افروغ؛ انسان متمایز عرصه علم

گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، محمد آقاسی ـ* زندهیاد عماد افروغ، نه اولین جامعهشناس ایرانی است، نه تنها اندیشمند جامعه ما و نه یگانه متفکر گفتمان انقلاب اسلامی، اما برای جامعه ما، نقاط متمایز برجستهای داشت و دارد که در روزهای پس از فقدان آن استاد عزیز، کمتر بدان پرداخته شده است. نکاتی که او را از دیگران متمایز میکرد و باید به آن توجه نمود. آن هم در نظام فرهنگی که اولین و آخرین و چندمین، برایش اهمیت پیدا کرده و خیلی به دنبال پدر فلان رشته، اولین در بهمان کتاب و مواردی این چنین هستند. عماد افروغ نکات برجستهای دارد که کشف آنها برای نگارنده، ماحصل یک دوره تجربه زیسته حدود ۱۴ ساله است. آغازین آشناییام با ایشان در سال ۱۳۸۸ و در کلاسهای کارشناسی ارشد فلسفه علوم اجتماعی بود. این شاگردی و افتخار راهنمایی ایشان برای پایان نامه آن مقطع تحصیلی بنده، با همنشینی فراوان و همصحبتی در آن دوره، تبدیل به بیش از یک دهه مراوده شد.
چنانکه هرچه به پایان سالهای زندگی استاد، نزدیکتر شدیم، گفتوگوها عاطفیتر و احساسیتر و در یک کلام عمیقتر شد. نکاتی که نه فقط از لابهلای سطور کتابها میتوان یافت و یا از نشستن روی صندلی شاگردی میتوان دریافت و چرا از خطاب دکتر به او ابا دارم؟ چون بعد از چند ماه اصرارم برای انتشار مقاله مستخرج از پایاننامه کارشناسی ارشد، حاضر نشد قبول کند که در ابتدای نام، قید «دکتر» را داشته باشد و یا پسوند «استاد فلان جا» یا «استاد بازنشسته» آورده شود. محکم و مستحکم گفت: «فقط بنویس: عماد افروغ!» این متن باید همینجا تمام شود، و تمام درس او تا همینجاست، که کمجایی هم نیست، اما باقی را هم مینویسم که بسط نگاه اوست به عنوان یک انسان متمایز در عرصه علم.
شاگردپروری بهجای مریدسازی
شاگردپروری را توجه به استعدادهای دانشجو یا دانشآموز و پرورش آنها و تلاش برای تبلور آنها میدانم. پیشتر معلمان و استادان بسیاری را میتوان یافت که تلاش میکردند شاگرد یا شاگردانی را پرورش دهند، اما هرچه زمان به این سو آمد از چنین افراد و چنین نسلی کاسته شد. عماد افروغ شاید یکی از کسانی بود که چنین بود و باقی ماند. توجه او به دانشجو متناسب با سعه علمی و ویژگیهای شخصیتی بود. همچنان که سخت میگرفت، به سهلی از خطا میگذشت و یا مشکل دانشجو را درک میکرد. به صورت عمومی برای همه کلاس وقت میگذاشت، اما اگر کسی درخواست بیشتری داشت، دریغ نمیکرد. خط به خط پایاننامه را میخواند و در کنار خطوط یادداشت مینوشت و حتی اغلاط املایی را گوشزد میکرد. ایده را چنان رفت و برگشتی پیش میبرد که نه میشد گفت ایده استاد است و نه کار دانشجو، اما در نهایت رضایت نمیداد که اسم استاد بر تارک رساله بدرخشد.
پایاننامه فوق لیسانس بنده با راهنمایی ایشان که دفاع شد، به تشویق خودشان آنرا منتشر کردم. در دوره دکتری یکی از اساتید چند بار به کنایه مرا خطاب کرد که، چون استاد راهنما تقریظی یا مقدمهای ننوشته، نشان از ناسپاسی تو دارد. برای دکتر افروغ که مطلب را بازگو کردم، خندید و گفت: من از آنهایش نیستم و از آنهایش نبود که تلاش دانشجو را از آن خود نماید، البته اساتیدی را دیدم و میشناسم از سنتگرا تا تجددگرا که تمایل دارند مرید داشته باشند. از تشریح رفتارهای آنان میگذرم، اما در یک کلام در مقابل آنچه بود که نوشته شد.
عملگرایی توأم با نظریهپردازی
افروغ را جزو معدود جامعهشناسان و استادانی دیدم که دارای پروژه علمی مشخص بلندمدت و کوتاه مدت میباشند. پروژههای او جوششی بود و سفارشی نبود. منسجم میاندیشید و پراکنده سخن نمیگفت. او خودش کتاب مینوشت، خودش ترجمه میکرد، خودش بازخوانی میکرد و برای کار علمی خودش بود و خودش و خودش. تنهای تنهای تنها بود، صد البته تنها بود ولی در میان تنها. نه تیمی داشت و نه گروهی و نه دانشجویانی که برایش بنویسند و یا ترجمه کنند. کارهای کلاسی او هم به گونهای نبود که از آنها برای محصولات خودش استفادهای کند. با این حال پروژههای مختلف فکری را تعریف کرد و به سرانجام رساند که شاید مشهورترین آنها «رئالیسم انتقادی» باشد.
مهمترین پروژه علمی او در سالهای آخر عمرش، از زبان خودش، «رابطه نظر و عمل» بود. پروژه که پس از اتمام در کتابی با عنوان «کتاب رابطه نظریه و عمل از حکمای باستان تا رئالیسم انتقادی» تدوین و منتشر شد. او خود نیز مرد نظر با عمل و عمل با نظر بود، بدین معنی که این دو ساحت را از یکدیگر جدا نمیدانست. اگر ضرورت میدید، مینوشت، یا سخن میگفت و یا حتی ردای نمایندگی مردم به تن میکرد. در عین حال، اگر مینوشت از عمق نظری مینوشت، از بلندا سخن میگفت و اگر نماینده مجلس بود، باز هم نظریه و فضای نظری را رها نکرد، بلکه ایدههای حکمرانیاش را به منصه ظهور رساند. از جمله به مد و پوشش پرداخت که برایش دغدغه بود و نوشته بود. در مجلس شورای اسلامی، به اقدام برای آن پرداخت. مصوبهای که شاید عمل بدان در دودهه قبل، پیشگیری از بسیاری مشکلات کنونی بود. به هر حال او میان نظر و عمل، فاصلهای نمیدید و خود نیز به آن ملتزم بود. عماد افروغ، بدانچه میاندیشید عمل میکرد و بدانچه عمل میکرد، میاندیشید.
انقلابیگری توأم با مردممداری
رگ گردنش به معنای واقعی کلمه برای انقلاب اسلامی، بیرون میزد و به آن عشق میورزید. نه برای نام و نان که برای دین و ایمان و برای مردم. انقلابی بودن او هم در عرصه علم بود، چون نه فرم حاضر علم را پذیرفت و نه محتوای مسلط علم انسانی را پذیرفت و تلاش کرد که با نگاهی انقلابی و نه عامی و عادی با علم روبهرو شود. هزینههای فراوانی هم در این راه داد، اما کوتاه نیامد. بودند کسانی که دیدگاههای متفاوت با او داشتند و دانشجویانش را آزار میدادند، اما او نه کوتاه میآمد و نه از حمایت دانشجویش دست برمیداشت. با همین حال، با مردم مراوده داشت. انقلابی بود و ندیدیم که به دنبال پول پروژه یا حق جلسه خود باشد، اما حواسش کامل به کسانی که با او کار میکردند بود و حتی از ندادن پول راننده تاکسی نمیگذشت. با راننده و بقال و عابر به راحتی گفتوگو میکرد. میشنید و حرف میزد. نحوه تعاملش با مردمان لفور، روستایی که به آنجا هجرت کرده، هم شنیدنی است و هم خواندنی.
سخنگویی بهجای سخنرانی
به برخی استادانم که بنده لطف داشتند، پیشنهاد میکردم مصاحبه نکنند و یا در هر موضوعی سخن نگویند، اما همیشه دکتر افروغ را برای مصاحبهها تحسین میکردم. گاهی به ایشان میگفتم در هر موضوع پیشامد و یا مسألهای سخن بگویید و مصاحبه کنید من موافقم و خوب است. دلیل را که جویا میشدند، از نگاه منظومهای و منسجم ایشان میگفتم که در هر تحلیل تکرار میشود و باعث میشود آن تحلیل، تکراری نشود. خلاقیت او در نگاه به مسائل، ضمن تکیه به چارچوب باعث میشد محتوای جدیدی تولید شود که بعدها به کتاب و مقاله تبدیل میشد. نگرهای منظومهای و در عین حال توحیدی چرا که با هر ثنویتی مسأله داشت و هر کثرت را در واحد وحدت، تحلیل میکرد. آنچه او را متمایز میکرد، گفتن سخنان ناب بود و اندیشیدن در پس آن، و نه سخن راندن پیرامون پیشآمدی برای دیده شدن. لذاست که گفتارها و مصاحبههای ایشان نیز حاوی نکات نغزی است که در نوع خود بینظیر است، البته او برای هر مصاحبه و سخنرانی نیز زمان میگذاشت. مثلا بارها دیدم که متن دستنویس برای گفت و گویش آماده نموده. در آخرین برنامه تلویزیونی زندهای که پیرامون اندیشههای مرحوم شریعتی بود و با ایشان بودم هم متن دستنویسی داشتند. به من گفتند که دو پاراگرافش گفته شد و باقی را فردای آنروز در یک خبرگزاری منتشر کردند.
روزانهنویسی به جای روزمرگی
یکی از جذابترین کارهایی که جناب افروغ انجام میداد نوشتن روزهای زندگی بود. این نوشتهها فقط خاطره نبود، خاطره بود، سفرنامه بود، نقد کتاب بود، حس بود، عقل بود، در یک کلام زندگی دکتر افروغ در یک روز بود. گاهی سطری بود، گاهی چندین صفحه هم حکایت یک روز را نداشت. او روزنگاشتهای تنهایی خود را عاشقانه فریاد میکرد و به آن عشق میورزید. هفت سال از هر آنچه میاندیشید نوشت. از من دانشجو تا خانوادهاش تا جهان پیراموناش و تا خدایش را میتوانید در این هفت جلد بیابید. او ژانر جدیدی در نوشتن روزانه برگزید و به آن جامه عمل پوشانید و آن هم ژانر تفکر و تفلسف در عین زندگی. بودند کسانی که طعن میزدند یا کنایه و او قدری ناراحت میشد، اما از نوشتن باز نایستاد. بارها به نویسنده این سطور گفت که این روزمره نویسی نیست و فرار از روزمرگی است که خیلیها به آن دچارند و به همین دلیل به آن ایراد میگیرند. برای استاد افروغ تعریف کردم که با منتقدان کتاب در توییتر بحث کردم و برایم روشن شد که به هیچ وجه کتاب را نخواندهاند که هیچ، تورق هم نکردهاند. لبخند زد و بعدها منتقدانش... بماند که بعید میدانم همین قدر را هم راضی باشد بگویم.
اما روزنوشتهای دکتر افروغ هم متمایز بود چرا که مثلا در یک جلد قریب به ۲۰ کتاب را عصارهنویسی کرده بود. یعنی هم خلاصه کتاب را میتوان یافت و هم نقد کتاب و هم نظر تکمیلی جناب افروغ بر نظر نویسنده را میتوان مطالعه کرد. بارها به دکتر عرض کردم که از میان این هفت مجلد، کتابهایی میتوان استخراج کرد. اوایل مقاومت داشتند. به مرور زمان نه تنها پذیرفتند که دو کتاب از لابهلای این نوشتهها متولد شد. اولی را که خیلی برای انتشارش شوق داشتند: «گزیده و حس و حالی از نهجالبلاغه» و دومی هم کتاب «عاشورا و رهایی» بود و چه خوب که این نوشته با بخشی از نگاه او به عاشورا به پایان برسد: «و نمیشود به راحتی از حسین و حریت و قیام او در برابر رذالتهای بشری و تاریخی گذشت. عاشورا بهترین محمل برای خوب زیستن و سربلند بودن است. با عاشورا میتوان بالنده و عزیز شد. با عاشورا میتوان به کنه هستی رسید و هم سو با جهت پاک و متعالی حرکت هستی جاودانه شد؛ و این است راز جاودانگی عاشورا و حماسه بزرگ حسینی».
* جامعهشناس و محقق حوزه افکار عمومی
انتهای پیام/