دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
در دوازدهمین محفل شعر «قرار» مطرح شد؛

بیابانکی: دوست دارم به عنوان شاعر آیینی شناخته شوم/ اولین شعری که سرودم برگزیده شد

سعید بیابانکی در دوازدهمین محفل شعر قرار گفت:اشعار آیینی را دوست دارم و دوست دارم به عنوان شاعر آیینی شناخته شوم گر چه مردم بیشتر آثار طنز را منتشر می کنند.
کد خبر : 242103

به گزارشگروه رسانه های دیگر آنا،‌ دوازدهمین جلسه از محفل شعر «قرار» با حضور سعید بیابانکی، فضه سادات حسینی و حسین صیامی در محل باشگاه خبرنگاران تسنیم برگزار شد.


فضه سادات حسینی درابتدای این محفل با شرح مختصری از زندگی نامه سعید بیابانکی گفت:سعید بیابانکی متولد 4 مهر 1347 است که در خمینی شهر اصفهان به دنیا آمده اولین کتاب شعرشان را با عنوان «رد پایی بر برف» سال 69 چاپ کرده اند که حوزه هنری هم این کتاب را چاپ کرد در کتاب های ادبیات مدرسه هم اشعار ایشان بوده است. رشته کامپیوتر در دانشگاه اصفهان خواندند در سال 88 از دانشگاه اصفهان نشان درجه یک طلایی هم دریافت کردند که این نشان به کسانی داده می شود که در حوزه علمی فرهنگی به جایگاه شایسته در کشور رسیده باشند. بیابانکی دبیر جشنواره شعر فجر، دبیر داستان جوان سوره، عضو شورای عالی شعر صدا و سیما، عضو شورای سیاست گذاری جشنواره شعر فجر و عضو شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم بوده است.


حسینی ادامه داد: سعید بیابانکی در حوزه شعر ایینی ،عاشقانه ،طنز وارد شده شده است و آثاری خوبی از او به جا مانده است.


حسینی: آقای بیابانکی ما مختصری از زندگی نامه شما گفتیم اگر دوست دارید یک سلام و احوالپرسی با دوستان داشته باشید اگر نکته و مطلبی است بفرمایید.


بیابانکی: به نام خدا به نام خدایی که نوآوری سنت اوست سلام می کنم به همه شما بزرگواران خیلی خوشحالم در خدمت شما هستم و سمت هیچ وقت نداشتم شاعران سمت ندارند شاید شاعر بودن خودش بزرگترین سمت است خیلی خوشحالم در خدمت شما عزیزان هستم چندین بار البته من برنامه قرار دعوت شدم که هیچ وقت توفیق نشد که خدمت برسم. کسانی که با آثار این حقیر آشنا هستند کم و بیش من در چند حوزه فعالیت کرده ام در شعر، اول که چون شعر را در سال های دانش آموزی شروع کرده ام در سال های 62-63 که دانش آموز بودم و همزمان کشور درگیر جنگ بود سال های دفاع مقدس بود طبیعتا فضای غالب کشور همین بود یعنی اولین مضمونی که شاید به ذهن شاعر می رسید مضمون شهادت و جنگ و دفاع مقدس بود که اصغرحاج حیدری ایشان مستخدم یکی از دبیرستان ها بودند ولی خب شاعر خیلی خوبی بودند سواد خواندن و نوشتن نداشتد ولی شاعر بالفطره بودند نخستین بار یک شعری همین طور سر هم کردم یک جایی فرستادم ایشان زنگ زد خیلی با ذوق به مدرسه ما رئیس مدرسه آمد سر کلاس گفت سعید بیابانکی کیه گفتم من گفتن تلفن با شما کار دارند ترسیدم گفتم مدیر مدرسه آمده سر کلاس چی شده رفتیم گفت من اصغر حاج حیدریم چند وقت شعر میگی گفتم دو روز گفت شعرت خیلی خوب بود و در این مسابقه ای که فرستادی شعرت برگزیده شده و فردا شب شعرت را بخوان و فکر کردم من رو دست انداخته یعنی چی اولین شعر آدم مگر می شود برگزیده شود بعد رفتیم من هم اولین بار بود در جمع حضور پیدا می کردم جماعتی شاید چندین برابر شاید دویست سیصد نفر اصلا پشت تریبون هم تا به حال نرفته بودم کلاس دوم دبیرستان بودم رفتم پشت تریبون باور کنید همین طور که ایستادم تریبون داشت می لرزید با شش هفت ریشتر و خودم شعر را به زحمت و به سختی خواندم و سرم را بالا نکردم جمعیت را ببینم همه جا دور سرم می چرخید همه شماها این تجربیات را داشتید و بعد نشستم و در کمال تعجب دیدم شعرم اول شده است.


حسینی: آن شعر را دارید؟


بیابانکی: افسوس بخشی از شعرهایی که در نوجوانی گفتم به زاینده رود انداختم و آب با خودش برد می گفتم باید این ها را ول کنم این ها چیه که می گفتم ولی ای کاش بودن و برای خنده خوب بود.


حسینی: برای آدم هایی که می خوان شروع به کار کنن انگیزه خوبی بود که احتمالا این سیر تحول و تغییر را مشاهده کنند.


بیابانکی: همین است شاعر که از اول بسم الله شعر درست نمی تواند بگوید پر غلط است ای کاش بود می خواندم در هر بیتی ده تا غلط دارد به صورت آموزشی برایتان می گفتم ولی اجالتا برنامه ای مثنوی مولانا به من هدیه دادند که هنوز دارمش یعنی 1362 بود که اون رو هنوز نگه داشتم قیمت مثنوی آن سال 750 ریال بوده به تدریج من شعر را ادامه دادم اوایل خیلی برایم مهم نبود اهمیتی نداشت.


حسینی: بعد از جایزه جدی شد؟


بیابانکی: کمی جدی شد ولی جدیتش از زمانی شروع شد که دانشگاه قبول شدم و در دانشگاه اصفهان با دو شاعر بزرگ آشنا شدم خسرو احتشامی که هنوز شاگرد ایشان هستم و استاد محمد مستقیمی که بعدها فوق لیسانس قبول شدند و این دو و استاد قادر طهماسبی که در جهاد دانشگاهی اصفهان بودند این سه بزرگوار معلمان استادان من بودند و تشویق های زیاد و بیش از اندازه شاید من را در وادی به راه شعر کشاند شاید اصلا اگر نبودند این گونه نمی شد. ولی اولین باری که خیلی از شعر خواندن لذت بردم معمولا لذت نمی بردم هر شعری می خواندم یک گیری می دادند اتفاقی می افتاد.


حسینی: یعنی اگر ایراد می گرفتند شما ناامید می شدید؟


بیابانکی: می گفتم شاید شعر نیست رها می کردم. ولی اولین بار استاد مشفق کاشانی دانشگاه ما آمده بودند در سال 1369 بود یک فراخوانی داده بودند خیلی هم استقبال شده بود تالار دکتر شریعتی دانشگاه اصفهان بالغ بر 800، 900 صندلی دارد خیلی ها ایستاده بودن بعد استاد نشسته بودند بالای مجلس هر کسی شعر می خواند نظر می داد و معمولا ایراد می گرفتند من رفتم شعری خواندم و اولین بار هم بود که می دیدم یک شعری گفته بودم که هر روز با انبوهی از غم های کوچک گم می شوم در بین آدم های کوچک سرمایه احساس من مشتی دو بیتی است عمری است می بالم به این غم های کوچک شعر مشهوری آن سال ها بود موقعه ای که این را خواندم اولین خیلی دانشجویان تشویق کردند و بعد همین طور استاد مشفق گفت همه حرف هایی که در مورد شعر امروز می دیدم در شعر این جوان مشخص بود و منظورم این بود و بعدها دیگر ما کم کم با ایشان متصل شدیم و یک شعری از من گرفت در زندگی نامه بعد در کتاب که بعدها ایشان چاپ کردند ؟؟ از شاعران امروز به قلم خودم هست یک بخشی هم ایشان اضافه کرده به هر حال این ها باعث شد شعر را ادامه بدهیم.


