بررسی تحول خلاق نفس در اندیشه هانری برگسون/ نگریستن به انسان از زاویهای دیگر
به گزارش گروه پژوهش خبرگزاری علم و فناوری آنا، از نظر ابراهیم دینانی یکی از چالشهای اساسی انسان معاصر در دنیای مدرن این است که به شناخت و معرفت انسان نسبت به وجود حقیقی خود آنگونه که شایسته آن است، توجه نشده است و بازار ظاهر، بدون توجه به باطن، رواج پیدا کرده است. ظواهری که برخالف باطنِ گسترده و فراگیر آدمی، کوچک و آسیب پذیر هستند.
برای علاج ازخودبیگانگی انسان معاصر که یکی از مهمترین چالشهای جوامع امروزی است، پیش از هر کاری، باید به «خود» برگشت و از«بیگانگی با خود» در پرتو معرفت نفس رهایی یافت.
برگسون یکی از فلاسفه مهمی است که با نفی روش کمّی و استفاده از روش شهودی، اصالت حرکت نفس را مطرح کرد، به این معنا که حرکت برای او عین هستی و فرایندی نفسانی و روحانی است. حرکت مانند زمان حقیقی «دیرند» است، چنین حقیقتی عین آفرینندگی و تحول است.
بنا بر اندیشه وی شکفتنِ آدمی برخاسته از بنیادی درونی و آفریننده، نه صرفاً به تأثیر عوامل بیرونی است. او سرچشمه این شکفتن را«شور حیات» مینامد و هرگونه واقعیت را ساخته این شور یا نیروی بنیادی میشمرد. به دلیل آنکه هوش، توان دریافتن زمان حقیقی را ندارد، از شناختن زندگانی نیز- که ذات آن حرکت و گذرندگی و ازاینرو زمانوار است- ناتوان است، اما کاری که از عقل و هوش برنمیآید، از شهود برمیآید. به دلیل آنکه نفس در حال«شدن» پیوسته و یا «صیرورت» مداوم قرار دارد، میتواند چشمان انسان را نسبت به جهان هستی و وجود خویش باز کند.
طاهره سادات امینی (دکتری فلسفه تعلیم و تربیت، واحد تهران مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی) و جمعی از همکارانش در مقالهای با عنوان «بررسی تحول خلاق نفس در اندیشه هانری برگسون» مینویسند؛ کار فلسفه در نظر برگسون خردورزی به معنای تحلیلی آن نیست، بلکه ما برای درک واقعیت مستمر و خلاق باید حالت طبیعی عقل را تغییر دهیم. بدینسان فلسفه از عقل متعارف روی برمیگرداند و همّ خویش را مصروف ادراک بیواسطه حقیقت با روش شهودی میکند. چون هوش از فهم تحول که از اساسیترین مفاهیم مدنظر برگسون است نیز عاجز است و درک تحول را تنها بهصورت کمی از سر میگذراند؛ چراکه اساساً عقل و هوش برای اندیشیدن تحول به معنای خاص کلمه یعنی اتصال یک تغییر که تحرک خاص است، ساخته نشده است.
از نظر امینی و همکاران مشکل دیگر روش تحلیل عقلانی محض آن است که جلوی شکوفایی خلاقیت را میگیرد و موجب ایجاد سیستمی ریاضی و بیهنر میشود که به عقیده برگسون به این دلیل که این عمل هرگونه آفرینندگی را طرد میکند باید از این فعالیتها اجتناب نمود.
این پژوهشگران توضیح میدهند که ازنظر برگسون هستی دائماً در حال تحوّل است که وی آن را اصل «تحول خلاق» مینامد و تمامی نفوس ازآنجاکه در اصلی به نام شور حیاتی مشترک هستند، زمانی که با مانعی اخلاقی، تربیتی و یا غیر آن مواجه میشوند، از طرق متفاوت درصدد رفع این موانع برمیخیزند و این امر باعث میشود زندگی سرتاسر نوآوری و اختراع باشد و هر آن، شأن جدید و کامالً متفاوتی به خود بگیرد و این خلاقیت و خودآفرینی پیوسته، فرآیند تربیت را از حالت ایستایی خارج میکند و پویایی و شادابی به آن میبخشد؛ بنابراین این جریان خالق همچون آفرینش هنری رو به کمال پیش میرود؛ لذا انسان، همواره باید در جستجوی حقیقت و کشف موقعیتهای جدید بوده و سکون را نپذیرد، به تغییر شرایط امیدوار باشد و با تلاش و تعمیق در خود به سمت وضعیت بهتر گام بردارد.
این پژوهش بیان میکند که به اعتقاد برگسون در حقیقت برای رسیدن به عشق باید با پایمردی قهرمانانه از میدان گذر کرد و این تنها با موعظه و تعلیم حاصل نمیشود، بلکه باید به منصه ظهور درآید.
در این مسیر برگسون برای دست یافتن به روشی فلسفی، قواعدی را معین میکند، قاعده اول به طرح و آفرینش مسائل مربوط میشود به این بیان که یک مسئله تعاملی به محض اینکه بهدرستی مطرح شود، حل شده است. به عبارت دیگر راهحل به هستی بخشیدن به مسئله نه صرفاً اکتشاف، بلکه ابداع است به آنچه اصالً وجود نداشته و چه بسا هرگز روی نداده است. به این صورت که جریان تربیت، قوانین از پیش تعیین شده و ثابت نیستند، بلکه هرلحظه میتوان خود را خلق کرد و آفرید.
این پژوهش ادامه میدهد که در این راه، برگسون میتواند به ما کمک کند تا یاد بگیریم در مواجهه با یک سیاره بسیار ناپایدار به زندگی فکر کنیم؛ بنابراین نگریستن به انسان از زاویهای دیگر پیشنهاد برگسون به ماست و این نگرشِ نوین، در فضای غفلتزای برخاسته از تمدن مادیگرای عصر جدید، بار دیگر ساحتی معنوی و عارفانه را برای ما بازنمایی میکند که بیواسطه با سرچشمه هستی اتصال برقرار میکند و تربیت انسانی را از فیوضات این ارتباط، بهرهمند میسازد.
در یک جمعبندی نهایی یافتههای پژوهش نشان ميدهد؛ برگسون در جستوجوی آن است که به کلمه «بودن» معنای دقیقي دهد، از نگاه او برای یک ذهنِ خودآگاه، این کلمه به معنای دگرگون شدن و تغییر یافتن است، دگرگوني و تغییری عليالدوام تا خودآفریني خویشتن. برگسون با مبنای هستي شناسي دیرندی خود غایت اصلي حیات نفس را رسیدن به تعالي و تکامل برشمرده و برای تحقق آن، با توجه به اصل تحول خالق نفس و اصل خودآفریني نفس استفاده از روشي فلسفي را پیشنهاد ميکند. به عقیده وی طبق قاعده اول شهود، پرسش پیش از آنکه بر سر حل کردنِ مسئله وکشفِ راه حل باشد، بر سر یافتنِ مسئله و متعاقباً طرح آن است.
نتایج این پژوهش نشان میدهد که در این نظام تعلیم و تربیت، انسان، همواره باید در جستجوی حقیقت و کشف موقعیتهای جدید بوده و سکون را نپذیرد و با تعمیق در خود و حضور فعال در نفس به سمت وضعیت بهتر گام بردارد و از آنجاییکه در امر آفریدن مشارکت داشته است به خلق مسائل و اندیشههای نو بپردازد.
انتهای پیام/