التماسهای جانسوز یک زن در آستانه تخریب خانهاش
به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا، روزنامه «وقایع اتفاقیه» با انتشار این مکالمه نوشت: یک تماس تلفنی و ورود به ماجرایی که تا پیش از این، فقط در خبرها دربارهاش شنیده بودیم. ماجرا، ماجرایی قدیمی است؛ خانههای کلنگی و در شرف تخریب پایین شهر و داستان دنبالهدار کشمکش شهرداری با مالکان این خانه ها ... . خیلیها میگویند تا مشکل ثبت و سند بسیاری از این خانهها حل نشود، آش همین آش است و کاسه همین کاسه.
با مددکار اجتماعی که خبر تخریب خانه را به ما داده، راه افتادهایم و به سمت منطقهای میرویم که بخشی از تاریخ پایتخت در آن پنهان شده است. محله امامزاده یحیی (ع) در خیابان پانزده خرداد، این روزها تبدیل به محله کارگرنشین و مهاجرپذیری شده که مشکلات متعددی را در گوشهوکنار خود جای داده است. ساعت حوالی ۹ صبح، از متروی بهارستان خارج میشویم و در هوای غبارآلود پایینشهر به سمت پانزدهخردادشرقی و خیابان امامزاده یحیی (ع) روانه میشویم. در طول مسیر، حرفهای زهرا خانم را که پشت تلفن با حالت استمدادگونهای از ما تقاضای کمک میکرد، در ذهنم مرور میکردم: «تو این خونه هشت نفر آدم زندگی میکنن. من خودم فرزند یه روحانی شهیدم که کلی برای بهثمررسیدن این انقلاب زحمت کشیده ... با همه این حرفا میخوان بیان خونه رو روی سرمون خراب کنن. آخه این انصافه خونهای که بر مبنای وقفی به من فروخته شده و سالها بابتش اجاره دادم به اوقاف، اینجوری شهرداری بیاد روی سرم خرابش کنه؟!»
این حرفها در کنار تصویرسازیهایی که از توصیفهای خانه از زبان زهرا خانم شنیده بودم، باعث شد انتظار دیدن منظره وحشتناکی را داشته باشم. «تو این چند وقته شهرداری چندبار اومده دوروبر خونه رو ریخته پایین، بیاین اینجا رو ببینین، غمتون میگیره خانم! دیگه همین آلونکم نمیذارن بمونه واسمون!»
وارد کوچه که میشویم دیوار فروریخته خانه زهرا خانم روبهروی یک ساختمان چند طبقه در حال ساخت دیده میشود. چسبیده به محوطه فضای سبز شهرداری، خانهای با نمای کاهگلی که البته در اثر تخریبهای چندینباره شهرداری از هر طرف از هم پاشیده؛ خانه زهرا خانم است؛ سرانجام بعد از چندین بار در زدن، در را به رویمان باز میکند.
وضعیت این خانه به گونهای اسفبار است که آرزو میکنید کاش هیچوقت این در باز نمیشد. در و دیوار تخریب شده داخل حیاط و زهرا خانم که بالای راهپلهای آهنی ایستاده و انتظارمان را میکشد. به بالای پلهها که میرسیم، وارد خانه میشویم. یک فضای کوچک، محل صحبت ماست. زهرا خانم عذرخواهی میکند که نمیتواند ما را به تنها اتاقی که در این فضای ۳۰-۴۰ متری وجود دارد، ببرد: «پسرم و شوهرم شبها میرن کارتن جمع میکنن، بههمینخاطر، صبحها تا دیروقت میخوابن.»
پیرمردی 116 ساله کنار در ورودی نشسته است. زهرا خانم میگوید: «پدرشوهرم است که سالهاست با ما زندگی میکند؛ جانباز جنگ است.» در مقابل اصرارمان برای آوردن چای مقاومت میکند و پس از صرف چای، مینشیند و شروع به حرفزدن درباره خانه مخروبهای که در آن ساکن است، میکند.
* چند سال پیش این خانه رو خریدید؟
سال ۸۱ بود که مادرم این خونه رو پیدا کرد. هر چی داشتیم از خط تلفن و چند تا تیکه طلا و یه یخچال رو فروختیم، با وامهایی که از کمیته امداد گرفته بودیم همه رو جمع کردیم تا بتونیم خونه رو بخریم ولی همون موقع ازمون سر خرید خونه کلاهبرداری کردن. ما نمیدونستیم که خونه وقفیه و مدتها به خاطر این قضیه درگیر بودیم.
* چقدر برای خرید خونه هزینه کردید؟
اون موقع اینجا رو نزدیک پنج تومن خریدیم. مامانم پول داد به طرف که خونه رو بهعنوان خونهای با سند ششدانگ قولنامه کنه، هرچند اوضاع خونه خیلی خراب بود. هیچی نداشت. یه خرابه بود که ما گرفتیم ساختیمش. چاه دستشویی، آب و گاز نداشت. برق رو هم تازه یه هفته بود که اوقاف وصل کرده بود.
* کی متوجه شدید اینجا وقفیه؟
بعد از چهار ماه، اداره اوقاف نامه زد که این خونه وقفیه. اولش میخواستن خونه رو ازمون بگیرن. کلی جنگ و جدل داشتیم. رفتم اونجا بهشون گفتم براساس قانون هم وقف باید برای نیازمند صرف بشه. خب، ما هم که نیازمندیم توی این خونه، یه جانباز جنگ زندگی میکنه، چرا میخواید ما رو از این خونه مخروبه که هشت نفر تو اون زندگی میکنن، بیرون کنین؟ بهشون گفتم کمیته امداد داره به ما کمک میکنه، پول نداریم بریم جای دیگهای بشینیم؛ خلاصه، بعد از کلی جنگ و جدل، مشکل ما با اوقاف حل شد.
* گفتید که همسرتان هم ایثارگر است؟
بله، همسرم ایثارگره و قرص اعصاب و روان مصرف میکنه. هرازگاهی خونریزی داخلی داره. قبلا توی این آشغالانسای شهرداری، راننده بود ولی از وقتی بیکار شده، میره تو خیابونا کارتن جمع میکنه. تازه ما هیچی نمیخوایم جز اینکه همین خونه رو ازمون نگیرن.
* چندتا بچه دارید؟
چهار تا، دو دختر و دو پسر. پسر بزرگم خرج خونه رو درمیاره، پیک موتوریه. غیر از کار اون، دیگه فعلا هیچ منبع درآمد دیگهای نداریم. شوهرم که هر چی کار میکنه، میره رو حساب خرج دارو و درمانش. دیگه چیزی نمیمونه که بخوایم خونه رو که خراب شده باهاش بسازیم. شهرداری هم چون اینجوری تخریبشده میخواد کلا خرابش کنه.
* اولینبار که اومدن برای تخریب خونه کی بود؟
درست دو ماه قبل از عید بود که متوجه شدیم اومدن خونه رو خراب کنن. گفتن برای رفع خطر میخوایم خونه رو تخریب کنیم. گفتم آقا دارین چیکار میکنین؟ با چه حکمی میخواین خونه رو تخریب کنین؟ گفتن حکم نمیخواد ما از شهرداری میآیم، اجازه تخریب داریم. حالا هم بعد از چند ماه، حکم فرستادن در خونه که قراره همین پنجشنبه بیان و خونه رو تخریب کنن.
* تا حالا تلاشی برای توقف حکم تخریب کردهاید؟
پیش مشاور حقوق و وکیل رفتم اما هنوز درگیر کارامم. از سال گذشته، از طریق شورای شهر، شورای محله و هر ارگانی که فکرش رو بکنین، پیگیری کردم. چندین نامه از آقای سرخو و چمران از شورای شهر گرفتهام که شهرداری دست از سر این خونه بردارد اما هیچ ترتیب اثری از سوی شهرداری داده نشده. باز هم چند روز پیش رفتم مجلس تا آقای مطهری رو ببینم. ایشون هم در جریان کار ما هستن.
* حالا اگه پنجشنبه بیایند و خانه را خراب کنند، میخواهید چکار کنید؟
هیچ راهی ندارم؛ یعنی نه پول دارم که تخلیه کنم و نه جایی را دارم که در آن اقامت کنم. گفتن برای رفع خطر و نبودن سند ششدونگ میخوان خانه را تخریب کنن. نمیدونم با وجود اینهمه آدم تو این خونه چطور میخوان خونه رو روی سرمون خراب کنن؟!
زهرا خانم نگران است. نگران اینکه با تخریب این خانه آواره شود؛ خانهای که تقربیا هیچ چیز ندارد جز سقفی برای زندگی چند آدم که هرکدامشان دغدغههای خودشان را دارند. این خانه چند ماه پیش از این هم توسط شهرداری به دلیل عقبنشینیهای که انجام شده تخریب شده و حالا تنها آلونکی از آن باقی مانده که پناهگاه زهرا خانم و خانوادهاش است. حال مشخص نیست با ورود شهرداری منطقه 12 برای تخریب این خانه قدیمی، چه آیندهای انتظار او و فرزندانش را خواهد کشید.
انتهای پیام/