دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
دیدگاه جدید اقتصاددانان رفتاری؛

فقر احمق می‌کند!

«اگرچه تمام مشکل افراد فقیر مربوط به کمیابی نیست، اما کمیابی می‌تواند نشانگر نوع ذهنیتی باشد که افراد درگیر با آن از خود نشان می‌دهند. پروفسور «سندیل مولایناتان» استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد و «الدار شفیر» استاد روانشناسی دانشگاه تاد کتابی با عنوان کمیابی نوشتند که به بررسی این مسائل می‌پردازد. کار آن‌ها این طرز فکر قدیمی را تغییر داده که افراد فقیر به این خاطر فقیر هستند که تصمیمات بدی می‌گیرند. در واقع افراد به این خاطر تصمیمات بدی می‌گیرند که فقیر هستند. امروزه اقتصاد رفتاری به شاخه‌ای مهم در اقتصاد تبدیل شده است و کارهایی مانند کار مولایناتان و شفیر نشانگر قدم‌های منطقی بعدی در این حوزه است.»
کد خبر : 20362

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، ترجمه و تلخیص امیرحسین میرابوطالبی از نوشته کارا فینبرگ که سایت مترجمان منتشر کرده است را در ادامه می‌خوانید:


در اواخر جنگ جهانی دوم، در حالی که هزاران اروپایی از گرسنگی در حال مرگ بودند، ۳۶ نفر در دانشگاه مینسوتا داوطب شدند تا در مطالعه‌ای که آن‌ها را در شرایط سخت گرسنگی قرار می‌داد شرکت کنند. قضیه از این قرار بود که متفقین در حال پیشروی به سوی مناطق اشغال شده توسط آلمان‌ها بودند و با افراد بسیاری روبرو می‌شدند که از شدت گرسنگی یکپارچه استخوان شده بودند. این نیروها نمی‌دانستند که از چه روشی استفاده کنند تا بتوانند بدون اینکه خطری این افراد را تهدید کند به آن‌ها غذا برسانند. محققان دانشگاه مینسوتا به همین منظور مطالعه‌ای ترتیب داده بودند تا با استفاده از آن بتوانند بهترین روش ممکن را برای این کار بیابند؛ اما قبل از هر چیز داوطلبان شرکت‌کننده در این مطالعه قبول می‌کردند که در شرایط سخت گرسنگی قرار بگیرند.
مشکلات فیزیکی پیش آمده برای این افراد در این روند تا حدی جدی بود؛ اما علاوه بر آثار فیزیکی، محققان با آثاری ذهنی روبرو شدند که انتظارش را نداشتند: علاقه به کتاب‌ها و دستورالعمل‌های آشپزی بیشتر شده بود؛ کسانی که قبلاً هیچ علاقه‌ای به این موضوعات نداشتند، فکر و ذکرشان فقط شده بود غذا. آن طور که یکی از شرکت‌کنندگان در این برنامه به یاد می‌آورد «غذا مرکز همهٔ افکار شده و تنها چیزی بود که در زندگی به آن اهمیت می‌دادیم.»
اگرچه این رفتارهای عجیب و غریب در مطالعهٔ انجام شده در مینسوتا فقط در یک پانویس ذکر شد، هفتاد سال بعد از انتشار آن همین «پانویس» برای پروفسور «سندیل مولایناتان» [۱] که بر روی مسائل مرتبط با فقر در دورهٔ معاصر کار می‌کرد جزء یافته‌های بسیار مهم و قابل توجه بود:


کمیابی بیش از گوشت و ماهیچه را از انسان ربوده بود. کمیابی ذهن انسان‌ها را در اختیار گرفته بود.
مولایناتان روانشناس نیست، اما همیشه شیفتهٔ نحوهٔ کارکرد ذهن بوده است. به عنوان یک اقتصاددان رفتاری، او همیشه به دنبال این بوده است که ببیند وضعیت ذهنی افراد و محیط اجتماعی و فیزیکی آن‌ها چطور کنش‌های اقتصادیشان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.








