راننده تاکسی، کیف پر از طلا را تحویل داد
به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از جامجم، پنجشنبه، 25 مرداد امسال راننده تاکسی مانند هر روز دیگر صبح از خانه بیرون آمد و سوار خودروی خود شد و کار هر روزش را آغاز کرد. مسافران را یکی پس از دیگری سوار و پیاده میکرد. از یکی از خیابانهای اصلی شهر دامغان به خیابان دیگری میپیچید و مسافران مختلف را از پیر تا جوان سوار میکرد و به مقصد میرساند. این شغل برایش حدود 30 سال خاطره بود. 30 سال هر روز با آدمهای مختلف سروکار و خاطرات مختلف از آنها داشت. یکی از مسافرانش از زندگی مینالید و دیگر شادتر بود، یکی خودرو را دربستی کرایه میکرد و دیگری پولی در جیبش نداشت تا کرایه ماشین را بپردازد. راننده تاکسی با همه این موارد روبهرو شده و همیشه سعی کرده بود تا با اخلاق خوبش همه را راضی نگهدارد.
آن روز هم مانند بقیه روزها محمد مطواعی خود را برای کار آماده کرده بود تا نان حلال به خانه ببرد. ساعت تقریبا نیمه روز را نشان میداد و او مسافران زیادی به مقصد رسانده بود و میخواست کمی استراحت کند ولی در میانه راه پیرزنی و دخترش را دید که منتظر تاکسی هستند. خودرو را جلوی پای آنها نگهداشت. به محض سوار شدن دو زن بر صندلی عقب ماشین راننده حس کرد که پیرزن کمی مریض احوال است. پیرزن و دخترش را در مقصد موردنظرشان پیاده کرد و بعد از آنها دو مسافر دیگر را به مقصدشان رساند و بعد از آن دیگر احساس خستگی بر او چیره شد و قصد رفتن به خانه را داشت. نیمی از راه خانه را طی کرده بود که به طور اتفاقی سر برگرداند و دید که روی صندلی عقب خودرو یک کیف پول افتاده است.
محمد مطواعی درباره زمانی که کیف را پیدا کرد میگوید: وقتی کیف را دیدم زیاد تعجب نکردم چون قبل از این هم از این مسائل پیش آمده بود. فقط تنها واکنشم بعد از دیدن کیف پول این بود که در ذهنم مسافران و اتفاقات آن روز را برای خودم یکی پس از دیگری مرور کنم. در مرور خاطرات به جایی رسیدم که پیرزن و دخترش را سوار کرده بودم. تا آن لحظه که خبری از کیف پول نبود. بعد از دو زن هم، مسافر دیگری در صندلی عقب خودرو ننشسته بود، پس به احتمال زیاد کیف برای آنها بود.
راننده تاکسی حتی یک لحظه هم این فکر از ذهنش نگذشت که کیف را به صاحبش بازنگرداند و بسرعت به محلی رفت که پیرزن و دخترش را در آنجا پیاده کرده بود. آن خیابان و خیابانهای اطرافش را جستجو کرد ولی از دو مسافر زن خبری نبود. او با وجود سختیهای زندگی، نهایت صداقت را از خود نشان داد و بیتوجه به مقدار پول درون کیف پول که حدود ده میلیون تومان بود فقط میخواست هرچه زودتر صاحبش را پیدا کند و کیف را به او بازگرداند.
راننده بیشتر از آنکه بخواهد به مقدار پول و طلای داخل کیف فکر کند، نگران صاحب آن بود؛ چراکه وقتی کیف را باز کرد تا کارت شناسایی صاحب آن را پیدا کند متوجه شد داروهای انسولین هم در کیف وجود دارد و با خود فکر کرد که باید هرچه سریعتر داروها را به صاحبش برساند تا خدای ناکرده مشکلی پیش نیاید.
راننده میانسال میگوید: تمام مکانهایی که فکر میکردم صاحب کیف پول ممکن است در آنجا باشد را گشتم ولی خبری از آنها نبود. حدود دو سه ساعت خیابانها را بالا و پایین رفتم و کسی را پیدا نکردم. دیگر از این موضوع خسته شدم و فکر کردم که نمیتوانم آنها را پیدا کنم. خواستم به طرف تاکسیرانی بروم تا کیف را به آنها تحویل بدهم. در راه بودم که ناگهان دختری را در خیابان دیدم که با نگرانی اطرافش را نگاه میکند و دنبال چیزی میگردد. شک کردم که شاید او دختر همان پیرزن باشد.
مرد به طرف دختر نگران رفت و دلیل اضطرابش را پرسید و دختر هم گفت: کیف پول مادرم گم شده است. بیشتر سرمایه و کیف پول مادرم درون کیف بود و او از وقتی فهمید کیفش را گم کرده حالش بد شده است. ما به تاکسیرانی رفتیم و در آنجا منتظر راننده تاکسی هستیم که خواهر و مادرم با آن مقداری از مسیر را طی کردند. شاید او خبری از کیف پول داشته باشد. راننده تاکسی در آن لحظه دختر را سوار کرد و با هم نزد پیرزن رفتند و پول و داروها را به او بازگرداندند.
مطواعی ادامه داد: «دختر صاحب کیف پول در طول مسیر از حال بد مادرش برایم توضیح داد. گفت که از یکی از شهرستانهای اطراف دامغان برای فروش طلاهایشان به اینجا آمده بودند و به این پول خیلی احتیاج داشتند. زمانی که متوجه شدند کیف را گم کردند، خیلی ناراحت شدند و حال مادرش بد شده بود. دختر فکر میکرد هرکسی که کیف را پیدا کند، آن را برای خودش برمیدارد و احتمال نمیداد که من دنبالشان بگردم تا کیف را به دستشان برسانم.» راننده تاکسی و دختر به تاکسیرانی رسیدند و پیرزن بدحال را دیدند و خبر پیدا شدن پول و طلاهایش را به او دادند.
راننده 52 ساله درباره عکسالعمل پیرزن گفت: پیرزن وقتی فهمید کیف پیدا شده است، خیلی خوش حال شد و خیلی از من تشکر کرد. من هم به او گفتم که بیشتر از پولها نگران حال خودش بودم، زیرا داروهایش را در کیف دیدم. پیرزن و همراهانش از من تشکر کردند و برایم دعای خیر کردند. همین دعای خیر برای من بهترین مژدگانی بود.
انتهای پیام/