طرح عجیب موسوی که فکر میکرد رأیدهندگان چریک هستند
به گزارش خبرنگار حوزه احزاب گروه سیاسی خبرگزاری آنا، کتاب فتنه تغلب به تازگی منتشر شده است. در این کتابی بخشی از خاطرات بعضی از اعضای مؤثر برای جلوگیری از فتنه سال 88 بازگو میشود. یکی از این افراد علی آقامحمدی عضو فعلی مجمع تشخیص مصلحت نظام و نماینده سه دوره قبل مجلس شورای اسلامی است.
وی از خاطرات خودش در سال 88 و دغدغهمندی برای رفع مشکلات پیش آمده در انتخابات این سال سخن میگوید و گفته است: افرادی دغدغهمند که شامل پنج نفر بودیم در رایزنیهای میان خود به این نتیجه میرسیم که با توجه به رفاقت و اعتمادی که میان ما و میرحسین موسوی هست و تجربهای که در اینگونه موارد داریم، همچون برخی افراد و گروههای دیگر که آن روزها به دنبال میانجیگری برای رفع مشکلات انتخابات باشیم.
آقامحمدی ادامه داد: در کوران حوادثی که بعد از انتخابات ریاستجمهوری دهم رخ داد و در میانه مهلت پنج روزهای شورای نگهبان برای بررسی نتایج انتخابات، چند نفر از دوستان از ما خواستند که نشستی داشته باشیم و راجع به این حوادث یک مقدار فکر کنیم، چون فکر میکردیم به هر صورت این مسئله به سمت یک بحران میرود. قرار ملاقاتمان را در پارکی نزدیک مسجد نور گذاشتیم.
وی با بیان اینکه قرار شد که از جمع ما یک نفر با مهندس موسوی طرح بحث بکند و اگر شد، دیداری داشته باشیم، تصریح کرد: این دیدار ترتیب داده شد و ما روز دوم از آن فرصت پنج روزه شورای نگهبان برای بررسی نتایج انتخابات، یعنی سه روز مانده به انقضای آن، رفتیم فرهنگستان هنر و با موسوی یک ساعت و خردهای قبل از غروب آفتاب ملاقات کردیم.
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام درباره ادامه کارهای این گروه رایزن نیز میگوید: موسوی شروع کرد که اینها این کارها را کردند و شرح داد که مثلاً تقلّب شده، چه شده و چه شده؛ ما هم شنونده خوبی بودیم؛ ورود پیدا نکردیم که تقلّب شده یا نشده. صحبتهایش را که تمام کرد، من گفتم خب حالا جنابعالی برای اینکه کشف کنید تقلّب شده یا نشده راهحلتان چیست؟ گفت راهحلّ من چه فایده دارد؟ گفتیم خب ما آمدیم و تلاشی میکنیم، شاید فایده داشت؛ اگر نداشت هم که مثل همین حالا میشود، اتّفاقی نمیافتد.
آقا محمدی درباره رفتارهای موسوی در کتاب فتنه تغلب گفته است: وی مقاومت داشت که نه این کارها عمدی است. گفتیم حالا عمدی باشد، به هر صورت اگر ما یک تلاشی هم بکنیم و حل نشود، یک دلیل میآید روی دلیل شما آسیبی از این جهت ایجاد نمیکند. نهایتاً من به او گفتم: آقای موسوی! شما ما را میشناسید. به زودی فردایی هم میرسد که صحنه قیامت است، ما آنجا شهادت میدهیم که رفتیم و تلاش کردیم، دیگر هر مسئلهای اتفاق افتاد حجّت داریم؛ شاید یک احتمال ضعیف هم بود که ما میتوانستیم کاری کنیم، ولی شما کاری به ما محول نکردید، آنجا دیگر شما مسئول هستید. چون میدانیم شما قیامت را قبول داری، ما هم قبول داریم، هر دو هم میدانیم این صحنه دور نیست، اتّفاق میافتد. ایشان کمی متأثر شد و گفت ما یک طرحی با آقای موسوی لاری داشتیم.
موسوی گفت: تمام تهبرگها باید با شناسنامهها انطباق داده بشود و دستخطها هم کنترل بشود. گفتم خب اینکه همهشماری نمیخواهد؛ به اندازهای که یک مدل آماری به ما میگوید، اجرای این طرح چیز بدی نیست. چرا این فکر دنبال نشود؟ او گفت: شما از آقای محتشمیپور پیگیری کنید که رئیس کمیته صیانت است. گفتم ما که نمیتوانیم خودمان به آقای محتشمیپور بگوییم؛ ما چه کارهایم؟ شما اگر میخواهید، ما را ارجاع بدهید به آقای محتشمیپور؛ تماس بگیرند، ما کارمان را انجام میدهیم، هرجور صلاح دیدید. اصلاً نمیخواستیم با وی وارد جزئیّات بشویم. طبیعیاش هم این نبود. ما که آمدیم بیرون، دیگر نزدیک غروب بود. رفتیم مسجد امام صادق دور میدان فلسطین که نماز بخوانیم. جلوی در مسجد تلفن من زنگ خورد از دفتر آقای مهندس که با آقای محتشمیپور صحبت شده، شما کار را پیگیری کنید. رفتیم نمازمان را خواندیم و بعد زنگ زدیم به آقای محتشمیپور که آقای مهندس موسوی یک چنین چیزی به ما گفته، گفت بله، به من هم گفتند. فردا صبح یک جلسه میگذاریم. گفتیم باشد. بعد گفت آقای موسوی لاری را هم من بگویم بیاید؟ گفتم بله، او صاحب طرح است، بگویید که بیاید.