اگر ذهن بر روی یک چیز متمرکز باشد، دیگر توانایی‌ها و مهارت‌ها مثل توجه، کنترل فرد روی خودش و برنامه‌ریزی بلندمدت مختل می‌شود. به گفتهٔ مولایناتان و شفیر در این شرایط پردازشگر ذهن ما به مانند پردازشگر رایانه‌ای که در حال اجرای چندین برنامه است، کند می‌شود

مولایناتان در سال ۲۰۰۸ در کنار «الدار شفیر» [۲] استاد روانشناسی دانشگاه تاد کتابی نوشتند که به بررسی این مسائل می‌پردازد. کتابی به نام کمیابی [۳] که نمایانگر یافته‌هایی از حوزه‌های اقتصاد و روانشناسی در طول سال‌های متمادی و همچنین یافته‌های مطالعات تجربی خود این دو نفر است. آن‌ها بر اساس تحلیل داده‌هایشان به دنبال این بودند که نشان دهند همانطور که غذا ذهن داوطلبان گرسنه در مینسوتا را در کنترل گرفت، کمیابی به هر شکلی و برای هر کس اتفاق بیفتد ظرفیت ذهنی فرد را می‌رباید. این داستان همه چیز را شامل می‌شود از گرسنگی و تنهایی گرفته تا کمبود زمان و فقر.
این مفهوم توسط روانشناسان به خوبی توضیح داده شده است: اگر ذهن بر روی یک چیز متمرکز باشد، دیگر توانایی‌ها و مهارت‌ها مثل توجه، کنترل فرد روی خودش و برنامه‌ریزی بلندمدت مختل می‌شود. به گفتهٔ مولایناتان و شفیر در این شرایط پردازشگر ذهن ما به مانند پردازشگر رایانه‌ای که در حال اجرای چندین برنامه است، کند می‌شود. در واقع ما ظرفیت‌های ذهنیمان را از دست نمی‌دهیم بلکه توانایی دسترسی به تمام آنچه به طور معمول داریم را نخواهیم داشت.
اما مهم‌ترین و بحث برانگیزترین بخش کار آن‌ها مشخص ساختن آثار کمیابی نیست بلکه این ادعاست که کمیابی می‌تواند هر کسی را تحت کنترل خود درآورد. بحث آن‌ها این است: ویژگی‌هایی که به عنوان بخشی از شخصیت افراد تلقی می‌شوند (مثل رفتارهای فکر نشده، عملکرد نامناسب در مدرسه، تصمیمات نادرست مالی)، شاید در حقیقت محصول احساس تاثیرگذار کمیابی باشند؛ و زمانی که این احساس مداوم باشد ذهن را در اختیار گرفته و این شرایط را به آن می‌قبولاند، مثل کسانی که در باتلاق فقر گرفتار شده‌اند.
فقر ذهن را محدود می‌کند
مولایناتان خودش قبل از دیگران به این کمیابی واقف است، به خصوص وقتی که بحث زمان در میان باشد. در واقع هیچکس به اندازهٔ کافی زمان ندارد. همین قضیه راه بسیار خوبی برای شناخت نحوهٔ عملکرد کمیابی است. محدودیت زمانی می‌تواند مفید باشد؛ ضرب الاجل ها و مهلت زمانی محدود، باعث افزایش انگیزه و تمرکز روی کار می‌شود؛ اما این افزایش تمرکز به بهای خاصی انجام می‌گیرد: هر چیزی خارج از آن کاری که زمان محدودی برای انجامش داریم یا کمرنگ می‌شود یا نادیده گرفته شده و یا به تعویق می‌افتد. البته این نکتهٔ جدیدی نیست اما مولایناتان از موضوعات مربوط به زمان و محدودیت‌های آن برای جا انداختن موضوع استفاد می‌کند.








اگر بخواهیم واضح سخن بگوییم، هر کسی که باشی فقر می‌تواند تو را احمق‌تر کند.

اگرچه مولایناتان بسیاری از زندگیش را در شرایط مناسب و راحت اقتصادی گذرانده است، اما در دوره ای فقر را هم تجربه کرده است. در دههٔ ۱۹۸۰ قوانینی وضع شد که به افراد غیرشهروند آمریکا مانند پدر هندی مولایناتان اجازهٔ ادامهٔ کار را نمی‌داد. او می‌گوید «به چشم خودم می‌دیدم که والدینم یک شبه تغییر کردند.»: آن‌ها بسیار مضطرب‌تر و تندخوتر شده بودند، انگار که بخشی از شخصیتشان به کلی تغییر کرده باشد.
سال‌ها بعد مولایناتان به عنوان یک اقتصاددان رفتاری این موضوع را در سرتاسر جهان در میان افراد فقیر مشاهده کرد. به گفتهٔ او: «شواهد این موضوع هر طرف که نگاه کنی وجود دارد ما فقط باید راه‌های ارایهٔ این شواهد به صورت علمی را بیابیم.» البته مطرح کردن این موضوع در مجامع علمی هم چندان کار ساده ای نبوده است. همانطور که نویسندگان کتاب در مقدمه آورده‌اند «زمانی که به یکی از اقتصاددانان همکارمان گفتیم که در حال مطالعهٔ کمیابی هستیم، او گفت که قبل از شما هم علم کمیابی وجود داشته است... نامش هم علم اقتصاد است.»
البته این شخص از جهاتی درست می‌گفت؛ علم اقتصاد در واقع به مطالعهٔ چگونگی مدیریت کمیابی فیزیکی می‌پردازد. در سال ۲۰۱۰ نویسندگان کتاب به همراه تنی چند از همکارانشان آزمایشاتی علمی را ترتیب دادند. مکان این آزمایشات جایی بود که مولایناتان به شوخی آن را «بهترین آزمایشگاه جهان» می‌نامید: یک مرکز خرید در نیوجرسی. آن‌ها به دنبال این بودند که نشان دهند فقر، نوعی محدودیت در انتقال داده‌ها در ذهن و یا به عبارتی «کاهش پهنای‌باند» را به دنبال خواهد داشت که توانایی افراد برای تصمیم گیری و اقدام را می‌کاهد. او برای تبیین این موضوع چنین می‌گوید: «اگر بخواهیم واضح سخن بگوییم، هر کسی که باشی فقر می‌تواند تو را احمق‌تر کند.»
آن‌ها برای این آزمایش طبق درآمد اظهار شدۀ شرکت کنندگان، دو گروه فقیر و ثروتمند طراحی کردند. در سؤال اول این طور پرسیدند که فرض کنید ماشینتان دچار خسارتی شده که ۳۰۰ دلار خرج دارد، بیمه نیمی از این مقدار را پوشش می‌دهد. شما باید تصمیم بگیرید که یا ماشین را تعمیر کنید و یا به امید آنکه ماشین مدتی دیگر ادامه دهد این کار را به تعویق بیندازید؟ بر چه اساسی این تصمیم را می‌گیرید؟ این موضوع از نظر مالی آسان خواهد بود یا دشوار؟ بر اساس نتایج بدست آمده در این شرایط تفاوت چندانی میان عملکرد دو گروه از نظر IQ وجود نداشت.
اما در شکل دوم این آزمایش، آن‌ها رقم تعمیر را به ۳۰۰۰ دلار تغییر دادند. این بار با اینکه نتیجهٔ آزمایش دربارهٔ ثروتمندان تفاوتی نکرده بود، نتایج فقیرترها نشانگر کاهش ۱۴ واحدی IQ در این شرایط داشت. این کاهش حتی از کاهش IQ افرادی که ۲۴ ساعت بیدار بوده‌اند نیز بیشتر است. مولایناتان و شفیر توضیح می‌دهند که «افزایش دغدغه‌های مالی برای فقرا، عملکرد ذهنی آن‌ها را حتی بیش از بی خوابی شدید کاهش می‌دهد.»








کار مولایناتان و شفیر این طرز فکر قدیمی را تغییر داده که افراد فقیر به این خاطر فقیر هستند که تصمیمات بدی می‌گیرند. «در واقع افراد به این خاطر تصمیمات بدی می‌گیرند که فقیر هستند.»

نتیجه واضح است. مولایناتان توضیح می‌دهد که: فقر از ظرفیت ذهن می‌کاهد.
کمیابی، کمیابی می‌آورد
در طول نیم قرن گذشته، آثار اضطراب و حواس پرتی برروی توجه و کنترل خود، به خوبی توسط دانشمندان علوم اجتماعی کاوش شده است. این مفهوم در سازوکار مغز نیز قابل مشاهده است: در زمان اضطراب و کارهایی که نیاز به کنترل فرد روی خودش دارد، سطح گلوکوز در قشر جلویی مغز (منطقه ای که به توجه، برنامه‌ریزی و انگیزه مربوط است) کاهش می‌یابد. قندخون پایین نیز باعث تقلیل رفتن ظرفیت‌های فیزیکی می‌شود.
اما با وجود پیشرفت‌های حاصله در روانشناسی و علوم اعصاب، این ایده که یافته‌های رفتاری می‌تواند سبب ایجاد بینشی متفاوت به تصمیمات اقتصادی شود موضوعی جدید است. اقتصاد نئوکلاسیک سال‌ها بر این باور بود که افراد، عواملی عقلایی و خودخواه هستند که همواره تصمیمات را طوری می‌گیرند که بهترین شرایط ممکن برایشان پدید آید؛ اما در سال ۱۹۷۹، مقاله‌ای پیشگامانه در رابطه با تصمیم‌گیری توسط «دانیل کانمن» [۴] از دانشگاه پرینستون و «آموس تورسکی» [۵] از دانشگاه استنفورد باعث شد که این دیدگاه آرام آرام به عقب رانده شود. مطالعهٔ آن‌ها مدعی بود که شکل ارایهٔ گزینه‌ها به اندازهٔ ارزش چیزهای مختلف نزد افراد، در تصمیم گیری دخیل است. ۲۳ سال بعد و پس از مرگ تورسکی، کانمن جایزهٔ نوبل را به خعطر دستاوردهایش در این زمینه برد.
امروزه اقتصاد رفتاری به شاخه‌ای مهم در اقتصاد تبدیل شده است و کارهایی مانند کار مولایناتان و شفیر برای کانمن نشانگر قدم‌های منطقی بعدی در این حوزه است. کانمن در مصاحبه‌ای می‌گوید: «واضح است که روانشناسی کمیابی وجود دارد و این ایده که کمیابی به خودی خود تصمیمات خودش را می‌سازد، ایده ای جدید و بسیار جالب است.» کار مولایناتان و شفیر این طرز فکر قدیمی را تغییر داده که افراد فقیر به این خاطر فقیر هستند که تصمیمات بدی می‌گیرند. «در واقع افراد به این خاطر تصمیمات بدی می‌گیرند که فقیر هستند.»



و آنطور که مولایناتان توضیح می‌دهد اگرچه تمام مشکل افراد فقیر مربوط به کمیابی نیست، اما کمیابی می‌تواند نشانگر نوع ذهنیتی باشد که افراد درگیر با آن از خود نشان می‌دهند. او در این رابطه می‌گوید: «برای مثال در دریافت وام‌های فکر نشده موضوع فقط صبر و یا ارادهٔ کمتر نیست، بلکه موضوع راه‌حل‌های مالی است که در کوتاه مدتی می‌تواند مشکل را حل کند اما در بلندمدت آثار فاجعه باری در پی خواهد داشت.»
گرفتن وام‌هایی که به محض درخواست ارایه شده و در سررسیدهای مشخص باید تسویه شوند نمونه‌ای از این موارد است. مولایناتان در این رابطه می‌گوید: «این نوع قرض گرفتن پرریسک به نظر مضحک می‌آید. هدف ما این بوده که ثابت کنیم که طرز تفکری شبیه به این بخاطر کمبود فهم مالی و یا حماقت حاصل نمی‌شود بلکه از احساس کمیابی ناشی می‌شود.»
نتایج تحقیقی در دانشگاه پرینستون نیز این موضوع را تأیید می‌کرد. در آنجا دانشجویان را به دو گروه فقیر و ثروتمند تقسیم و همین موضوع گرفتن وام را روی آن‌ها امتحان کردند. نتایج همانی بود که در دنیای واقع شاهد آن هستیم. مولایناتان در این باره توضیح می‌دهد که این دانشجویان به صورت تصادفی به عنوان فقیر یا ثروتمند نام گذاری شده بودند و هیچ تفاوت خاصی بین آن‌ها وجود نداشت. مولایناتان و شفیر در کتاب کمیابی خود می‌نویسند «این مطالعه نشانگر وجود رابطهٔ نزدیک بین موفقیت و شکست در شرایط کمیابی است.» و کمیابی بدون توجه به اینکه چه کسی را درگیر خود ساخته، باعث ایجاد کمیابی بیشتر خواهد شد.
گریز از دام کمیابی
با این حساب افراد چطور می‌توانند از دام کمیابی بگریزند؟ و چرا چنین پژوهشی اهمیت دارد؟ آنطور که مولایناتان می‌گوید پاسخ الزاماً تغییر در سیاست‌ها نیست بلکه در تغییر نگرش سیاست‌گذاران است.
او توضیح می‌دهد که زمانی که فقرا در چنگ فقر باقی می‌مانند، سیاست گذاران به سمت این سؤال می‌روند که مشکل این افراد چیست و به این ترتیب مسئله را ناشی از کمبود انگیزهٔ شخصی و یا توانایی آن‌ها می‌دانند؛ اما آیا ما به عنوان سیاست‌گذاران از خود می‌پرسیم که «شرایطی که باعث ایجاد این مشکل شده چه بوده است؟»
مولایناتان و شفیر این موضوع را با آوردن داستانی از جنگ جهانی دوم به خوبی توضیح می‌دهند. در آن زمان ارتش ایالات متحده شاهد چندین مورد سقوط بدون باز شدن چرخ‌ها بود. در این موارد خلبانان به جای بالهٔ هواپیما چرخ‌ها را جمع می‌کردند و باعث می‌شدند هواپیما بدون چرخ با باند فرودگاه برخورد کند. ابتدا همه، خلبانان را به خاطر بی دقتی و یا خستگی متهم کرده و آن‌ها را عامل اصلی مشکل دانستند؛ اما زمانی که ارتش نگاه دقیق‌تری به موضوع انداخت متوجه شد که این حوادث فقط محدود به دو مدل هواپیماست. آن‌ها به جای اینکه بخواهند مشکل را جایی در ذهن خلبانان جستجو کنند به داخل کابین خلبان رفته و آنجا را به دقت بررسی کردند. تحقیقات آن‌ها مشخص کرد که دستهٔ کنترل باله هواپیما و چرخ‌های آن درست در کنار هم قرار داشته و تقریباً هم شکل یکسانی دارند.


بعد از یافتن این مشکل و تغییر کوچکی در طراحی (یک سری چرمی روی دستهٔ کنترل چرخ‌ها قرار داده شد)، =تعداد فرودهای بدون چرخ به شدت کاهش یافت.


بنا به گفتهٔ نویسندگان کتاب، همین داستان در مورد مشکلاتی مانند فقر نیز صادق است. کسانی که خود را در چرخهٔ کمیابی می‌یابند ناگزیر عملکردشان دچار نقصان می‌شود؛ تمرکزشان پایین می‌آید، برنامه‌های بلندمدت جایش را به خاموش کردن کوتاه‌مدت آتش مشکلات مالی می‌دهد و مشکلات دیگری را به وجود می‌آورد.
با این تفاسیر چرا برنامه‌هایی اجتماعی طراحی نکنیم که به این رفتارهای ناشی از کمیابی بپردازد؟ چرا به جای «خلبان» نگاهی به داخل «کابین» نیندازیم؟
نویسندگان کتاب در ادامه توضیح می‌دهند که نکتهٔ مهم این است که انتقال تمرکز از «خلبان» به «کابین» نیازمند تغییرات شگرف و پرهزینه نسبت به سیاست‌های فعلی نیست. بلکه به نظر آن‌ها همانطور که اضافه کردن یک سری چرمی به هواپیماها توانست خطای خلبانان را کاهش دهد، برنامه‌های اجتماعی هم با تغییراتی کوچک در طراحی‌شان می‌توانند به موفقیت‌های بزرگی دست یابند.
طراحی برای کمیابی
تغییرات کوچک می‌توانند تاثیرات زیادی داشته باشند. مولایناتان در این رابطه به رویکردی اشاره می‌کند که در یک دهه گذشته توجه زیادی به خود جلب کرده است. بخشی از این توجه ناشی از کار «ریچارد ثیلر» [۶] استاد علوم رفتاری دانشگاه شیکاگو و «کاس سانشتاین» [۷] از دانشگاه هاروارد است. کتاب آن‌ها با عنوان سقلمه: بهبود تصمیمات مربوط به بهداشت، ثروت و شادکامی [۸] که در سال ۲۰۰۸ به چاپ رسید، نمایانگر سال‌ها تلاش در «معماری انتخاب» است. روشی که بر طبق آن با تغییر گزینه‌های ارایه شده سعی می‌شود روی تصمیم گیری افراد تأثیر گذاشته شود، بدون اینکه آزادی انتخاب از آن‌ها گرفته شود.
به گفتهٔ نویسندگان کتاب، هدایت افراد به سمت انتخاب‌های بهتر گاهی می‌تواند به سادگی تغییر جمله بندی باشد و گاهی نیز نیازمند روش‌های پیچیده‌تر و مستقیم‌تری است. مولایناتان و شفیر نمونه‌های متعددی از چگونگی انجام و موفقیت این روش در زمینه‌های مختلف در کتاب خود آورده‌اند. از آن جمله می‌توان به نمونه‌ای اشاره کرد که به برنامهٔ بازنشستگی می‌پردازد. زمانی که کارگر و یا کارمندی در ایالات متحده شروع به کار می‌کند فرمی را پر می‌کند که از او خواسته می‌شود اگر مایل به شرکت در برنامهٔ بازنشستگی است مربع مقابل آن گزینه را پر کند؛ اما محققان در این فرم‌ها تغییر کوچکی دادند. این بار به کارمند جدید گفته می‌شد که اگر می‌خواهد در برنامهٔ بازنشستگی نباشد مربع مقابل را پر کند. نتیجهٔ این کار بسیار شگفت آور بود: در شکل اول که افراد باید در مورد ورود به این برنامه تصمیم می‌گرفتند تنها ۴۵ درصد افراد خواستار شرکت در آن شدند؛ در شرکت‌هایی که افراد باید برای خروج از این برنامه تصمیم می‌گرفتند ۸۰ درصد افراد خواستار شرکت در آن شده بودند.
ریچارد ثیلر بر این باور است که کارهایی مانند کتاب مولایناتان و شفیر، گام بعدی در تکامل اقتصاد رفتاری است. به گفتهٔ خود او «آن‌ها از نسلی از اقتصاددانان و دانشمندان علوم اجتماعی هستند که در حال تغییر شیوهٔ نگرش ما به اقتصاد توسعه هستند. آن‌ها این ایده مهم را جدی گرفته‌اند که باید کاری را دنبال کنیم که نه تنها برای دیگر دانشگاهیان جالب باشد، بلکه امکان افزایش مقیاس را نیز داشته باشد.»
افزایش مقیاس علم کمیابی
برای سیاست‌گذاران، امکان بالقوه برای تغییرات و تاثیرگذاری گسترده اهمیت دارد و شواهد موفقیت علوم رفتاری باعث شده تا توجه آن‌ها به این سو جلب شود. در سال ۲۰۱۰ دولت بریتانیا گروهی را مأمور به گسترش رویکردهای رفتاری و انجام برنامه‌های آزمایشی در حوزه‌های مختلف سیاست اجتماعی کرده است. در سال ۲۰۱۴ کاخ سفید هم گروه علوم اجتماعی و رفتاری خودش را تشکیل داد و دولت‌های دیگر در سرتاسر دنیا نیز برای انجام چنین کاری علاقه نشان داده‌اند.
شاید بهترین نشانه از رشد توجه و آگاهی به ارزش این دیدگاه‌های رفتاری با انتشار گزارش توسعهٔ جهانی بانک جهانی مشخص شد. در این گزارش برای اولین بار کل متن به رویکردهای رفتاری مربوط به سیاست‌گذاری‌ها پرداخته است. بر اساس گفتهٔ یکی از نویسندگان این گزارش، فصل مربوط به فقر تأثیر زیادی از کار مولایناتان و شفیر بر روی کمیابی گرفته است.
برای مولایناتان دیدن اینکه کاری که می‌کنند تا این حد مورد توجه قرار گرفته خوشایند است؛ اما همانطور که خودش می‌گوید توجه و علاقه با استفادهٔ کامل از این روش دو چیز کاملاً متفاوت هستند. او موضوع را دربارهٔ فقر که یکی از مهم‌ترین مسائل این حوزه است این طور تبیین می‌کند: «راه حل‌های ما به دلیل پیچیدگی مشکل با کمبودهایی روبرو است.» روشی که شاید برای گروهی از افراد مفید واقع شود ممکن است برای گروهی دیگر به کلی شکست بخورد.
اگرچه دانشمندان علوم اجتماعی از مسائل اقتصادی مرتبط با فقر به خوبی مطلع هستند، در مورد آثار روانی که در هر گروه از افراد ایجاد می‌کند اطلاعات چندانی ندارند. آنطور که مولایناتان می‌گوید این دانش اجتماعی به اندازهٔ دانش تکنولوژیکی که سیاست‌گذاران برای حل مشکلات به آن تکیه می‌کنند اهمیت دارد. دانشمندان منابع گسترده‌ای را صرف توسعهٔ داروها، تکنولوژی‌های تصفیهٔ آب، ابزار مالی و خدمات اجتماعی می‌کنند که برای کمک به افراد نیازمند طراحی شده‌اند؛ اما واداشتن افراد به استفاده از این فناوری‌ها نیازمند فهم ذهن و روان آن‌هایی است که از این ابزارها استفاده می‌کنند. سیاست‌گذاران باید این نوع پژوهش‌ها را در اولویت قرار دهند.
به گفتهٔ مولایناتان و شفیر ظرفیت و یا به بیانی «پهنای باند یکی از عوامل اساسی» در روند تصمیم‌گیری افراد است. به همان اندازه که میزان پولشان در حساب بانکی در این روند تأثیر گذار است. اگر به پهنای باند و عواملی که آن را تحت تأثیر قرار می‌دهد بپردازیم، می‌توانیم برنامه‌ای اجتماعی طراحی کنیم که به جای تکیه بر یک سری ارقام و آمار که به ما می‌گوید افراد باید چطور عمل کنند، بر اساس آنچه افراد واقعاً انجام می‌دهند بنا شده باشد.
آن‌ها در قسمت نتیجه‌گیری کتابشان می‌نویسند: «اشتباهی که ما در مدیریت کمیابی مرتکب می‌شویم این است که روی بخش حساب آن متمرکز می‌شویم.» هزینهٔ تغییر در سیاست‌های موجود به راحتی قابل اندازه‌گیری است، اما هزینهٔ انجام ندادن آن به این سادگی‌ها قابل برآورد نخواهد بود. این همان چیزی اس که علم کمیابی سعی در اندازه‌گیری آن دارد.
اطلاعات کتاب‌شناختی:
مولایناتان، سندیل، و الدار شفیر، کمیابی: چرا کمیابی اینقدر مهم است، انتشارات مک‌میلان، ۲۰۱۳
Mullainathan, Sendhil, and Eldar Shafir. Scarcity: Why having too little means so much. Macmillan, 2013
پی‌نوشت‌ها:
[1] Sendhil Mullainathan
[2] Eldar Shafir
[3] Mullainathan, Sendhil, and Eldar Shafir. Scarcity: Why having too little means so much. Macmillan, 2013
[4] Daniel Kahneman
[5] Amos Tversky
[6] Richard Thaler
[7] Cass Sunstein
[8] Thaler, Richard H., and Cass R. Sunstein. "Nudge: improving decisions about health, wealth, and happiness. 2008." Newhaven: Yale / 2009


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب