سرخپوست؛ سرشار از ایده، خالی از جسارت
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا ـ آنچه در دومین ساخته «نیما جاویدی»، بیش از هر امتیاز دیگری، غنیمت محسوب میشود، رسیدن به یک مؤلفه شخصی در کارنامه سینمایی این کارگردان است.فیلم قبلی وی «ملبورن»، یک اثر شبه روشنفکرانه متأثر از سینمای فرهادی بود که امضای سبک فیلمسازی جاویدی را پای خود نداشت اما حالا میتوانیم از «سرخپوست» و مشخصاً سینمای جاویدی صحبت کنیم که با اقبال نسبی منتقدان و بالای مردم در جشنواره این دوره مواجه شده است.
«سرخپوست» برخلاف آنچه از درامهای پیچیده امروز سینمای ایران دیده میشود، یک داستان خطی ساده دارد. خیلی جالب است که تنها داستانک این فیلم هم مددکار زندان (پریناز ایزدیار) است که اساساً مهره اضافی داستان بوده و بودن و نبودن وی تأثیر چندانی در مسیر روایت ندارد.بنابراین داستان، یک مسیر ساده روایی را در پیش میگیرد که تنها دغدغه آن، یافتن زندانی فراری است.
فیلم، هیچ فوریت محسوس یا تعلیق جانداری را برای پروسه داستانگویی خود انتخاب نکرده است
وقتی جاویدی برای دومین اثر سینمایی خود، دست به انتخاب این سوژه کلیشهای میزند، بنابراین باید دلخوش به این بود که ساختار روایت، از پردازش قابل توجهی برخوردار است یا فضاسازیها، دامنه داستان را به ایدههای خوبی متصل میکنند اما در واقع چنین فرآیندی در داستان دیده نمیشود. داستان به لحاظ طبقهبندی ورود به عطفها، خیلی منظم عمل میکند.نخست بحث ارتقای جایگاه نظامی سرگرد را پیش میکشد و درست در دقیقه 90، موضوع فرار زندانی پیش میآید که میتواند ارتقای درجه سرگرد را منتفی کند.داستان در ادامه، کنشمندیهای سرگرد را برای یافتن زندانی به تصویر میکشد.
چارت داستانی منظم
این چارت داستانی، حداقل زمینه را برای نگارش سناریو راحت میکند اما در این مسیر، چند نکته وجود دارد : نخست آنکه فیلمنامه در تلاش است تا یک دوقطبی به وجود بیاورد از اینکه آیا زندانی فراری در جایی از زندان خود را پنهان کرده یا به بیرون از ساختمان زندان رفته و متواری شده.این، نکته حائز اهمیتی است که داستان، اشارات و تأکیدهای صریحی به آن دارد اما این دوقطبی بودن، برخلاف کلام، در دل درام رشد نمیکند.مخاطب هم، چندان آن را جدی نمیگیرد.
اتمسفر کار به نحوی است که به مخاطب میفهماند زندانی فراری یک جایی در زندان پنهان شده و سرگرد موفق میشود او را دستگیر کند .این شکها، وام گرفته از سینمای فرهادی است که جاویدی همچنان تعلقخاطر خود را به آن اعلام میکند اما چون اصالت سینمای فرهادی را ندارد، در نتیجه در پردازش دچار لغزش شده و سبب میشود نشانههایی که برای داخل بودن یا بیرون رفتن زندانی رو میکند، چندان قوام دراماتیکی نداشته و در پیشگاه مخاطب جدی فرض نمیشوند.
داستان فیلم به لحاظ طبقهبندی ورود به عطفها، منظم عمل میکند
در پروسه یافتن زندانی، سرگرد به روشهای متفاوتی متوسل میشود تا اگر زندانی، در داخل ساختمان پنهان شده، بتواند پیدایش کند. قطعاً روشهای بسیاری برای آزمون و خطا در این بخش وجود دارد که باید اعتراف کنیم آنچه در فیلم نمایش داده میشود، زیرکانه ترین و فکرشدهترین این روشهاست که نشان میدهد برای طراحی این پروسه، مسیر منطقی و حساب شدهای در پیش گرفته شده است؛ به ویژه تیر آخر سرگرد که پنهان شدن پشت صخرهها بود که به طرز حیرتآوری، درام را جلو انداخته و به آن وقار و به سرگرد، پرستیژ و عیاری در شان یک رئیس زندان باهوش و مستحق ترفیع درجه میدهد.
