سعید نیکپور در آستانه 71 سالگی: علاقهام به تاریخ اتفاقی نیست
احساس سرحالی در میانسالی
خیلیها وقتی مرا میبینند، میگویند 30 سال بیشتر نداری! (میخندد) اما واقعیت این است که من متولد 22 دی ماه سال 1324 هستم و امسال 71 ساله میشوم. از این اتفاق خوشحالم و از 71 سالگیام احساس سرحالی و راحتی میکنم. احساس میکنم در این سن، فکرم درستتر از پیش کار میکند و این قدرت را پیدا کردهام که برخی اشتباهات گذشته را تکرار نکنم، لذا روحیه خوبی دارم و به آن خلأ که برخی با بالا رفتن سنشان و در میانسالی پیدا میکنند، معتقد نیستم.
خانوادهای هنردوست اما مذهبی
در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدم. پدربزرگم مدرس مدرسه مروی تهران بود و فقه درس میداد. من و برادرم تنها نوههای او بودیم. با این حال اجازه داشتیم مسیر زندگیمان را خودمان انتخاب کنیم. بعد از اینکه به تئاتر علاقهمند شدم و تصمیم گرفتم مسیر حرفهای زندگیام را در این راه ادامه دهم، با پدرم صحبت کردم. او نهتنها ممانعتی نداشت، بلکه تشویقم کرد. پدرم به موسیقی علاقه داشت و ویلون میزد. میگفت موسیقی علم است. من هم علاقهمند به موسیقی بودم، اما شنیدنش را بیشتر دوست داشتم، درحالی که به نظرم تئاتر، هنری عملیتر بود و از همان زمان دبیرستان، کتابهای مرتبط با این رشته را میخواندم.
ورود به دانشگاه؛ دوستی با مرحوم حاتمی
از مقاطع خوب زندگیام، تشکیل دانشکده هنرهای دراماتیک در ایران است. پیش از آن فقط یک هنرستان هنرپیشگی داشتیم که به علاقهمندان، دیپلم این رشته را میداد. من آن موقع در مقطع ششم دبیرستان درس میخواندم، اما به دلیل علاقهای که به هنر داشتم، به صورت شبانه در کلاسهای هنرستان شرکت میکردم و درسش را میخواندم. در آن دوران من، علی حاتمی و هوشنگ مرادی کرمانی همکلاس بودیم. سپس در دی ماه سال 43، این دانشکده در خیابان ژاله سابق تاسیس شد. من و علی کنکور دادیم و پذیرفته شدیم، اما هوشنگ راهش را عوض کرد و رشته ادبیات انگلیسی را انتخاب کرد. ما اولین دانشجویان آن دانشگاه بودیم و جز ما افراد شناخته شده زیادی چون محمدعلی کشاورز، رکنالدین خسروی، ابراهیم مکی، ابراهیم فروزش و عدهای دیگر هم قبول شده بودند.
از چهلگیس تا سلطان صاحبقران
کار حرفهایام را از دوران قبل از انقلاب آغاز کردم. در آن دوران گرچه هنوز دانشجو بودم، در تئاترهای تلویزیونی بازی میکردم و در بالغ بر 30 تلهتئاتر بازی کردم که بعضیهایشان در سالهای بعد از انقلاب هم از تلویزیون پخش شدند. همان موقع، علی حاتمی نمایشنامهای نوشت با نام چهلگیس. این نمایشنامه را استاد تاریخ و هنر دانشکدهمان خانم زهرا خواجهنوری کارگردانی کرد. من نقش اول را بازی میکردم و شاهزادهای بودم که سوار بر اسب به دنبال چهلگیس میگردد. بعد سربازیام را تمام کردم تا سال 51 شد. علی میخواست سلطان صاحبقران را بسازد و در کنار ستارههای بزرگ آن کار، من هم برای بازی در نقش میرزا رضای کرمانی انتخاب شدم. جالب اینکه من جزو معدود کسانی بودم که قرار شد در طول کار با صدای خودم صحبت کنم و در 27 سالگی برای اولین بار اتاق دوبلاژ را دیدم و با دوبلورهای بزرگ آن دوران آشنا شدم. ماجرایش هم اینطور اتفاق افتاده بود که گویا صدای مرا برای مرحوم عزتالله مقبلی گذاشته بودند تا نظر بدهد. او گفته بود (من) صدایم ناآشناست و چون هیچکس نشنیده، برای مردم تازگی دارد، پس بهتر است خودم حرف بزنم. در آن سن برایم اتفاق بزرگی بود.
رونق دوباره تلویزیون با امیرکبیر
بعد از انقلاب، تلویزیون با مدتی وقفه مواجه شد و بعد دوباره جان گرفت. من هم از آنجا که از سالها قبل تجربه کار داشتم، طرح مجموعهای را دادم با نام قرن سرنوشت که از زمان جنگهای ایران و روس تا انقلاب اسلامی را در برمیگرفت و زندگی افراد مهم و شخصیتهای تاثیرگذار هر دوره را بررسی میکرد. طرح را نوشتم و مورد استقبال شبکه یک واقع شد. خودم هم نمونهای از داستان را برداشتم و در قالب مجموعهای چهار قسمتی با نام شاه شکار به روی آنتن بردم. داستان به شخصیت میرزا رضای کرمانی اشاره داشت و از اولین مجموعههایی بود که بعد از انقلاب از تلویزیون پخش میشد. بعد از پخش، محمدعلی نجفی به من گفت، چه خوب که این کار را ساختی و مردم را دوباره به تلویزیون برگرداندی. بعد هم که طرح مجموعه امیرکبیر را دادم و با همکاری پرویز زاهدی، کار را نوشتیم و از سال 63 شروع به ساخت آن کردیم.
پرورش یافته با تاریخ و هنر
علاقهام به تاریخ اتفاقی نیست. من از همان دوران کودکی به مسائل تاریخی علاقه داشتم و در همان مسیر پیش رفتم و ساخته شدم. فکر میکنم به طور اساسی از همان دوران کودکی است که آدم تصمیم میگیرد چه کند و چه مسیری را برای زندگیاش برگزیند. در سالهای دبیرستان معلم خوبی داشتم با نام محمد سلطانی که گوینده اخبار رادیو ایران بود. این فرد بود که شکسپیر را به من معرفی کرد. اتللو، هملت، شاه لیر و مکبث را داد تا بخوانم. البته خودش هم گاهی میگفت، خواندن برخی از این متنها برایم زود است، اما فهمیده بود که چقدر علاقه دارم و میگفت شروع کن و بخوان. من از همان زمان، نمایش و تاریخ را با هم عجین میدانستم و به تاریخ علاقهمند بودم. معتقد بودم وظیفه یک اثر هنری این است که زندگی آدمهای بزرگ را نمایش دهد و وقتی خودم هم وارد این عرصه شدم، تاریخ ایران را برای فعالیت برگزیدم و همیشه دلم میخواست از گذشتهها بگویم.
گزیدهکار نیستم
گزیدهکاریام به دوریام از ایران ارتباطی ندارد. اتفاقا وقتی آدم از اینجا دور است، انگار اشتیاق و تمایلش برای کار کردن بیشتر میشود. با این حال هربار که برمیگردم، در روزهای اول هرکس برای کار تماس میگیرد، میگویم که هنوز زمان لازم دارم تا اصطلاحا آببندی بشوم و به شرایط جدید عادت بکنم! لذا این گزیدهکاری خواسته خودم است. البته با همه این دقت، وقتهایی هم هست که اشتباه میکنم؛ یا مجبور میشوم و رودربایستی دارم.
حتی وقتهایی هم شده که با خوشحالی نقش را انتخاب میکنم و میروم، اما ناگهان همه چیز عوض میشود و سر صحنه، متن متفاوتی به دستم میدهند و میگویند حفظ کن! مگر میشود شخصیتی را ناگهان عوض کرد؟ این اتفاقات عجیب است و موجب تعجبم میشود.
امیرکبیر، گره خورده با خاطرات بد
(آه میکشد) از امیرکبیر خاطره زیاد است. هم خاطرات خوب و هم خاطرات بد. همانطور که میدانید در آن سالها انقلاب تازه به وقوع پیوسته بود و همه منتظر اتفاقات خوبی بودند، اما ناگهان با جنگ مواجه شدیم. این لحظهای تلخ و عجیب در تاریخ خاطرات ملت است که موجب شد همه به بهتی تازه فرو روند. ما در تمام طول ضبط کار، استرس و نگرانی جنگ را داشتیم. یکی از خاطراتی که هرگز از خاطرم نمیرود، مربوط به دورانی است که در کاخ گلستان مشغول کار بودیم. در آن دوران، متاسفانه خرابکاریها در مرزها زیاد بود. ما در زیرزمین و حوضخانه کاخ مشغول گریم بودیم که ناگهان صدای انفجاری سخت تمام ساختمان را به لرزه درآورد. بیرون دویدیم و دیدیم، گویا در مینیبوسی در خیابان ناصرخسرو، مجاور ساختمان شمسالعماره بمبگذاری شده بود. دود همهجا را پر کرده و اجساد مردم تا داخل محوطه کاخ پرتاب شده بود. تصویر وحشتناکی بود و آن روز، یکی از غمانگیزترین روزهای زندگیام شد.
تفاوتهای نسل جوان امروز
تماس و ارتباط چندانی با جوانهای امروز ندارم و جز در مواردی که سر کار حرفهای هستیم، خیلی از نزدیک با جوانان برخورد ندارم. لذا ذائقهشان را هم نمیشناسم، اما به نظرم، امروزه تعداد جوانهایی که در عرصههای هنری به کار مشغولند، بسیار زیاد است. دخترها و پسرهای زیادی وارد این کار شدهاند و چقدر هم هنرمند و خوب هستند، اما انگار هدفها با هم فرق میکند. زمانی که ما وارد عرصه کار هنری و بازیگری شدیم، این کار بخش اعظم زندگیمان را تشکیل میداد و تمام هدفمان همین بود. من از اول میدانستم که میخواهم هنرپیشه بشوم.
انتهای پیام/