دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

دستور العمل «مردمداری» در سیره اخلاقی امام رئوف

امامان معصوم (ع) در مواجهه با مردم و تا جایی که اصل دین در معرض خطر قرار نمی‌گرفت، مدارا و مهربانی در پیش می‌گرفتند و از بخشش و گذشت، فروگذار نمی‌کردند. در همان حال، رفتار امامان (ع) در برابر حاکمان ستمگر دوران، پرصلابت بود.
کد خبر : 298375

به گزارش گروه رسانه‌‌های دیگر خبرگزاری آنا، امامان معصوم (ع)، اسوه‌های فضایل انسانی هستند. در سیره آن بزرگواران، چگونگی رفتار و کردار، در همه امور فردی و اجتماعی، قابل احصاست. یکی از مهم‌ترین بخش‌های سیره تابناک معصومان (ع)، نحوه تعامل و معاشرت آن‌ها با عامه مردم است. آن بزرگواران، در مواجهه با مردم و تا جایی که اصل دین در معرض خطر قرار نمی‌گرفت، مدارا و مهربانی در پیش می‌گرفتند و از بخشش و گذشت، فروگذار نمی‌کردند. در همان حال، رفتار امامان (ع) در برابر حاکمان ستمگر دوران، پرصلابت بود و هرگز از بیان خطاها و ظلم‌هایی که آن‌ها بر مردم روا می‌داشتند، خودداری نمی‌کردند. در سیره امام رضا (ع)، هشتمین اختر آسمان امامت و ولایت نیز، این رویکرد به خوبی آشکار و نمایان است. آن چه در پی می‌آید، فرازهایی از کتاب ارزشمند «جنبه‌های اخلاقی و سیره‌های عملی حضرت رضا علیه السلام»، اثر دانشمند ارجمند، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهاشم رسولی محلاتی است که در آن، به بخش‌هایی از سیره رضوی در معاشرت با مردم و تقابل با حکومت‌های جور اشاره شده است.


عفو و بخشش دشمنان


«جلودی» از سرکردگان دربار‌هارون بود که وقتی محمد بن جعفر-عموی امام علیه السلام-در مدینه برضد حکومت‌هارون قیام کرد، به مدینه فرستاده شد و‌هارون به او دستور داد که اگر به محمد بن جعفر دست یافت، گردنش را بزند و خانه‌های فرزندان ابوطالب را غارت کند و برای هرکدام، جز یک پیراهن، چیز دیگری باقی نگذارد. هنگامی که مأمون خواست امام علیه السلام را به ولیعهدی خود انتخاب کند، «جلودی» از کسانی بود که سخت با این کار مخالفت کرد و مأمون ناچار شد او را به زندان بیندازد و سپس، با وساطت ذوالریاستین (فضل بن سهل) روزی او را از زندان بیرون آوردند تا درباره اش تصمیم بگیرند. در مجلسی که حضرت رضا علیه السلام نیز حضور داشت؛ جلودی را آوردند. امام علیه السلام چشمش به جلودی که مردی سالمند بود، افتاد و به مأمون فرمود: «هیب لی هذا الشیخ؛ این پیرمرد را به خاطر من ببخش.» مأمون گفت: این همان کسی است که با خانواده رسول خدا آن گونه رفتار کرد و جامه‌ها و زیورآلات آن‌ها را به غارت برد. جلودی در این وقت، به امام علیه السلام نگاه می‌کرد که با مأمون سخن می‌گفت؛ ولی سخن امام(ع) را که عفو جلودی و بخشش او را از مأمون درخواست می‌کرد، نمی شنید و از روی طینت خبیث خود، خیال می کرد امام علیه السلام سعایت او را می کند و قتل و کیفر او را از مأمون می خواهد، از این رو فریاد زد: «یا امیرالمومنین اسالک با... و بخدمتی للرشید ان لاتقبل قول هذا فی؛ ای امیرالمومنین! تو را به خدا سوگند و قسم به خدمتی که به‌هارون کرده ام که گفته او را درباره من قبول نکن و سخن او را درباره من نپذیر!» مأمون گفت: یا اباالحسن! او خود سرنوشت خود را تعیین کرد و ما نیز طبق سوگند او عمل می‌کنیم. آن گاه به جلودی گفت: نه! به خدا سوگند گفته او را درباره تو نمی‌پذیریم. سپس دستور داد گردن جلودی را زدند.


نیکوترین روش معاشرت با مردم


درباره معاشرت آن بزرگوار با مردم عادی و زیردستان، شیخ صدوق به سند خود از قول ابراهیم بن عباس که سال‌ها در خدمت آن حضرت حضور داشته، روایت کرده است: «هیچ گاه ندیدم حضرت رضا علیه السلام با کسی در سخن خود جفا کند و ندیدم که سخن کسی را قطع کند تا از گفتار فارغ شود و ندیدم حاجت هیچ کس را که قدرت بر انجام آن دارد، رد کند و هیچ گاه پای خود را در برابر کسی که نشسته بود، دراز نمی کرد و در برابر کسی که روبه رویش نشسته بود، تکیه نمی کرد و هیچ گاه ندیدم یکی از غلامان و بردگان خود را دشنام دهد و هیچ گاه ندیدم آب دهان خود را بیندازد و خنده قهقهه از او ندیدم و نشنیدم، بلکه خنده اش تبسم بود و شیوه اش چنان بود که چون سفره غذا برای او پهن می‌کردند، همه خدمتکاران را سر سفره خود می نشانید؛ حتی دربانان و مهتران و دام پروران را.» درحدیث مرحوم کلینی، در کتاب شریف «کافی»، آمده است که یک بار برای امام هشتم علیه السلام، مهمانی آمد ‌و امام علیه السلام، شب هنگام نزد مهمان نشسته و سخن می‌گفت؛ در این وقت، فتیله چراغ خراب شد و مهمان دست خود را دراز کرد تا فتیله را اصلاح کند. امام علیه السلام او را از این کار بازداشت و خودمشغول اصلاح چراغ شد و فرمود: «انا قوم لانستخدم اضیافنا؛ مامردمی هستیم که از مهمانانمان کار نمی‌کشیم.» در همان کتاب، از یاسر خادم و نادر، روایت کرده است که گفته‌اند:«امام رضا علیه السلام به ما فرمود: اگر من برشما ایستادم و شما مشغول غذاخوردن هستید، برنخیزید تا آن گاه که از غذا فارغ شوید و چه بسا، بعضی از ما را صدا می زد و می گفتند: مشغول صرف غذا هستند و امام علیه السلام می فرمود: بگذارید تا از غذا فارغ شوند.»


با صلابت در برابر طاغوت


با این که امام علیه السلام، به اجبار ولیعهدی مأمون را پذیرفت اما در هر فرصتی که به دست می آمد، نظر واقعی خود را درباره بطلان حکومت و نارضایتی خود را از رژیم حاکم، ابراز می داشت؛ چنان که در حدیثی که کلینی(ره)، به سند معتبر از حسن انباری روایت کرده، آمده است که گفت:«14 سال پیوسته به امام علیه السلام نامه می نوشتم و اجازه پذیرفتن شغلی را در کارهای حکومتی از آن حضرت می خواستم و در آخرین نامه خود، شدت احتیاج و ترسم از خطری که از این ناحیه مرا تهدید می کرد، به آن حضرت متذکر شدم که نپذیرفتن من، موجب شده است که حکومت مرا رافضی بخواند ... و بالاخره امام علیه السلام در پاسخ من نوشت: اگر تو به راستی می دانی که چون متصدی کار شوی، در کار خود طبق دستور رسول خدا (ص) عمل خواهی کرد و کمک کاران و نویسندگان تو، از هم کیشان تو باشند که اگر چیزی به تو رسد، با مستمندان و نیازمندان مؤمنان، مواسات و برادری کنی، به این صورت که یکی از ایشان باشی و کیفر این عمل در برابر آن کار نیک تو قرار گیرد، انجام بده و گرنه ، نه!» از ابی سعید خراسانی روایت شده که گفته است:«دو مرد در خراسان نزد حضرت رضا علیه السلام آمدند و درباره شکسته خواندن نماز از آن حضرت پرسیدند. امام علیه السلام به یکی از آن دو نفر فرمود: بر تو واجب است نمازت را شکسته بخوانی، چون تو به منظور دیدن من آمده ای و به آن مرد دیگر فرمود: تو باید نمازت را تمام بخوانی، چون هدف تو دیدار سلطان (یعنی مأمون) بوده است!» یعنی امام علیه السلام، حکومت مأمون را یک حکومت غاصب و ظالم می دانست که حتی سفر کسی که برای دیدار مأمون به خراسان آمده است و احیاناً، دیدار او کمکی به حکومت وی می کند و معاونت بر اثم(گناه) محسوب می‌شود، سفر معصیت است و دستور تمام خواندن نماز آن فرد را به او داد.


آداب بخشش و سخاوت


در احوالات امام هشتم علیه السلام در «کافی» آمده که به سند صحیح از یسع بن حمزه روایت کرده است که گفت:«در محضر [امام] رضا علیه السلام نشسته بودم و جمع بسیاری از مردم، نزد آن حضرت آمده بودند و درباره حلال و حرام اعمال، از آن بزرگوار سوال می کردند. در این هنگام، مردی گندمگون و بلند قامت نزد آن حضرت آمد، سلام کرد و گفت: من مردی از دوستان شما و پدران و اجداد شما هستم که از سفر حج باز می گردم و پولم گم شده است و چیزی ندارم که به شهر و دیار خود بروم؛ اگر می‌توانی مقداری به من پول بده تا به شهر خود برسم. پس از رسیدن به شهرم، آن را از طرف شما صدقه خواهم داد، چون مستحق صدقه نیستم. امام علیه السلام به او فرمود: بنشین، خدایت رحمت کند؛ سپس رو به مردم کرد و به ادامه گفت و گوی خود با آن‌ها پرداخت تا وقتی که همه رفتند و جز من و سلیمان جعفری و خثیمه و آن مرد، کسی نماند. آن گاه امام علیه السلام از ما اجازه گرفته و برخاست و به اندرون خانه رفت و پس از مدتی، پشت در اتاق آمد و دست خود را از بالای در بیرون آورد و فرمود: مرد خراسانی کجاست؟ آن مرد برخاست و عرض کرد: من این جا هستم! فرمود: این دویست دینار را بگیر و خرج راه خود کن و صدقه هم نده و از این جا برو که من تو را نبینم و تو هم مرا نبینی. پس از رفتن مرد، سلیمان جعفری عرض کرد: قربانت گردم! شما احسان و کَرَم کردی، پس چرا روی خود را از این مرد پوشاندی؟ امام علیه السلام فرمود: از ترس آن که ناراحتی و رنج سوال کردن را، به خاطر نیازش، در چهره او مشاهده کنم؛ مگر نشنیده ای که رسول خدا (ص) می‌فرماید: کسی که کار نیک را پنهان دارد، با هفتاد حج معادل است و کسی که کار بدی را آشکار کند، خوار و زبون شود.


منبع: روزنامه خراسان


انتهای پیام/4028


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب