۰۴/ خرداد /۱۴۰۴
06:49 19 / 02 /1404

السَّلام ای مشهد تو هشتمین باغ بهشت!

السَّلام ای مشهد تو هشتمین باغ بهشت!
شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) به‌مناسبت فرارسیدن سالروز ولادت امام رضا علیه‌السلام قطعه اشعاری سروده است.

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) به‌مناسبت میلاد با سر سعادت حضرت علی‌ابن موسی‌الرضا علیه‌السلام قطعه اشعاری در قالب غزل و قصیده سروده است.

خوانش غزل رثایی و قصیده همراه با متن آن به‌مناسبت ولادت امام رضا علیه‌السلام

بازکن پنجره را! بوی رضا می‌آید

بوی تسلیم و رضا از همه جا می‌آید


باز کن پنجره را! بوی کسی می‌آید

که ز انفاس خوشش بوی خدا می‌آید


باز کن پنجره و فوج ملائک را بین

که به پا بوسیش از اوج سما می‌آید

یاربّ! این بارگه کیست؟! که از بام ودرش؛

بوی گل، بوی صفا، بوی خدا می‌آید؟!

تربت کیست؟! در اینجا که ز هر ذرّه آن

بوی محبوب شه کرب وبلا می‌آید؟!

مشهد کیست؟! دراینجا که ز هرگوشهٔ آن؛

عطرپاک گلِ سرخِ شهدا می‌آید؟!

مرقد ضامن آهوست مگر کز حرمش؛

بوی معصومه ز قم، بر دل ما می‌آید!؟

زار و بیمار غم اویم و می‌بینم نک؛

که طبیب دلم از دار شفا می‌آید

ای رضاجان! منم آن کفتر وحشی غریب

که به طوف حرمت، با رفقا می‌آید

گر غریبم و حقیریم، ولی می‌شنوم؛

که خوشآمد ز غریب الغربا می‌آید

قصیده زیارت‌عشق

آمدم یک شب بسوی روضه رضوان رضا

میوزیدم نرم ونازک یک نسیمی جانفزا

آسمان گویی درآن شب بود نزدیک زمین

یاکه من بودم سوار ابر‌های بادپا؟

ماه هم آن شب میان هاله‌ای از نوربود

از فروغ آن اهورا فرّه فرّخ لقا

آسمان میریخت گاهی دُرّ وگوهر برسرم

پیشوازم هر قدم میخاست هر سرو سها

حوض لبریز وفروزان بود از فواره‌ها

شب معطر بود و روشن از چراغ لاله‌ها

بر من تردامن آلوده چشم روسیاه

اذن آمد از حرم داخل شود این بینوا

از در ودیوار می‌آمد سلام و تهنیت.

چون شدم وارد بر آن دارالسّلام با صفا

«یشهدون فی مقامی ویرُدُّون سلام»

از کرامات رضا مکشوف شد بر این گدا

چون ضریحش راگرفتم سخت درآغوش گرم

گریه کردم مثل طفلی مرده مادر از جفا

متصل شد قطره جانم چو با دریای عشق

پاک شد از رجس خود در کوثر آل عبا

شستشو شد جانم از آلودگی‌های گناه

هرچه شیطان وشرارت بود شد از من جدا

مست شد جانم ز جام آن «سقاهم‌ربّهم»

در سماع آمد وجودم، زآن ندای دلربا

لرزه‌ای از شوق افتادم به‌تن چونان درخت.

