شیرینی زندگی ما کجا رفت؟
گروه فرهنگی آنا، ساسان گلفر: میگوید «قرار نیست دنیا با فیلم ما عوض بشود». می خواهد تماشاگر از دیدن فیلمش لذت ببرد، حس خوبی داشته باشد، چیزی یاد بگیرد و به آن فکر کند. علی ملاقلیپور پس از نمایش فیلمش در سالنی پر از تماشاگر در سینما آزادی در گفتوگو با خبرگزاری آنا از روند تولید فیلمش، برخوردهای مسئولان سینمایی و مردم عادی، علاقههایش در فیلم ساختن و فیلم دیدن و دلمشغولیهایش میگوید. بیشتر به دنبال این است که فیلمی هنرمندانه بسازد که مردم عادی با آن ارتباط برقرار کنند و همین نکته است که فیلم اول او را جذاب میکند. تماشاگران بخش بینالملل جشنواره فیلم فجر و جشنواره فیلم سماء با فیلم «قندون جهیزیه» اولین ساخته علی ملاقلیپور خوب ارتباط برقرار کردهاند و فیلم او در اردیبهشت ماه 1394 جایزه سیمرغ بلورین و جایزه نقدی بهترین استعداد جوان جشنواره فیلم فجر را دریافت کرده است.
پیش از این نام ملاقلیپور برای تماشاگران فیلمهای ایرانی یادآور شادروان رسول ملاقلیپور، فیلمساز برجسته و سازنده فیلمهایی همچون«پرواز در شب»، «مجنون»، «هیوا»، «نسل سوخته»، «قارچ سمی»، «مزرعه پدری» و «میم مثل مادر» بود. پسر او، علی ملاقلیپور قصد دارد این نام را در سینمای ایران تداوم ببخشد.
لطفاً برای آشنایی بیشتر خوانندگان خود را معرفی کنید.
من علی ملاقلیپور هستم، متولد 1361. تقریباً در 30 فیلم و سریال سینمایی و تلویزیون در سِمتهای مختلف گروه کارگردانی کار کردهام. ابتدا در چند فیلم دستیار سه کارگردان بودم و بعد دستیار دو و دستیار یک و برنامهریز شدم و چهار، پنج فیلم کوتاه داستانی و یکی، دو فیلم مستند کار کردم. مشهورترین آنها «ادامه بنبست» بود در جشنواره فیلم کوتاه تهران، «مرگ عقربهها» در جشنواره مقاومت جایزه گرفت و به جشنواره زانزیبار، تانزانیا رفت. فیلم مستندی به نام «پاکدشت» ساختم که در تلویزیون پخش شد.
درباره اولین فیلم بلندتان، «قندون جهیزیه» بیشتر توضیح بدهید.
ایده اولیه فیلم، ایده طرح قصه، چند سال پیش سر صحنه یکی از فیلمهایی که در آن دستیار بودم به ذهنم رسید. شخصیت خانوادهای که برای فیلمبرداری به خانهشان رفته بودیم توجهم را جلب کرد. برایم جالب بود که بدانم چرا این افراد خانهشان را در اختیار گروه ما گذاشتهاند. شروع کردم به تخیل در این مورد. ولی درونمایه فیلم، به اصطلاح اینکه «حرف» فیلم چیست، به سالهای خیلی دورتر برمیگردد. طبیعتاً شخصیت آدم در طول سالها تغییر پیدا میکند؛ ولی در سالهای دورتر، یک روز پیش خودم فکر می کردم که «چرا زندگی که داری اینقدر تلخ است؟ چرا اینقدر سختی می کشی؟» در آن موقع فکر میکردم که خیلی بد میآورم. داشتم فکر میکردم که چه شد که شیرینی زندگی من رفت؟ و اسم «قندون جهیزیه» از همین جا آمد؛ «قندون جهیزیه» به عنوان شیرینی زندگی. داشتم فکر میکرد که چه شد که این شیرینی زندگی رفت؟ چه کسی آن را برد؟ بعد شروع کردم به برگشتن به عقب در زندگی خودم. و متوجه شدم بخش بزرگی از آن به خودم مربوط می شود، به فکر اشتباه خودم. اگر تماشاگر از این فیلم خوشش میآید، برای آن است که خیلی از ما در جامعه داریم چوب اشتباهات خودمان را می خوریم. همه خودشان را در فیلم می بینند.
قندون جهیزیه
داستان فیلم درباره زن و شوهری است که چند سال پیش از شهرستان آمدهاند. مرد تعمیرکار سیار و زن خانهدار است و در خانه رب درست میکند و به همسایهها میفروشد. صاحبخانه این فیلم در خارج از کشور درس میخواند و در عین حال جوجهکشی هم داشته –نقدی هم داشتهایم به جریان تولید، که چرا تولید به اینجا رسیده است- و از سوی دیگر نقدی هم داشتهایم به فضای رسانهها، اعم از سینما، تلویزیون، تأثیر فیلمها در آدمها و همینطور شبکههای اجتماعی... البته همه این مسائل خیلی ریز مطرح شده و جزو درونمایههاست.
برای خود من مهمترین چیز در «قندون جهیزیه» این بود که «سینما» باشد؛ یعنی این فیلم اولویتش تلویزیون نباشد، به این معنا که صنعت، هنر و رسانه باشد. یعنی در عین شیرین و لذتبخش بودن برای تماشاگر، هنر هم باشد. فکری نیز همراه داشته باشد و صرفاً سرگرمی نباشد و آوردی برای تماشاگر داشته باشد و تماشاگر بعد از تماشای فیلم ک خرده به آن فکر کند. همین که یک حرف خوب داشته باشد (کافی است) قرار نیست دنیا با فیلم ما عوض بشود.
فیلمنامهای که از خود دفاع کرد
روند تولید این فیلم چطور بود؟
دو سال پیش طرح این فیلمنامه به ذهنم رسید. یک طرح ده صفحهای نوشتم و به آقای سعید سعیدی تهیهکننده ارائه دادم. موقع نوشتن این فیلمنامه کتاب معروف «چگونه فیلمنامه بنویسیم» سید فیلد را که قبلاً دو بار خوانده بودم، کنار دستم گذاشتم و نعل به نعل، هر چه را گفته بود، گفتم چشم! که تماشاگر خسته نشود –خدا را شکر این اتفاق انگار دارد میافتد. خیلی از سآنسهای فیلم پر از تماشاگر است و تماشاگر میخندد و از صحبتهایی که در پایان فیلم با آنها داشتهام، معلوم است که لذت بردهاند- اغلب تهیهکنندگانی که فیلمنامه را به نزدشان بردم، خوششان آمد. باید جذب سرمایه میکردم و خدا را شکر که فیلم نامه از خودش دفاع کرد. یک سال و نیم طول کشید تا سرمایهگذار پیدا شد.
فیلمنامه نظر سرمایهگذاران این فیلم را جلب کرد؛ آقای صمد ترابی دوست عزیزم که طراحی گریم کار را هم را بر عهده گرفت و آقای سعید سعیدی که جزو تهیهکنندههای خیلی خوب سینما است. میگویند فیلم بهترین مدافع خودش است و باید مبلغ خودش باشد. در جریان تولید هم چنین اتفاقی افتاد و فیلمنامه بود که داشت از خودش دفاع میکرد. شاید اگر موفق شدیم بازیگران خوبی مثل صابر ابر، نگار جواهریان و اکبر عبدی داشته باشیم، به واسطه همین فیلمنامه بود. چون این بازیگرها از آنهایی نیستند که همیشه بتوانیم ببینیم. اینها بازیگرهایی هستند که نقش برایشان مهم است. چون من که تجربهای نداشتم که بهخاطر اسم من به سر این کار بیایند.
پایان برای من خیلی مهم است و نگرانی من این بود که مثل خیلی از فیلمها نگویند که «چه بود؟ پایان فیلم چی بود؟ که چه؟» واقعاً اینجا جا دارد از بهرام توکلی که مشاور این کار بود، تشکر کنم که در مورد فرم سکانس پایانی در مشورت با او بود که به نتیجه رسیدیم و همچنین دکتر محمدرضا شجاعی، مشاور پروژه که در مورد جامعهشناسی و شخصیتشناسی خیلی کمک کرد. اگر به عنوان یک فیلم اول رضایتی نسبی برای من به وجود آورده، به نظر من علتش خواندن، تجربهها و مشورتها با تعدادی از دوستان بود و حمایت تهیهکنندگان.
فضای آشنا
به نظر میرسد که علاوه بر پایبند بودن شما به سنتهای فیلمنامهنویسی، مسأله مهم و مؤثر دیگر این بوده که شما در حیطهای کار کردهاید که خیلی با آن آشنا بودید و خوب میشناختید. در فضایی به سر میبردید که با توجه به تجربیات خودتان و تجربیات خانوادگی به عنوان فرزند مرحوم رسول ملاقلیپور برایتان خیلی ملموس بود.
در اینجا بیشتر منظورتان نویسنده است و به قصه اشاره می کنید و شناخت آن فضا. البته کارگردان هم باید نسبت به فضا شناخت داشته باشد. اگر قرار باشد در فضایی که نشناسیم کار کنیم، طبیعتاً خودمان هم آن را باور نمیکنیم، چه برسد به تماشاگر. این عرصه خیلی خطرناک است. باید فضا را خوب شناسیم و در آن نفس کشیده باشیم و حتی در همان فضایی که خوب می شناسیم باز هم باید تحقیق و مشورت کنیم. اگر قرار باشد در مورد مسألهای کار کنیم که نمی شناسیم، آن موقع باید صدها برابر تحقیق کنیم. باید ساعتها با آدمهایی که در آن فضا نفس کشیدهاند، صحبت کنیم. این همه تازه برای این است که باور پذیر شود. تا اینجا فقط به اصل «باورپذیری» رسیدهایم و هنوز به اصل «کشش» نرسیدهایم. بعد از این هنوز باید به دنبال این باشیم که تماشاگر را با خود بکشانیم و همراه کنیم. باید تماشاگر لذت ببرد و فیلم برای او شیرین باشد.
در زمانی که فیلم به لحاظ فیزیکی به جریان تولید افتاد، با چه مشکلاتی روبهرو بودید؟
هیچ فیلمی بدون مشکل ساخته نمیشود. با توجه به اینکه برای سالها توفیق این را داشتم که از کارگردانهای بزرگ و استادانی یاد بگیرم مثل احمد مرادپور، مسعود کرامتی و بهرام توکلی و همین طور مرحوم پدرم که دستیار 3 او بودم، هنگام کار با آنها دیدم که همه آنها سر فیلمهایشان با مشکلات دستوپنجه نرم میکردند. کار خیلی سخت است. به عنوان کارگردان باید به شدت باهوش باشید، بسیار تمرین و ممارست داشته باشید تا بتوانید سر صحنه فیلم این مشکلات را پشت سر بگذارید. مشکلات ما هم طبیعی بود، چیز عجیب و غریبی نبود. شرایط تولید با همراه داشتن تهیهکننده توانا و خوشنامی مثل سعید سعیدی که خیلی خوب سینما را میشناسد و در فیلمهایی ماند «اینجا بدون من»، «گیلانه»، «اتوبوس شب» و «تردید» کار کرده است، خیلی آسان میشود. شرایط تولید سخت بود ولی خیلی هم خوب بود! سختیها را با کمک تیم خوبمان توانستیم پشت سر بگذاریم. شما در فیلم پلانهایی را میبینید که مسعود صلاحی فیلمبردار روی سقف عمود حرکت کرده است یا دوربین از طبقه سوم بیرون می رود. چنین وسایلی در ایران نداریم. وقتی از دید حرفهای به این قضیه نگاه کنید، میبینید که بدون وجود یک گروه همگون و بسیار فعال و پرانرژی چنین کاری امکان ندارد. واقعاً انرژی گروه ما بالا بود. تمام آن خانه اصلی فیلمبرداری ما چیده شده است و حتی بخشهایی از آن تخریب شده است و خودمان درستش کردهایم. دیوار را خراب کردیم و طراح صحنه، خانم غزاله معتمد لباس کار بر تن کرد و آن را ساخت. تک تک لباسها خریداری و کهنهکاری شد و ساعتها روی تک تک جزئیات کار کردیم.
قندون جهیزیه
برخورد در دو سکانس
برخورد مسئولان جشنواره فیلم فجر با فیلمتان چطور بود؟
این را باید به دو قسمت تقسیم کرد؛ یکی بهمن ماه (1393) و دیگری اردیبهشت ماه (1394). خیلی سربسته بگویم، به اصطلاح می گویند خوب نیست رخت چرکهایمان را جلوی مردم بشوییم. ما همه جزو خانواده سینما هستیم و خود من سالهاست در این سینما دارم نفس میکشم. خیلی دوست ندارم بگویم چرا فیلم (در بخش ملی جشنواره در بهمن ماه گذشته) انتخاب نشد، چون رفتم و ته و توی مسأله را درآوردم که چرا چنان برخوردی شد، ولی همین که یکی از مسئولان هیأت انتخاب به دلایلی عذرخواهی کرد (کافی است) من دیگر شرمنده شدم. از آن شخص هم ممنون هستم که حاضر شد خودش را بشکاند و خیلی مسائل را برایم بازگو کند. همین برایم کافی است، لزومی ندارد داد و بیداد کنیم. البته من در همان موقع اعتراض کردم. الان تماشاگران هم به من میگویند که حق فیلم بیشتر از اینها بود.
من رفتم پیش آقای (حجتالله) ایوبی و از او خواستم که حداقل در جریان اکران دستم را بگیرد. برخورد ایشان خیلی خوب بود. اولین بار بود که همدیگر را میدیدیم و شناختی از هم نداشتیم. من حتی باورم نمیشد که به من وقت بدهند. خواستند فیلم را ببینند، فیلم را به ایشان دادم و سه، چهار روز بعد آقای ایل بیگی تلفن زدن. ایشان هم خیلی خوششان آمده بود. قبل از بخش بینالمللی جشنواره فیلم فجر، فیلم من در جشنواره فیلم سماء فیلم به نمایش درآمد و تماشاچیان در سالن سینما فلسطین استقبال کردند و خندیدند و دست زدند و مطبوعاتی هم انگار از فیلم خوششان آمد. بهترین روزم را بعد از سالها در آن روز تجربه کردم. خیالم راحت شد. اینکه آقای ایوبی فیلم را دید و جشواره سماء دو عاملی شدند که فیلم را از بایکوت بیرون آوردند و بعد از آن دیگر مخفی کردن فیلم سخت شد و باید از فیلم به نحوی دلجویی میشد.
من هم تشکر میکنم که فیلم در بخش بینالمللی جشنواره نمایش داده شد. مهم این است که جشنواره ویترینی شد برای دیده شدن فیلم و من هم خوشحالم و امیدوارم فیلمم تأثیرگذار باشد. اینکه جایزه ببرد یا نبرد مهم نیست. واقعاً فایده ندارد که فیلمی صد جایزه ببرد ولی در پنج نفر تأثیر نگذارد. منظورم ازتأثیر هم این نیست که زندگی افراد را متحول کند، همین که تماشاگر لذت ببرد، حس خوبی داشته باشد، چیزی یاد بگیرد و به آن فکر کند، یعنی تأثیر.
جا دارد از خیلی دوستانی که در تولید این فیلم کمکم کردند، تشکر کنم. از همسرم سمیه میری که عکاس سینما است. از آقای رضا میرکریمی که مشورتهایی دادند و در تیتراژ پایانی هم از ایشان تشکر کردم. گروه جوان و فعال بسیار خوبی داشتیم. منشی صحنه ما علاوه بر انجام وظایفش در مورد راکورد و نوشتن برگهها در مورد بازیها هم کمکم می کرد. آقای صابر ابر اولین نفری بود که حتی قبل از نیروهای خدماتی در صحنه حاضر میشد.
آیا تحت تأثیر فیلمساز خاصی، ایرانی یا خارجی، بودهاید؟
تحت تأثیر فیلمساز خاصی نبودهام اما فیلمهای بعضی از کارگردانها را خیلی دوست دارم. مثلاً در سینمای ایران علی حاتمی را خیلی دوست دارم و آرزویم این است که یک روز بتوانم فیلمی مثل «مادر» ایشان بسازم. فیلمهای استاد مهرجویی و چند تا از فیلمهای پدرم را هم خیلی دوست دارم. البته بهتر است بگویم در این مورد بیشتر ترجیح می دهم در مورد فیلمها صحبت کنم تا اشخاص. در میان کارگردانهای جهانی، از فیلمهای مصطفی عقاد خوشم می آید، به عنوان بچه مسلمانی که هالیوودی فیلم میساخت. در درجههای بعدی به لحاظ تکنیک و نوع دکوپاژ استیون اسپیلبرگ فوقالعاده است. کارگردانهای هالیوودی را از این لحاظ که تأثیر بیشتری در مردم میگذارند و علاوه بر هنر به صنعت هم توجه میکنند، به کارگردانهای اروپایی ترجیح میدهم. سینمای سیاسی را هم دوست دارم، مثلاً فیلمهای (کنستانتین کوستا) گاوراس.
به عنوان آخرین سؤال، برای آینده چه برنامهای دارید؟
نگاه من به سینما، این است که بیشتر ترجیح میدهم یک اثر هنری ایجاد کنم تا اینکه یک «فیلمساز» باشم. دوست دارم فیلم من تأثیرگذار باشد، هنرمندانه باشد، حتماً مردم آن را دوست داشته باشند، شخصی نباشد، هنر عامه باشد، عامه پسند باشد. بنابراین عجله خاصی برای فیلمسازی ندارم و هنوز فیلمنامه خاصی در دست ندارم. میخواهم دنبال تحقیق بروم. نمیخواهم زود فیلم بسازم چون نمیخواهم خودم را تکرار کنم. نمیخواهم در سینما به دنبال نان باشم. ترجیح میدهم (برای امرار معاش) به دنبال راههایی دیگری باشم.
انتهای پیام/