مادر میگفت بوی ابراهیم رو حس میکنم

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا از کتاب «سلام بر ابراهیم»، شهید ابراهیم هادی در یکم اردیبهشت ۱۳۳۶ دیده به جهان گشود و پس از بیست و هفت سال زندگی پر فراز و نشیب، در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه، بیست و دوم بهمن سال ۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت نائل آمد و همانطور که از خداوند میخواست، پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند.
کتاب «سلام بر ابراهیم» با ۱۳۸ بار چاپ به تیراژ يك میلیون نسخه رسیده است و به خاطر استقبال فراوانی که از این کتاب شده است، نسخه دوم این کتاب نیز به چاپ رسیده است.
در صفحاتی از کتاب «سلام بر ابراهیم»، خاطرهای از همرزمان شهید عنوان شده است: یک ماه از مفقود شدن ابراهیم میگذشت. بچههایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع میشدیم از ابراهیم میگفتیم و اشک میریختیم.
برای دیدن یکی از بچهها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه میکرد. بعد گفت: بچهها دنیا بدون ابراهیم برای من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولین عملیات شهید میشم.
یکی دیگه از بچهها گفت: ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بود.
در کتاب «سلام بر ابراهیم»، خاطرهای از خانواده شهید هادی عنوان شده است: پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید؛ چرا ابراهیم مرخصی نمیآد؟ با بهانههای مختلف بحث رو عوض میکردیم و میگفتیم: الان عملیاته، فعلاً نمیتونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی میگفتیم. تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبهروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه، اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟
مادر گفت: من بوی ابراهیم رو حس میکنم. ابراهیم الان توی این اتاقه، همینجا. وقتی گریهاش کمتر شد، گفت: من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده.
مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، میگفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمیگردم، نمیخوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه.
در ادامه خاطره عنوان شده است: چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه میکرد. ما هم بالأخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی. سی. یو بیمارستان بستری شد.
گفتنی است؛ سالهای بعد وقتی مادر را به بهشتزهرا میبردیم بیشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود، اما عقده دلش رو اونجا باز میکرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام میگفت.
انتهای پیام/۴۱۰۰/ ۴۱۲۲/خ
انتهای پیام/
- ساک دستی
- ثبت شرکت
- بهترین جراح بینی ترمیمی در تهران
- پالت پلاستیکی
- خرید ادویه
- خرید فالوور واقعی
- فونیکس
- خشکشویی آنلاین اکتیو کلینرز
- آهنگ جدید
- سفارش چاپ پرچم
- تلفن ابری
- صرافی نوبیتکس
- صرافی توبیت
- ال بانک
- انبار هوشمند فلزات گرانبها
- اهنگ جدید
- خرید قهوه
- اخبار بورس
- چک لیست لوازم اسکی
- وکیل
- رزرو بلیط هواپیما
- خرید هاست