کز نسیم سرد پاییزی بریزد برگ‌ها

از تنم میریخت بار معصیت با هر سلام

میشد از نفحات اُنسش غنچه‌های عشق وا|

می‌شکفتی در دلم باغ بلور معرفت

میشدی خاموش در من آتش‌حرص‌وهوا

شد تهی مشکم ز باد بادهٔ کبر وریا

گشت لبریز از شراب آفتاب ربّنانا

مست‌ گشتم بی‌تناول از شراب‌بیخودی

سیرکردم بی‌تکلّف از تبتل تا فنا

درگذشتم مثل برق از هفت وادی‌سلوک

درربودم مثل کاهی که رباید کهربا

خورد افسون جهان راآن عصای موسوی

برد مغناطیس عشقش جان مارا تا خدا

از قیود بندگی جستم، شدم ارباب‌خویش

گشتم از هرچه بجز ذات خدا ناگه رها

هفت جنت را نهادم زیر پا از شوق دوست

تارسیدم هشتمین فردوس سدرالمنتهیٰ

جارزد سیمرغ جانم برسر قاف وجود

بال زد عنقای عقلم تا به اوج ماسویٰ

خواندم اسرار کتاب چهار اسفار سلوک

لیلة اسراء من شد لیلة‌القدر قضا

من نبودم لایق این‌لطف واحسان وفضول

هرچه بود از لطف حق بود و ولای مرتضیٰ

کاش میشد همچنان باشم‌که بودم در حرم

در بقا باشم چو آن حال خوش وقت فنا

لیک دنیا می‌فریبد هردمی غافل شویم

از خدا واز ولای آل پاک مصطفی

«لاتَکلنی» بندگان را‌ای‌خدای «لاشریک»

«لاتَذرنی» بنده را یک ذرّه درحال هوا

السّلام‌ ای مشهد تو هشتمین باغ بهشت

السلام‌ای بارگاهت روضه رضوان ما

السلام‌ ای پادشاه خطهٔ ایران زمین

پرچم سبز ولایت برسر ایرانسرا

السلام‌ ای ملجاء اهل زمین وآسمان

رایت عشق تو برپا فی‌السموات العُلیٰ

روی تو آئینه‌دار حُسن اسماء حَسن‌

ای جمال وای جلالت در مَث‍َل مِثْل خدا


کیل ما را پرنما!‌ای یوسف مصر وجود

اَحسن احوال کن! این حال نااحوال ما

جانمان مجنون نما از علم وایمان وعمل

قسمتم کن کسب و روزی حلالاً طیبا

ده پناهم از حسودان و «نفثات العقد»

ظلمت نفسم منوّر کن به شمس‌والضحیٰ

حفظ کن ما را ز شر فتنهٔ آخرالزمان

کن میسّر عسرت عیشم! تویی مشکل‌گشا

ای‌ که شمس‌اَلشموسی! وانیسی بانفوس!

حال‌ما بهتر زما دانی، چه گویم من تو را؟

دورم از تو گرچه مثل این زمین از آسمان

تو به من نزدیکتر باشی ز من بعد خدا

ای ولایت شرط توحید وصراط المسقیم

سایه سبزت سر ما سایه فرّ هما

بارگاهت را نباشد حاجب وهمواره باز

خوان انعامت کشیده از کجا تا ناکجا

تیغ قهرت در غلافش برده جان کافران

چتر مهرت گستریده برسر اهل ولا

میزند گلبانگ عزّت برفراز آسمان

هرکسی برآستانت بوسه‌ای زد بی‌ریا

سرفرازی میکند بر ماسوالله هرکسی

سر فرو آورد برآن قبلهٔ عالم رضا

تا هوایم را بگیرد ضامن آهوی آه

آمدم از راه دور وبا دلی پر از هوا

گرگ نفسم درپس و درپیش صیادم‌کمین

خود هوایم را بگیر‌ای ضامن آهوی ما

زائران روسیه را مثل من داری قبول

سائلان بارگاهت بیگمان حاجت روا

در حدیث آمد ثواب زائر تو برتراست

از ثواب زائر حتی شهید کربلا

آن شهیدی که کند هرکس زیارت مرقدش

افضل آمد از هزاران حج ختم‌الانبیاء

این چه سری هست یارب! من نمیدانم ولی

من یقین دارم به قول صدق جدّت مصطفی

یا رحیم و یا کریم و یا حلیم و یا رئوف‌

ای امام هشتمینم یاعلی موسی‌الرضا

ای که هستی ضامن این آهوان بی‌پناه‌

ای‌ که سازی زنده یکدم نقش شیرپرده را

خاکسار و خسته و اُفتان و خیزان آمدم‌

ای‌ که سازی با نظر خاک رهت را کیمیا

خسته وافسرده‌ام از فتنه‌های روزگار

با مسیحایی دمت یکدم بدم در «نی‌نوا»

تا شود خالی ز‌های وهوی انفاس هوا

تا ز نای جان او آید نوای نینوا

تا ببینم قبل مرگم آن جمال عشق را

آنکه خواهد کرد برپا دولت عشق شما

وحشت وهولم نباشد وقت مرگ ورستخیز

مرگ من باشد شهادت در ره دین خدا

با برات عشقتان خیزم ز گورم رستخیز

با حسین آیم به محشر سر جدا یوم‌الجزا

 

شافعم باشی به‌وقت مرگ و میزان و حساب

ای تمام هستی من یاعلی موسی‌الرضا

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب