نقد ترکیب فلسفه و هنر است/ اول ادبیات بوده، بعد درباره ادبیات
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، نقد ادبی به معنای مطالعه، بحث، ارزیابی و تفسیر محصولات ادبی با رویکردها و نظرگاههای مختلف از دیرباز مورد توجه منتقدان، مؤلفان، نویسندگان و علاقمندان بوده است. اما حد و حدود نقد ادبی هنوز مورد اختلاف بسیاری از اهالی ادبیات است.
با انتشار هر اثر ادبی در حوزه شعر و داستان اظهار نظر درباره آن از طرف علاقمندان به ادبیات تا منتقدان، نویسندگان و خبرنگاران و ژورنالیستها آغاز میشود و هر کس به روشی که برایش امکان دارد نظر خود را درباره کتابی که خوانده منتشر میکند، و این مسئله در برخی موارد با کنشها و واکنشهایی از طرف صاحبان اثر و یا دوستان و علاقمندان به آثار و نویسندگان مواجه میشود.
در ادامه بخش اول گفتگوی خبرنگار خبرگزاری آنا با حسن صنوبری را درباره نقد ادبی و حد و حدود آن میخوانید.
آنا: درباره نقد ادبی و اینکه چه کسی حق دارد نقد بنویسد و چه کسی حق این کار را ندارد، نظرتان را بفرمایید.
صنوبری: نقد یکسری تعاریف دارد که هم در کتابهای علمی و دانشگاهی هم در لغتنامهها و فرهنگنامهها خیلی تکرار شده آن بحث جدایی سره از ناسره. یا بحث داوری و ارزشیابی. بحث اینکه نقد، نقد منفی نیست لزوماً، فقط اصل بحث ارزشیابی و بررسی است و اینکه معنی اصطلاحیاش با معنای لفظیاش تفاوت پیدا میکند. بحث تفاوت ظریف بین نقد و انتقاد در افواه. گاهی اوقات میگویند این آدم، آدم منتقدی است یعنی آدم گیر بدهی است نه اینکه آدمی که اهل داوری و قضاوت است. اینها بحثهایی است که قبل از این بوده و بسیار شنیدهایم؛ اما اگر خودمان بخواهیم در عمل فکر کنیم و بررسی کنیم که منتقد چه کسی است و چه کسی میتواند نقد کند، چند نکته را باید مدنظر داشته باشیم.
یکی نظرگاه نقد است یعنی اینکه شما بهعنوان چه کسی دارید نقد میکنید. این خیلی مهم و تعیینکننده است. شما بهعنوان یک مخاطب میتوانید نقد کنید. من یک مخاطب هستم، یک کتابخوان هستم، کتاب دارد به من عرضه میشود، من حق نقد آن چیزی که به من عرضه میشود، پول برایش دادهام، شاید در ترویجش کوشیدهام را در جایگاه یک مخاطب دارم، چه رسد به اینکه من بهعنوان یک استاد دانشگاه حق نقد دارم، من بهعنوان یک هنرمند حق نقد دارم، اینها حقوق نقد دیگری هستند و هر کسی در جایگاه خودش میتواند هر اثری را نقد کند، ولی خب فقط در جایگاه خودش؛ یعنی اگر من یک مخاطبم و اگر مخاطبی هستم که کلاً در آن موضوع هفت هشتتا کتاب خواندهام دیگر نمیتوانم مثلاً حرفهای خیلی کلی و با تعمیم به همه کتابهای آن موضوع بزنم. من بهعنوان یک روحانی مثلاً، یک حجتالاسلام اگر نقد معنایی و محتوایی به یک کتاب دارم، نمیتوانم آن کتاب را در زمینه ساختاری هم مردود بشمارم؛ یعنی اگر یک کتابی را میگویم کفریات دارد، این کتاب توهین دارد به مسائل شرعی و دینی، در لفظی که به کار میبرم و در نقدی که مینویسم حق ندارم بگویم این کتاب ضعیف است. مثال بارزش آن سخنی است که روایت شده از حضرت امیر (ع) دربارۀ یکی از شاعران دوران جاهلیت عرب امرؤ القيس گفتند. حضرت امیر (ع) محتوایی نقدش میکنند ولی از لحاظ فنی انکارش نمیکنند. اینها اخلاق نقد است. چنانکه در حقوق نقد گفتیم هرکسی میتواند دیگری را نقد کند، در اخلاق نقد هر کسی در جایگاه خودش و با آن چیزهایی که در اختیارش هست حق نقد دارد؛ یعنی یک اخلاق نقدی هست که آن حقوق نقد را محدود میکند. این در مورد بحث اینکه «چه کسی میتواند نقد کند». حال باید فکر کنیم «چه کسی بهتر است نقد کند»، «چه کسی باید نقد کند» یعنی آن حالت آرمانیاش چیست.
اول ادبیات بوده، بعد درباره ادبیات
آنا: منتقد آرمانی و ایدهآل از نظر شما چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
صنوبری: در این مورد هم وقتی آدم در حوزه ادبیات و هنر چند سالی نفس بکشد، با اهالی دانشگاه رفتوآمد کند، با اهالی ادبیات خلاقه رفتوآمد بکند، میبیند آن کسی که بهتر است نقد کند باید دو تا ویژگی داشته باشد و آن اینکه هم اهل نظر باشد هم اهل عمل. کسی باشد که اولاً بتواند نظریهای داشته باشد، نظریههایی را بداند، ذهن نقادانه و فلسفی داشته باشد و اهل پژوهش باشد که این ویژگیها برای بعضی در دانشگاه محقق میشود.
دوماً خودش اهل عمل باشد، در هر هنری، اگر سینماست، یک مقدار سینماگر باشد. اگر شعر است، خودش اهل شعر باشد، اگر متن خلاقه است، خودش اهل آفرینش متن ادبی باشد. در این حالت دوم که حالا بیشتر در بیرون از دانشگاه، در انجمنها، در بیرون از فضای آکادمیک محقق میشود، ایشان شاعر است، ایشان نویسنده است؛ ولی این دو تا باید جمع شود؛ یعنی باید یک جایی باشد برای جمع عمل و نظر. البته جای خاصی ندارد. دانشگاه انرژیاش را گذاشته روی اینکه آدمهایی که یک عالم نظریه و قاعده بلدند، آدمهایی که میتوانند تاریخ ادبیات را مرتب برای ما بگویند، میتوانند نکات و آرایههای ادبی را برای ما برشمارند و... ولی چون خودشان اهل سرایش نبودند، یک آدم حرفهای نقد اینها را میخواند، میبیند که خیلی وقتها نقدهایشان به درد کسی نمیخورد؛ یعنی اولاً خیلی دقیق نیست، ثانیاً کارآمد نیست. نمونهاش انبوه پایاننامهها و پژوهشهای دانشگاهی است که میرود پژوهش میکند در مورد متون ادبی با روشهای سطحی، ناکارآمد و نهایتاً خندهدار.
در حقوق نقد هرکسی میتواند دیگری را نقد کند، و در اخلاق نقد هر کسی در جایگاه خودش و با آن چیزهایی که در اختیارش هست حق نقد دارد
آنا: اینکه اکثر پایاننامهها کاربردی نیستند و ارزش افزوده خاصی نیستند مختص همه رشتههای دانشگاهی است؛ اما این رویه در رشتههای مربوط به ادبیات چگونه است؟
صنوبری: در پایاننامه خودم با موضوع «زیباییشناسی یک متن ادبی» بود یک فصل کامل روی این موضوع کارکردم و انواع نقدهای ناکارآمد دانشگاهی را برشمردم. مثلاً در شعر میگفتند همه استعارههای شعر مثلاً نظامی را دربیاورید، میشود مثلاً 150 مورد، نتیجه میگیریم که این شاعر خیلی استعاری سخن میگوید. یا اینکه شاعری است که خیلی اهل استعاره نیست چون تعدادش کم شده. اینها یک نقدهای سطحی و بیپشتوانهای است که اولاً به خود نظامی بدهی، میخندد، میگوید که من اصلاً اینجوری به جهان نگاه نمیکنم، ثانیاً یک شاعر دیگر هست دقیقاً اندازه من استعاره دارد ولی خب نوع استعاره مهم است، ثالثا اصلاً شاید ما در آن دوره همه استعاری سخن میگفتیم، بعد شما بروید همه شاعران عصر آذربایجان را نگاه کنیم میبینیم همه تخصصشان استعاره است. خب این دلیل نمیشود که استعاره ویژگی فردی من باشد، پس تو هیچی از جهان من نفهمیدی و منِ شاعر را درک نکردی. تو فقط یک ماشین حساب میگذاری جلویت یک چیزهایی را مرتب میشماری، با روش استنتاجی و استقرایی، استقرای ناقص، عموماً هم راه بهجایی نمیبرد و سرانجامش چیزهای مفیدی نیست، درست هم باشد مفید نیست، نه به کار آن شاعر میآید، نه به کار شاعر بعدی میآید، نه به کار این میآید که ما پی ببریم به عمق شعر نظامی و معانیاش را خوب بفهمیم و هنرش را متوجه شویم. یک اطلاعات آماری است. یک روش نقد دیگری بعداً در دانشگاه مُد شد، آن از این هم بدتر که میآمدند و میآیند هنوز، یک نظریه پیدا میکنند حتی از علوم دیگر، مثلاً از روانشناسی، این را میچسبانند به یک متن کهن، مثلاً بررسی شعرهای نظامی در مخزنالاسرار با توجه به نظریه روانشناسی مثلاً آلفر آدلر یا فروید! بعد نتیجهها عموماً چیزهایی مضحک و خندهدار درمیآمد.
منتقد باید دو تا ویژگی داشته باشد و آن اینکه هم اهل نظر باشد هم اهل عمل
آنا: خندهدار یعنی چطور؟ ایراد کار کجاست که پایاننامه یا یک مقاله دانشجو به این نتایج منتهی میشود؟
صنوبری: یکی اینکه این دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات فارسی، خیلی همت کرده باشد، نهایتاً ادبیات بلد است، اگر بلد باشد که عموماً بلد نیستیم. اگر نظامی را بتواند از رو بخواند؛ اما ایشان وقت ندارد در یک ترم و دو ترم واقعاً روح دانش روانشناسی را دریابد. چون شما باید یک لیسانس و فوقلیسانس جداگانه بگیری که شاید تازه با این دانش آشنا شوی و بفهمی. عموماً نظریهها را کاملاً اشتباه میفهمند. از روی متون ترجمه ضعیف کسب دانش و نظریه میکنند. این مرحله اول است که همه چیز ناقص است و تو اصلاً نمیفهمی روانشناسی چیست و فقط چند تا لفظ یاد گرفتهای. مرحله دوم اینکه میخواهی این را به آن بچسبانی و این چسباندن خندهدار میشود که تو عالَم یک متن ادبی کهن شرقی را داری با یک نظریه نو مربوط به یک انسان غربی هماهنگ میکنی که ذاتاً خیلی ناهماهنگ است. یک آدم حکیم میفهمد که اصلاً این پیچ به آن مهره