حسینی: سعید بیابانکی در شعر عاشقانه،آیینی،طنز و... وارد شده است چطور می توان یک شاعر در همه این حوزه ها وارد شود ؟


بیابانکی: استادانی که من داشتم این گونه بودند همه چند کاره بودند هم مرحوم استاد حاج حیدری که اولین معلم من بود هم شعر طنز خیلی خوب می گفت هم شعر برای شهدا و جنگ عالی می گفت هم شعر آیینی که می خوانم هنوز هنوز بعد سال ها گریه ام می گیرد یک آدم روی ابعادی در شعر بود. هم احتشامی همین جور است یعنی در همه شکل های شعر دارد اما مستقیمی همین طور بود یک مقداری فقط فرید این طور نبود یعنی فرید بیشتر شعر آیینی و عاشقانه و حماسی داشت شعر طنز هیچ وقت نشنیدم فکر می کنم من از معلمان استادان بیشتر یاد گرفته ام که آدم های چند بعدی بودند و ذو ابعاد بودند.


حسینی: قطعا نقش استاد خیلی موثر است خودتان در بین این سبک ها و سیاق های شعری کدام یک را بیشتر دوست دارید برایتان فرقی می کند یا نه؟ دوست دارید شما را به عنوان شاعر طنزپرداز بشناسند.


بیابانکی: خودم آثار آیینی را دوست دارم دوست دارم به عنوان شاعر آیینی شناخته شوم گر چه مردم بیشتر آثار طنز را منتشر می کنند.


حسینی: شاید به خاطر شعری است که در محضر حضرت آقا خواندید.


بیابانکی: بعد آن شروع شد، چند سال قبلش مثنوی متولی یک جایی خوانده بودم به نام گلنار که به تیراژ وسیع در کشور بلوتوث شد یک بار تهران آمدم در تهران دیدم مردم این را گوش می دهند خودم نمی دانستم چه تکنولوژی هست مخاطب شاید میلیونی داشت در آن سال ها یکی از سایت ها گذاشته بودند بالای یک میلیون دانلود کرده بودند شاید چند میلیون آن را شنیده بودند خیلی از شهرستان ها رفتم نوجوان ها و بچه ها این شعر را حفظ بودند بچه ای 5 سالش بود از اول تا آخر شعر را خواند تا آخر خلاصه خواند و برایم خیلی جذاب بود.


حسینی: بعد آن هم که برنامه های طنز تلویزیون هم بود در برنامه های مختلف شعر و شاعری بودید ولی یادم است در برنامه شعر طنز هم بودید؟


بیابانکی: سعی کردم نباشم چیزی که در تلویزیون به عنوان شعر طنز ارایه می شد خیلی با روحیاتم سازگار نبوده ولی شاید آثار من را خواندند خودم هرگز حضور فیزیکی سعی می کردم نداشته باشم ولی بعد شعری که سال 88 در حضور آقا خواندم آن شعر ماجراهای عجیب و غریبی برایش پیش آمد.


حسینی: شما تحصیلات دانشگاهی تان هم خیلی مرتبط نبود با حوزه ادبیات اگر آن چیزی که من خواندم که شما کامپیوتر خواندید الان حوزه کاری تان همان است یا ادبیات را ادامه می دهید؟


بیابانکی: این سوال را خیلی ها از من پرسیدند سوال جالبی است به نظرم میاد که اتفاقا شعر اگر بخواهد با یک رشته یک درس یک چیز دیگری غیر از خودش ارتباط داشته باشد قطعا ریاضیات است یعنی شعر فقط با ریاضیات ارتباط یک به یک دارد دلیلش هم این است که شعر جهان کشف و شهود است چیزی به جز این نیست ریاضیات هم جهان کشف و شهود است ریاضیات به جز این چیزی نیست در نتیجه شعر به نظرم بیشترین ارتباط را با ریاضیات دارد خیلی از شاعران بزرگ کشور وقتی پیشینه شان را نگاه می کنیم اکثرا یا مهندسی خواندند یا ریاضی خواندن یا ممکن است پزشکی خوانده باشند به خاطر اینکه بیشتر با کشف و شهود در ارتباط هستند. کسی که ادبیات می خواند از صبح تا شب حافظ و سعدی می خواند شاید حیاط خلوت دیگری در زندگیش به جز این نیست ولی وقتی کسی به ریاضیات و عدد و مشتق سر و کار دارد شعر یک حیاط خلوت است آن حیاط خلوت و جدی می شود برای من همیشه این طور بوده ده سال بعد از پایان تحصیلاتم در اصفهان کار مهندسی کردم و دفتری اصفهان داشتم هم کار سخت افزار می کردیم کار شبکه می کردیم کارافرینی می کردیم دفترم پاتوق شاعران بود هر کس از هر شهرستان اصفهان می آمد یک سری می آمد .


حسینی: در انواع سبک شعری و انواع قالب های شعری شما اثر دارید ولی بعضی ها چارپاره های شما ویژه تر می دانند خودتان کدام قالب را ترجیح می دهید ؟


بیابانکی: شعر که خودش باید قالب خودش را انتخاب کند ولی من اگر به انتخاب خودم باشد چارپاره هایم را بیشتر شعر می دانم یعنی آنجا شعر بیشتر اتفاق افتاده به خاطر اینکه هیچ کدام شبیه به هم نیست و هر کدام به هر حال یک ماجرایی دارد به هر حال به المان های شعری انگار نزدیک تر است. آنچه مخاطب دوست دارد غزل است به خاطر این که غزل قالب غالبی است یعنی غلبه کننده است یک مقدار احساس می کنم ذهن مخاطب امروز و شاعرانی که در این حوزه فعالند به شدت غزل زده است یعنی غزل یک ظرفیت هایی دارد یک زیبایی هایی دارد و یک محدودیت هایی هم دارد.


حسینی: بیشتر اشعار عاشقانه در قالب غزل است.


بیابانکی: همین است این را بگویم غزل قالب راحتی برای شعر گفتن است چارپاره خیلی دشوار است مثنوی خیلی سخت است به خاطر اینکه مثنوی و چارپاره ساختار دارد ولی غزل ساختار ندارد شما می توانید یک بیت بگویید و یک وزن و قافیه ای داشته باشد بعد ممکن است هیچ ربطی به هم نداشته باشند ایرادی هم به حساب نمیاد نمونه اش حافظ ولی چارپاره این اجازه را به شاعر نمی دهد و قالب دشوارتری است خیلی از چارپاره‌ای که چاپ شده را دوستان خواندن و شاید در حافظه شان باشد شاید بگویم خیلی از این ها چهار پنج سال در ذهن من زندگی کرده است.


حسینی: اینقدر زمان برده پرورش پیدا کرده ؟


بیابانکی: همین طور است یعنی یک غالبی است که دیر متولد می شود ولی غالب غزل زود متولد می شود در ذهن آدم.


حسینی: دوست دارید شعر سخت بگویید ؟


بیابانکی: دوست دارم خودم را اذیت کنم.


حسینی: یکی از شعرهایی که خیلی دوست دارید را بشنویم


بیابانکی: بحث چارپاره شد یک شعر کوتاه می خوانم


دور تا دور حوض خانه ی ما
پوکه های گلوله گل داده است
پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است
عید آن سال ،حوض خانه ی ما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد
پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش
پدرم کنج جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها
روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود ....


منبع:‌تسنیم


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب