آنچه در جامعه میگذرد بهشدت آزاردهنده است/ داستاننویس نمیتواند جعلِ حقایق کند
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، علی موذنی را باید از زمره نویسندههایی دانست که نوشتن برایش امری جدی نیست و داستان نمینویسد که نویسنده محسوب شود، بلکه داستان نوشتن و به طور کلی نویسندگی برایش مسئلهای جدی محسوب میشود به همین خاطر پیوسته شاهد انتشار آثار مختلف این نویسنده هستیم.
«خوشنشین» اثر این نویسنده 59 ساله است که در آن دست روی مسئلهای گذاشته که یکی از معضلات این روزهای جامعه است و شمار زیادی از شهروندان ایرانی با آن دست و پنجه نرم میکنند. خرید مسکن و اجارهنشینی موضوعی است که در «خوشنشین» به خوبی مورد اشاره قرار گرفته و نویسنده در آن فضای باورپذیری را برای خواننده رقم زده است. اثری که خواننده با آن همذاتپنداری میکند و نسبت به شخصیتها ارتباطی نزدیک برقرار میکند.
به بهانه این رمان سراغ علی موذنی رفتیم و پای صحبتهای او نشستیم. او در این گفتوگو از بیبرنامگی دولتها برای تامین مسکن سخن گفت و به فضای رمانش اشاره کرد که خانوادهباور است. تفکر دینی حاکم بر «خوشنشین» نکتهای است که این نویسنده به آن اشاره کرده است.
در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
**حین نوشتن تفکیکی بین تجربههای شخصی و غیر آن احساس نمیکنم
* آقای موذنی شما در «خوشنشین» سراغ سوژهای رفتهاید که باید آن را یک موضوع روز دانست که همواره دغدغه طیف زیادی از جامعه است. خودتان چقدر در اتفاقات این رمان از تجربههای شخصیتان استفاده کردهاید؟
منظورتان از تجربه شخصی، متنی است که به عنوان پیشرمان چاپ شده؟
* بله
اصولا موقع نوشتن تفکیکی میان تجربههای شخصی و تجربههای غیرشخصی احساس نمیکنم، چون تجربههای شخصی و غیرشخصی در طی زمان چنان درهم تنیده میشوند که اصلا قابل تفکیک نیستند و من واقعا نمیدانم تجربهای که در لحظه قلمی میشود، مستقیما تجربه خودم است یا تجربه دیگری. اما در خصوص متنی که در پیش رمان نوشته شده، باید عرض کنم چون ناشر علاقه داشت من یک معرفی از خودم صورت بدهم و من هم نسبت به این جور معرفیها دافعۀ شدید دارم، بعد از مدتها فکر کردن یک دفعه به فکرم رسید مصاحبهای با خودم صورت بدهم که نتیجهاش آن چیزی شد که در پیش رمان آمده. مهرداد و بهار شخصیتهای خیالیاند و من چنین دوستانی نداشتهام، هرچند رگههایی از شخصیت آنها را در اطرافیان دیدهام.
* من فکر کردم واقعی است و بر این اساس کلی تخیل کردم.
اینها بازیهای نویسنده است، چنان که در پیشانی رمان «ملاقات در شب آفتابی» آمده که این جانبازها واقعیاند و شماره و نشانیشان موجود است و در اختیار خوانندگان علاقهمند در صورتی که خواهان باشند، قرار خواهد گرفت، در صورتی که آنها خیالی بودند، یا در رمان «نه آبی نه خاکی» مشخصاتی از دفترچۀ یادداشتی داده شده که متعلق به شخصیتی داستانی با نام نمادین سعید مرادی است. خیلیها سراغ مزار او را از من میگیرند.
**خواننده از لحظهای که کتاب را باز میکند وارد بازی نویسنده شده
* این به قول شما بازی نویسنده بدجوری خواننده را به اشتباه میاندازد. واقعا فکر کردم «خوش نشین» گرتهبرداری از زندگی دوست نزدیک شماست و اعتراض و قهر زن و شوهر واقعی است.
وقتی می گویم بازی، برای این است که مخاطب از لحظهای که کتاب را باز میکند و قصد خواندن میکند، وارد بازی نویسنده شده. نویسنده واقعهای تخیلی را طوری میپردازد که به نظر واقعی بیاید تا خواننده هم با استفاده از تجربههای شخصی خود آن واقعۀ تخیلی را در ذهن بازسازی کند و درگیر داستان شود.
* وقتی رمان را میخواندم در بسیاری از مقاطع خودم را به جای شخصیت مهرداد تصور میکردم. برای مثال وقتی رنج مهرداد را برای تامین هزینه زندگی دیدم، خودم را جای او می گذاشتم یا وقتی دشواری خرید خانه را در این وانفسا دیدم، با شرایط خودم تطبیق میدادم.
هیچ شخصیت داستانی واقعی نیست حتی اگر یک ما به ازای بیرونی داشته باشد. همین طور اتفاقاتی که در زندگی واقعی میافتند، وقتی وارد حوزه داستان میشوند، اگر نه 100 درصد، 99 درصد تغییر میکنند.
* یکی از سوالهای من این بود که طبق همان متن پیش رمان، شما برای نزدیک شدن به شخصیت مهرداد و بهار و سایرین چه تمهیدی به کار بستهاید که حالا با توضیحاتی که دادید، فکر میکنم جوابم را گرفته باشم.
موضوع این رمان وقتی در ذهن من افتاد که یکی از دوستان ماشینی را از یک غریبه خرید و پولش را کامل داد بی آن که سند به نامش بخورد. همان موقع این سوال برای من ایجاد شد که اگر طرف نیاید به نام بزند، تکلیف دوست من با ضرر هنگفتی که خواهد کرد، چه می شود؟ البته آن غریبه ظرف یک هفته آمد و سند را به نام زد، اما این سوال ذهن مرا به خودش مشغول کرد تا در طی زمان تغییراتی وسیع به خود پذیرفت که حاصلش «خوشنشین» است.
* نکتهای که در مورد رمان توجهم را به خود جلب کرد نوع رابطه بهار با پری بود. به نظرم چنین رابطهای خلاف واقع بود و خواننده باور نمیکند که دختری با مادر خود چنین رابطهای داشته باشد. خودتان چنین حسی نداشتید؟
بیشتر توضیح میدهید؟ چرا خلاف واقع؟
**شخصیتها خانوادهباور هستند
* منظورم نوع ادبیات و نحوه برخورد بین آنهاست که ناشی از عصبانیت است.
روند داستان از یک حالت متعادل به یک حالت نامتعادل رو به پیشروی است و طبیعی است که در این میان شخصیتها حتی در حیثیت مادر و دختر وقتی در تقابل با هم قرار میگیرند، رفتاری متفاوت و حتی خشن نسبت به هم پیدا کنند. بهار به مادرش اعتراض میکند، اما توهین نمیکند. اتفاقا در اوج منحنی خشم، بهار جای صدمه زدن به مادرش شروع میکند به خودزنی و بعد هم او را ترک میکند، چون بارآمده فرهنگی است که برای نسل پیشین، حرمت قائل است و خود را موظف میداند با همه مشقاتی که در زندگی زناشوییاش ایجاد میشود، از مادرش نگهداری کند و او را با بیماری افسردگیاش تنها نگذارد. اصولا بهار برای من در این رمان نقش متعادل کننده داشت. او با حفظ تعادل است که میتواند مادرش را وارد زندگی زناشوییاش کند و بازیگرانه طوری عمل کند که مهرداد و پری همدیگر را بپذیرند و در کنار هم با کمترین اصطکاک زندگی کنند. توجه داشته باشید که مهرداد هم جای ادامه جنگ و دعوا و آسیب زدن به زن و مادرزن، آنها را ترک میکند، چرا؟ چون او هم خانواده باور است و تحت تربیت عالیه خانمی بار آمده که به او گفته اگر ببینم کوچکترین اهانتی به مادرزنت کردی، شیرم را حلالت نمیکنم.
