدمها میتوانند گفتگو بکنند، خود رسانهها فضای انتقادیتری را حداقل در سطح و در ظاهرش پدید آوردند، ما همین را هم نداریم و همهاش دنبال خفه کردن صدای یکدیگر هستیم. این بحث دامنهدار است. منتهی امروز ما به جایی رسیدهایم که من خودم بسیاری از نقدهایی را میخوانم که از نظر من نقدهای خوبی نیستند و میتوانم در مورد کلیت اینکه فضای نقد ادبیمان چیست و چرا دارد این مسیر را میرود گله بکنم اما نمیتوانم دست روی این بگذارم که چرا آدمها دارند نقد میکنند. میتوانم کلیت فضا را تحلیل کنم و از این فضا ناراضی باشم، داریم در فضایی زندگی میکنیم که طرف میگوید ما باید یک منتقدی داشته باشیم مثل رضا براهنی که حرف آخر را بزند، میگویم مشکل ما این است که همه میخواهند حرف آخر را بزنند در حالی که ما همه باید با هم حرف بزنیم، نه اینکه کسی حرف آخر را بزند. خود آقای براهنی میگوید بحران رهبری نقد ادبی! نقد ادبی رهبر نمیخواهد، خب رهبری یعنی چی؟ مگر مثلاً یک جناح سیاسی را میخواهیم به جایی برسانیم؟ اینها همه فاشیسم است، تعارف نباید بکنیم، چه براهنی بگوید، چه امیرخانی بگوید، چه شاکری بگوید. براهنی از ترویجدهندگان این فضاست که یک نفر حرف آخر را بزند. این فرض که میگوید بحران ما بحران رهبری نقد ادبی است اشتباه است. بحران ادبیات ما پدرخواندگی است. مسئله این است که همه دوست دارند پدرخوانده باشند. براهنی دوست دارد یک پدرخوانده مثل جلال آلاحمد باشد.
آنا: گلشیری چطور؟ او نمیخواست پدرخوانده ادبیات باشد؟
گلستانی: گلشیری پدرخواندهای بود که به هر حال منشأ اثر هم شد و یک نسل رسانهای تربیت کرد. گلشیری نویسندهای بود که بههرحال نثرش و نوشتارش اصلاً فاشیستی نبود. هرچند بهلحاظ رفتاری او هم قابل نقد است و باید نقد شود. الان بحران نقد ادبی ما این است که همه دنبال حرف آخرند. همه دنبال تحکم و رهبری هستند. برای من این تحکم مسئله است. یکی از دانشآموزان کلاسم به من میگوید که بزرگترین فیلسوف تاریخی کیست؟ گفتم ما فلسفه خواندیم که بزرگترین نداشته باشیم. ما اصلاً بزرگترین نداریم! نقد ادبی هم حداقل در غرب وقتی که من میخوانم، میبینم منتقدان ادبی و جدی برایشان دموکراسی، برابری، آزادی و اینها برایشان مهم است. با متون ادبی از این جهت درگیرند. ما با چه درگیریم؟ اینها سؤالهای بزرگی است.
انتهای پیام/4072/4028/
انتهای پیام/