نمیخورد و تو نمیتوانی این آدم را با آن عینک بررسی کنی. این حالا مدل خیلی افتضاحش است. مدل تقریباً افتضاحش استفاده از نظریههای ادبی است؛ یعنی حالا بیخیال جامعهشناسی، روانشناسی بشوی، چون اصلاً وقت نمیکنی بروی یاد بگیری. طرف میگوید خب باشد، نظریههای غربی ادبی، فرمالیسم، پساساختارگرایی، بینامتنیت و ... اینها هم دقیقاً همانطور است. اکثراً متون اصلیاش ترجمه نشده، متونی که ترجمه شده عموماً مشکل دارد. مثلاً بدون اینکه سروصدایی بکند، متنهای آقای باختین، بگویید متنهایش را یک آدم حرفهای برود بخواند، ببیند اصلاً متن فارسیشان غلط است. کار نداریم که مترجم اصلاً خودش منظور باختین را فهمیده یا نه، خودش منظور کریستوا را فهمیده یا نه؟ اصلاً فارسی بلد نیست طرف بنویسد و به احتمال زیاد طرف اصلاً نفهمیده است. دو اینکه، نظریههای ادبی در همه جای جهان برآمده از متون ادبی هستند؛ یعنی شما اول ادبیات دارید، بعد درباره ادبیات. شما اول یک مثلاً آقای هومری آمده حماسی نوشته، فردوسی آمده حماسی نوشته، بعد نظریه ادبیات حماسی از درون اینها استخراج شده است. نظریههای مدرن دانش غربی برآمده از متون مدرن غربی هستند. مثلاً رمان امروزی فرانسه. شما نظریهای که از این متن درآمده را با آن بخواهی بروی سراغ متن عرفانی کهن ایرانی فارسی، باز نتیجه میشود چیزهای مبتذل و مصنوعی. چیزی میشود که خود دانشگاه خجالت میکشد پایش بایستد و اینها را کتاب کند. چون این فیل اصلاً از آن در تو نمیرود. این متن را باید با عینک خودش دید.
این دو بخشش بود که از نقدهای دانشگاهی نقد کردم، چون فقط اهل نظرند، اهل عمل نیستند، اصلاً در عالم ادبیات نیستند و از نظریههای دانشگاه و نقدهای دانشگاه هیچوقت شاعر و رماننویس بیرون نیامده است. هیچ شاعر و رماننویسی و نثرنویس برجستهای نداریم از دانشگاه بیرون آمده باشد. شاعر و رماننویس داریم رفته دانشگاه خودش را ارتقا داده، دکتر شفیعی کدکنی، دکتر شهیدی، قیصر امین پور، سیدحسن حسینی، اینها هیچکدام کارشناسیشان و ابتدای کارشان دانشکده ادبیات نبوده است.
آنا: مواردی هم وجود داشته که چون باسواد و اهل عمل و تولید اثر ادبی بودند و در دانشگاه هم موفق بودهاند، پایاننامههایشانهم پایاننامههای خوبی بوده که بهصورت کتاب منتشر شده است.
صنوبری: نه اینگونه افراد اصلاً شروع کارشان برای ادبیات را بیرون از دانشگاه داشتند. کارشناسی در دانشگاه اصلاً رشتههای عجیبوغریب، مثل تغذیه و دامداری میخواندند. بعد چون شاعر یا نویسنده بودند، مثلاً از فوقلیسانس یا دکتری عوض میکردند. یا مثلاً دکتر شفیعی کدکنی یک شاعر بزرگ بوده اصلاً آخوند بوده، این آدم حالا رفته توی ادبیات، اینجوری نیست که تو فکر کنی دانشگاه مثل شفیعی کدکنی میدهد، اصلاً هیچی نمیدهد! دانشگاه تهش آقای پاینده یا نهایتاً دکتر شمیسا است. تازه همینها هم بعید است آغاز کارشان با دانشکده ادبیات باشد. البته نمیخواهم ایشان را زیر سؤال ببرم؛ اما ایشان که شاعری را بهطور حرفهای تجربه نکردهاند، بیشتر وقتها نمیتوانند اصلاً درست نقد کنند. آنجوری که مثلاً استاد شفیعی کدکنی که خودش شاعر است. حالا شفیعی کدکنی هم عیب و ایراد دارد در کارش حتماً ولی به نسبت دانشگاهیهای دیگر خیلی جلو است، چرا؟ چون اهل عمل است.
منتقد اگر موحد نیست لااقل به خاطر حقیقت، به خاطر هنر و ادبیات منصفانه نقد کند. دربند چپ و راست و پایین و بالا نباشد
آنا: این مدل همان منتقد ایدهآل است که میفرمایید که خودش هم اثر هنری داشته باشد، هم سوادش و علمش را درست است؟
صنوبری: دقیقاً همینطور است. از این طرف فضاهای نقدی دیگری هست مثل نقد ژورنالیستی یا نقدهایی که بُعد عملگراییشان خیلی بیشتر است چون در متن جامعه و در متن ادبیات هستند. خیلی وقتها آن بُعد نظریشان میلنگد؛ یعنی ما چرا مثلاً همه ناراحت میشویم که این برداشته یک چیزی نوشته، خیلی راحت میتوانیم به او اتهام بزنیم که به خاطر حب و بغض شخصی نوشتهای، چون واقعاً در این فضا حب و بغضها غالب است؛ یعنی مثلاً من دیدهام که یکی یک نقد خیلی تندی به یکی دیگر نوشته، نابودش کرده و بعدش هم گفته که من منتقدم و اینجا باید وظیفهام را انجام دهم، بعد میروی پژوهش میکنی، میبینی که این آدم هیچ نقد دیگری در زندگیاش ننوشته و کارنامه نقادیاش همین یکدانه است، یعنی اصلاً ایشان منتقد نبوده است. در ذات ژورنالیسم این هست که با اغراض آلوده میشود. اینکه همینجور الکی میخواهیم از یکی تعریف کنیم یا الکی یکی را بزنیم. در ذاتش نیست که اگر شما میبینی که خبرنگار متعهدی است و میخواهد به وظیفه رسانهای و اخلاقیاش عمل کند و از کتاب خوب تعریف کند یا کتاب بد را بزند. شما میبینید که همه رسانهها در عالم باید یک تأمینکننده مالی داشته باشند. وقتی تأمینکننده مالی دارد، احتمال سوگیری هم هست. البته ما انسان را زیر سؤال نمیبریم و نمیگوییم انسان تابع شرایط است و هر چه شرایط اقتضا کرد، بسیاری اوقات هم میبینی یک انسانی ممکن است یک جا باشد و کارش را درست انجام دهد اما میگویم این در ذات رسانه است که اگر مدیرمسئول روزنامه با پسرخالهاش دعوایش شده، بگوید یکی کتاب زن پسرخالهاش را بگیرد در روزنامه مسخره کند، این امکان وجود دارد و به خاطر همین میشود که در این فضا مرتب علمیتها کم میشود و چون پشتوانه منصفانه، اخلاقی و علمی ندارد، خیلی سطح نقدها میآید پایین.
از نظریههای دانشگاه و نقدهای دانشگاه هیچوقت شاعر و رماننویس بیرون نیامده است
آنا: این اهل عمل بودن منتقد به معنای تولید اثر ادبی که مطرح کردید خیلی از منتقدین حال حاضر ادبیات را از دایره منتقدان خارج میکند این بحث چقدر برای یک منتقد ضرورت دارد؟
صنوبری: این درگیری منتقد با خلق اثر ادبی یک ضرورت است؛ مثلاً اگر منتقدی به یکی دیگر میخواهد بگوید آقا تو در این غزل بیشتر از پنج بیت نتوانستی قافیه را خوب بیاوری، خودش حداقل توانسته باشد در زندگیاش یک غزلی گفته باشد و قافیههایش را درست گفته باشد وگرنه حرفش حرف روی هوا است. به بعضی از منتقدهای مشهورمان این اتهام را میشود زد که آقا تو مثلاً این مقدار موفقیتی که از یک فیلم یا یک شعر یا ادبیات داستانی انتظار نداری، در عالم واقعیت امکان تحقق ندارد! او میگوید نه، امکان دارد، چون خودش سعی نکرده و هیچ تمرینی نداشته است. نقد تو وقتی کارآمد است که بدانی محدوده کار چیست و بدانی تا چه حدی میشود خوب بود تا چه حدی میشود بدون نقص بود، چهکار کنم که هم محتوا را رعایت کنم هم ساختار را رعایت کنم. خیلی وقتها بهخاطر اینکه یک هنری را به خرج دهی مجبوری از یک چیزهایی چشم بپوشی. مثال بارزش اینکه چرا «از» یک وقتهایی در شعر کهن یا اشعار امروزی میشود «ز»؛ «ز» نداریم که، «از» درست است. چرا؟ چون آن شاعر میخواسته یک معنی مهمی را بگوید، دیده «از» جا نمیشود در وزن یا جملهبندیاش نمیگنجد، مخففش کرده و «ز» گذاشته است. یکسری اختصارهایی که ما داریم محدودیت وزن است. این محدودیتها در هر زمینهای وجود دارد. محدودیتیست که تو به جان میخری، یک هزینهای میدهی که بهجایش یک اتفاق بهتری بیفتد. این را کسی میفهمد که در کار آفرینش هنر و متن ادبی باشد. کسی که نباشد، یا دور باشد، ایراد بیدلیل میگیرد. من دیدهام آدمهایی که از حافظ هم ایراد میگیرند! حافظ و فردوسی هم جلویش بگذاری، میگوید نه، چرا اینطوری گفت، باید یکجور دیگر بگوید، برای اینکه خودش تابهحال یک بیت در عمرش نگفته است.
آن موقع که فاطمه راکعی میگفت خواندن آثار فروغ فرخزاد ممنوع است، میرشکاک «کاهنه مرگآگاه» را نوشت
آنا: منتقد ادبی باید در چه حوزههایی مطالعه داشته باشد و مهارت کسب کند؟ مطالعات صرف ادبی کافی است؟
صنوبری: عرض کردم که بهترین حالت این است که منتقد هم اهل عمل باشد، هم اهل نظر. هم بتواند خودش متن تولید کند، هم اینکه یک نظری داشته باشد. حالا یا اهل نظریه خواندن است، یا ذهن فلسفی دارد، یا اهل فلسفه خواندن است، چون نقد ترکیب فلسفه و هنر است، ترکیب فلسفه و ادبیات است. نمیشود شما ذهن نقادانه و فلسفی و کلنگرانه نداشته باشید و بیایید نقد کنید. چون شما در حالت طبیعی فقط درون یک خانه و یک شعر میتوانی باشی. ارزیابی را باید از بالا انجام داد. نمیشود کف کوچه بنشینی و خانههای یک شهر را از نظر اندازه و زیبایی مقایسه کنی. باید سوار هواپیما بشوی. به همین خاطر منتقد خوب منتقدی است که از چند جهت علّو و برتری داشته باشد. یکی علّو فکری است که بتواند بگوید من نگاهم فلسفی و کلی است. میتوانم به تمامیت و ذات غزل یک دور نگاه کنم، بعد این غزل را نقد کنم. اگر فقط به همین یکدانه غزل مصداقی و عینی نگاه کنم نمیتوانم جایگاهش را بفهمم در سیر مفهومی و انتزاعی. از این جهت ذهنم باید کلنگر باشد. دوم، من ذهنم باید تاریخی باشد، پیش و پسش را بدانم. سیر غزل فارسی از ابتدا تاکنون را بررسی کنم. سوم، علّو اخلاقی باید داشته باشد، یعنی حالت انصاف در او باشد و اینجوری باشد که اگر کسی را نقد میکند، واقعاً به خاطر حقیقت، به خاطر خدا، اگر موحد هستش، اگر موحد نیست لااقل به خاطر حقیقت، به خاطر هنر و ادبیات نقد کند. دربند چپ و راست و پایین و بالا نباشد. بالاتر از همه اینها باشد. چهارم هوش است. واقعاً کسی که میخواهد منتقد باشد، ضریب هوشی، حد هوشی و هوشیاریاش باید یک مقدار از نرمال فضای آن جامعه بیشتر باشد. چون این میخواهد مقایسه کند دیگران را با هم. آدمی که ساده است، آدمی که ذهنش بسیط است نمیتواند واقعاً جنس تقلبی را از جنس درست تشخیص دهد. اینجا یکمقدار عرصهای است که دیگر هر کسی باید به درونش خودش نگاه کند. ببیند آقا اگر من یک ذره زرنگیام کم است، آدمیام که در همه موارد زندگی بهم میگویند تو آدم ساده و باصفایی هستی، خب من شاید بتوانم بهترین شاعر دنیا شوم ولی متوسطترین منتقد دنیا هم نمیتوانم بشوم. اینجا جای ذوق نیست، جای فطرت نیست، جای صفا و مشاهده نیست، اینجا جای داوری است، جای تیزبینی است، جای خوب را از بد تشخیص دادن است.
غرض آلودگی در ذات ژورنالیسم است
آنا: در مورد هوش و هوشمندی و تیزبینی کمی بیشتر توضیح دهید، نقش اینها در نقد چیست؟
صنوبری: این چند تا ویژگی که گفتم، ویژگیهای یک منتقد عالی است. هم از لحاظ اخلاقی، هم از لحاظ دانش، هم اهل نظر بودن، هم اهل عمل بودن و هم هوشمندی که خودش عنصر مهمی است. خیلی آدمها دیدیم که هم شاعر بودند، هم دانشگاه رفتند، اما میبینیم وقتی در مورد یک متن ادبی صحبت میکند، مفتضح صحبت میکند. چون بنده خدا کشش این کار را ندارد. مقام داور باید از بقیه بالاتر باشد. بیشتر وقتها داورها از شاعرها، از نویسندهها پایینترند؛ یعنی طرف چون نتوانسته شاعر شود، چون نتوانسته رماننویس شود، گفته پس من منتقد میشوم، اینکه کاری ندارد! قرار نیست که مردم بهبه چهچه کنند برای متن من، قرار نیست کسی لذت ادبی ببرد، من همه جا مردود میشوم، خب پس من خودم میآیم از بقیه بهبه چهچه میکنم. اینجا دیگر خیلی اوضاع وحشتناکی حاکم میشود.
منتقد باید ضریب هوشی و هوشیاریاش از نرمال فضای جامعه یک مقدار بیشتر باشد
درحالیکه عرض کردم منتقد باید همانجایی بایستد که شفیعی کدکنی _البته بیشتر در جوانی_ ایستاده بود. جمع بین مقام عمل و نظر. نیز نقدهای دوره جوانی علی معلم دامغانی. یا آقای میرشکاک که یکی از مهمترین منتقدان دهه 60 و 70 بود، حالا الان مثلاً کمتر شده است. ایشان خب هوشش _من کاری ندارم به ویژگیهای دیگرش_ هوشش از حد متوسط جامعه ادبی خیلی بالاتر بوده و از این جهت میتوانسته یک چیزهایی خیلی بیشتر از دیگران بفهمد. ایشان موقعی که فاطمه راکعی میگفته خواندن آثار فروغ فرخزاد ممنوع است، آن موقع که فاطمه راکعی مثلاً خانمهای شاعر را دعوا میکرده که حق ندارید فروغ فرخزاد بخوانید چون غیراسلامی است، آن موقع میرشکاک «کاهنه مرگآگاه» را نوشته و گفته که نه، فروغ فرخزاد از خیلی چرتوپرتهایی که شما میخوانید بهتر است و اسلام اصلاً آن ظواهر و امر سطحیای که تو فکر میکنی نیست؛ خب این نتیجۀ هوش است، آقای میرشکاک دارای یک هوش شدید است. با این مؤلفه اخیر که عرض شد میرشکاک خیلی بیشتر از دیگران حق نقد دارد. همچنین افراد مشابه.
پایان بخش اول
انتهای پیام/4028/
انتهای پیام/