**نیازی به مستقیمگویی برای بیبرنامگی دولتها در تامین مسکن نیست
* در این رمان خواننده با مشکلات خانهدار شدن روبرو میشود. مصائب این موضوع را میخواند ولی هیچگاه از زبان هیچ شخصیتی به نقش حاکمیت در فراهم آوردن بستر صاحبخانه شدن اشارهای نمیشود. نخواستید به این موضوع اشاره کنید یا مسئله دیگری بوده است؟ به تعبیری این رمان مطالبهگر نمیتواند باشد چون بیشتر به مصائب صاحبخانه شدن پرداخته و به نقش حکومت در این مورد اشارهای نشده و سخنی و مطالبهای پیرامون وظیفه بسترسازی حکومت برای صاحب مسکن شدن مردم در رمان مطرح نشده است.
نیازی به مستقیمگویی نیست که دولتها برای تامین مسکن برنامهای ندارند و یا اگر هم دارند - حتی اگر برنامه خوب و موثری هم داشته باشند - در اجرا ناموفقند. وقتی در رمان اشاره میشود که قیمت مسکن روز به روز دارد بالا میرود، یعنی چه؟ یعنی دولتها انظباط مالی ندارند و قادر به حفظ ارزش پول مملکت نیستند و همین برنامهریزی را برای زندگی کارمند جماعت به شدت سخت میکند که مهمترین آن همین تامین مسکن است. وقتی مهرداد اظهار میکند که میخواهم آپارتمان بخرم، هم مادر زنش به عنوان نسل پیش و هم زنش به عنوان نسل فعلی او را مسخره میکنند و میگویند آرزو بر جوانان عیب نیست. چرا باید خرید مسکن در ذهن دو نسل این چنین دور و بعید باشد؟ غیر از این است که ذهنیت آنها تابعی از وضعیت نابسامان اقتصادی کشور است؟ توجه داشته باشید که آنها علاوه بر وامی که پری میگیرد، هرچه را دارند، میفروشند تا بتوانند باقی پول خانه را تامین کنند و بیهیچ وسیلهای از خودشان وارد آپارتمان خریداری شده میشوند.
بعد از اسباب کشی مهرداد حتی پول ندارد برای بچهاش شیرخشک بخرد و این پری است که به او پول قرض میدهد. پس ناتوانی حکومت در تامین مسکن که در قانون اساسی به اهمیت آن و وظیفه دولت در قبال آن اشاره و تاکید شده، خودش را به خوبی در ساختار معنایی داستان نشان می دهد. اگر بنا داشتم به طور مستقیم وارد بحث با حکومت بشوم، حتما ساختار فعلی داستان غیر از این میبود.
**نبود سواد رابطه از مشکلات اساسی در روابط خانوادگی است
* رمان «خوشنشین» را باید اثری چند وجهی دانست. علاوه بر مسئله مسکن روابط میانفردی نیز در رمان برجسته است. یعنی خواننده به موضوع رابطه داماد و مادرزن و مادر و پسر، دختر و مادر و ... نیز پی میبرد. در این مورد هم توضیح میدهید؟
مسکن در این رمان بهانه است و اصل موضوع تکیه بر همین روابطی است که متاسفانه سوادش در جامعۀ ما کم است. من از اواخر دهۀ هفتاد طبق آمار رسمی متوجه سیر صعودی طلاق شدم و این آمار را هر سال رو به افزایش دیدم. دلایل اقتصادی یکی از مشکلات طلاق است اما همۀ آن نیست. نبود سواد رابطه از مشکلات اساسی ما در روابط جاری چه خانوادگی و چه اجتماعی است. همه هم داریم رنجش را میبریم، اما اتفاقی نمیافتد، چون برنامهریزیها صحیح نیست. من به این علت بهار را به عنوان متعادل کننده روابط فرض کردم، چون مادر اصلیترین عامل تربیت فرزند است. اما خود این مادر در جامعه چه جایگاهی دارد و چگونه پرورده میشود؟ نقش جامعه در ارتباط با زن چیست؟ آیا مدام در حال سرکوب اوست یا در حال برآوردن او به عنوان یک نیروی موثر از هر نظر؟ هر چه تربیت زن بالندهتر باشد، جامعه خوشبختتر است. این ادعای درستی است که اگر برای تربیت 10 عنوان قائل باشیم، 9 تای آن به عهدۀ زن است و یکیاش به عهدۀ مرد است که تازه این یکی هم احترام گذاشتن به زن در حضور فرزندان است. زن در هیئت مادر است که به عنوان نزدیکترین فرد به فرزند میتواند او را در قدمهای اول قانونمند بار بیاورد. به او عزت نفس بدهد. اعتماد به نفس را در او پرورش بدهد. احترام گذاشتن به حقوق دیگران را به او یاد بدهد.
**میشود آشتی کرد اگر بلد باشیم درست دعوا کنیم
* متوجهم که شما خواستهاید نشان دهید که باید هم بزرگترها با رفتارشان احترام خود را نگه دارند و هم کوچکترها در نوع تعاملشان مانع از ایجاد کدورت و دلخوری شوند.
نکته مورد اشاره شما یکی از چیزهایی است که در این رمان خواستهام بگویم. این که میشود دعوا کرد، اما در کنارش آشتی هم میشود کرد، البته اگر بلد باشیم درست دعوا کنیم نه آن که در دعوا همۀ مهر و محبتی را که وجود داشته، فراموش کنیم و تبدیل به دو تا دشمنی بشویم که انگار همدیگر را نمیشناختهاند و نان و نمک هم را نخوردهاند. عالیه در این رمان به عنوان خرد جمعی حضور دارد. او راهگشاست. پناه میدهد و در عین حال ایجاد محبت میکند و بی رودربایستی مسائل را گوشزد و حل میکند.
* در مورد روایت این رمان میخواهم سوال کنم. «خوشنشین» دارای یک روایت متفاوت است. یعنی دانای کل است ولی این دانای کل گاهی حالتی از اول شخص پیدا میکند. در مورد روایت رمان و زاویه دید راوی هم توضیح میدهید؟
زاویه دید در این رمان دانای کل محدود به ذهن سه راوی است. از این طریق میتوانستم وارد لایههای ذهنی هر سه شخصیت اصلی داستان بشوم و ذهنیت هر یک را تشریح کنم. بیان ذهنیت شخصیت به صورت اول شخص یعنی یکپارچه شدن روایت میان راوی و شخصیت داستانی. شخصیت بی واسطۀ راوی خودش را عرضه میکند و بیشترین همدلی با مخاطب را نسبت به خود بر میانگیزد.
**فرم همان محتواست، منتهی داستانی شده
* اصولا تکنیک و فرم برای شما در نوشتار چقدر اهمیت دارد و آیا بر مضمون تقدم دارد؟
اصلا این بحث فرم و محتوا و ترجیح یکی بر دیگری به نظرم بحثی انحرافی است، چرا که موضوع و مضمون وقتی قرار است داستانی شوند، باید به لوازمی مجهز شوند که نامش تکنیک است. مگر داستاننویس برای داستانی کردن آنچه در نظر دارد، ابزاری جز تکنیک در اختیار دارد؟ این ابزار مگر غیر از این است که موضوع مورد نظر داستاننویس را تحت تابعیت منحنی روایت قرار میدهند و تفکر و احساس خواننده را از طریق اجرایی کردن همین منحنی فعال میکنند؟
پس موضوع و مضمون به خودی خود وجود دارند و وقتی به استخدام داستاننویس در میآیند، قرار است به بهترین شکلی که مورد نظر داستاننویس است، داستانی شوند. در واقع فرم همان محتواست، منتهی داستانی شده.
**رفتار جامعه امیدوارکننده نیست
* چرا آثاری با این مشخصه که به موضوعات اجتماعی و روز مردم بپردازد کم داریم و اغلب با آثار سیاه و کمرمقی روبرو هستیم که فقط ناامیدی و یاس را بازتاب میدهد؟ نویسندههای ما مایوس هستند یا مسئله در جای دیگر است؟
اجازه بدهید اول بخش دوم سوال شما را جواب بدهم. نویسندگان ما مایوسند، برای این که رفتار جامعه به گونهای نیست که امیدوار کننده باشد. هر هنرمندی به گمان من یک نخبه است، زیرا قدرت تخیل دارد و تخیل از ارزشمندترین وجوه شخصیت انسان است. او در جامعه ای هشتاد میلیونی زندگی میکند که تیراژ کتابهایش به حدود پانصد نسخه تا رسیده. یعنی نویسنده زجر نوشتن میکشد، اما حاصلی از این زجر نمیبرد. پانصد تا یعنی عملا هیچ مخاطبی نیست که از استعداد او بهره ببرد. نویسنده شاهد بیقانونی و اختلاس و مشکلات رو به تزایدی است که همه را ناشی از ناآگاهی در همه سطوح میبیند. حرفش خریدار ندارد، چون بازار ندارد. جای آن که بتواند از طریق چاپ آثارش ارتزاق کند، باید به شغلهای دیگر رو بیاورد. پس چرا انتظار داریم داستانهای خوشبینانه بنویسد؟ من هم دندهام پهن بوده که این داستان را خوشبینانه جمع و جورکردهام. آنچه در جامعه میگذرد، از جهات اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و ...، به شدت آزاردهنده است و داستاننویس هم نمیتواند جعلِ حقایق کند. اتفاقا جامعه در همه سطوح از سیاست بگیرید تا فرهنگ و وجوه دیگرش، نیازمند نقد جدی است و این مهم باید توسط هنرمندان و جامعهشناسان و روانشناسان و ... صورت بگیرد، و سادهانگاری است اگر نقد جدی و عالمانه آسیبها را سیاه نمایی قلمداد کنیم.
**تفکر حاکم بر «خوشنشین» دینی است
* چرا خدا در رمان و مشکلاتی که مهرداد با آن دست و پنجه نرم میکند، جایگاهی ندارد، یعنی مهرداد خودش را همه کاره میداند و هیچ اتکایی به خدا برای گذر از موانع و مشکلات ندارد. این در واقع ترسیم فضای جامعه است یا نکته دیگری است؟
اتفاقا تفکر حاکم بر این رمان دینی است هرچند اگر مثلا شخصیت مهرداد را در حال انجام فرایض نبینیم، چرا که او پروردۀ عالیه است و در دو جای رمان میبینیم که عالیه مشغول نماز خواندن است. پس عالیه به عنوان خرد جمعی در رفتار و گفتارش مطابق با آموزههای دینیاش عمل میکند ، چه در تربیت بچهها و چه حالا که تنها زندگی میکند. پیشنهادها و راه حلهای او راه گشاست و اوست که بحرانِ به وجود آمدهای را که میتوانست منجر به یک فاجعه شود، برطرف میکند. آن خوشبینی هم که بحثش رفت، ناشی از همین تفکر است، یعنی با همه بدبختیها و عوامل محنتزا، خوشبین بودن به مرحمت خداوندی که آن قدر اختیار به بشر داده که تا حد ممکن خودش از قوای خدادادی برای رفع مشکلاتش بهره ببرد.
مصاحبه: حسام آبنوس
منبع: فارس
انتهای پیام/