آنا بررسی می‌کند؛

واکاوی پروژه حجاب‌ستیزی در ایران و نقش «ترانه»ها

مسئله «کشف حجاب» در ایران، از دوره قاجار تا امروز، نه کنشی خودجوش و اجتماعی، بلکه ابزاری تکرارشونده در پروژه‌های نفوذ و جنگ نرم بیگانگان بوده است؛ پروژه‌ای که امروز با استفاده از رسانه‌های معاند و چهره‌های هنری، در قالب جنگ شناختی و روایت‌سازی علیه جامعه ایران بازتولید می‌شود.

به گزارش خبرگزاری آنا، تاریخ معاصر ایران گواه آن است که مسئله «کشف حجاب»، به‌ویژه در نقاط عطف سیاسی و تاریخی، هرگز یک کنش صرفاً فردی یا مطالبه‌ای فرهنگی و خودجوش نبوده است. کالبدشکافی دقیق رخدادها، از فتنه بابیت در عصر قاجار تا نمایش‌های روشنفکرانه در قاب رسانه‌های غربی امروز، یک الگوی تکراری و خطرناک را آشکار می‌کند: استفاده ابزاری از «زن» برای تحمیل اراده سیاسی بیگانه و ایجاد شکاف در بنیان‌های جامعه ایرانی. این پدیده نه نماد آزادی و نه در راستای حقوق مشروع زنان و دختران، بلکه اسم رمز عملیات نفوذ و تلاشی برای تغییر ساختار جامعه به نفع اهداف استعماری بوده است.

الگوی تکرارشونده از قره‌العین تا اشرف پهلوی

نخستین بارقه‌های این مهندسی اجتماعی در دوران قاجار و با چهره‌ای، چون «طاهره قره‌العین» (زرّین‌تاج قزوینی) پدیدار شد. اقدام او در برداشتن حجاب در واقعه بدشت، نه یک حرکت اصلاحی، بلکه بخشی از پازل فرقه ضاله بابیت بود که با حمایت‌های پنهان کانون‌های استعماری، قصد تزلزل در مبانی دینی و ملی ایران را، آن هم در میانه مبارزه همه‌جانبه با نفوذ بیگانگان، دنبال می‌کرد. هوشمندی امیرکبیر در مقابله با این جریان، نه تقابل با آزادی زن، بلکه ایستادگی در برابر نفوذ بیگانگانی بود که می‌خواستند با شکستن حریم‌های فرهنگی، راه سلطه سیاسی و اقتصادی خود را هموار کنند. مسیری که با قتل امیرکبیر، حقانیت آن آشکار شد و بابی‌ها و بهایی‌ها در پیوند نزدیک با استعمارگران، علیه منافع ایران دست به کار شدند و سال‌های تاریک تجزیه و تحقیر را برای این سرزمین کهن رقم زدند.

این سناریو در عصر پهلوی شکلی دولتی و خشن به خود گرفت. کشف حجاب رضاخانی و پس از آن، نمایش‌های اشرف پهلوی و زنان دربار، امتداد همان اراده خارجی بود؛ با این تفاوت که این‌بار حکومت دست‌نشانده، مجری سیاست همسان‌سازی فرهنگی با غرب شد و کوشید از زن ایرانی برای پیشبرد اهداف خود بیش از پیش استفاده کند. در این دوره، زنان وابسته به دربار با مصونیت کامل سیاسی، ویترین این پروژه بودند، در حالی که زنان اصیل ایرانی یا خانه‌نشین شدند یا قربانی خشونت نظمیه. در تمام این ادوار، «زن ایرانی» قربانی اصلی بازی‌های سیاسی قدرت‌هایی بود که آزادی او را تنها در برهنگی و گسست از سنت‌هایش معنا می‌کردند.

جنگ ترکیبی و مأموریت بی‌بی‌سی پس از جنگ ۱۲ روزه

امروز، همان سناریوی قدیمی با ابزار‌های مدرن «جنگ شناختی» بازتولید شده است. اما چرا اکنون؟

شواهد میدانی نشان می‌دهد دشمنی که در میدان نظامی و رویارویی مستقیم ــ از جمله شکست در جنگ ۱۲روزه و ناکامی رژیم صهیونیستی در حمله به ایران، با وجود حمایت تمام‌قد و رهگیری موشک‌ها توسط آمریکا، انگلیس و متحدانشان ــ تحقیر شده است، اکنون برای جبران شکست‌های راهبردی خود به «جنگ نرم» پناه آورده است. وقتی هواپیما‌ها و موشک‌ها در شکستن اراده ملت ایران ناکام می‌مانند، نوبت به «سلبریتی‌ها» می‌رسد تا خط مقدم جبهه را در ذهن‌ها بازسازی کنند.

در این میان، نقش شبکه بی‌بی‌سی فارسی کلیدی است. طبق اسناد رسمی «بازبینی استراتژی امنیت ملی و دفاع راهبردی بریتانیا» (۲۰۱۵)، سرویس جهانی بی‌بی‌سی صراحتاً به‌عنوان بخشی از قدرت نرم بریتانیا تعریف شده که هم‌راستا با وزارت خارجه این کشور و در هماهنگی با سرویس جاسوسی MI۶ فعالیت می‌کند. بنابراین، ساخت مستند اخیر توسط این شبکه نه یک اقدام ژورنالیستی بی‌طرف، بلکه یک «عملیات اطلاعاتی» برای زنده نگه داشتن خط آشوب است.

ترانه علیدوستی؛ سوژه دشمنان ملت ایران

در این پازل امنیتی ـ رسانه‌ای، افرادی، چون ترانه علیدوستی نه هنرمندانی مستقل، بلکه «سوژه‌هایی برساخته» توسط دشمن در میانه جنگ روایت‌ها هستند. او در مستند مذکور تلاش می‌کند قانون‌شکنی فردی خود را به یک الزام اخلاقی عمومی تبدیل کند و با مظلوم‌نمایی، بر قانون‌شکنی‌ها و حمایت‌های رانتی داخلی و خارجی از خود سرپوش بگذارد. روایت او که آمیزه‌ای از مظلوم‌نمایی، احساسات‌گرایی و انحصارطلبی اخلاقی است، جامعه را به دو قطب کاذب با من یا علیه زن تقسیم می‌کند.

این همان نقطه‌ای است که اعتراض اجتماعی از نقد، به پروژه فشار نمادین سیاسی بدل می‌شود. قهرمان‌سازی از نافرمانی، مصادره تراژدی‌ها، نفی قانون و حذف عامدانه بخش بزرگی از جامعه که مخالف این‌گونه قبح‌شکنی‌ها هستند، همگی مؤلفه‌های یک روایت مهندسی‌شده‌اند، نه گفت‌وگویی ملی.

این رویکرد حامل چندین مغالطه خطرناک و ضددموکراتیک است:

- تحقیر اکثریت: ادعای اینکه «زمان عمل رسیده»، عملاً نادیده گرفتن و تحقیر میلیون‌ها زن ایرانی است که آگاهانه حجاب را برگزیده‌اند. این نگاه دیکتاتورمآبانه، آزادی را تنها در شبیه شدن به خود می‌بیند، تاریخ عفت و حجاب زن ایرانی ـ حتی پیش از اسلام ـ را کتمان می‌کند و طلبکارانه می‌کوشد انحراف خود را به‌عنوان مسیر اصلی جا بزند.

- مصادره تراژدی برای مقاصد سیاسی: تقلیل دادن حوادث پیچیده‌ای، چون درگذشت مرحوم مهسا امینی به دوگانه ساده‌سازانه «دولت علیه زن»، دقیقاً همان خوراک تبلیغاتی است که رسانه‌های معاند از سال ۱۴۰۱ برای بی‌ثبات‌سازی ایران تکرار می‌کنند. ترانه علیدوستی یکی از شوالیه‌های این تهاجم بوده و در اینجا نیز، با هدایت شوالیه دیگر این صحنه یعنی پگاه آهنگرانی، همان نقش را برای رسانه انگلیسی ایفا می‌کند.

- تقدیس آنارشیسم: تبدیل نافرمانی مدنی به فضیلت اخلاقی و نفی قانون به‌جای نقد آن، ترویج هرج‌ومرج است. منطقی که می‌گوید «چیزی برای از دست دادن ندارم» و هر تولید سینمایی پس از حضور خود را نفی و تمسخر می‌کند، در واقع مسئولیت اجتماعی را فدای هیجانات سیاسی کرده و خودخواهانه خود را محور تمام هنر و سینمای ایران می‌داند؛ بی‌آنکه به سابقه و افتخارات سینمای پس از انقلاب و نقش ویژه زنان در این موفقیت‌ها، با پوشش عرف جامعه ایرانی، اشاره‌ای کند.

زن؛ کالا یا ابزار؟

تیزر تبلیغاتی این مستند که ترانه علیدوستی را در همان ثانیه‌های اول به شکلی زننده در حال آرایش نشان می‌دهد، زن را همچون عروسکی بزک‌کرده و کالایی جنسی برای جذب مخاطب به نمایش می‌گذارد و ماهیت ضداخلاقی و واقعی نگاه غرب و رسانه سلطنتی انگلیس به زن ایرانی را افشا می‌کند. برای طراحان پشت پرده این مستند، زن تنها زمانی ارزشمند است که از فرهنگ و ارزش‌های والای جامعه‌اش عدول کند و به ابزاری برای فشار سیاسی و تغییر ساختار حاکمیت بدل شود. این تصویرسازی، توهین به کرامت زن ایرانی و تقلیل او به ابزاری یک‌بارمصرف در جنگ نرم است.

پایان تاریخ‌سازی جعلی و روسیاهی همیشگی

تاریخ ایران قاضی صبوری است و نشان داده که قهرمان‌سازی‌های مصنوعی توسط بیگانگان، تاریخ مصرف کوتاهی دارند. همان‌گونه که نام‌هایی که روزی ابزار استعمار بودند، امروز در زباله‌دان تاریخ‌اند، بازیگران فعلی این نمایش نیز سرنوشتی جز رسوایی تاریخی نخواهند داشت.

ترانه علیدوستی و پگاه آهنگرانی نه اولین سربازان این میدان بوده‌اند و نه آخرین آنها خواهند بود؛ اما جامعه ایران به بلوغی سیاسی رسیده است که می‌پرسد: «هزینه این نمایش‌ها را چه کسانی می‌پردازند و سودش به جیب چه کسانی می‌رود؟» ملتی که تفاوت میان اعتراض دلسوزانه و همراهی با دشمنی را که برای اصابت به خاک ایران مهمات تدارک می‌بیند و موشک‌ها را علیه امنیتش رهگیری می‌کند، تشخیص می‌دهد، فریب این سناریو را نخواهد خورد. روسیاهی این همراهی با استعمارگر پیر، لکه‌ای نیست که با هیچ مستند، جایزه یا فرش قرمزی پاک شود؛ و زمانه این نمایش‌های مضحک، به پایان خود نزدیک شده است.

انتهای پیام/

ارسال نظر