رگههای سینمای فرهادی
مورد مهم دیگر را باید به پای کمتجربگی سینمای جاویدی گذاشت.طبیعتاً این کارگردان چه همچنان دلباخته سینمای فرهادی باشد و چه از روی استقلال، به سوی ساخت سوژهای چون «سرخپوست» متمایل شده، باید این اصل را در نظر میگرفت که با سوژه پرتعلیقی مواجه است.
این فیلم نیز به مانند بسیاری از آثار تشنه تعلیق در جشنواره امسال، از این نعمت محروم ماند تا نقاط عطف داستان، تا حدودی واکسینه شده و ضرب آنها گرفته شود.ما در داستان، محدودیتی را برای سرگرد داریم که باید ظرف مدت زمان مشخصی، آن مکان را تخلیه کند.ضمن آنکه وی به واسطه ارتقای شغلی که دریافت کرده، باید سریعاً موضوع زندانی فراری را ترتیب اثر داده و آن را به سرانجامی مطلوب برساند اما خیلی جالب است که فیلم، هیچ فوریت محسوس یا تعلیق جانداری را برای پروسه داستانگویی خود انتخاب نکرده و ترجیح میدهد، داستان در فرآیندی برخلاف جریان واقعگرایی پیش رفته و به سرانجام برسد.
تعلیق؛ ضرورتی که جدی گرفته نشد
در این داستان، نبود تعلیق، تا حدودی به فقدان شخصیتپردازی برمیگردد.مخاطب در «سرخپوست» چیز زیادی از سرگرد یا آن مددکار دلسوز نمیداند.زمان و مکان و حتی جغرافیای داستان به دلایلی برای مخاطب گنگ است که البته ضرورتی هم برای صراحت در این موارد احساس نمیشود اما فیلم تعلیق نمیآفریند شاید به دلیل نوع شخصیت سرگرد؛ مخصوصاً آنجایی که مددکار به او میگوید:«شما برخلاف آنچه بقیه میگویند، خیلی هم آدم بداخلاقی نیستی»؛ این کافی نیست.شاید ویژگی شخصیت سرگرد به گونهای است که تعلیق آفرین نیست و در یک خونسردی محض به انجام وظیفه خود میپردازد اما شرایط، پتانسیل بالایی برای خلق تعلیق داشته و متأسفانه که به صورت بالقوه و دستنخورده هم باقی میماند تا آدرنالینی از مخاطب در یک داستان شبه معمایی ترشح نشود.
نبود تعلیق در«سرخپوست»، تا حدودی به فقدان شخصیتپردازی برمیگردد
فیلم درحالی برای شخصیتپردازی ضعیف خود دست به دامن دیالوگ میشود که همین اشتباه را هم برای فصل سرنوشتساز فینال تکرار میکند.جایی که سرگرد برخلاف روح بدنه فیلم و انگیزه فردی خود عمل کرده و مبهمترین قسمت «سرخپوست» را رقم میزند.داستان اصرار را بر این گذاشته که سرگرد به لحاظ اخلاقی متنبه شده و در نتیجه این تحول، اینچنین تصمیم میگیرد.شاید پیشزمینه این تحول، به آن سکانس رویارویی سرگرد با دختر سرخپوست برگردد که با رفتاری اشتباه، موجبات ترسیدن دختر و پشیمانی خود شد حال آنکه این داده نیز مانند آن دیالوگ مددکار به سرگرد، کافی نیست.
فیلم در رویکردی سراسر محتاطانه، میخواهد هر دو طرف ماجرا را راضی نگهداشته و مخاطب را با حسرت بدرقه نکند.سرگرد در پایان این داستان دچار یک دگردیسی میشود اما این دگردیسی از کجا آمده؟ از همان سکانس مواجهه با دختر سرخپوست؟! بیشک باید یک پایان روشنتر و در تراز آنچه دغدغههای فردی قهرمان داستان است، گرفته میشد تا عیار درام، بالاتر رفته و آن بدنه جستجوگر و زیرک در طراحی ایده، به فرجامی هوشمندانه نائل آید.
فیلم در رویکردی سراسر محتاطانه، میخواهد هر دو طرف ماجرا را راضی نگهداشته و مخاطب را با حسرت بدرقه نکند
با تمام این تفاسیر، نمیتوان «سرخپوست» را دوست نداشت.گرچه آن تم پلیسی و معمایی کار، چندان باورپذیر نمینماید اما مخاطب به خوبی با مکان و دغدغه فردی سرگرد ارتباط برقرار کرده و اگرچه با ریتم نه چندان تند اثر ناآشناست اما آن را پس نزده و فیلم را دنبال میکند.«نیما جاویدی» در ابتدای مسیر فیلمسازی مستقل خود است و به همین دلیل باید به این اثر، در اندازه آزمون و خطا در کارنامه کاری او نگریست.
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/