وی درباره ادامه کارهای خودش با ستاد موسوی اعلام کرده است: ما اوّل صبح فردای آن روز رفتیم دفتر آقای محتشمیپور در خیابان فلسطین، هنوز دو روز مانده بود به پایان مهلت شورای نگهبان. دیدیم هم آقای موسوی لاری هست و هم آقای محتشمیپور، ما پنج نفر هم همه رفتیم. نشستیم و صحبت کردیم. گفتیم خب شما واضح به ما بگویید این طرح چیست؟ من به آقای موسوی لاری گفتم که ما از طرف هیچ کس و هیچ جا نیستیم، الان هم هیچ نمیدانیم قضیّه چیست؛ ولی احساس میکنیم این کاری است که شاید بشود آن را دنبال کرد برای حلّ این مسئله، با این فرض شروع کنیم. فکر نکنید ما الان از جایی آمدیم، یا از طرف کسی؛ ما خودمان هم نمیدانیم چه اتّفاق میافتد. توافقی با این افراد انجام شد و البتّه آنجا هم گفتم که شما میگویید همهشماری؛ امّا این غلط است؛ لازم نیست. میشود با فنّیهای این کار، میزان بازشماری را بررسی کرد و نتیجه هرچه بود، قبول کنید که مثلاً ده درصد یا بیست درصد باشد، هرچه که لازم بود، بالاخره یک فرمول دربیاوریم.
آقامحمدی ادامه داده است: بلافاصله از آقایان جدا شدیم و من رفتم خدمت آیتاللّه جنّتی در شورای نگهبان. قبل از ظهر بود. با ایشان طرح بحث کردم و گفتم یک چنین چیزی شده بود؛ هنوز کسی هم خبر ندارد. شما اوّلین کسی هستید که من این ماجرا را به او میگویم. علّتش این است که شما صاحب کارید. من نمیخواهم بروم از جایی برای شما یک باری را بیاورم. خواستم ببینم اصلاً شما این حرف را درست میدانید یا نه؟ ایشان گفت فرصت نیست، اجرای طرح این طوری نمیشود. این حرفی که تو میزنی، یک زمان طولانی میبرد، ما فقط دو روز وقت داریم. چنین چیزی شدنی نیست. گفتم منهای فرصت، من خواهشم این است، شما وقت را در نظر نگیرید؛ نظرتان را درباره اصل طرح بگویید؛ اگر شما بودید و فرصت هم بود، این طرح را میپذیرفتید برای اینکه خیال راحتی بدهم به جامعه و سوءتفاهمی ایجاد نشود؟ ایشان گفت بله؛ ولی نروی این را بگویی که فلانی موافق اجرای طرح است! گفتم نه، عین این حرف را منتقل میکنم.
وی برای کارهای خود در شورای نگهبان افزود: من اینطور میگویم که شما طرح را قبول دارید، ولی چون وقت نیست، اجرایش را مناسب نمیدانید؛ اگر وقت بود، شما بدتان نمیآمد اجرا شود، این طرح خوبی است و با آن مشکلی ندارید امّا چون زمان کافی نیست و ممکن است کلّ فرایند اعلام نتایج انتخابات را به تأخیر بیندازد، شما موافق اجرای آن نیستید. ایشان گفتند بله، در این حد قبول دارم. من از آنجا آمدم به دفتر رهبری، با آقای حجازی نماز ظهر را خواندیم و رفتیم ناهار، آنجا نشستیم، من بیقرار بودم که این بحث را تمام کنم. بعد از ناهار با آقای حجازی طرح بحث کردم، که یک چنین چیزی هست و با آیتاللّه جنّتی هم صحبت کردم و اینطور شد. آقای حجازی مخالفت کرد؛ یعنی گفت همین جور که ایشان گفته اصلاً فرصتی نیست. شاید این کار چند ماه طول بکشد. من گفتم خب مسئله مهمّی است این وسط؛ چطور شما این جوری نگاهش میکنید؟ فقط شما به ما بفرمایید که جواب آقا چیست. هرجا توقّف لازم بود، به ما بگویید، میایستیم. الان هم کسی خبر ندارد، فوقش ما به آن طرف میگوییم که موفّق نشدیم. چیز اضافهای نمیخواهم.
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام در کتاب خاطرات خود بازگو میکند: خداحافظی کردم و همانجا زنگ زدم به آقای ولایتی و آقای ابوترابی. آقای ولایتی گفتند من بیمارستان مسیح دانشوریام. من خودم راه افتادم رفتم بیمارستان و ماجرا را با ایشان مطرح کردم. این شد نفر سوّم که در جریان موضوع قرار میگرفت. ایشان هم خیلی استقبال کرد. گفت طرح خوبی است، مسئله بزرگی را از سر راه ما برمیدارد. گفتم ولی زمان میبرد، گفت خب ببرد. گفتم غیر از این، حالا فرض کنید نتایج عوض شد و نام آقای موسوی از بازشماری درآمد، شما قبول میکنید؟ گفت حتماً قبول میکنم؛ چرا قبول نکنم؟ گفتم آقای ولایتی داریم واضح صحبت میکنیم. مهندس موسوی یک ادّعایی دارد؛ اگر ادّعا درست درآمد، شما قبول میکنید؟ گفت بله، قبول میکنم. گفتم خیلی خب، من پیگیری میکنم. ایشان گفت من هم حمایت کامل میکنم.
وی اضافه کرد: من به ذهنم آمد بروم آقای ابوالفضل فاتح را که به مهندس موسوی خیلی نزدیک بود و ما هم میشناختیمش ببینم؛ برای اینکه اطمینان داشته باشم یک کانال ارتباطی با مهندس دارم، او را واسطه کنم چون میدانستم آدمی است که حدّاقل حرف را جابهجا و عوضی منتقل نمیکند. رفتم خیابان کارگر برای دیدن او که در خانه یکی از بستگانش بود. آن خانه را پیدا کردم ولی تا آمدیم با هم صحبت کنیم، از شورای نگهبان زنگ زدند که فوری بیا اینجا. فهمیدیم که نظر موافق آقا به شورای نگهبان اعلام شده است. بعدها یکی از دوستان تعریف کرد همان شب که این بحثها مطرح شد، من دیگر از آقایان جدا شده بودم که آقای حجازی از دفتر رهبری زنگ زد و گفت که آقا خیلی به من تأکید کردند که این کار با همه توان جلو برود و هر کمکی لازم است، به این کار بشود. بالاخره دیدیم واجب است که سریع خودمان را برسانیم. به آقای فاتح گفتم این قضیّه بماند تا دوباره بیاییم سراغ شما؛ قرارمان را تجدید میکنیم. او هم گفت بله، من هستم. همان شبهایی هم بود که سر پشت بامها[شعار] اللّه اکبر میدادند و همهای آن کوچه پر بود از شعار.
نماینده سابق مجلس شورای اسلامی در این کتاب تصریح کرد: رفتیم شورا. دیدیم همه نشستهاند. آیتاللّه جنّتی هستند، آقای دکتر کدخدایی، آقای حدّاد عادل، آقای ابوترابی و بعضیهای دیگر که الان یادم نیست. گفتند طرحت را مطرح کن. گفتیم مسئله این است. طرح این طوری است؛ ما میگوییم این انطباق را انجام میدهیم، امّا هنوز درصد بازشماری را نگفتیم تا با آن طرح توافق کنیم. باید چنین انطباقی صورت بگیرد و اگر صندوقهای هم خط زیاد باشد، معلوم است کسی نشسته و همه را نوشته؛ پس باید آنها را بگذاریم کنار. آرایی هم که تهبرگ آنها با شناسنامهها نمیخواند، میرود کنار. در حقیقت ما این موارد را به فرض وجود، بررسی میکنیم. گفتند موافقت میشود و شما برو نامه آنها را بیاور، گفتم قرار است امشب نامهای از آقایان بگیریم؛ امّا یک شرط دارد؛ تبلیغات از اینجا به بعد دست ما باشد. گفتند یعنی چه؟ گفتم اگر شما بروید حرف بزنید که کار ما خراب میشود. الان این کار دست ماست تا آنها را پای کار بیاوریم و به شما وصل کنیم، سیستم دایر بشود و روند بررسی را راه بیندازیم. این را هم قبول کردند. همان وقت از رادیو تلویزیون آمده بودند و آقای کدخدایی قرار مصاحبه داشت که لغو کرد. روز بازشماری هم فردایش بود. ما به همه گفتیم بیایند. گفتم خب حالا بگویید همان جا باشند، ولی کار را شروع نکنید تا ببینیم نتیجه چه میشود، قبول کردند. من به شورا گفتم خب یک نفر میخواهیم که رابط ما با شما باشد. من که نمیتوانم؛ اگر قبول دارید آقای ابوترابی باشد؛ چون دیدم ایشان هم خوب وقت میگذارند. آنها هم استقبال کردند. گفتند باشد.
وی افزود: بالاخره آمدیم بیرون، درحالی که ما هیچ در ذهنمان نمیآمد که کار به این موقعیّت برسد. دوستان دیگر را هم صدا کردیم، همان ترکیبی که داشتیم و آنها را هم در جریان قرار دادیم. امّا هرچه زنگ زدیم به آقای موسوی لاری پاسخگو نبود. اصلاً ماندیم که چه کنیم. یکی از دوستان زنگ زد به آقای مهندس موسوی که آقا این نمایندگان شما نیستند؛ ما از کجا پیدایشان کنیم؟ گفت من میگویم زنگ بزنند به شما. چند دقیقه بعد آقای موسوی لاری زنگ زد به من که در خدمتم. گفتیم که داریم کارها را پیش میبریم. البتّه با احتیاط کامل جلو میرفتیم. ولو اینکه همه چشمهها را دیده بودیم، ولی میخواستیم بیخودی چیزی نگوییم که این وسط مسئله جدیدی درست بشود. گفتم شما چه کسی را قبول دارید؟ بگویید تا یک نشستی با آنها داشته باشیم. قرار شد که آقای مبلّغ و آقای آیتاللّهی که در وزارت کشور و ثبت احوال بودند هم بیایند و با حضور اینها درصدی از آراء را تعیین کنیم برای بازشماری، ولی طوری که اطمینان برای آنها حاصل بشود که همه آرا کنترل شده. آقای موسوی لاری گفت ما هم گرفتار و مشغولیم. گفتم خب آن نامه چه شد؟ گفت من فاکس کردم برای آقای محتشمیپور. حالا آقای محتشمیپور کجاست؟ گفت من نمیدانم. ما جا خوردیم که چطور شد؟ به آقای ابوترابی گفتم آقای فاتح را که میشناسی؟ واقعیّتش این است که قبل از جلسه شورا من رفتم ایشان را ببینم، نشد. برویم از طریق او این کار را انجام بدهیم. چون دسترسیهایش خوب است. این کار را سریع انجام بدهیم.
آقامحمدی ادامه میدهد: بالاخره آقای فاتح را پیدا کردیم و به او گفتیم شما فقط ما را ببر خانه آقای محتشمیپور. او ما را برد طرف ولنجک و دانشگاه شهید بهشتی. آنجا کوچهای بود که گفت یکی از منازل آن، خانه آقای محتشمیپور است. ایشان ماند در ماشین. من و آقای ابوترابی رفتیم؛ زنگ زدیم و پسرش آمد در را باز کرد. ساعت یازده شب بود. رفتیم بالا نشستیم، آقای محتشمیپور هم آمد، حال و احوال کردیم و گلایه که پس چرا تماس نداشتید؟ ولی همین جوری نرم رد شدیم. آقای موسوی لاری گفته آن نامه دست شماست. گفت بله به من داده، ولی من هنوز ندیدهام. خلاصه نامه را آوردند و یک کپی هم به ما دادند. گفتیم خب این امضا میخواهد. دیدیم همان بحث است که همه صندوقها بازشماری شود. من گفتم بازشماری همه صندوقها معنی ندارد؛ باید یک طرح منطقی باشد که بتوانیم جمعش کنیم و زود انجامش بدهیم؛ برای چه بیهوده چنین مسئلهای را نگه داریم؟ او گفت ما که نمیتوانیم الان این جوری فکر بکنیم. گفتم شما چه کسی را قبول دارید؟ بگویید تا یک نشستی با آنها داشته باشیم. قرار شد که مبلّغ و آیتاللّهی که در وزارت کشور و ثبت احوال بودند هم بیایند و با حضور اینها درصدی از آراء را تعیین کنیم برای بازشماری، ولی طوری که اطمینان برای آنها حاصل بشود که همهای آرای کنترل شده. قرار شد جلسهی این کار را فردا صبحش بگذاریم در همان دفتر خیابان فلسطین. آقای ابوترابی هم فردا صبح ساعت هفت قرار داشتند در شورای نگهبان برای شرکت در جلسهای اصلی که حرفها و طرح ما را به تأیید در صحن شورا برسانند؛ یعنی امضای آنجا را بگیرند. گفتم پس من با تأخیر میآیم تا آقای ابوترابی برسد. ما که رسیدیم به دفتر، چون آنها طبق قرار قبلی آمده بودند، آقای مبلّغ رفته بود، ولی آقای موسوی لاری هنوز بود، آقای آیتاللّهی بود و آقای محتشمیپور هم بودند؛ آقای ابوترابی هم آمد. بحث که کردیم، دیدیم بازهم حرفشان عوض شده، در حالی که ما کپی کاغذها را از دیشب گرفته بودیم؛ دیدیم زیرش چیزی اضافه کرده و نوشتند که مراجع تقلید ناظر بگذارند و ... گفتیم ما که درباره اینها باهم صحبت نکردیم؛ ما بر آن اساس حرکت میکردیم که نوشتیم.
وی درباره مقاصد سیاسی موسوی نیز گفته است: دیدم نه، اصلاً در این فاز نیستند. طرح عجیب و غریبی میدهند که ارکان برگزاری انتخابات را زیر سوال میبرد و در حقیقت عدم اعتماد به خود انتخابات دارد شکل میگیرد. این را دیگر هیچ کارش نمیشود کرد. آنجا ما توافقمان این بدو که این بازشماری زیر نظر شورای نگهبان با نظارت نمایندگان آقای مهندس موسوی انجام بگیرد. دیدیم اصلاً مثل دیروز نیستند. فضایشان عوض شده و تندند. من دیدم ما تا اینجا آمدیم و نمیخواهیم الان حسّاسیّت را خیلی نرم کردم. تلاش کردم که همان متن قبلی مبنا قرار بگیرد. آقای آیت اللّهی هم گفت نه، این همهشماری لازم نیست؛ مثلاً بیست درصد باشد، خیلی اطمینانآور است؛ یا اگر شما میخواهید خیلی وسواس به خرج بدهید، 30 درصد؛ بیشتر از این لازم نیست. من گفتم همه صندوقهای سیّار را هم اضافه کنید. دیدم نه، اصلاً در این فاز نیستند. دیدیم نوشته موسوی لاری و محتشمیپور، گفتم خب بالایش بنویسید نمایندگان تامالاختیار آقای مهندس میرحسین موسوی. گفتند نه، ما نماینده تامّالاختیار ایشان نیستیم. گفتم پس شما کی هستید که امضا کردید؟ گفتند ما دو تا وزیر کشور سابقیم. خلاصه گفتند نه، مهندس قبول ندارد که ما نماینده ایشان باشیم و ما هم به عنوان دو تا وزیر کشور امضا میکنیم. گفتیم حالا همین را بدهید؛ شاید بشود کاری کرد. خلاصه خداحافظی کردیم. گفتیم همهمان آمدیم یک کاری بکنیم؛ ولی اینکه بشود یا نشود، دست ما نیست. فقط خودمان در جریانیم که چه اتّفاقی افتاد. بالاخره برای همیشه برای خودمان حجّت تمام شد.
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام عنوان کرد: با آقای ابوترابی آمدیم پایین. در خیابان گیج و مات ماندیم که خب این چه کاری بود، ما تا اینجا جلو رفتیم، چطوری این عقبنشینی را توضیح بدهیم و کار را جمع کنیم؟ بحث کردیم و برای خود ما روشن شد که هیچ تقلّبی در کار نیست. حدّاقل ذهن ما اگر یکذرّه سوالی داشت، حل شد. فعلاً در این حد. چون کسی که صاحب حق بود، مهندس موسوی بود که میگفت رأی من کو؟ کسی که برگزارکننده انتخابات بود، وزارت کشور بود و ناظر و تأییدکننده هم شورای نگهبان. نهاد دیگری این وسط وجود نداشت که بخواهیم او را بیاوریم قاطی کنیم. مهندس موسوی میتوانست یک نماینده از طرف خودش بگذارد. ما او را محدود نکرده بودیم؛ یعنی دستش باز بود. امّا مدل پیشنهادی آنها در حقیقت کلّ سیستم انتخابات را از اوّل تا آخرش زیر سوال میبرد. معلوم بود که دیگر مسئله تعداد آرا نیست. اصلاً بازی را به هم زدند و یک جور طرح هیأت حکمّیت را مطرح کرده بودند ولی برای من مهم بود که این ایده را جلو ببریم تا ببینیم به چه شکل درمیآید.
وی ادامه داد: آقای ابوترابی هم گفتند که کار را ول نکنیم؛ برویم پیش آقای هاشمی رفسنجانی، دیدیم فکر خوبی است. همان جا طرح شد که آقای خاتمی را هم در جریان بگذاریم. این مسئله بزرگی است و باید اینها در جریان باشند که چه شد. به هر صورت من زنگ زدم از دفتر آقای هاشمی وقت گرفتم. به یکی از دوستان هم گفتیم شما برو پیش آقای خاتمی. بقیّه رفتیم پیش آقای هاشمی، قبل از ظهر بود که رسیدیم. شورای نگهبان هنوز بازشماری را آغاز نکرده بود. منتظر نظر ما بودند. آقای هاشمی طرح را شنیدند و سوالاتی کردند. ما جزئیّات را توضیح دادیم که این جور بوده، این طوری شده و ... این پروسه را طی کردهایم. وی سوال و جواب کردند؛ این طرفش، آن طرفش. بعد ایشان گفت این کار خیلی خوبی است؛ چرا انجام نشود؟ گفتیم که نمیدانیم. آقای مهندس موسوی اصلاً ما را فرستاده بود پیش آقایان برای همین کار. هاشمی طرح را شنیدند و سوالاتی کردند. ما جزئیّات را توضیح دادیم که این جور بوده، این طوری شده و این پروسه را طی کردهایم. از دفتر آقای هاشمی هم دیگر هیچ خبری نیامد و این داستان گذشت. آقای ابوترابی رفت به دوستان گزارش داد که ما جلو رفتیم، ولی آنها طرحشان را پس گرفتند. با اینکه از اینها پذیرفتیم، ولی بازهم به عنوان نماینده مهندس موسوی طرحی به ما ندادند. ما گفتیم باشد، همین ایدهای که شما میگویید نماینده مراجع ناظر بازشماری باشند، حدّاقل طرحش را بدهید؛ ولی نماینده مهندس موسوی باید این کار را بکند. این را هم قبول نکردند. بعد هم آقای هاشمی را واسطه قرار دادیم. ایشان هم صحبت کرد؛ اما مهندس موسوی قبول نکرد. این جوهره ماجرا بود که همه فهمیدند تقلّبی نشده. تلویزیون هم آن وقت پیگیر بود که مثلاً کسی بیاید در این باره حرف بزند.
آقامحمدی افزود: در آن دوران گاهی میشنیدیم که چون رهبری نتیجه انتخابات را در پیامی که روز شنبه دادند تأیید کردهاند، حتّی اگر اینگونه طرحها هم اجرا میشد، دیگر امکان برگشت نتیجه وجود نداشت، ولی ما در ملاقاتهایی که با خود آقای موسوی یا آقای محتشمی و آقای لاری داشتیم، هیچ وقت چنین چیزی را طرح نکردند. رهبری بنا به مصداق صندوقها و روال برگزاری انتخابات آن اعلامیّه را دادند؛ کما اینکه ایشان موافقت کردند این پروسه را شورای نگهبان انجام بدهد و با تمدید این فرصت هم موافقت کردند. آنها هم هیچ کدام در صحبت با ما چنین ایرادی را وارد نکردند؛ یعنی نه آقای هاشمی، نه آقای خاتمی و نه مهندس موسوی و دیگران هیچ کدام چنین بحثی را در آن دیدارها مطرح نکردند و اصلاً در ذهنشان این نبود؛ چون ما داشتیم یک طرح خیلی واضح را که میخواست علنی بشود دنبال میکردیم؛ طرح مخفی که نبود. به هرحال خودشان باید نامه مینوشتند و اعلامش کفایت میکرد برای اینکه همه بدانند آن رأی، قطعی نیست.
وی ادامه داد: مهندس موسوی چند تعبیر داشت که مهم بود؛ یکی اینکه میگفت، اینها میگویند فلانی گفته یازده میلیون رأی جابهجا شده. من کی عدد دادم؟ من کجا گفتم که یازده میلیون رأی جابهجا شده؟ من میگویم اگر هزار تا بوده، دو هزار تا بوده، پنج تا صندوق بوده، یا بیشتر و کمتر، رسیدگی شود. اصلاً عددی نگفتم. میدانستند اگر یک یا دو میلیون تخلّف هم دربیاید، سرنوشت انتخابات را عوض میکند. چون این رسوایی بزرگی درست میکرد. کافی بود که یک میلیون تهبرگ دربیاید، مثلاً در دو تا استان یا سه تا استان؛ اگر میدیدند با شناسنامهها تطبیق ندارد، آن وقت دیگر مهم نبود نتیجه انتخابات چه میشود. آثار خودش را نشان میداد. بنابراین طرح خیلی اغواکننده بود؛ ما پذیرفته بودیم که اگر میخواهیم همه آرا را هم تطبیق بدهید، بدهید؛ یعنی شورای نگهبان این اطمینان را ایجاد کرد. البته من بعد از اینکه مهندس موسوی نپذیرفت، گفتم که الان دیگر برای خودم تمام شک و شبهههایی که هر آدمی میتواند پیدا کند، حل شد؛ دیگر هیچ سوالی ندارم.
آقامحمدی روایتی از دیدار دوم خود با موسوی نیز گفته است: چند صباحی گذشت که دیدیم این دفعه مهندس موسوی ما را خواسته است. این دیدار دوّم که به درخواست او انجام شد. دیگر بعد از اعلام نتایج انتخابات است. به نظرم بعد از داستان روز قدس بود. اوّل در جلسهای با دوستان خودمان صحبت کردیم که برای چه داریم میرویم؟ موضوع چیست؟ بین خودمان نظراتی داشتیم، فیالجمله ذهنمان را آماده کردیم. نکته کلیدی که به آن رسیدیم این بود که ما در جلسه به سمت تلخی نرویم؛ یعنی سعی نکنیم مسائل شخصی کوچک را خیلی برجسته کنیم که مهندس همراهی نکند. کاری کنیم که از هر راهی که میتواند مسیر را تغییر بدهد، همان راه طی بشود. رفتیم به فرهنگستان هنر، باز هم همان پنج نفر بودیم؛ یعنی آقای ابوترابی اینجا نبود. اوّلش ما گلایهای کردیم که شما ما را فرستادید دنبال یک کاری، خودتان به ما گفتید ولی بعدش چرا تأیید نکردید؟ خب اینها قرار بود نماینده شما بشوند؛ ما که خودمان نرفته بودیم پیش اینها؛ اوّل پیش شما آمدیم. باید محترمانهتر با ما برخورد میشد. یا نباید ما را دنبال کاری میفرستادید یا حالا که فرستادید، باید رعایت ما را میکردید. او گفت خب من بنا نداشتم که زیر بار آن مسئولیّت بروم، چون اطمینان نداشتم به آقای حدّاد و آقای ولایتی، ما به اینها چه اعتمادی بکنیم؟ البتّه روی آن طرح قبلی هم نظر منفی نمیداد. گفت من تحقیق کردم و شما کار کردید و زحمت کشیدید. امّا میگفت چون من اطمینان نداشتم، عملاً دنبال نکردم.
وی اضافه کرد: ما توضیح دادیم که آقای ابوترابی در آن قصّه به آقای محتشمیپور گفتند که اصلاً بیایید ترکیب هیئت را عوض کنید؛ ولی نمی توانیم در این هیئت از طرفدارهای احمدینژاد کسی را نداشته باشیم، چون ممکن است نتیجه عوض بشود. بالاخره باید آن طرف هم بپذیرد. اگر یک طرفهاش کنیم، همین دعوا میرود یک طرف دیگر. اگر بناست حل شود، پس هر دو طرف باید باشند. البتّه در آن ترکیب هم آقای افتخار جهرمی و آقای درّی نجف آبادی هستند. حالا شما میگویید ترکیبش خوب نیست، خود آقای ابوترابی گفته من میروم کنار، آقای محتشمی بیاید؛ یا یک نفر دیگر را اضافه کنیم که متعادل باشد. اگر آقای محتشمیپور هم بیاید، اصلاً بهکلّی از این حالت خارج میشود و دیگر وجود آنها مفید است، مضر به این کار نیست. ضمن اینکه آنها هم آدمهای آقای احمدی نژاد نیستند؛ یعنی ممکن است الان در این قصّه از نتیجه انتخابات دفاع کنند، ولی به دلیل اینکه طرفدار او هستند که نیست. مهندس گفت بله، آقای هاشمی زنگ زد به من، آقای خاتمی هم زنگ زد. یعنی ما همه آن حرفها را مرور کردیم و خود آقای موسوی اینها را قبول کرد که این اتّفاقات افتاده است. ولی گفت به هر صورت نمیشد، ما نمیدانستیم چه اتّفاقی میافتد. هرچند من آن را یک گام به جلو میدانستم. گفتیم خب نمیشود 45 روز که حدّاقل زمان لازم برای شمارش بود را بگذاریم برای اینکه شما یک ذرّه اعتماد کنید. نظام نمیآید این کار را بکند. بالاخره معنای آن طرح این بود که شما تفاهم کنید، بعد بر مبنای تفاهم برویم جلو. مهمترش این است که این نشان داد که مقام رهبری نسبت به شما موضعی ندارند و در حقیقت این جور نیست که ایشان نتیجهای مورد نظرشان باشد.
نماینده سابق مجلس شورای اسلامی ادامه داد: گفتیم حدّاقل خواهشمان این است که یک تیم بگذار و رسیدگی کن که چرا این کار شد؟ بالاخره شما ما را برای رسیدن به یک نتیجهای فرستادی دنبال این کار. ما که کارهای نبودیم؛ شما ما را مبعوث کردی به این کار و جلو رفتیم. حالا که دیگر حکم ریاست جمهوری هم تنفیذ شده، ببین اشکال از کجا بود. او(موسوی) شروع کرد به توضیح دادن که وضع بد است و جامعه دارد دوقطبی میشود و من این را مطلوب نمیدانم. خانوادهها دارند دو دسته میشوند؛ دارد درگیری بینشان شکل میگیرد، ولی من دنبال چنین ایده و فکری نیستم. از آن طرف هم راههای ارتباطی ما را بستند؛ دیگر هیچ امکانی نداریم؛ نمیتوانیم کار خاصّی انجام بدهیم. دیگران هم بیکار نیستند و مسائل را جهت میدهند. بالاخره وضع این است. چگونه باید رفتار بشود؟ مهندس موسوی گفت خب اصلش این است که دولت از رهبری فاصله بگیرد؛ معنی ندارد احمدی نژاد بشود مثل رهبری. انطباق این دو باهم غلط است و نباید این جوری باشد. بالاخره سلایق دیگری هم هست و چتر ایشان باید شامل همه بشود. وی میگفت راهی که برای من میماند این است که من هم بیایم و بگویم اشتباه کردم؛ مثلاً در تلویزیون اعتراف کنم که هیچّی نبوده و هیچّی نیست؛ ولی کسی از ما قبول نمیکند. آقای هاشمی هم که آمد در فلان مجلس شرکت کرد خدمت آقا، پشت سرش گفتند او سازش کرده. گفتیم حالا اینکه دیگران چه میگویند، ملاک نیست. ما اصلاً چنین حرفی به شما نمیزنیم؛ ما نمیگوییم شما چطوری بیا وسط، با چه شیبی بیا. بحث ما این چیزها نیست. شما سیاستمداری، خودت آنها را تدبیر کن. کسی هم نمیخواهد مدل کار را به شما بدهد، شما خودتان انجام بدهید؛ ولی بگویید اصولش چیست؟
وی افزود: من گفتم پس شما هم این اصل را در همان چهارچوبی که میخواهی تعیین کنی، خودت قبول و رعایت کن؛ یعنی وقتی میخواهی مسائل را بیان کنی، رهبری را بگذار کنار، با دولت برخورد کن، بگو کی حقّت را خورده، کی برده، آنها را توضیح بده. اینکه اشکالی ندارد؛ ولی شما نظام را میآوری وسط، رهبری را میآوری داخل ماجرا. از این به بعد چهارچوبی بگذارید که نیایید به سمت خدشه بر کلّیّت نظام. شما میگویید که با آقای احمدی نژاد دعوا دارید. خیلی خب، پس دیگر آنها را به رهبری نسبت ندهید، نگویید این روزنامه کیهان مال رهبری است یا فلان جا رهبری از دولت حمایت کرد، پس دارد به من چیزی میگوید. شما هم تفکیک کنید و جواب هر کسی که به رهبری حمله میکند را بدهید؛ یعنی همین تفکیکی که خودتان میگویید، خودتان هم قبول کنید و عمل کنید. شما میگویید ملاطفت باشد، قبول؛ امّا نباید از آن سوءاستفاده بشود؛ باید با آن مثبت برخورد بشود. وقتی رهبری آمدند یک کار مناسب کردند. چرا شما حمایت نمیکنید؟ چرا جواب مثبت نمیدهید؟ مثلاً ایشان در ماجرای کهریزک وارد شدند، یا در نماز جمعه گفتند که ما این معترضان را وابسته نمیدانیم، چنین و چنان. هرچه رهبری در هرجا گفتند در این مسائل، شما هم جواب مثبت بدهید
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بیان کرد: ولی او در مجموع اعتمادی نداشت. از طرفی در حرفهایش هم این بود که بالاخره من مثل گربه میمانم، اگر به من آسیب بزنند، دیگر تحمّل هیچ چیز را نمیکنم؛ تیپم این است. این جوری نیست که من را با زور و جبر ببرند و هرچه میخواهند بگویم؛ این جوری نیست که کسی با فشار بشود من را کنار بزند. از طرف دیگر میگفت من با نظام هستم، با رهبری هستم، این چارچوب را قبول ندارم؛ میخواهم خدمتی بکنم. در صحبتهایش کامل نسبت به آقا احترام میگذاشت. حرف او تمام که شد، همه صحبت کردند. من صحبتهای خودم یادم است. البتّه صحبت همهمان هم تقریباً در یک راستا بود. گفتم الان این وضعیّت واقع شده و شما هم که نخواستید به یک صورتی جمعش کنید. حالا هرچه بود، انتخابات تمام شده و رئیس جمهور هم معلوم شده. حالا شما چهکار میخواهی بکنی؟ راهحلّ شما چیست؟ گفت شما میگویی چه کار کنیم؟ گفتم ما چیزی نمیگوییم، شما هر جور که میخواهی، این چهارده میلیون را از بین نبر. اینها در پناه شما قرار گرفتهاند. شما اگر حفظ بشوی، اینها را هم حفظ کردهای. این وظیفه شماست؛ چون شما به عهده گرفتی و آمدی وسط؛ پس این کار را برای اینها بکن. او گفت حق و حقوق ما تضییع شده است. گفتم در کف خیابان که حق و حقوق پیدا نمیشود؛ این آراء در صندوقها بوده. الان شما نمیتوانید برای اینها حقّی پیدا کنید؛ اگر هم میخواهید، باید با یک قاعده و سیستمی و از یک راهی بروید جلو. شما که دیگر رئیس جمهور نمیشوید. خواستههای اینها را منسجم کنید. درخواستهایی بکنید که شدنی باشد؛ بعد بگویید من این قدر خواستهها را جلو بردم؛ میخواستم تا حدّاکثر ببرم، امّا نشد. مهندس گفت ببین سادهاش این است که میخواهی بگویی من هم بروم در تلویزیون بگویم غلط کردم! گفتم من غلط میکنم این حرف را به شما بزنم؛ اصلاً عقل میگوید که شما نباید همین حرف را بزنی، چون به ضرر نظام است. شما شخصیّتی هستی، شابهای داری، الان هم محترمی، حالا انتخابات است، چیزهایی پیش می آید. گفتم آقای مهندس موسوی! این آدمهایی که به شما رأی دادند، اینها همه کاغذ و قلم و صندوقند؛ اینها چریک نیستند. اگر بنای کار چریکی باشد، اینها هیچ کدام در خیابان نمیمانند، میروند خانههایشان.
انتهای پیام/4082/ن
انتهای پیام/